اندیشکده موقوفه کارنگی برای صلح بین‌المللی : «پایان دادن به جنگ‌های فرسایشی جدید: فرصت‌هایی برای امنیت جمعی منطقه‌ای در خاورمیانه» | ۱۵ اسفند ۱۴۰۳

بررسی ریشه‌های بی‌ثباتی مزمن در خاورمیانه و ارائه راهکاری مبتنی بر همکاری منطقه‌ای و ایجاد یک سازمان امنیت و همکاری برای پایان دادن به جنگ‌های فرسایشی.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۳۴ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: موقوفه کارنگی/عمرو حمزاوی | 📅 تاریخ: March 5, 2025 / ۱۵ اسفند ۱۴۰۳

⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.


جنگ ۲۰۲۳-۲۰۲۵ در غزه و لبنان نه تنها تمام امیدهای باقی‌مانده برای صلح منطقه‌ای را بر باد داد، بلکه ناتوانی جامعه بین‌المللی، سازمان ملل متحد و قدرت‌های بزرگ را در مداخله قاطعانه و پایان دادن به این ویرانی به نمایش گذاشت.

روایت‌های مرسوم درباره درگیری‌های ریشه‌دار، آرمان‌های بربادرفته و ثبات دست‌نیافتنی، بارها و بارها تکرار شده‌اند، اما خاورمیانه همچنان در گرداب آشوب گرفتار است.

چارچوب‌های تحلیلی علوم سیاسی در انجام وظیفه خود ناکام مانده‌اند.

در مقابل، استعاره‌های عمیق، ایده‌های ژرف و تفاسیر روشنگرانه نجیب محفوظ، نویسنده برنده جایزه نوبل، می‌تواند افق‌های فکری جدیدی را بگشاید.

محفوظ، که وقایع‌نگار تاریخ پرتحول مصر و خاورمیانه در قرن بیستم بود، همواره بر یگانه راه رهایی در بحبوحه درگیری تأکید می‌کرد: صلحی عادلانه و فراگیر.

او در اثر خود «رویاهای رفتن» (۲۰۰۷)، این اصل را با تمثیل‌هایی زنده به تصویر می‌کشد.

در رویای شماره ۳۸۶، او سناریویی از زمان جنگ را روایت می‌کند که در آن یک سرباز دشمن – که از قضا معلم سابق ادبیات انگلیسی است – اسیر می‌شود.

این سرباز درباره بیهودگی جنگ تأمل می‌کند و تأکید دارد که چگونه جنگ به جای حل مشکلات، شکاف‌ها را عمیق‌تر می‌سازد و در نهایت با قاطعتی تأمل‌برانگیز نتیجه می‌گیرد: «عدالت تنها راه‌حل است.»¹

بنابراین، این عدالت است که دشمن در رویای محفوظ به‌عنوان تنها راه‌حل تمام مناقشات و بحران‌ها معرفی می‌کند: عدالت، یا بهتر بگوییم غیاب آن، رشته‌ای تکراری است که کشمکش‌های دیرپای خاورمیانه را به یکدیگر پیوند می‌دهد.

از سال ۱۹۴۸، بی‌عدالتی نظام‌مند، محرک اصلی جنگ‌ها، آوارگی‌ها و بی‌ثباتی مزمن در سراسر خاورمیانه بوده است.

امروزه، این منطقه همچنان کانون جهانی مناقشات خشونت‌بار، آوارگی‌های گسترده و بحران‌های انسانی است.²

حملات ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس و پاسخ متعاقب اسرائیل، این چالش‌ها را تشدید کرده و غزه، لبنان و دیگر مناطق آسیب‌دیده را به سطوح بی‌سابقه‌ای از رنج فرو برده است. این وقایع خاورمیانه را به صحنه‌ای بدل کرده که در آن جنایات جمعی ارتکاب می‌یابد، تنها نظام آپارتاید جهان – که جمعیت فلسطینی در غزه، کرانه باختری و بیت‌المقدس شرقی را هدف قرار می‌دهد – پابرجا مانده و غیرنظامیان پیوسته در معرض آوارگی‌های گسترده قرار دارند.

پس چه عواملی باعث شد خاورمیانه از عدالت محروم بماند؟ چه چیزی، علی‌رغم ثروت انسانی و طبیعی، عمق تمدنی و تنوع فرهنگی منطقه‌مان، ما را به وضعیت کنونی رساند؟

چگونه فرصت‌های صلح منطقه‌ای از دست رفت؟ چرا جامعه بین‌المللی در برابر جنگی که به مدت پانزده ماه غزه، لبنان و فراتر از آن را ویران کرد، فلج شد؟

چگونه سازمان ملل، نماینده منتخب وجدان جمعی بشریت، می‌تواند شاهد مرگ مردم فلسطین بر اثر گرسنگی، محرومیت از کمک‌های بشردوستانه و پزشکی و ابتلا به بیماری‌ها و رنج‌هایی باشد که بشریت مدت‌هاست بر آن‌ها فائق آمده است، تنها به این دلیل که دولت اسرائیل مانع از تلاش‌های امدادرسانی می‌شود؟

چرا جامعه بین‌المللی اعمال خشونت بی‌رویه اسرائیل علیه غیرنظامیان، نه تنها در غزه بلکه در لبنان را نادیده گرفت، در حالی که شورای امنیت سازمان ملل – که مسئولیت حفظ صلح و امنیت بین‌المللی را بر عهده دارد – منفعل باقی ماند و هیچ قطعنامه الزام‌آوری برای پایان دادن به جنگ صادر نکرد؟

چرا ایالات متحده و بسیاری از دولت‌های غربی، علی‌رغم کشته شدن نزدیک به ۵۰ هزار فلسطینی و هزاران لبنانی، به تأمین تسلیحات، مهمات و حمایت مالی از اسرائیل ادامه دادند؟³

و سرانجام، چگونه این درگیری مداوم، امنیت خاورمیانه را با سرعتی هشداردهنده فرسایش داد، جنگ فرسایشی منطقه‌ای دیگری را ایجاد کرد، و چرا جامعه جهانی در این سقوط به سمت هرج‌ومرج، همچنان شریک جرم باقی ماند؟

این پرسش‌ها، هسته اصلی این مقاله را تشکیل می‌دهند.

آن‌ها صرفاً پرسش‌هایی retorیکی نیستند، بلکه برای درک چرخه ویرانگر بی‌عدالتی و پیامدهای آن برای خاورمیانه و کل جهان، حیاتی‌اند.

و هرچند می‌توان با بررسی سیاست‌های اقتصادی، اجتماعی و توسعه‌ای کشورهای خاورمیانه؛ ماهیت دولت‌هایشان؛ و اتحادهای پیچیده‌شان با قدرت‌های بزرگی چون ایالات متحده، چین، اروپا و روسیه به این پرسش‌ها پرداخت، اما نگاهی عمیق‌تر، واقعیتی نگران‌کننده را آشکار می‌سازد.⁴

این قدرت‌های بزرگ غالباً منافع استراتژیک خود را بر ملاحظات بشردوستانه و توسعه‌ای اولویت می‌دهند و بدین ترتیب، بی‌ثباتی منطقه را تداوم بخشیده و تشدید می‌کنند.

بر این اساس، رهایی خاورمیانه بیش از آنکه به قدرت‌های خارجی مانند ایالات متحده – که مداخلاتشان دهه‌هاست ناکام مانده – وابسته باشد، به تلاش‌های مشترک منطقه‌ای بستگی دارد.

تنها مسیر عملی منطقه به سوی ثبات و امنیت، در گرو تقویت گفتگو، ابتکارات هماهنگ و دیپلماسی مشترک میان دولت‌های تأثیرگذار آن است.

یک چارچوب منطقه‌ای برای امنیت در خاورمیانه باید بر پایه اصول صلح، احترام به حاکمیت، عدم مداخله، مهار شبه‌نظامیان مسلح و بازیگران خشن غیردولتی، و مقابله با گسترش سلاح‌های کشتار جمعی استوار باشد.

چنین اصولی می‌تواند بنیان یک «سازمان امنیت و همکاری خاورمیانه» – با الگوبرداری از سابقه اروپایی از سال ۱۹۷۵ – را تشکیل دهد و صلح میان فلسطینیان و اسرائیلی‌ها را ترویج کرده و همزیستی مسالمت‌آمیز را در کشورهای جنگ‌زده‌ای چون سوریه، یمن، لیبی و سودان تقویت کند.⁵

این اصول همچنین می‌توانند محرک منطقه‌ای جدیدی برای عادی‌سازی روابط اقتصادی، تجاری، فرهنگی و دیپلماتیک میان متخاصم‌ترین کشورهای خاورمیانه باشند.

این به معنای جدا کردن خاورمیانه از قدرت‌های بزرگ یا نادیده گرفتن اهمیت راهبردی سیاست‌ها و اتحادهای آن‌ها نیست.

بلکه فراخوانی است به مردم، دولت‌ها و سازمان‌های جامعه مدنی منطقه تا مسئولیت جمعی رسیدگی به بحران‌های چندوجهی خود را بر عهده گیرند.

این استدلالی برای منطقه‌ای‌سازی امنیت، ثبات و صلح در خاورمیانه است.

این مقاله از ذی‌نفعان کلیدی – از اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها گرفته تا ایران و کشورهای خلیج فارس – می‌خواهد که قاطعانه به توقف درگیری‌ها، کاهش تنش در رقابت‌های تسلیحاتی، اولویت دادن صلح و عدالت بر تجاوز، و «ادای دینی که قدرت باید به عقل بپردازد» متعهد شوند – عبارتی به نقل از بیانیه آغازین قاضی رابرت اچ. جکسون، دادستان ارشد ایالات متحده در دادگاه نورنبرگ پس از جنگ جهانی دوم.⁶

برتری بازیگران منطقه‌ای

امروزه کاملاً مشخص است که برخی کشورهای خاورمیانه، مانند مصر، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، ترکیه، اسرائیل و ایران، نفوذ قابل توجهی فراتر از مرزهای خود دارند.

قدرت همه‌جانبه آن‌ها – که شامل حوزه‌های سیاسی، نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک می‌شود – موقعیت منحصربه‌فردی برای خاموش کردن شعله‌های آتش در منطقه به آن‌ها می‌بخشد.

با این حال، سیاست‌های کنونی‌شان غالباً آن‌ها را درگیر مناقشات مستقیم یا نیابتی می‌کند، همان‌گونه که در تنش‌های اسرائیل با ایران، مداخله ترکیه در سوریه – و به میزان کمتر در عراق – و دخالت نظامی امارات و عربستان سعودی در یمن مشاهده می‌شود.⁷

حتی سیاست‌های مصر در لیبی، سودان و شاخ آفریقا، هرچند آشکارا مهارشده و محتاطانه است، بازتاب‌دهنده الگوی گسترده‌تر منطقه‌ایِ منافع متضادی است که به بی‌ثباتی دامن می‌زند.⁸

به‌ویژه ایران و اسرائیل، نقش محوری در تداوم خشونت در سراسر فلسطین، لبنان، سوریه، عراق و یمن ایفا کرده‌اند.⁹

سیاست‌های خصمانه آن‌ها، باعث بیگانگی‌شان از دیگر دولت‌های بانفوذ شده و تعاملاتشان را به توافق‌های عمل‌گرایانه محدود می‌سازد؛ مانند توافق ایران با عربستان سعودی برای احیای روابط دیپلماتیک و کاهش تنش در مناقشه یمن، و همکاری اسرائیل با مصر برای مدیریت تنش‌های مرزی و رسیدگی به بحران‌های مرتبط با غزه.¹⁰

در مقابل، عربستان سعودی، امارات و مصر به‌طور فزاینده‌ای در حال اتخاذ راهبردهایی هستند که دیپلماسی و سیاست‌های خارجی مسالمت‌آمیز را بر دخالت نظامی در مناقشات طولانی‌مدت اولویت می‌دهند.

این چرخش راهبردی بر نگرانی‌های امنیت ملی بازیگران منطقه‌ای مربوطه تمرکز دارد.

نمونه‌هایی از این راهبردها شامل ابتکارات عربستان و امارات برای حل بحران یمن؛ دخالت عربستان در سوریه پسا-اسد؛ و تلاش‌های سنجیده مصر برای تثبیت لیبی، سودان و شاخ آفریقا به‌منظور مقابله پیشگیرانه با نفوذ فزاینده آدیس آبابا در سومالی‌لند است.¹¹

در مجموع، این سیاست‌ها بر اجماع رو به رشدی تأکید دارند که ثبات پایدار، بیش از آنکه از طریق اقدامات نظامی حاصل شود، با میانجی‌گری، مذاکره و همکاری تحت رهبری منطقه به بهترین نحو قابل دستیابی است.

خاموش کردن آتش‌های شعله‌ور در خاورمیانه، نیازمند اراده‌ای جمعی برای ایجاد چارچوبی استوار برای امنیت و همکاری منطقه‌ای است.

چنین چارچوبی باید بر پایه اصول منصفانه و قابل اجرا بنا شود و همه کشورها، از ایران در شرق تا مراکش در غرب، را در بر گیرد.

این چارچوب باید تجارت را تقویت کند، اصول حسن همجواری را ترویج دهد و از منابع منطقه‌ای برای ارتقای امنیت و رفاه بهره گیرد.

ناتوانی – یا عدم تمایل – قدرت‌های بزرگ، به‌ویژه ایالات متحده، در رهبری چنین ابتکاری، فوریتِ بر عهده گرفتن این مسئولیت توسط بازیگران منطقه‌ای را برجسته می‌سازد.

با این حال، عملی بودن یک تلاش جمعی به رهبری عربستان سعودی، مصر، امارات، ترکیه، اسرائیل و ایران، مشروط به غلبه بر موانع قابل توجهی است که شامل بی‌اعتمادی متقابل، اهداف راهبردی متعارض و سیاست‌های متفاوت دولت‌هایشان می‌شود.

این چالش‌ها ممکن است همکاری کامل را غیرمحتمل سازد، اما در عین حال فرصت‌هایی را برای مشارکت‌های محدود میان زیرمجموعه‌هایی از این دولت‌ها بر اساس اتحادهای موقت برجسته می‌کند.

تحلیل عینی پویایی‌های منطقه می‌تواند مسیرهایی را به سوی همکاری‌های جزئی آشکار سازد و نقطه آغازی عمل‌گرایانه برای ایجاد چارچوبی گسترده‌تر و پایدارتر ارائه دهد.

جنگ‌های فرسایشی جدید

پیش از وقوع جنگ غزه در اکتبر ۲۰۲۳، خاورمیانه، با تاریخچه‌ای طولانی از درگیری‌های بی‌ثبات و ویرانگر، پیشاپیش در تلاش برای پایان دادن به چرخه‌ای از جنگ‌ها و درگیری‌های مسلحانه بود که دهه‌ها راه‌حل‌های نظامی و سیاسی را به چالش کشیده بودند.

این منطقه همچنان در تارعنکبوتی از خشونت گرفتار بود که بقا، آینده و آرمان‌های مردمش را تهدید می‌کرد.

اسرائیل، به‌طور خاص، درگیر یک راهبرد تهاجمی مبتنی بر تحمیلِ عملِ انجام‌شده بود که هدف آن خاموش کردن آرمان فلسطین بود.

با تشدید فعالیت‌های شهرک‌سازی در کرانه باختری و بیت‌المقدس شرقی، اعمال محاصره بر غزه و تضعیف سیستماتیک ظرفیت حکمرانی تشکیلات خودگردان فلسطین، اسرائیل در جهت تضعیف راه‌حل دو دولتی و اصل «زمین در برابر صلح» تلاش می‌کرد.¹²

دولت‌های راست‌گرای افراطی پی‌درپی در اسرائیل، رژیمی شبیه به آپارتاید را تثبیت کردند که فلسطینیان را در معرض خشونت ساختاری، سلب مالکیت و انسانیت‌زدایی قرار می‌داد.¹³

در همین حال، شهروندان اسرائیلی با ناامنی و خشونت فزاینده‌ای روبرو بودند که به طرد گسترده راه‌حل دو دولتی و تعمیق شکاف‌های اجتماعی دامن می‌زد.¹⁴

در سوی دیگر، فلسطینیان ناچار به تحمل فرسایش تدریجی آرمان‌های ملی خود بودند؛ زیرا فروپاشی توافق‌نامه‌های اسلو ۱۹۹۳/۱۹۹۵ و کاهش تمرکز بین‌المللی و منطقه‌ای بر حق تعیین سرنوشت‌شان، آن‌ها را به‌طور فزاینده‌ای در برابر اشغال، گسترش شهرک‌سازی و محاصره آسیب‌پذیر کرده بود.¹⁵

هرچند بسیاری به مقاومت بدون خشونت و نافرمانی مدنی روی آوردند، اما جناح‌های مسلحی مانند حماس و جهاد اسلامی به خشونت متوسل شدند و مسیر رسیدن به صلح را پیچیده‌تر کردند.¹⁶

از نظر تاریخی، بروز خشونت در درگیری اسرائیل و فلسطین، واکنش سریع قدرت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی را برمی‌انگیخت.

چنین تلاش‌هایی غالباً منجر به توافق‌نامه‌های آتش‌بس، آتش‌بس‌های موقت یا کمک‌های بشردوستانه‌ای می‌شد که دست‌کم از فروپاشی کامل جامعه جلوگیری می‌کرد.

اما تا زمان آغاز جنگ غزه در اکتبر ۲۰۲۳، بخش عمده‌ای از توجه جهانی به سایر نگرانی‌های منطقه‌ای معطوف شده بود.

به‌جز ابتکارات مداوم مصر و اردن که بر اهمیت آرمان فلسطین، لزوم احیای مذاکرات صلح و اصل «زمین در برابر صلح» تأکید داشتند، تمرکز بین‌المللی عمدتاً به عادی‌سازی روابط تحت «پیمان‌های ابراهیم» میان اسرائیل، امارات، بحرین و مراکش معطوف شده بود.¹⁷

در مجموع، آرمان فلسطین به محکومیت‌های نمادین، فراخوان‌های تشریفاتی برای صلح و کمک‌های بشردوستانه محدودی که توسط آژانس‌های سازمان ملل و سازمان‌های غیردولتی ارائه می‌شد، تقلیل یافته بود.

فراتر از درگیری اسرائیل و فلسطین، بحران‌های متعدد دیگری خاورمیانه را درگیر کرده بود.

جنگ داخلی سوریه که از سال ۲۰۱۱ آغاز شده بود، بی‌وقفه ادامه داشت.¹⁸

لبنان، فلج‌شده از فروپاشی سیاسی و سلطه حزب‌الله، به بازیچه‌ای در دست جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای ایران تبدیل شده بود.¹⁹

عراق با تنش‌های میان شبه‌نظامیان مورد حمایت ایران و دولت قانونی دست‌وپنجه نرم می‌کرد، در حالی که جنگ داخلی یمن علی‌رغم تلاش‌های چین برای میانجی‌گری و کاهش تنش جزئی، همچنان ادامه داشت.²⁰

سودان با رقابت جناح‌های متخاصم برای قدرت، در هرج‌ومرج فرو رفت و لیبی همچنان درگیر منازعه بود و قادر به بهبودی از سال‌ها بی‌ثباتی نبود.²¹

بلایای طبیعی، مانند سیل فاجعه‌بار دِرنه در سال ۲۰۲۳، تنها بر رنج‌ها افزود.²²

در میان این آشفتگی، بار مسئولیت قدرت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی برای رسیدگی به این بحران‌ها طاقت‌فرسا شده بود.

پایتخت‌هایی چون قاهره، ریاض و تهران با فشار عظیمی برای مدیریت منابع سیاست خارجی خود روبرو بودند؛ قدرت‌های بزرگ جهانی، از جمله واشنگتن و پکن، به نظر می‌رسید که به ناگزیر بودن بی‌ثباتی طولانی‌مدت تن داده‌اند.

در چنین فضایی بود که جنگ غزه شعله‌ور شد و به‌سرعت به یک جنگ منطقه‌ای با پیامدهای گسترده تبدیل گشت.

این جنگ از نظر ماهیت طولانی‌مدت و ناتوانی آشکار جامعه بین‌المللی در پایان دادن به آن، متمایز بود.

ابزارهای دیپلماتیک – میانجی‌گری، مذاکره و قطعنامه‌های سازمان ملل – بیش از یک سال ناکارآمد ماندند.

فراخوان‌ها برای آتش‌بس، پیشنهادهای جداسازی نیروها و معاهدات صلح، پیشرفت اندکی حاصل کردند و این امر نشان‌دهنده انحراف از الگوی درگیری‌های پیشین بود.

برای درک واقعی ابعاد بی‌سابقه و پیچیدگی این بحران، باید به تحلیلی تطبیقی از جنگ‌های پیشین خاورمیانه که از اواسط قرن بیستم آغاز شدند، پرداخت.

چنین بررسی‌ای برای فهم تمایزات عمیق میان آن درگیری‌ها و منازعه کنونی ضروری است.

جنگ ۱۹۴۸ اعراب و اسرائیل، که طولانی‌ترین جنگ منطقه‌ای پیش از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ بود، در ۱۵ مه ۱۹۴۸ آغاز شد و در ۱۰ مارس ۱۹۴۹ به پایان رسید.²³

این جنگ صدها هزار فلسطینی را آواره کرد و سرآغاز بحران پایدار پناهندگان شد.

کمتر از یک دهه بعد، اسرائیل، بریتانیا و فرانسه در پاسخ به ملی‌سازی کانال سوئز توسط مصر (پس از توافق مصر برای خرید تسلیحات ساخت شوروی از طریق چکسلواکی)، تجاوز سه‌جانبه اکتبر ۱۹۵۶ را آغاز کردند.²⁴

قطعنامه ۱۰۰۱ سازمان ملل، که در ۶ نوامبر ۱۹۵۶ به تصویب رسید، خواستار آتش‌بس فوری و خروج تمام نیروهای نظامی شد.²⁵

عملیات نظامی روز بعد متوقف گردید و بریتانیا، فرانسه و اسرائیل نیروهای خود را اندکی پس از آن خارج کردند.

جنگ ژوئن ۱۹۶۷، که عموماً با نام جنگ شش‌روزه شناخته می‌شود، از ۵ تا ۱۰ ژوئن ادامه یافت و شاهد شکست قاطع ارتش‌های عربی اردن، مصر و سوریه در برابر اسرائیل بود.²⁶

پس از جنگ، این سه کشور عربی به ترتیب قطعنامه‌های ۲۳۴، ۲۳۵ و ۲۳۶ شورای امنیت سازمان ملل را پذیرفتند. این قطعنامه‌ها آتش‌بس برقرار می‌کردند، اما اسرائیل را ملزم به خروج نیروهایش از کرانه باختری، بیت‌المقدس شرقی، صحرای سینا یا بلندی‌های جولان نمی‌کردند.²⁷

در نوامبر ۱۹۶۷، پس از رایزنی‌های گسترده و دستیابی به اجماع میان ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی، شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه ۲۴۲ را تصویب کرد.²⁸

در نسخه تأییدشده عربی آن، قطعنامه خواستار خروج اسرائیل از «الاراضی العربیه المحتله» (سرزمین‌های اشغالی عربی با حرف تعریف الـ) بود؛ اما نسخه انگلیسی، خواستار خروج اسرائیل از «occupied Arab territories» (سرزمین‌های عربی اشغالی بدون حرف تعریف the) شد.

این ابهام زبانی به اسرائیل، با پشتیبانی آمریکا، اجازه داد تا از اجرای تعهد خروج کامل طفره رود.

جنگ فرسایشی میان مصر و اسرائیل (۱۹۶۹-۱۹۷۰) با ابتکار ایالات متحده که به برقراری آتش‌بس دوجانبه و تسهیل ازسرگیری میانجی‌گری بین‌المللی انجامید، پایان یافت.²⁹

با این حال، این ابتکار، واشنگتن را از اعمال فشار واقعی بر اسرائیل برای اجرای قطعنامه ۲۴۲ معاف کرد و مسائل کلیدی را حل‌نشده باقی گذاشت.

این تنش‌ها نهایتاً به جنگ اکتبر ۱۹۷۳ منجر شد که توسط مصر و سوریه با هدف آزادسازی سرزمین‌های اشغالی آغاز گردید.³⁰

عملیات نظامی ۱۹ روز به طول انجامید و در این مدت، شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه‌های ۳۳۸، ۳۳۹ و ۳۴۰ را با فراخوان به آتش‌بس تصویب کرد.³¹

تلاش‌های دیپلماتیک ایالات متحده به دومین توافقنامه جداسازی نیروها میان مصر و اسرائیل در سپتامبر ۱۹۷۵ انجامید و راه را برای مذاکرات و معاهدات صلح بعدی هموار ساخت.³²

این تلاش‌ها سرانجام صحرای سینا را به حاکمیت مصر بازگرداند و یادآور فداکاری‌های نیروهای مصری در طول جنگ اکتبر شد.³³

تهاجم اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲ و جنگ دوم لبنان در سال ۲۰۰۶ نیز با مداخله قابل توجه بین‌المللی همراه بود.³⁴

تهاجم ۱۹۸۲ که از ۶ ژوئن آغاز شد، به اشغال بیروت انجامید.³⁵

علی‌رغم تلاش‌های دیپلماتیک آمریکا و اروپا، از جمله تلاش‌های فرستاده شوروی، پیمان صلحی که در ۱۷ مه ۱۹۸۳ میان لبنان و اسرائیل امضا شد، اندکی پس از آن فروپاشید.³⁶

مقاومت مداوم شبه‌نظامیان لبنانی سرانجام تا سال ۲۰۰۰ نیروهای اسرائیلی را بیرون راند. جنگ دوم لبنان در سال ۲۰۰۶، که میان اسرائیل و حزب‌الله درگرفت، کمی بیش از ۳۰ روز طول کشید و از ۱۲ ژوئیه آغاز و در ۱۴ اوت پایان یافت.

قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل، نیروهای حافظ صلح بین‌المللی را در لبنان مستقر کرد، اما بسیاری از مفاد کلیدی آن – از جمله مواردی که نیازمند پایبندی اسرائیل و حزب‌الله بود – اجرا نشدند.³⁷

اما جنگ غزه در سال ۲۰۲۳، روایتی اساساً متفاوت دارد.

این منازعه از نظر پایداری و ناتوانی جامعه بین‌المللی در ایجاد تغییر معنادار، متمایز است.

جانبداری غرب، به‌ویژه حمایت ایالات متحده از اسرائیل، پیوسته اقدامات اسرائیل را از پیامدهای جدی مصون داشته است.

حمایت آمریکا در قالب پشتیبانی نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک، اسرائیل را در تداوم اشغالگری و نابودی سیستماتیک آرمان‌های فلسطینی جسورتر کرده است.

هم‌زمان، دیگر قدرت‌های جهانی مانند چین و روسیه، یا تمایلی به اعمال نفوذ معنادار برای حل مناقشه نداشته‌اند یا قادر به انجام آن نبوده‌اند.

وضعیت بغرنج کنونی خاورمیانه با تبدیل شدن منطقه به میدان نبردی برای درگیری‌های مستقیم و نیابتی، تشدید شده است.

رقابت اسرائیل با ایران، همراه با مسابقه تسلیحاتی گسترده‌تر در منطقه، همچنان به بی‌ثباتی دامن می‌زند.³⁸

فقدان ساختار قدرت متوازن و رهبری مؤثر بین‌المللی، خاورمیانه را در چرخه‌ای از خشونت گرفتار کرده که پیامدهای ویرانگری برای مردمانش و تأثیرات گسترده‌ای بر امنیت جهانی دارد.

سیاست‌های قدرت‌های منطقه‌ای تأثیرگذار بین سال‌های ۲۰۱۱ و ۲۰۲۳

همان‌گونه که جنگ‌های اعراب و اسرائیل و دیگر مناقشات مهم منطقه‌ای – مانند جنگ ایران و عراق (۱۹۸۰-۱۹۸۸)، تهاجم عراق به کویت (۱۹۹۰)، آزادسازی متعاقب کویت (۱۹۹۱) و تهاجم آمریکا به عراق (۲۰۰۳) – چهره خاورمیانه را دگرگون ساختند، قیام‌های بهار عربی نیز تغییرات بنیادینی در سیاست‌های خارجی شش قدرت منطقه‌ای بانفوذ یعنی مصر، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، ترکیه، اسرائیل و ایران به وجود آورد.

پیش از قیام‌های ۲۰۱۱، خاورمیانه با پیامدهای تهاجم ایالات متحده به عراق، جنگ طولانی‌مدت منطقه‌ای علیه تروریسم و مذاکرات متوقف‌شده صلح اسرائیل و فلسطین دست به گریبان بود.

منطقه با بی‌ثباتی مضاعف ناشی از محاصره غزه، تشدید فعالیت‌های شهرک‌سازی در کرانه باختری و بیت‌المقدس شرقی و تنش‌های مکرر میان اسرائیل و جناح‌های فلسطینی در غزه مواجه بود.

هم‌زمان، تنش‌ها میان ایران و همسایگان خلیجی‌اش، ایالات متحده و اسرائیل بر سر جاه‌طلبی‌های هسته‌ای و سیاست‌های منطقه‌ای ایران رو به افزایش بود.³⁹

بهار عربی موجی از تحولات بی‌سابقه را به راه انداخت.

حاکمان دیرینه در تونس و مصر سرنگون شدند، در حالی که لیبی، سوریه و یمن در ورطه جنگ داخلی فرو رفتند.

در واکنش به این پویایی‌های در حال تغییر و افزایش بی‌ثباتی، مصر، عربستان سعودی، امارات، ترکیه، اسرائیل و ایران همگی شروع به بازنگری در سیاست‌های خارجی خود کردند تا با چشم‌انداز متغیر و چالش‌های نوظهور مقابله کنند.

عربستان سعودی و امارات: رویارویی با بی‌ثباتی منطقه‌ای

در سال ۲۰۱۱، عربستان سعودی و امارات متحده عربی، قیام‌های بهار عربی را نیرویی بی‌ثبات‌کننده تلقی می‌کردند و نگران بودند که این آشوب‌ها به قدرت‌گیری جنبش‌های اسلام سیاسی و افزایش نفوذ ایران، به‌ویژه در بحرین و یمن، منجر شود.

ریاض و ابوظبی با هم‌پیمانی با نخبگان نظامی و سکولار که مخالف اسلام‌گرایان در کشورهای سراسر منطقه بودند، گام‌های قاطعی برای مقابله با ظهور گروه‌های اسلام‌گرا برداشتند.

هم‌زمان، آن‌ها در پی مهار گسترش نفوذ منطقه‌ای ایران در بحرین، یمن، عراق، سوریه و لبنان بودند.

عربستان سعودی و امارات، با بهره‌گیری از افزایش درآمدهای نفتی حاصل از این تحولات، توانمندی‌های نظامی خود را تقویت کردند، به‌دنبال تضمین‌های امنیتی از سوی ایالات متحده برآمدند و اتحادهای خود را متنوع ساختند.

این اقدامات شامل خرید سامانه‌های فناورانه پیشرفته از چین و تسلیحات مدرن از روسیه بود تا اتکای خود به قدرت‌های غربی را کاهش داده و مشارکت‌های بین‌المللی‌شان را گسترش دهند.⁴⁰

علی‌رغم تلاش‌هایشان، عربستان سعودی و امارات نتوانستند از تشدید بحران در یمن جلوگیری کنند.

امیدهای یمن برای گذار دموکراتیک پس از قیام ۲۰۱۱ بر باد رفت و کشور درگیر جنگ داخلی شد که شامل جنبش حوثی‌های تحت حمایت ایران، دولت به رسمیت شناخته شده بین‌المللی و نیروهای مورد حمایت عربستان و امارات بود.⁴¹

در سال ۲۰۱۵، عربستان سعودی، امارات و بحرین به‌عنوان بخشی از «ائتلاف عربی» برای مقابله با حوثی‌ها، مداخله نظامی را آغاز کردند که به تشدید درگیری و حملات مکرر حوثی‌ها به خاک عربستان و امارات تا سال ۲۰۲۳ منجر شد.⁴²

تا بهار ۲۰۲۳، پس از سال‌ها تلاش برای میانجی‌گری به رهبری عمان و عراق، چین موفق به ایجاد یک پیشرفت دیپلماتیک شد: این کشور زمینه را برای احیای روابط دیپلماتیک میان عربستان سعودی و ایران فراهم کرد؛ روابطی که در سال ۲۰۱۶ با آغاز درگیری‌ها میان نیروهای نیابتی دو کشور در یمن قطع شده بود.⁴³

ریاض و تهران متعهد شدند که به حاکمیت یکدیگر احترام بگذارند و از مداخله در امور داخلی یکدیگر خودداری کنند.

این موفقیت دیپلماتیک، تغییر قابل توجهی در یمن ایجاد کرد؛ زیرا رویارویی‌های نظامی کاهش یافت، نیروهای سعودی و اماراتی تا حدی عقب‌نشینی کردند و تجاوزات حوثی‌های تحت حمایت ایران علیه خاک عربستان و امارات به‌طور محسوسی کاهش یافت.⁴⁴

پیش از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، عربستان سعودی از آرامش نسبی در یمن و بهبود روابطش با ایران بهره برد تا بر اصلاحات داخلی در چارچوب «چشم‌انداز ۲۰۳۰» تمرکز کند.⁴⁵

هدف این اصلاحات، دگرگونی اقتصاد و جامعه پادشاهی بود. هم‌زمان، عربستان سعودی به‌دنبال توافق‌های امنیتی جدید با ایالات متحده بود و امکان عادی‌سازی روابط با اسرائیل را برای تقویت اتحادهای بین‌المللی خود بررسی می‌کرد.⁴⁶

در همین حال، امارات متحده عربی پس از خروج از یمن، اولویت‌های سیاست خارجی خود را تغییر داد.

این کشور بر مناطقی مانند سودان، به‌ویژه پس از آغاز جنگ داخلی در سال ۲۰۲۳، تمرکز کرد.⁴⁷

امارات همچنین پیشگام «پیمان‌های ابراهیم» در سال ۲۰۲۰ بود و بحرین، مراکش و سپس سودان را در عادی‌سازی روابط با اسرائیل رهبری کرد.

این نقطه عطف، راه را برای افزایش همکاری‌های تجاری، دیپلماتیک، سیاسی و امنیتی با اسرائیل هموار ساخت.⁴⁸

هم‌زمان، امارات اتحادهای منطقه‌ای خود، از جمله با مصر و سوریه را تقویت کرد و روند عادی‌سازی تدریجی با دمشق را دنبال نمود – روندی که در دسامبر ۲۰۲۴ با سقوط رژیم اسد به پایان رسید.⁴⁹

این کشور همچنین مشارکت‌های جهانی خود را گسترش داد و روابط مستحکمی با چین و روسیه برای تقویت نفوذ بین‌المللی‌اش برقرار کرد.

مصر: مسیریابی در میان آشوب‌های منطقه‌ای

بین سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳، سیاست خارجی مصر دوره‌ای از بی‌ثباتی را تجربه کرد.⁵⁰

در این دوره، مصر از مشارکت فعال در اکثر مسائل منطقه‌ای فاصله گرفت و عمدتاً بر مناقشه فلسطین و پیامدهای آن برای امنیت ملی خود، به‌ویژه در صحرای سینا و فراتر از آن، متمرکز شد.

با این حال، از اوایل سال ۲۰۱۴، سیاست خارجی مصر دوباره شتاب گرفت، اما با خاورمیانه‌ای کاملاً دگرگون‌شده و مملو از تهدیدها و خطرات بی‌سابقه روبرو شد.

در غرب مرزهای مصر، وقوع جنگ داخلی در لیبی منجر به فروپاشی روند سیاسی با هدف بازسازی دولت و نهادهای آن و همچنین ایجاد یک قرارداد اجتماعی جدید میان دولت و شهروندان پس از سقوط رژیم سرهنگ معمر قذافی در اکتبر ۲۰۱۱ شد.⁵¹

این منازعه که با درگیری نظامی میان نیروها و شبه‌نظامیان رقیب همراه بود، به‌سرعت به وضعیتی تبدیل شد که بازیگران متعدد منطقه‌ای و بین‌المللی را به خود جلب کرد.⁵²

در بحبوحه این هرج‌ومرج، گروه‌های تروریستی آزادانه در کشور تردد می‌کردند، خشونت را به فراسوی مرزهای لیبی گسترش می‌دادند و تهدیدی مستقیم برای امنیت مصر و همچنین امنیت اتباع مصری شاغل در لیبی ایجاد می‌کردند.⁵³

در واکنش به این وضعیت، قاهره ناگزیر شد با جناح‌های مختلف درگیر در منازعه متحد شود و تلاش‌های خود را با قدرت‌های دوست منطقه‌ای (امارات) و بین‌المللی (فرانسه) برای مهار جنگ داخلی و تقویت اجماع ملی هماهنگ کند.⁵⁴

دولت مصر همچنین تصمیم گرفت علیه گروه‌های تروریستی مستقر در شرق لیبی که نه تنها منطقه مرزی را بی‌ثبات کرده بودند، بلکه با کشتن بیست و یک قبطی مصری در سال ۲۰۱۵ مرتکب جنایت جنگی شده بودند، اقدام نظامی کند.⁵⁵

افزون بر این، مصر تلاش کرد با استفاده از ترکیبی از راهبردهای نظامی و دیپلماتیک و همکاری با سازمان ملل برای تدوین نقشه راهی برای روند سیاسی و ایجاد نهادهای قانون‌گذاری، اجرایی و قضایی یکپارچه در لیبی، از نفوذ ترکیه در غرب این کشور جلوگیری کند.⁵⁶

در جنوب، ثبات سیاسی و اجتماعی سودان به‌سرعت رو به وخامت بود و در سال ۲۰۲۳، پس از تلاش‌های ناکام برای ایجاد حکومتی مشروع پس از سقوط عمر البشیر در سال ۲۰۱۹، این کشور درگیر منازعه‌ای خشونت‌بار میان ارتش و نیروهای پشتیبانی سریع (RSF) شد.⁵⁷

این جنگ داخلی رنج عظیم انسانی به بار آورده، نزدیک به یک‌سوم جمعیت سودان را آواره کرده و بزرگ‌ترین بحران گرسنگی جهان را رقم زده است.⁵⁸

مصر رویکرد بی‌طرفانه «گفتگو با همه طرف‌ها» را اتخاذ کرد و ضمن حفظ امنیت ملی خود، روابطش را با سودان جنوبی و کشورهای کلیدی حوضه آبریز نیل به‌منظور حفاظت از حقوق آبی‌اش تقویت نمود.⁵⁹

با این حال، هجوم پناهندگان و فاجعه انسانی گسترده‌تر، قاهره را بر آن داشت تا فعالانه از ارتش سودان در برابر RSF حمایت کرده و به نهادهای رسمی سودان یاری رساند.⁶⁰

مصر همچنین در پی بسیج تلاش‌های منطقه‌ای و بین‌المللی برای حفظ تمامیت ارضی سودان، حمایت از مشروعیت دولت ملی و پایان دادن به دوگانگی ارتش و شبه‌نظامیان بود.

بدین ترتیب، دیپلماسی مصر از ادغام یا انحلال شبه‌نظامیان، خلع سلاح، پرداخت غرامت به اعضای آن‌ها و بازگرداندن ثبات در سراسر سودان حمایت کرد.

در جنوب نیز، تنش‌ها میان قاهره و آدیس آبابا همچنان شدید است.⁶¹

اتیوپی به‌عنوان کشور بالادست با بیشترین نفوذ بر توزیع آب نیل میان کشورهای حوضه آبریز آن – تانزانیا، اوگاندا، رواندا، بوروندی، جمهوری دموکراتیک کنگو، کنیا، اریتره، سودان جنوبی، سودان و مصر – سیاست‌هایش برای مصر اهمیت حیاتی دارد.

در سال ۲۰۱۵، مصر، اتیوپی و سودان «سند اعلامیه اصول سد رنسانس» را امضا کردند که هدف آن تضمین تقسیم عادلانه آب نیل بود.⁶²

اما دولت اتیوپی رویکردی یک‌جانبه در قبال ساخت، بهره‌برداری و آبگیری سد بزرگ رنسانس اتیوپی در پیش گرفت.⁶³

این بی‌توجهی به نگرانی‌ها و حقوق کشورهای پایین‌دست، به‌ویژه مصر و سودان، روح همکاری مورد نظر توافق را تضعیف کرد.

علی‌رغم این نگرانی‌های گسترده‌تر منطقه‌ای، تمرکز اصلی مصر همچنان بر مرز شرقی‌اش با نوار غزه بود؛ گذرگاهی حیاتی که برای قاچاق سلاح و مهمات به گروه‌های تروریستی فعال در سینا مورد استفاده قرار می‌گرفت.

بین سال‌های ۲۰۱۴ تا ۲۰۲۱، این گروه‌ها خسارات سنگینی وارد کردند و جان صدها سرباز، افسر پلیس و غیرنظامی را گرفتند، تا اینکه مصر سرانجام موفق به سرکوب آن‌ها شد.⁶⁴

هم‌زمان، نوار غزه همچنان نقطه‌ای داغ و پرالتهاب بود و شاهد درگیری‌های مسلحانه مکرر میان حماس و اسرائیل بود که مصر برای کاهش تنش آن‌ها تلاش می‌کرد.⁶⁵

این تلاش‌ها با هدف کاهش خشونت، حفظ ثبات منطقه‌ای و همچنین جلب دوباره توجه منطقه‌ای و بین‌المللی به آرمان فلسطین – مسئله‌ای که به‌طور فزاینده‌ای تحت‌الشعاع آشفتگی‌های گسترده‌تر در خاورمیانه و پویایی‌های متغیر ناشی از پیمان‌های ابراهیم قرار گرفته بود – صورت می‌گرفت.⁶⁶

ترکیه: از توسعه‌طلبی تا تعدیل سیاست‌ها

پیش از سال ۲۰۱۱، ترکیه تحت رهبری نخست‌وزیر وقت، اردوغان، و حزب اسلام‌گرای عدالت و توسعه (AKP)، روابط مستحکمی با همسایگان منطقه‌ای خود داشت.

این کشور از همکاری مشترک با سوریه، از جمله رئیس‌جمهور بشار اسد، بر پایه موضع مشترک «مقاومت» در برابر اسرائیل بهره‌مند بود.⁶⁷

ترکیه همچنین روابط نسبتاً مثبتی، هرچند کمتر فشرده، با عراق و ایران داشت و هم‌زمان فعالانه همکاری‌های تجاری، اقتصادی و سیاسی با کشورهای خلیج فارس، مصر و کشورهای عربی شمال آفریقا را توسعه می‌داد.⁶⁸

با این حال، دولت اردوغان و اسلام‌گرایان حزب عدالت و توسعه، پس از سال‌ها روابط نزدیک با دولت‌های عربی، قیام‌های سال ۲۰۱۱ و موفقیت متعاقب جنبش‌های اسلام سیاسی را فرصتی استراتژیک و بزرگ برای ترکیه دیدند تا به رهبر منطقه‌ای این جنبش‌ها تبدیل شود.

علاوه بر این، ترکیه این فرصت را یافت تا به میانجی اصلی بین اسلام‌گرایان و غرب (آمریکا و اروپا) که نگران نیات اسلام‌گرایان بودند، تبدیل شود.

حتی با وجود نگرانی بخش‌های قابل توجهی از جامعه مصر و تونس نسبت به انتخاب موفق رهبران اخوان‌المسلمین، آنکارا به طور یکجانبه از دولت‌های جدید حمایت کرد.

آنکارای تحت رهبری حزب عدالت و توسعه همچنین از اسلام‌گرایان در لیبی، سوریه و یمن حمایت کرد، حتی زمانی که قیام‌های مردمی در این کشورها به جنگ داخلی تبدیل شد.⁶⁹

در نتیجه، روابط دیپلماتیک و سیاسی خوب و پیوندهای تجاری و سرمایه‌گذاری که ترکیه با اکثر کشورهای خلیج فارس و با عراق و ایران داشت، به تنش، رویارویی و درگیری تبدیل شد.

از دیدگاه حامیان سابقش، انتخاب آنکارا برای حمایت از اسلام‌گرایان نامحبوب منطقه‌ای، تصویر ترکیه به عنوان یک دولت مترقی، سکولار و مدنی را از بین برد – تصویری که در طول بخش عمده‌ای از قرن بیستم ساخته بود.

بین سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۲۰، ترکیه گروه‌های مخالف اسلام‌گرا در سوریه و لیبی را مسلح کرد و به شیوه‌های گوناگون در هر دو کشور مداخله نظامی نمود.⁷⁰

همچنین با اخوان‌المسلمین در مصر همسو شد و به سرنگونی آن‌ها در سال ۲۰۱۳ به‌شدت واکنش نشان داد و به اعضای فراری این گروه از مصر پناهندگی داد.⁷¹

این حمایت از جنبش‌های اسلام‌گرا در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا، بسیاری از بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی را از ترکیه دور کرد.

مصر به منتقد سرسخت اقدامات ترکیه تبدیل شد و این چرخش را تهدیدی مستقیم برای منافع حیاتی و امنیت قاهره، به‌ویژه در لیبی که دخالت ترکیه در جنگ داخلی آن به‌طور قابل‌توجهی افزایش یافته بود، تلقی کرد.

با تشدید دخالت ترکیه در درگیری‌های لیبی و سوریه، تنش‌ها با مصر بالا گرفت و درگیری به مشخصه اصلی روابط دوجانبه آن‌ها در این دوره تبدیل شد.⁷²

جهان عرب نیز به‌طور کلی به سیاست‌های ترکیه واکنش منفی نشان داد. ریاض، ابوظبی، کویت و منامه با اشاره به خصومت و دخالت آنکارا در امور عربی، از آن فاصله گرفتند.⁷³

ایران، علی‌رغم رقابت مکرر با بسیاری از کشورهای خلیج فارس، نیز به دلیل تهدیدهای مداوم ترکیه علیه رژیم اسدِ تحت حمایت ایران در سوریه، خشم خود را نسبت به ترکیه ابراز کرد.⁷⁴

به همین ترتیب، با ادامه تهاجمات نظامی ترکیه به شمال عراق، روابط این کشور با عراق نیز رو به وخامت گذاشت و روابط دیپلماتیک را بیش از پیش تیره کرد.⁷⁵

افزون بر این مشکلات، سیاست‌های توسعه‌طلبانه‌ای که اردوغان و حزب عدالت و توسعه دنبال می‌کردند، منابع نظامی، مالی، سیاسی و دیپلماتیک ترکیه را به‌طور قابل‌توجهی تحلیل برد.⁷⁶

در نتیجه، پیگیری نفوذ ژئوپلیتیکی توسط ترکیه، رشد اقتصادی را که این کشور به‌شدت به آن نیاز داشت، تضعیف کرد و اهداف استراتژیک آن را بیش از پیش پیچیده ساخت.

هزینه‌های قابل توجه اقتصادی، سیاسی و دیپلماتیک پیش روی ترکیه، همراه با شکست‌های استراتژیک گسترده‌تر جنبش‌های اسلام‌گرا در کسب یا حفظ قدرت در بحبوحه نگرانی و مخالفت گسترده عمومی، نخبگان حاکم ترکیه را وادار به ارزیابی مجدد سیاست‌های خود در خاورمیانه کرد.⁷⁷

ترکیه ناگزیر شد رویکرد خود را بازنگری کند و گام‌هایی برای احیای تجارت، سرمایه‌گذاری، همکاری سیاسی و روابط دیپلماتیک با دولت‌های عربی و ایران برداشت و در نهایت روابط منطقه‌ای خود را بازسازی نمود.

بین سال‌های ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۳، ترکیه عقب‌نشینی نسبی از حمایت یک‌جانبه خود از گروه‌های مسلح اسلام‌گرا در سوریه را آغاز کرد.

این کشور نقش فعالی در روند مذاکرات آستانه با روسیه و ایران ایفا کرد و به‌دنبال راه‌حل‌های سیاسی برای تثبیت دمشق بود.⁷⁸

ترکیه همچنین پس از بازگشت سوریه به اتحادیه عرب، برقراری روابط دیپلماتیک با رژیم بشار اسد را بررسی کرد. با این حال، اسد به‌دلیل حمایت مداوم ترکیه از گروه‌های اسلام‌گرا و حضور مستمر نیروهای ترکیه در شمال سوریه، پیشنهاد اردوغان را رد کرد.⁷⁹

در این دوره، ترکیه موضع خصمانه خود را نسبت به مصر تعدیل کرد و ترتیبات امنیتی مشترکی را در لیبی ایجاد نمود که به ثبات نسبی منجر شد.⁸⁰

همچنین با مصر وارد گفتگوی امنیتی و دیپلماتیک شد که به محدودیت‌هایی بر تبلیغات اخوان‌المسلمین علیه دولت مصر انجامید.⁸¹

هم‌زمان، عملیات نظامی خود در عراق را کاهش داد و حمایت مالی و نظامی از گروه‌های اسلام‌گرا در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا را به‌طور قابل‌توجهی کم کرد.

این اقدامات به بهبود روابط با کشورهای خلیج فارس، عراق و ایران کمک کرد. در همین حال، تجارت و سرمایه‌گذاری با همسایگان منطقه‌ای به‌طور پیوسته افزایش یافت.⁸²

رئیس‌جمهور رجب طیب اردوغان، که اقتدارش با تغییرات قانون اساسی و تبدیل ترکیه به نظام ریاستی تقویت شده بود، همچنین به‌دنبال بهبود روابط با اسرائیل بود.

پیش از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، او پیشنهادهایی را به دولت راست‌گرای افراطی بنیامین نتانیاهو ارائه داد که به عادی‌سازی روابط میان دو کشور منجر شد.⁸³

ایران: گسترش نفوذ از طریق شبکه‌های نیابتی

پیش از سال ۲۰۱۱، جمهوری اسلامی ایران خود را به‌عنوان یکی از ذی‌نفعان اصلی تحولات منطقه‌ای پس از تهاجم آمریکا به عراق مطرح کرده بود.

ایران با پرورش متحدانی – از حزب‌الله در لبنان گرفته تا رژیم بشار اسد در سوریه و احزاب شیعه مسلط بر چشم‌انداز سیاسی عراق – شبکه‌ای از شبه‌نظامیان مسلح را ایجاد کرد.⁸⁴

این گروه‌ها نه تنها به‌عنوان سپری محافظ برای امنیت و منافع ایران در برابر دشمنان آمریکایی و اسرائیلی عمل می‌کردند، بلکه به‌عنوان دارایی‌های استراتژیکی نیز به‌کار گرفته می‌شدند که در مذاکرات و پویایی‌های قدرت منطقه‌ای مورد استفاده قرار می‌گرفتند.

بین سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۲۳، استراتژی منطقه‌ای ایران به‌شدت بر استفاده از ابزارهای نظامی، چه به‌طور مستقیم و چه از طریق نیروهای نیابتی‌اش، برای کسب دستاوردهای استراتژیک بیشتر متکی بود.

تهران با بهره‌برداری از فضای سیال و بی‌ثبات ناشی از قیام‌های بهار عربی، نقش خود را به‌عنوان یک بازیگر قدرتمند در خاورمیانه تثبیت کرد.⁸⁵

از یک سو، ایران شبکه متحدان خود را با حمایت از آن‌ها در برابر قیام‌هایی که رژیم‌های اقتدارگرا، فرقه‌گرا و فاسدشان را تهدید می‌کرد، تقویت نمود.

از سال ۲۰۱۱، تهران حمایت حیاتی را از دولت بشار اسد در سوریه به عمل آورد و بقای آن را در طول جنگ داخلی تضمین کرد.⁸⁶

به همین ترتیب، ایران در جریان اعتراضات ۲۰۱۹-۲۰۲۱ لبنان از حزب‌الله و در جریان اعتراضات گسترده ۲۰۱۹ از جناح‌های حاکم شیعه در عراق حمایت کرد.⁸⁷

این تلاش‌ها به متحدان ایران اجازه داد تا قدرت خود را حفظ کنند و سلطه خود را در سوریه، لبنان و عراق تا سال ۲۰۲۳ تضمین نمایند.

ایران همچنین نیروهای نیابتی خود را برای به چالش کشیدن منافع آمریکا و اسرائیل در خاورمیانه تجهیز کرد. این کار از طریق استراتژی‌ای صورت گرفت که هدف آن بازدارندگی واشنگتن و تل‌آویو از تهدید امنیت تهران، هدف قرار دادن زیرساخت‌های هسته‌ای آن، یا تضعیف توانمندی‌های نظامی متحدانش بود.

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (IRGC) شبه‌نظامیان شیعه در عراق را برای مقابله با نفوذ آمریکا بسیج کرد، در حالی که حزب‌الله در لبنان و سوریه فعالانه دارایی‌ها و منافع اسرائیل را هدف قرار می‌داد.⁸⁸

این رویکرد به تشدید رویارویی‌های منطقه‌ای، از جمله حملات گروه‌های تحت حمایت ایران به پایگاه‌های آمریکا در عراق و سوریه، ترور قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، توسط آمریکا در سال ۲۰۲۰، و خصومت‌های طولانی‌مدت میان حزب‌الله و اسرائیل کمک کرد.⁸⁹

در فلسطین، ایران موضعی تندروانه علیه اسرائیل اتخاذ کرد و خواستار نابودی «رژیم صهیونیستی» شد.⁹⁰

این کشور حمایت نظامی و لجستیکی مداومی را به حماس و دیگر جناح‌ها در غزه ارائه کرد و بدین ترتیب تشکیلات خودگردان فلسطین را به حاشیه راند و نقش آن را به‌عنوان نماینده رسمی منافع فلسطین تضعیف نمود.⁹¹

این رویکرد خصمانه، تنش‌های ساختاری با مصر و اردن، دو همسایه عرب اسرائیل که به ابتکارات صلح و پیگیری راه‌حل دو دولتی متعهد بودند، را تشدید کرد.

در یمن، ایران نفوذ خود را از طریق جنبش حوثی‌ها گسترش داد؛ جنبشی که در جریان جنگ داخلی پس از قیام سال ۲۰۱۱ این کشور به قدرت رسید.

تهران با ارائه حمایت نظامی، مالی و سیاسی به حوثی‌ها، وفاداری آن‌ها را به‌عنوان یک نیروی نیابتی کلیدی در نزدیکی پایگاه‌های قدرت سنی و رقیب خود، عربستان سعودی، تضمین کرد.⁹²

جنگ نیابتی متعاقب آن – که میان حوثی‌های تحت حمایت ایران و ائتلاف به رهبری عربستان، شامل امارات و بحرین، درگرفت – یمن را ویران ساخت.⁹³

از سال ۲۰۱۵ تا ۲۰۲۳، این درگیری جان هزاران نفر را گرفت، میلیون‌ها نفر را آواره کرد و منجر به قطع روابط دیپلماتیک میان تهران و ریاض در سال ۲۰۱۶ شد.

روابط با امارات و بحرین نیز با هدف قرار گرفتن خاک عربستان و امارات توسط حملات موشکی و پهپادی حوثی‌ها، رو به وخامت گذاشت.

علی‌رغم این چالش‌ها، ایران یک جای پای استراتژیک در جنوب شبه‌جزیره عربستان و تنگه باب‌المندب، که آب‌های خلیج فارس و مدیترانه را به جنوب دریای سرخ متصل می‌کند، به دست آورد.⁹⁴

این دسترسی جغرافیایی بی‌سابقه، اهرم منطقه‌ای تهران را افزایش داد، اما عراق، سوریه، لبنان و یمن را بیش از پیش بی‌ثبات کرد و هم‌زمان تهدیدات امنیتی برای کشورهای عربی خلیج فارس، مصر و اردن را تشدید نمود.

تا سال ۲۰۲۰، سیاست‌های تهاجمی ایران و اتکای آن به نیروهای نیابتی، انزوای این کشور را عمیق‌تر کرده بود.

ائتلاف آن شامل رژیم‌های اقتدارگرا مانند سوریه اسد و شبه‌نظامیانی چون نیروهای حشد شعبی عراق، حزب‌الله، حوثی‌ها و حماس بود.

این اتحادها ایران را در تقابل مستقیم با ایالات متحده، اسرائیل و قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای قرار داد و به افزایش بی‌ثباتی و خصومت گسترده علیه تهران کمک کرد.

ایران با درک هزینه‌های غیرقابل تحمل یک سیاست منطقه‌ای مبتنی بر درگیری، بین سال‌های ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۳ شروع به بازنگری رویکرد خود کرد.

این تغییر – مشابه چرخش پیشین ترکیه – در پی بازگرداندن آرامش به منطقه بود.

تا ۷ اکتبر ۲۰۲۳، ایران از طریق میانجی‌گری چین، روابط دیپلماتیک خود را با عربستان سعودی احیا کرده بود که به ثبات نسبی در یمن کمک کرد.⁹⁵

ایران همچنین روابط تجاری و سرمایه‌گذاری خود با امارات را گسترش داد و تعامل سیاسی محدودی را با مصر آغاز کرد که نشان‌دهنده چرخشی استراتژیک با هدف کاهش تنش‌ها و تقویت همکاری‌های منطقه‌ای بود.⁹⁶

اسرائیل: اولویت‌بخشی به امنیت بر صلح

از زمان تأسیس در سال ۱۹۴۸، اسرائیل همواره درگیر رویارویی‌های نظامی با همسایگان خود بوده است.

در دهه‌های اخیر، سیاست اسرائیل به‌طور پیوسته به سمت راست افراطی و مذهبی گرایش یافته است؛ جریانی که با اصل «زمین در برابر صلح» مخالف بوده و راه‌حل دو دولتی را به‌عنوان ابزاری کارآمد برای حل مسئله فلسطین رد کرده است.⁹⁷

دولت‌های راست‌گرای پی‌درپی، اقدامات اشغالگرانه و شهرک‌سازی در کرانه باختری و بیت‌المقدس شرقی را تشدید کرده‌اند و هم‌زمان محاصره نوار غزه را که از سال ۲۰۰۷ آغاز شده بود، حفظ کرده‌اند. این اقدامات به‌طور پیوسته پایه‌های روند صلحی را که با پیمان صلح ۱۹۷۹ مصر و اسرائیل، توافق‌نامه‌های اسلو ۱۹۹۳ و توافق‌نامه وادی عربه ۱۹۹۴ با اردن آغاز شده بود، فرسوده است.⁹⁸

در سال ۲۰۰۲، طرح صلح عربی به اسرائیل پیشنهاد عادی‌سازی کامل روابط منطقه‌ای را در ازای تأسیس یک کشور مستقل فلسطینی و بازگرداندن سرزمین‌های اشغالی عربی ارائه داد.⁹⁹

این ابتکار بر پایه چارچوب‌های پیشین، مانند توافق‌نامه‌های اسلو، استوار بود که در پی ایجاد نقشه راهی برای صلح از طریق به‌رسمیت شناختن متقابل و مذاکره میان اسرائیل و تشکیلات خودگردان فلسطین بود.

با این وجود، تا سال ۲۰۱۱، دولت‌های اسرائیل به‌طور فزاینده‌ای از تعهدات هر دو ابتکار فاصله گرفتند و چشم‌اندازهای حل‌وفصل مسالمت‌آمیز را بیش از پیش کاهش دادند.

اسرائیل با تشدید محاصره غزه، درگیری‌های نظامی مکرر با حماس و جناح‌های متحد آن، و حفظ «صلح سرد» با مصر و اردن، به‌طور سیستماتیک هرگونه پتانسیل برای ثبات بلندمدت را تضعیف کرد.

هم‌زمان، اسرائیل از خروج از بلندی‌های جولان سوریه امتناع ورزید، وارد درگیری‌های نظامی با حزب‌الله شد – به‌ویژه جنگ ۲۰۰۶ – و حملات مکرری را علیه متحدان ایران، اغلب با هماهنگی ایالات متحده، انجام داد.¹⁰⁰

اقدامات اسرائیل پیش از سال ۲۰۱۱، بی‌ثباتی منطقه‌ای را تداوم بخشید و توانایی تل‌آویو برای برقراری توافقات دیپلماتیک و امنیتی در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا را تضعیف کرد.

در سال ۲۰۱۱، اسرائیل با چشم‌انداز بی‌ثبات خاورمیانه مواجه شد که تحت تأثیر قیام‌های گسترده و ظهور گروه‌های اسلام‌گرا با لفاظی‌های شدید ضد اسرائیلی و حامی جناح‌های مقاومت فلسطینی، از جمله حماس و جهاد اسلامی، شکل گرفته بود.¹⁰¹

این تحولات سیاسی، رژیم‌ها را در تونس و مصر سرنگون کرد؛ لیبی، سوریه و یمن را به ورطه جنگ داخلی کشاند؛ و فشار بر اردن و مراکش را برای اجرای اصلاحات افزایش داد.¹⁰²

قدرت‌های منطقه‌ای، از جمله عربستان سعودی، امارات متحده عربی، ترکیه و ایران، برای تأمین منافع خود در این محیط ناپایدار تلاش می‌کردند.¹⁰³

در بحبوحه این دوران پرتلاطم، اسرائیل به جای تعدیل اتکای خود به نیروی نظامی، توقف اشغالگری، مهار گسترش شهرک‌سازی‌ها، یا لغو محاصره سرزمین‌های فلسطینی، تصمیم گرفت که سیاست همیشگی خود یعنی هژمونی نظامی را قاطعانه دنبال کند.¹⁰⁴

این رویکرد نه تنها هرگونه چشم‌انداز عملی برای صلح را تضعیف کرد، بلکه اولویت‌بخشی اسرائیل به امنیت را تثبیت نمود و تعامل با پویایی‌های در حال تحول منطقه را به حاشیه راند.

هم‌زمان، اسرائیل فشار بی‌وقفه خود را بر ایران و متحدانش – اعم از بازیگران دولتی و غیردولتی – تشدید کرد، زیرا آن‌ها را تهدیدی وجودی برای امنیت ملی خود تلقی می‌نمود.¹⁰⁵

با فروکش تدریجی موج قیام‌ها و تلاش جنبش‌های اسلام‌گرا برای تحکیم یا حفظ قدرت، توجه منطقه‌ای به سمت تهدید فزاینده ناشی از سازمان‌های تروریستی در کشورهای جنگ‌زده مانند لیبی، سوریه و یمن و همچنین در کشورهای با بی‌ثباتی سیاسی مانند عراق، معطوف شد.

در تضاد آشکار با این تغییر نگرانی‌ها، دولت‌های راست‌گرای افراطی اسرائیل، که غالباً تحت رهبری نخست‌وزیر بنیامین نتانیاهو بودند، در سیاست‌های داخلی و منطقه‌ای خود مصمم باقی ماندند.¹⁰⁶

**Part 12 of 14**

بین سال‌های ۲۰۱۵ تا ۲۰۲۳، سیاست خاورمیانه‌ای اسرائیل با یک راهبرد دوگانه مشخص می‌شد: موضع تهاجمی دولت‌های راست افراطی و مذهبی در قبال فلسطینیان و متحدان ایران، همراه با رویکردی حساب‌شده برای گشایش در برابر بازیگران منتخب منطقه‌ای.¹⁰⁷

اسرائیل مجموعه‌ای از حملات هدفمند را علیه گروه‌هایی که دشمن تلقی می‌کرد، انجام داد و بر جناح‌های فلسطینی و نیروهای تحت حمایت ایران در لبنان، سوریه و عراق تمرکز کرد.

هم‌زمان، اسرائیل به تعاملات دیپلماتیک و امنیتی با بازیگران منتخب منطقه‌ای ادامه داد.

پیمان‌های ابراهیم در سال ۲۰۲۰، دوران جدیدی از عادی‌سازی روابط، توافق‌های تجاری و همکاری‌های راهبردی را آغاز کرد.¹⁰⁸

اسرائیل همچنین توافق‌نامه‌های دوجانبه مبارزه با تروریسم را با مصر منعقد کرد و با اردن و امارات متحده عربی در زمینه مدیریت منابع آب همکاری نمود.¹⁰⁹

با تکیه بر این چارچوب راهبرد دوگانه، دولت‌های پی‌درپی تل‌آویو با مهارت از حمایت قاطع آمریکا برای پیشبرد اهداف خود بهره بردند و از فقدان تعهد اساسی آمریکا و اروپا به روند صلح و راه‌حل دو دولتی سوءاستفاده کردند.¹¹⁰

بی‌تفاوتی ظاهری قدرت‌های غربی نسبت به رنج فلسطینیان، این دستور کار را تسهیل کرد، زیرا تعامل آن‌ها با آرمان فلسطین عمدتاً به کمک‌های بشردوستانه، اقتصادی و مالی محدود می‌شد.¹¹¹

در مقابل، تلاش‌های دیپلماتیک غرب بر تعمیق ادغام منطقه‌ای اسرائیل، با تمرکز بر امنیت، دیپلماسی، تجارت و سرمایه‌گذاری، متمرکز بود.¹¹²

این اولویت‌بندی راهبردی در پی دستیابی به عادی‌سازی گسترده روابط اعراب با اسرائیل بود، که عملاً راه‌حلی عادلانه برای مسئله فلسطین را نادیده می‌گرفت و اصول طرح صلح عربی ۲۰۰۲ را بی‌اهمیت جلوه می‌داد.¹¹³

هدف راهبردی اسرائیل روشن بود: به حاشیه راندن کامل آرمان فلسطین؛ از بین بردن هرگونه چشم‌انداز باقی‌مانده برای صلح یا راه‌حل دو دولتی؛ و تغییر دستور کار منطقه‌ای به سمت مقابله با ایران، مهار متحدانش، مبارزه با تروریسم و ایجاد اتحادهای امنیتی.¹¹⁴

این اتحادها شامل کشورهای بزرگ عربی مانند مصر، عربستان سعودی و امارات متحده عربی، و همچنین اردن و ترکیه می‌شد و به‌طور مؤثری تمرکز را از مسئله فلسطین به سمت نگرانی‌های امنیتی گسترده‌تر منطقه‌ای منحرف می‌کرد.

این بود وضعیت سیاست‌های اسرائیل و شرایط کشورهای پیشرو خاورمیانه – عربستان سعودی، امارات متحده عربی، مصر، ترکیه و ایران – پیش از ۷ اکتبر ۲۰۲۳.¹¹⁵

جنگ‌های داخلی و درگیری‌های نظامی محلی ادامه داشت و بازیگران منطقه‌ای ظاهراً فلسطینیان را به حال خود رها کرده بودند.

بازیگران منطقه‌ای راهبردهای متنوعی را برای افزایش امنیت منطقه‌ای اتخاذ کردند: عربستان سعودی به‌دنبال کاهش تنش با ایران بود، امارات بر تعمیق همکاری با اسرائیل تمرکز داشت، مصر امنیت ملی را در بحبوحه چالش‌های داخلی در اولویت قرار داده بود و ترکیه دخالت خود در درگیری‌های منطقه‌ای را کاهش داد.

هر کشوری راهبردهای منطقه‌ای خود را با استفاده از ابزارهای مختلف دنبال می‌کرد، اما هیچ‌کدام در ایجاد امنیت جمعی یا ثبات فراگیر موفق نبودند.

انفجار و پیامدهای آن: ۷ اکتبر ۲۰۲۳

حملات ۷ اکتبر حماس و پاسخ نظامی متعاقب اسرائیل، انبار باروت خاورمیانه را منفجر کرد و بار دیگر مناقشات دیرینه منطقه را بر محور فلسطین متمرکز ساخت.

این انفجار، تلاش‌ها برای مماشات، گشایش و مهار را بر هم زد و شکنندگی فرآیندهای میانجی‌گری و مذاکره در حال انجام را آشکار ساخت.

آنچه در پی آمد، تشدید جنگ‌های مستقیم و نیابتی با مشارکت ذی‌نفعان متعدد بود، از جمله اسرائیل، ایران، ترکیه و طیفی از گروه‌های مسلح مانند حماس، حزب‌الله، حوثی‌ها و جناح‌های سوری.

تلاش‌های دیپلماتیک مکرر برای حل مناقشه ناکام مانده و منطقه را به‌طور خطرناکی در لبه پرتگاه فاجعه قرار داده است.

این جنگ، که ناشی از جاه‌طلبی‌های سرسختانه قدرت‌های کلیدی منطقه‌ای – به‌ویژه اسرائیل و ایران – است، پیامدهای ویرانگری به بار آورده است.¹¹⁶

رنج انسانی و تخریب مادی ناشی از آن، نه تنها منابع منطقه‌ای را تخلیه کرده، بلکه بقایای شکننده ثبات را نیز فرسوده و هرگونه چشم‌اندازی برای صلح و توسعه پایدار را به‌طور فزاینده‌ای دست‌نیافتنی ساخته است.

**Part 13 of 14**

از اکتبر ۲۰۲۳، اقدامات اسرائیل فراتر از خشونت نظام‌مند علیه فلسطینیان گسترش یافته و بازتاب‌دهنده یک برنامه منطقه‌ای وسیع‌تر است.

در لبنان، عملیات نظامی اسرائیل جان غیرنظامیان را به خطر انداخته، زیرساخت‌ها را ویران کرده و حاکمیت ملی را به بهانه خنثی‌سازی نظامی، مالی و سازمانی حزب‌الله، دور کردن آن از منطقه مرزی و قطع دسترسی‌اش به تسلیحات ایرانی، تضعیف کرده است.¹¹⁷

در سوریه، حملات بی‌وقفه اسرائیل به مواضع نظامی ایران، فروپاشی رژیم اسد را تسریع کرده و کشور را در وضعیت هرج‌ومرج و تحت سلطه جناح‌های مسلح رقیب رها کرده است.¹¹⁸

هم‌زمان، رویارویی‌های اسرائیل با حوثی‌ها در یمن، تنش‌ها را در دریای سرخ تشدید کرده، امنیت دریانوردی را به خطر انداخته و منطقه را بیش از پیش بی‌ثبات ساخته است.¹¹⁹

به‌طور خلاصه، اسرائیل با تکیه بر برتری نظامی به‌عنوان ابزار اصلی سیاست خود، اهداف امنیتی فوری‌اش را پیش می‌برد، اما به تداوم بی‌ثباتی در سراسر خاورمیانه کمک می‌کند.

حتی در حالی که اقدامات اسرائیل بی‌ثباتی منطقه‌ای را تشدید کرده است، نقش ایران در منطقه نیز به‌طور مشابه به وخامت صلح و امنیت کمک کرده است.

بین سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۲۰، سیاست‌های ایران به بی‌ثباتی کشورهای عربی مانند لبنان، عراق، سوریه و یمن دامن زد، زیرا اتکای این کشور به شبه‌نظامیان برای پیشبرد اهداف منطقه‌ای‌اش، به درگیری‌های جاری کمک کرد.¹²⁰

تهران خود را هم‌زمان به‌عنوان بازیگر اصلی و ضدقهرمان در منطقه معرفی می‌کند.

علی‌رغم خصومت ایدئولوژیک آشکارش با اسرائیل، اقدامات ایران – به‌ویژه حضور نظامی‌اش در سراسر کشورهای عربی – تنها به تشدید درگیری گسترده‌تر و به خطر انداختن بیشتر کل خاورمیانه منجر شده است.

حملات ۷ اکتبر لحظه‌ای کلیدی بود که اتکای موازی ایران و اسرائیل به نیروی نظامی برای حل مناقشاتی که نیازمند راه‌حل‌های سیاسی هستند را برجسته کرد.

ایران از طریق تسلیحات و پشتیبانی لجستیکی، حمله بی‌سابقه حماس را تسهیل کرد و هم‌زمان حملات موشکی و پهپادی حزب‌الله، حوثی‌ها و شبه‌نظامیان شیعه در عراق را ممکن ساخت.¹²¹

این اقدامات که در قالب «حمایت» از مقاومت فلسطین ارائه شد، با هدف تحریک تل‌آویو و تشدید تنش‌های منطقه‌ای طراحی شده بود و چرخه خشونت را بیش از پیش تثبیت کرد.

حمایت ایران از گروه‌های مسلح فراتر از مرزهایش و بی‌توجهی آشکار آن به حاکمیت کشورهای عربی تحت نفوذش، بازتاب‌دهنده افراط‌گرایی سیاست‌های راست افراطی اسرائیل است.

تعامل متقابل میان ایران و اسرائیل، خاورمیانه را در یک جنگ فرسایشی طولانی‌مدت گرفتار کرده است، که در آن تشدیدهای متقابل، بی‌ثباتی و چرخه بی‌وقفه خشونت را تداوم می‌بخشد.¹²²

کارزارهای هم‌زمان اسرائیل در غزه و لبنان، نتایج قابل توجه اما عمیقاً بحث‌برانگیزی به بار آورده‌اند که هم پیامدهای نظامی و هم انسانی داشته‌اند.

تلفات جانی هولناک و ویرانی گسترده در غزه، و همچنین در مناطق شیعه‌نشین لبنان، هزینه سنگین این عملیات‌ها را نشان می‌دهد.¹²³

اما از منظر راهبردی، این درگیری بخش عمده‌ای از زیرساخت‌های نظامی حماس و جناح‌های فلسطینی متحد آن را فلج کرده و ذخایر موشک‌ها و تسلیحات حزب‌الله را که توسط ایران تأمین می‌شد، به‌شدت کاهش داده است.

فراتر از این دستاوردهای تاکتیکی، اسرائیل رهبران کلیدی حماس و حزب‌الله را هدف قرار داده و نفوذ سازمانی و سیاسی آن‌ها را تضعیف کرده است، که ممکن است قدرت نفوذ آن‌ها بر سرزمین‌های فلسطینی و لبنان را کاهش دهد.

علاوه بر این، این درگیری به ایجاد مناطق غیرنظامی‌شده در شمال غزه و جنوب لبنان کمک کرده است، هرچند از طریق آوارگی‌های اجباری.¹²⁴

این تحول نظام‌مند در غزه، راه را برای تهدیدهای گسترده‌تر آوارگی در مقیاس بزرگ هموار کرده است، در حالی که فشارهای مداوم در کرانه باختری و بیت‌المقدس شرقی – که از طریق اشغال، گسترش شهرک‌سازی‌ها و سیاست‌های آپارتاید اعمال می‌شود – همچنان حقوق فلسطینیان را به حاشیه رانده و حمایت‌های بین‌المللی را سرکوب می‌کند.¹²⁵

**Part 14 of 14**

با گسترش درگیری‌ها در غزه و لبنان به کل منطقه، اسرائیل حملات خود علیه ایران و نیروهای نیابتی‌اش در سوریه، عراق و یمن را تشدید کرد و به حملات فزاینده از سوی بلوک ایران پاسخ داد.¹²⁶

این تشدید تنش با سقوط رژیم اسد در اواخر سال ۲۰۲۴ به نقطه بحرانی رسید؛ تحولی که ضربه قابل توجهی به نفوذ ایران وارد کرد.¹²⁷

از آنجا که سوریه دیگر به‌عنوان مجرای حمایت نظامی و مالی ایران از حزب‌الله عمل نمی‌کند، اسرائیل به یک دستاورد راهبردی دست یافت و عملاً قدرتمندترین متحد ایران در منطقه را منزوی کرد.

اکنون، تمرکز اصلی اسرائیل بر مقابله با شبه‌نظامیان شیعه در عراق و حوثی‌ها در یمن است، که این امر اهرم منطقه‌ای ایران را بیش از پیش محدود کرده و گزینه‌های راهبردی‌اش را تنگ‌تر می‌کند.

نتانیاهو، با تکبر همیشگی‌اش، این تحولات را بخشی از «خاورمیانه جدید» تحت سلطه قدرت اسرائیل توصیف کرده است.¹²⁸

او با استفاده از تریبون‌هایی مانند سازمان ملل، نقشه‌ها و روایت‌هایی را ترویج داده که منطقه‌ای دوقطبی از «نیروهای خیر و شر» را به تصویر می‌کشد، مفهوم کشور فلسطین را حذف می‌کند و حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین را انکار می‌نماید.

با این حال، علی‌رغم افزایش ظاهری نفوذ منطقه‌ای اسرائیل – که با تضعیف محور ایران، تغییر اولویت‌های ترکیه و آشفتگی راهبردی در میان کشورهای عربی تقویت شده است – نتانیاهو نتوانست پیروزی قاطعی در این درگیری طولانی‌مدت به دست آورد.¹²⁹

اسرائیل بیش از یک سال درگیر جنگی بود که از کنترلش خارج شد تا اینکه توافق آتش‌بس در ۱۹ ژانویه ۲۰۲۵ به اجرا درآمد.¹³⁰

تردیدها درباره اینکه آیا آتش‌بس واقعاً به این جنگ مرگبار، طولانی‌مدت و توسعه‌طلبانه پایان خواهد داد، همچنان باقی است.

نتانیاهو و ائتلاف راست افراطی او در دام همان جنگ‌ها و دیدگاه افراطی‌ای گرفتار شده‌اند که خودشان تداوم بخشیده‌اند.¹³¹

علی‌رغم دستاوردهای نظامی و امنیتی‌شان، فاقد ابزاری برای پایان دادن قطعی به این درگیری‌ها هستند.

آن‌ها اسرائیل را در «خاورمیانه جدید» به‌طور فزاینده‌ای منزوی کرده‌اند؛ خاورمیانه‌ای که متحدان واقعی اندکی دارد. این شرایط، چالش‌های دستیابی به سلطه از طریق سیاست‌های نظامی‌محور را برجسته می‌کند.

علاوه بر این، نتانیاهو برای دستیابی به اهدافش در فلسطین و لبنان، به حمایت نهادهایی نیاز دارد که حاضر به پذیرش تسلیم بی‌قید و شرط باشند تا اسرائیل بتواند کنترل غزه را تثبیت کند، فعالیت‌های شهرک‌نشینی در کرانه باختری و بیت‌المقدس شرقی را تشدید کند و حزب‌الله را هم از نظر نظامی و هم سیاسی متلاشی سازد.

اما چنین نهادهای فلسطینی و لبنانی وجود ندارند. حتی اگر وجود داشتند، فاقد مشروعیت سیاسی و انسجام اجتماعی لازم برای تحمیل صلح «به سبک اسرائیلی» بودند.

برای تضمین هژمونی گسترده‌تر منطقه‌ای، نتانیاهو سناریویی را در نظر دارد که در آن فروپاشی کامل نظامی و راهبردی ایران، جمهوری اسلامی را از حمایت دولت‌ها، جنبش‌ها و شبه‌نظامیان متحدش در منطقه ناتوان سازد. با این حال، این چشم‌انداز همچنان دور از دسترس است.

علی‌رغم شکست‌های قابل توجهی مانند فروپاشی حماس، تضعیف حزب‌الله و سقوط رژیم اسد، ایران همچنان به تلاش‌های هماهنگ خود برای بازسازی شبکه نفوذش ادامه می‌دهد.¹³²

این کشور در حمایت از متحدانش در نزدیکی اسرائیل و تقویت شبه‌نظامیانش در عراق و یمن ثابت‌قدم است و بدین ترتیب اهرم منطقه‌ای خود را حفظ کرده و جاه‌طلبی‌های اسرائیل را خنثی می‌کند.

ائتلاف نتانیاهو همچنین با فقدان شرکای منطقه‌ای مواجه است که مایل به تأیید پارادایم تفرقه‌افکنانه «خیر در برابر شر» او برای خاورمیانه باشند.

هیچ متحدی حاضر به پذیرش سرکوب دائمی حق تشکیل کشور فلسطین، انقیاد پایدار مردم فلسطین، یا تجاوزات مکرر اسرائیل به حاکمیت و حقوق کشورهای عربی همسایه نیست.

افزون بر این، اقدامات اسرائیل تهدیدهای مستقیمی برای منافع ملی مصر و اردن، به‌ویژه از طریق خطر آوارگی اجباری فلسطینیان به خاک آن‌ها، ایجاد می‌کند.¹³³

در نتیجه، روابط اسرائیل با دو شریک پیمان صلحش تحت فشار قابل توجهی قرار دارد. راهبرد نتانیاهو خطر تثبیت چرخه طولانی‌مدت خشونت، تخریب و بی‌ثباتی را به همراه دارد. حتی با امضای آتش‌بس، تأثیر جنگ همچنان ملموس است و تهدید ادامه خشونت پابرجاست.

دستاوردهای دیپلماتیک و اقتصادی خود ایران از سیاست‌های آتش‌بس‌محور بین سال‌های ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۳ – شامل احیای روابط با عربستان سعودی، جان گرفتن دوباره تجارت با امارات، و گفتگوهای نوظهور با مصر و اردن – نیز تحت فشارهای ناشی از جنگ فرسوده شده است.¹³⁴

عقب‌نشینی‌های راهبردی مکرر ایران، جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای گسترده‌تر آن را تضعیف کرده است.

با این وجود، هنوز زود است که بگوییم جمهوری اسلامی در آستانه عقب‌نشینی کامل از منطقه شام قرار دارد.

علی‌رغم چالش‌های کنونی، ایران احتمالاً همچنان از دارایی‌های نظامی، مالی و سازمانی خود برای بازسازی انسجام میان نیروهای نیابتی‌اش در فلسطین و لبنان؛ تقویت جناح‌ها در عراق و یمن؛ و تطبیق با وضعیت سوریه استفاده خواهد کرد.¹³⁵

گرفتار میان دستاوردهای راهبردی اسرائیل و خسارات قابل توجهی که ایران و متحدانش متحمل شده‌اند، چشم‌انداز منطقه‌ای مصر، عربستان سعودی، امارات متحده عربی و ترکیه پس از اکتبر ۲۰۲۳ هم امیدوارکننده و هم مخاطره‌آمیز شده است.

این کشورها به‌عنوان بازیگران ثانویه در این درگیری گسترده‌تر، با وظیفه دشوار مسیریابی در چشم‌اندازی روبرو هستند که واکنش‌هایشان هم مسیر آینده خودشان و هم توازن قدرت در حال تحول در خاورمیانه را شکل خواهد داد.

قاهره، ریاض، ابوظبی و آنکارا در طول یک سال و اندی گذشته، در فراخوان‌های خود برای توقف فوری خصومت‌ها در غزه و لبنان و همچنین پایان دادن به تمام عملیات نظامی در منطقه، متحد بوده‌اند.¹³⁶

آن‌ها به‌طور جمعی طرح‌های اسرائیل برای آوارگی، گسترش شهرک‌سازی‌ها و نقض سیستماتیک حاکمیت لبنان را رد کرده‌اند و بر لزوم حفاظت از آرمان فلسطین تأکید نموده‌اند.¹³⁷

آن‌ها همچنین گام‌های فعالی برای ارائه کمک‌های بشردوستانه به مردم آسیب‌دیده فلسطینی و لبنانی برداشته‌اند و به‌صورت دیپلماتیک هماهنگ کرده‌اند تا قدرت‌های جهانی را برای مداخله قاطعانه در فرونشاندن خشونت در سراسر خاورمیانه تحت فشار قرار دهند.

برای مصر، جنگ فرسایشی جاری سه چالش عمیق برای امنیت ملی و نقش دیرینه منطقه‌ای‌اش ایجاد می‌کند.

نخستین تهدید حیاتی، از احتمال آوارگی اجباری فلسطینیان از غزه ناشی می‌شود. هرچند این موضوع دیگر به‌صراحت توسط دولت راست افراطی و مذهبی اسرائیل مطرح نمی‌شود، اما همچنان یک سناریوی محتمل باقی می‌ماند.

اگر نوار غزه ویران‌شده غیرقابل سکونت شود، بیش از دو میلیون فلسطینی ممکن است به سمت مرز مصر رانده شوند. قاهره با آگاهی از این خطر، فعالانه در تلاش‌های دیپلماتیک منطقه‌ای و بین‌المللی برای رد چنین پیامدهایی مشارکت کرده است.¹³⁸

این اقدامات، دولت بنیامین نتانیاهو را تحت فشار قرار داده است تا علناً طرح‌های آوارگی را رد کند؛ تعهدی که مصر باید از طریق دیپلماسی مستمر و راهبردی به حفظ آن ادامه دهد.

دومین تهدید مهم، از ماهیت متغیر سیاست‌های تل‌آویو نشأت می‌گیرد. علی‌رغم پیمان صلح ۱۹۷۹ مصر و اسرائیل و روابط دیپلماتیک برقرارشده، رهبری کنونی اسرائیل دیگر شریک قابل اعتمادی برای صلح منطقه‌ای یا دیپلماسی با هدف حل مناقشات نیست.

این تغییر، راهبرد تثبیت‌شده مصر مبنی بر استفاده از چارچوب‌های همکاری برای تضمین ثبات را تضعیف می‌کند و محاسبات امنیتی قاهره و نقش منطقه‌ای گسترده‌تر آن را پیچیده می‌سازد.

جنگ مداوم اسرائیل در غزه، ممانعت آن از ارسال کمک‌های بشردوستانه و بی‌توجهی‌اش به خطوط قرمز مصر – مانند حفظ کریدور فیلادلفیا به‌عنوان منطقه غیرنظامی و حفظ کنترل فلسطینیان بر گذرگاه رفح – صلح این کشور با مصر را با بحران مواجه کرده است.¹³⁹

رد مکرر راه‌حل دو دولتی توسط نتانیاهو و انکار امکان‌پذیری یک کشور مستقل فلسطینی، تلاش‌های مصر برای ترویج صلح و ثبات منطقه‌ای را به‌طور فزاینده‌ای ناکارآمد کرده است.¹⁴⁰

سومین تهدید، که به همان اندازه فوری است، از بی‌ثباتی گسترده‌تر منطقه‌ای ناشی می‌شود که با شرایط مخاطره‌آمیز در امتداد دیگر مرزهای مصر تشدید شده است. در جنوب، مصر با پیامدهای پیش‌گفته جنگ داخلی سودان، افزایش تنش‌ها در ورودی جنوبی دریای سرخ، چالش‌ها در شاخ آفریقا و اختلافات حل‌نشده با اتیوپی بر سر حقوق آب و نگرانی‌های امنیتی مواجه است.¹⁴¹

در غرب، درگیری داخلی پایدار لیبی بر فشارها می‌افزاید. این چشم‌انداز به‌سرعت در حال تحول، توانایی مصر برای حفظ راهبرد سیاست خارجی به‌دقت طراحی‌شده‌اش را تهدید می‌کند و ظرفیت آن را برای اقدام مؤثر در همسایگی نزدیک و دور منطقه‌ای‌اش تضعیف می‌نماید.

بین سال‌های ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۳، ترکیه تغییر قابل توجهی در سیاست خارجی خود آغاز کرد و از جاه‌طلبی‌های توسعه‌طلبانه ریشه‌گرفته از گذشته عثمانی و اسلام‌گرای خود فاصله گرفت.

هدف این بازنگری، بازسازی روابط سازنده با همسایگان و کاهش دخالت در درگیری‌های منطقه‌ای بود. در پی انفجار خشونت منطقه‌ای در اکتبر ۲۰۲۳، ترکیه تعهد خود به این رویکرد جدید را با ارائه حمایت بشردوستانه و سیاسی به مردم فلسطین و لبنان نشان داد.¹⁴²

آنکارا با هماهنگی نزدیک با قدرت‌های کلیدی عرب – مصر، عربستان سعودی و امارات – تلاش کرد تا بر دولت اسرائیل برای توقف عملیات نظامی و پایان دادن به جنگ فشار آورد.¹⁴³

ترکیه فعالانه در کنفرانس‌های منطقه‌ای و بین‌المللی با تمرکز بر دستیابی به آتش‌بس در فلسطین و لبنان، ترویج راه‌حلی مسالمت‌آمیز برای مسئله فلسطین بر اساس راه‌حل دو دولتی و کاهش خصومت‌ها در سراسر خاورمیانه شرکت کرد.

اردوغان نقشی برجسته ایفا کرد و در اجلاس‌های سازمان‌دهی‌شده توسط قاهره و ریاض شرکت نمود و در آنجا سخنرانی‌های پرشوری در حمایت از حقوق فلسطینیان و اعراب ایراد کرد.¹⁴⁴

او جنایات جنگی تل‌آویو، سیاست‌های اشغالگرانه و گسترش شهرک‌سازی را محکوم کرد و هم‌زمان بر آمادگی ترکیه برای ایفای نقشی تثبیت‌کننده در تأمین صلح در فلسطین و شام عربی پس از درگیری تأکید نمود.¹⁴⁵

این تعامل دیپلماتیک، اولین بُعد واکنش ترکیه به بحران اکتبر ۲۰۲۳، با سیاست گسترده‌تر آن در کاهش تنش‌ها و اولویت دادن به راه‌حل‌های مسالمت‌آمیز همسو بود.

دومین بُعد سیاست ترکیه پس از اکتبر ۲۰۲۳ در اواخر سال ۲۰۲۴ در سوریه پدیدار شد و بازتاب‌دهنده تغییری به سمت یک راهبرد نظامی قاطعانه‌تر و مبتنی بر نیروهای نیابتی بود. آنکارا بر حمایت از شبه‌نظامیان مسلح و گروه‌های متحد در تلاش‌هایشان برای سرنگونی رژیم اسد در دمشق تمرکز کرد.¹⁴⁶

این راهبرد برای تغییر توازن قدرت در پایتخت سوریه به‌منظور حفاظت از منافع امنیتی چندجانبه ترکیه طراحی شده بود. ترکیه از چندین عامل بهره برد: تضعیف بازدارندگی ایران و متحدان منطقه‌ای‌اش، به‌ویژه حزب‌الله، پس از حملات نظامی پی‌درپی؛ مشغولیت روسیه به جنگ جاری در اوکراین؛ و کاهش توانمندی‌های سازمانی نیروهای طرفدار ایران.

آنکارا نیروهای نیابتی خود، به‌ویژه هیئت تحریر الشام، را برای تشدید عملیات علیه رژیم اسد هدایت کرد.¹⁴⁷

هم‌زمان، ارتش ملی سوریه را مأمور کرد تا فشار نظامی بر گروه‌های کرد در شمال شرقی سوریه را افزایش دهد. این رویکرد دوگانه به‌دنبال حذف نفوذ تهران در دمشق – شهری با اهمیت تاریخی و راهبردی عظیم برای ترکیه – بود و هم‌زمان به نگرانی‌های عمیق آنکارا درباره تهدید وجودی ناشی از ستیزه‌جویی کردها می‌پرداخت.

علاوه بر این، این راهبرد از اولویت‌های داخلی ترکیه حمایت می‌کرد و هدف آن هموار کردن راه برای بازگشت میلیون‌ها پناهنده سوری بود که در حال حاضر در خاک ترکیه ساکن هستند.¹⁴⁸

ترکیه با بهره‌گیری از ابزارهای نظامی و دیپلماتیک، در پی تعریف مجدد نقش منطقه‌ای خود است و میان اقدامات قاطعانه در سوریه و تعهد به تقویت ثبات در فلسطین و خاورمیانه گسترده‌تر، توازن برقرار می‌کند.

جنگ فرسایشی جدید، برنامه‌های منطقه‌ای به‌دقت تنظیم‌شده عربستان سعودی و امارات متحده عربی را مختل کرده است، علی‌رغم منافع مشترک آن‌ها با مصر و ترکیه در توقف درگیری‌ها و پیگیری راه‌حل‌های مسالمت‌آمیز.

پیش از اکتبر ۲۰۲۳، عربستان سعودی به‌طور پیوسته از درگیری‌های منطقه‌ای، به‌ویژه در یمن، فاصله گرفته بود و عادی‌سازی روابط با تهران را در ازای تضمین‌های امنیتی آغاز کرده بود.¹⁴⁹

ریاض منابع مالی، سیاسی و دیپلماتیک خود را به سمت پروژه بلندپروازانه نوسازی «چشم‌انداز ۲۰۳۰» هدایت کرد، با هدف دگرگونی اقتصاد و جایگاه جهانی پادشاهی.

این راهبرد دو مسیر مکمل را دنبال می‌کرد؛ از یک سو، ریاض به‌دنبال تقویت اتحاد راهبردی خود با ایالات متحده بود و برای کسب تضمین‌های امنیتی، از جمله حمایت بالقوه از یک برنامه هسته‌ای صلح‌آمیز، وارد گفتگو شد. هم‌زمان، عادی‌سازی روابط با اسرائیل را، مشروط به پذیرش کشور فلسطین توسط اسرائیل، بررسی می‌کرد.¹⁵⁰

از سوی دیگر، عربستان سعودی روابط بین‌المللی خود را با ایجاد مشارکت با چین و روسیه متنوع ساخت تا اتکای خود به واشنگتن را کاهش دهد و هم‌زمان اهرم ژئوپلیتیکی خود را از طریق همکاری‌های نظامی، تجاری، فناورانه و سرمایه‌گذاری افزایش دهد.¹⁵¹

اما وقوع خصومت‌های جدید، این تلاش‌ها را برهم زد. تشدید خشونت‌آمیز در سراسر فلسطین، لبنان، سوریه، عراق، یمن و جنوب دریای سرخ، تمرکز ریاض را از اهداف نوسازی‌اش منحرف کرده است.

این وضعیت همچنین عربستان سعودی را در معرض خطرات غیرمنتظره‌ای مانند فروپاشی رژیم اسد قرار داد که پیچیدگی‌های پیش‌بینی‌نشده‌ای را به تلاش ریاض برای حفظ ثبات منطقه‌ای هم‌زمان با پیشبرد اولویت‌های جهانی‌اش افزود.

امارات متحده عربی نیز با اختلالات مشابهی در برنامه سیاست خارجی خود مواجه شد. پیش از اکتبر ۲۰۲۳، ابوظبی از یمن خارج شد و توجه خود را به دیگر مناطق درگیر معطوف کرد و روابط دیپلماتیک، تجاری و امنیتی خود با اسرائیل را عمیق‌تر نمود.¹⁵²

هم‌زمان، امارات به‌دنبال تحکیم اتحادهای منطقه‌ای و بین‌المللی خود بود و نفوذش را از طریق مشارکت‌های راهبردی گسترش می‌داد.

با این حال، جنگ‌ها در غزه و لبنان، همراه با رد راه‌حل دو دولتی توسط اسرائیل، چالش‌های قابل توجهی را ایجاد کرد. ابوظبی تلاش کرد از روابط نزدیک خود با تل‌آویو برای فشار آوردن جهت برقراری آتش‌بس، تسهیل کمک‌های بشردوستانه و ایجاد اجماع منطقه‌ای درباره حکمرانی غزه و لبنان پس از جنگ استفاده کند.¹⁵³

علی‌رغم تلاش‌هایش، امارات در کسب امتیازات معنادار از اسرائیل با مشکل مواجه شد، حتی با وجود اینکه تنها کشور عربی بود که تمایل خود را برای شرکت در نیروی حافظ صلح در غزه پس از جنگ ابراز کرد.¹⁵⁴

مسئله پیچیده‌تر، دشواری ابوظبی در کاهش تنش‌ها میان اسرائیل و ایران بود. حتی با وجود روابط دیپلماتیک قوی با تهران، تشدید خصومت‌ها تلاش‌های ابوظبی را برای مصون نگه داشتن خلیج فارس از پیامدهای درگیری گسترده‌تر تضعیف کرد.

فروپاشی غیرمنتظره رژیم اسد، تحولی که امارات با توجه به نقشش در بازگرداندن سوریه به اتحادیه عرب پیش‌بینی نکرده بود، منطقه را بیش از پیش بی‌ثبات کرد.¹⁵⁵

این تغییر چشمگیر، امارات را مجبور کرد تا با ظهور مجدد شبه‌نظامیان مسلح همسو با اسلام سیاسی – ایدئولوژی‌ای که آن را بزرگ‌ترین تهدید امنیتی برای خاورمیانه می‌داند – روبرو شود. پویایی‌های قدرت در حال تحول در سوریه و آشفتگی گسترده‌تر منطقه‌ای، آسیب‌پذیری‌های سیاست خارجی ابوظبی را برجسته کرد و چالش‌های آن را در پیمودن مسیر در خاورمیانه‌ای به‌طور فزاینده‌ای بی‌ثبات آشکار ساخت.

فرصت‌هایی برای امنیت جمعی در خاورمیانه

خاورمیانه در یک دوراهی قرار دارد و با پرسشی بنیادین روبروست: چگونه منطقه می‌تواند به جنگ فرسایشی طولانی‌مدت پایان دهد و چارچوب امنیتی جامعی ایجاد کند که تنش‌ها را کاهش دهد، از درگیری‌های آینده جلوگیری کند و زمینه را برای صلح و ثبات پایدار فراهم سازد؟

چشم‌انداز کنونی منطقه با خشونت بی‌وقفه؛ تخریب گسترده؛ فروپاشی مکرر دولت-ملت‌ها؛ و توسعه راکد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مشخص می‌شود.

این واقعیت تلخ با جمعیت جوان رو به رشدی که از امنیت انسانی ضروری محروم هستند، تشدید می‌شود. این نسل‌های جوان، که اغلب سرخورده و با چشم‌اندازهای اندک رها شده‌اند، به سمت افراط‌گرایی، خشونت یا مهاجرت غیرقانونی سوق داده می‌شوند – سرنوشت ناگواری که تنها با بازگرداندن ثبات و ایجاد امید می‌توان از آن جلوگیری کرد.¹⁵⁶

برخی نخبگان حاکم و گروه‌های جامعه مدنی به قدرت‌های جهانی – مانند ایالات متحده، چین، روسیه یا اتحادیه اروپا – برای مداخله و تثبیت منطقه امید بسته‌اند.

اما واقعیت بسیار ناامیدکننده است. اگرچه موقعیت ژئواستراتژیک، منابع انرژی و ثروت خاورمیانه آن را برای سیاست جهانی ضروری می‌سازد، قدرت‌های خارجی اغلب رویکردی پراکنده و واکنشی اتخاذ کرده‌اند.

به نظر می‌رسد ایالات متحده و چین عمدتاً نگران حفظ منافع فوری خود هستند، اغلب از طریق اقدامات مقطعی و موقتی با هدف مدیریت بحران‌ها به جای حل آن‌ها. در همین حال، روسیه و اتحادیه اروپا، که با کاهش نفوذ منطقه‌ای دست و پنجه نرم می‌کنند، به نظر می‌رسد بر حفظ منافع باقیمانده خود متمرکز هستند.

در مجموع، این قدرت‌ها فاقد دیدگاه منسجم یا چارچوب سیاستی پایداری هستند که قادر به رسیدگی به چالش‌های ساختاری باشد که چرخه‌های درگیری خاورمیانه را تداوم می‌بخشد. خواه از روی بی‌میلی، ناتوانی یا اولویت‌های متضاد، همه به نظر می‌رسد برای انجام وظیفه عظیم تثبیت منطقه و تقویت صلح پایدار، آمادگی ندارند.

این وضعیت به واقعیتی انکارناپذیر اشاره می‌کند: مسئولیت پایان دادن به درگیری‌ها و ایجاد مسیری به سوی ثبات اکنون بر دوش بازیگران اصلی منطقه است.

اگر این قدرت‌ها – تل‌آویو، تهران و آنکارا، در کنار قاهره، ریاض و ابوظبی – مصمم به رد وضعیت موجود باشند، باید گام‌های پیشگیرانه‌ای برای تغییر شکل آینده خاورمیانه بردارند.

تعامل پیچیده سود و زیان، فرصت‌ها و خطرات، ممکن است آن‌ها را وادار به بررسی پتانسیل ترتیبات امنیت جمعی کند. چنین چارچوب‌هایی می‌توانند به‌عنوان پایه‌ای برای کاهش تنش‌ها، کاهش درگیری‌ها و گشودن مسیرهایی برای حل و فصل مسالمت‌آمیز و ثبات بلندمدت عمل کنند.

تمایل این قدرت‌های منطقه‌ای به پذیرش همکاری تعیین خواهد کرد که آیا خاورمیانه می‌تواند از چرخه‌های خشونت خود فراتر رود و به‌عنوان یک موجودیت باثبات‌تر و همکاری‌جوتر در چشم‌انداز جهانی به‌طور فزاینده‌ای پویا و غیرقابل پیش‌بینی ظاهر شود. مخاطرات هرگز به این اندازه بالا نبوده و توانایی منطقه برای تعیین مسیر خود هرگز حیاتی‌تر نبوده است.

حتی با وجود اینکه اسرائیل به‌عنوان برنده راهبردی در درگیری کنونی خاورمیانه ظاهر شده است – با تضعیف قابل توجه حماس، حزب‌الله، ایران و متحدانشان – در موقعیت مخاطره‌آمیزی قرار دارد.

ضرورت ادامه حملات نظامی برای جلوگیری از ازسرگیری حملات موشکی و پهپادی «محور مقاومت»، بی‌ثباتی را تداوم می‌بخشد.

هم‌زمان، سیاست‌هایی مانند اشغال مجدد غزه، بررسی سناریوهای آوارگی اجباری، گسترش شهرک‌سازی‌ها در کرانه باختری، حفظ حضور در خاک لبنان و ادامه تجاوزات به سوریه، امنیت یا ثبات پایدار ایجاد نمی‌کنند.

علاوه بر این، این اقدامات تلاش‌ها برای عادی‌سازی روابط با همسایگان منطقه‌ای را با مانع مواجه می‌کنند. دولت راست افراطی و مذهبی بنیامین نتانیاهو، در حالی که به‌طور مداوم لفاظی‌های تفرقه‌افکنانه و راهبردهای تنبیهی علیه ایران و متحدانش را پیش می‌برد، احتمالاً آگاه است که دیگر قدرت‌های منطقه‌ای، مانند ترکیه – که بر مهار نفوذ ایران در سوریه متمرکز است – علاقه‌ای به سرنگونی جمهوری اسلامی یا تجزیه ایران به‌عنوان یک کشور ندارند.

برای اینکه اسرائیل از چرخه درگیری دائمی رهایی یابد، باید سیاست‌های مبتنی بر اجبار و سلطه یک‌جانبه را کنار بگذارد. این شامل بازنگری در امتناع از به‌رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت فلسطینیان و امکان‌پذیری راه‌حل دو دولتی است.

در عوض، اسرائیل باید فعالانه به‌دنبال اجماع منطقه‌ای با هدف حل‌وفصل مسالمت‌آمیز، ترتیبات امنیت جمعی و تعیین مرزها و حوزه‌های نفوذ مورد احترام متقابل باشد.

چنین تغییری نه تنها ثبات و امنیت بلندمدت را تقویت می‌کند، بلکه مسیرهایی را به‌سوی عادی‌سازی واقعی با همسایگانش می‌گشاید. بدون این بازنگری راهبردی، اسرائیل در خطر گرفتار ماندن در درگیری بی‌پایانی است که هم صلح منطقه‌ای و هم منافع بلندمدت خودش را تضعیف می‌کند.

در پی وقایع ۷ اکتبر ۲۰۲۳، ایران به‌عنوان بازنده اصلی راهبردی ظاهر شده و با افولی مواجه است که به‌طور فزاینده‌ای برگشت‌ناپذیر به نظر می‌رسد.

راهبردهای سنتی برای بازیابی نفوذ – مانند بازگرداندن قدرت متحدانش در غزه و لبنان، گردهم آوردن بقایای رژیم اسد در سوریه، یا استقرار شبه‌نظامیان عراقی و یمنی در عملیات فرامرزی علیه اسرائیل – ناکافی بوده‌اند.

دخالت مستقیم سپاه پاسداران و استفاده از زرادخانه ایران در درگیری‌های جاری تنها چالش‌هایش را عمیق‌تر کرده و به‌جای کاهش، وضعیت وخیمش را تشدید نموده است.

رهبری جمهوری اسلامی، همان‌طور که در بیانات عمومی رهبر معظم، علی خامنه‌ای، و دیگر مقامات ارشد منعکس شده است، از بازیگران متعددی که از نفوذ رو به کاهش آن سود می‌برند، آگاه است.¹⁵⁷

این بازیگران شامل تل‌آویو و همچنین قدرت‌های منطقه‌ای مانند آنکارا و ریاض هستند. روایت زمانی قدرتمند «محور مقاومت» تحت فشارهای درگیری، تخریب و برتری نظامی طاقت‌فرسای اسرائیل فرو پاشیده است.

جذابیت ایدئولوژیک و سیاسی این روایت از بین رفته و تهران را به‌طور فزاینده‌ای آسیب‌پذیر و منزوی در منطقه رها کرده است.

برای اینکه ایران آینده خود را تضمین کند، تغییر بنیادین در رویکردش ضروری است. ایجاد اجماع منطقه‌ای اکنون برای حفاظت از امنیت ملی و منافع حیاتی‌اش، از جمله بقای جمهوری اسلامی، ادامه برنامه هسته‌ای و حفظ اتحادهای باقی‌مانده‌اش، حیاتی است.

بدون چنین بازنگری، تهران خطر تشدید پیامدهای ویرانگر جنگ فرسایشی، تعمیق انزوای خود و تسریع افول نفوذش در منطقه‌ای که به‌طور فزاینده‌ای علیه آن همسو شده است را به جان می‌خرد.

ترکیه، که از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۲۰ میان آرمان‌های عثمانی‌گرایانه و سیاست‌های اسلام‌گرایانه در نوسان بود و سپس رویکرد منطقه‌ای خود را بین سال‌های ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۳ تغییر داد، اکنون آماده است تا مجموعه‌ای از دستاوردهای راهبردی را تثبیت کند.

این دستاوردها شامل موفقیت‌های قابل توجهی در سوریه است، جایی که از کاهش نفوذ ایران در مشرق عربی بهره برده است، و همچنین هماهنگی دیپلماتیک موفق با عربستان سعودی، امارات متحده عربی و مصر. علاوه بر این، ترکیه رویکرد دوگانه‌ای را در قبال اسرائیل حفظ کرده است – علناً اقدامات آن را محکوم می‌کند و هم‌زمان در همکاری‌های نظامی و عملیاتی پنهان در سوریه مشارکت دارد.

علی‌رغم این موفقیت‌ها، اردوغان و دولت او چالش‌های تبدیل پیروزی‌های کوتاه‌مدت به اهداف پایدار بلندمدت را تشخیص می‌دهند.

برای ادغام شبه‌نظامیان تحت حمایت ترکیه در ساختارهای حکومتی در دمشق، اعمال فشار مؤثر بر جناح‌های کردی که آنکارا آن‌ها را تروریست می‌داند، تسهیل بازگشت میلیون‌ها پناهنده سوری از خاک ترکیه و رهبری تلاش‌های بازسازی در مناطق جنگ‌زده، ترکیه باید در تلاش‌های هماهنگ با قدرت‌های کلیدی منطقه‌ای مشارکت کند: ایران، اسرائیل، مصر و کشورهای خلیج فارس.

ایران، علی‌رغم آسیب‌پذیری‌های کنونی‌اش، نفوذ قابل توجهی در مشرق عربی حفظ کرده است. موضع نظامی‌محور اسرائیل همچنان یک عامل تعیین‌کننده در پویایی‌های منطقه‌ای است.

عربستان سعودی، امارات متحده عربی و قطر از سرمایه مالی و سیاسی لازم برای شکل دادن به نتایج در سوریه و شام گسترده‌تر برخوردارند.

نقش ضروری مصر در کاهش بی‌ثباتی منطقه‌ای، در کنار منافع حیاتی‌اش در غزه و آرمان فلسطین، اهمیت آن را در هر چارچوبی برای صلح بیشتر تأکید می‌کند. برای آنکارا، موفقیت در گرو هماهنگ‌سازی این مشارکت‌های چندوجهی، بهره‌برداری از موقعیت ژئوپلیتیکی منحصربه‌فرد خود و ایجاد توازن ماهرانه میان منافع رقیب برای پیشبرد اهداف راهبردی‌اش نهفته است.

چنین رویکردی برای توانایی ترکیه در اعمال نفوذ خود و شکل دادن به خطوط نظم نوظهور خاورمیانه محوری خواهد بود.

در مورد دیگر بازیگران اصلی منطقه‌ای – چه برندگان و چه بازندگان جنگ کنونی خاورمیانه – نقش آن‌ها اکنون باید به سمت تقویت امنیت جمعی برای پایان دادن به درگیری‌ها و آغاز حل‌وفصل‌های مسالمت‌آمیز تغییر کند.

برای مصر، مخاطرات به‌ویژه بالا است. مرزهایش با مناطق بحرانی در تمام جبهه‌ها هم‌مرز است و تهدیدات امنیت ملی بیشتری را ایجاد می‌کند. این تهدیدات شامل پیامدهای تهاجمات اسرائیل به غزه، مسابقه تسلیحاتی منطقه‌ای و فشار اقتصادی-اجتماعی ناشی از ادغام پناهندگان است.

تأثیر اقتصادی نیز قابل توجه است، زیرا کاهش درآمد از کانال سوئز بر این بار می‌افزاید.¹⁵⁸

از اکتبر ۲۰۲۳، قاهره تلاش‌های قابل توجهی برای کاهش بی‌ثباتی منطقه‌ای انجام داده است، همکاری‌هایی با شرکای کلیدی مانند آنکارا، ریاض و ابوظبی برقرار کرده و هم‌زمان رویکرد دیپلماتیک محتاطانه‌ای نسبت به تهران حفظ کرده و خویشتن‌داری راهبردی قابل‌توجهی در برابر تل‌آویو نشان داده است.

علی‌رغم نقش حیاتی مصر به‌عنوان میانجی در تلاش‌ها برای پایان دادن به جنگ در غزه، برنامه‌ریزی سناریوهای پس از درگیری و جلب مجدد توجه جهانی به آرمان فلسطین و راه‌حل دو دولتی، روابطش با اسرائیل تحت فشار قابل توجهی قرار گرفته است. منشأ این فشار، سرسختی مداوم تل‌آویو است، از جمله امتناع آن از اجازه ورود کمک‌های بشردوستانه به غزه، عدم تمایلش به انتقال کنترل گذرگاه رفح به مقامات فلسطینی و تهاجمات نظامی‌اش به کریدور غیرنظامی فیلادلفیا.

همه بازیگران منطقه‌ای منافع حیاتی مشترکی در ایجاد یک چارچوب امنیت جمعی دارند که عرصه‌هایی مانند فلسطین، لبنان، سوریه و عراق را در بر گیرد. بدون آن، چرخه مداوم درگیری همچنان منافع منطقه‌ای و جهانی را به خطر خواهد انداخت.

در این زمینه، دیدگاه‌های عربستان سعودی و امارات متحده عربی، در حالی که با تأکید مصر بر ثبات و امنیت جمعی همسو هستند، اولویت‌های ملی متمایزی را منعکس می‌کنند که توسط اهداف ژئوپلیتیکی و راهبردی منحصربه‌فردشان شکل گرفته است.

برای عربستان سعودی، تمرکز همچنان بر پیشبرد برنامه نوسازی چشم‌انداز ۲۰۳۰ و هم‌زمان حفاظت از منابعش در برابر تنش‌های منطقه‌ای حل‌نشده باقی می‌ماند.

ریاض به‌دنبال حفظ آرامش با ایران، تثبیت مشرق عربی و پیگیری گفتگوهای راهبردی با ایالات متحده درباره برنامه‌های هسته‌ای صلح‌آمیز و تلاش‌های عادی‌سازی منطقه‌ای است.

با این حال، اصرار واشنگتن بر مشروط کردن چنین توافقاتی به عادی‌سازی روابط با اسرائیل – بدون پرداختن به حقوق فلسطینیان یا راه‌حل دو دولتی – جاه‌طلبی‌های عربستان را تضعیف می‌کند.

این چالش با دشواریِ مصون نگه داشتن منابع عربستان از آشفتگی‌های شام در مواجهه با درگیری‌های مستقیم و نیابتی میان اسرائیل، ایران و ترکیه، تشدید می‌شود.

بدون یک چارچوب امنیت جمعی مستحکم، توانایی ریاض برای محافظت از خود در برابر پیامدهای منطقه‌ای و هم‌زمان تمرکز بر اولویت‌های داخلی و راهبردی‌اش، همچنان در معرض تهدید خواهد بود. بنابراین، چشم‌انداز پادشاهی به ایجاد همکاری منطقه‌ای گسترده‌تر برای رسیدگی به این چالش‌ها و دستیابی به صلح پایدار بستگی دارد.

امارات متحده عربی، پس از پایان دادن به دخالت نظامی خود در یمن، تمرکز خود را به سمت تأثیرگذاری بر درگیری‌های داخلی در سودان و لیبی و هم‌زمان حفظ روابط نزدیک با اسرائیل معطوف کرده است.

با این حال، ابوظبی به‌طور فزاینده‌ای نگران پیامدهای فروپاشی رژیم اسد، ظهور مجدد گروه‌های اسلام‌گرا در سوریه و رقابت میان ترکیه، ایران و اسرائیل در مشرق عربی است.

برای کاهش این خطرات، امارات در حال بررسی همکاری با عربستان سعودی و مصر برای تثبیت سوریه و شام گسترده‌تر است.¹⁵⁹

این کشور همچنین به‌دنبال تأثیرگذاری بر سناریوهای پس از جنگ در غزه است و خود را به‌عنوان یک بازیگر عمل‌گرا که قادر به پر کردن شکاف‌ها و پیشبرد یک چارچوب همکاری منطقه‌ای است، معرفی می‌کند.

علی‌رغم منافع مشترک، موانع قابل توجهی مانع تلاش‌ها برای ایجاد امنیت جمعی در خاورمیانه می‌شود.

اصلی‌ترین این موانع، اتکای مستمر بازیگران منطقه‌ای به ابزارهای نظامی، حمایت از شبه‌نظامیان مسلح و مداخله در امور داخلی دیگر کشورهاست.

چنین اقداماتی اعتماد را فرسوده و شکاف‌ها را تشدید می‌کند و ایجاد یک چشم‌انداز مشترک برای صلح را دشوار می‌سازد.

فرسایش اصول بنیادینی مانند «زمین در برابر صلح» و اولویت‌دهی مداوم به زور به‌جای گفتگو، این چالش‌ها را پیچیده‌تر کرده است.

مصر و عربستان سعودی به‌عنوان استثناهایی در این روند برجسته هستند، زیرا از دخالت نظامی مستقیم یا نیابتی در درگیری‌های کنونی خودداری کرده‌اند.

با این حال، دیگر بازیگران کلیدی، از جمله اسرائیل، ایران، ترکیه و امارات متحده عربی، همچنان به استفاده از توانمندی‌های نظامی به‌گونه‌ای ادامه می‌دهند که چرخه‌های خشونت را تداوم می‌بخشد و اقدام جمعی معنادار را به تأخیر می‌اندازد.

تنها راه‌حل عملی، جایگزینی نظامی‌گری با چارچوبی از امنیت جمعی مبتنی بر گفتگو، آرام‌سازی و حل‌وفصل‌های مسالمت‌آمیز است.

برای پیشبرد این چشم‌انداز، مصر و عربستان سعودی باید در راه‌اندازی یک گروه امنیتی منطقه‌ای با الگوبرداری از سازمان امنیت و همکاری در اروپا (OSCE) پیشگام شوند.

این ابتکار از مشارکت همه کشورهای خاورمیانه و سازمان‌های منطقه‌ای، مانند اتحادیه عرب و شورای همکاری خلیج فارس، تحت تعهدات زیر دعوت به عمل می‌آورد:

  1. عدم مداخله: احترام به حاکمیت دولت‌ها و پایبندی به عدم مداخله در امور داخلی.
  2. حل مسالمت‌آمیز مناقشات: اتخاذ رویکرد گفتگو، مذاکره و اجماع‌سازی برای حل تنش‌ها و درگیری‌ها.
  3. پایان دادن به نظامی‌گری: تعهد به توقف مداخلات نظامی مستقیم و نیابتی، قطع حمایت از شبه‌نظامیان مسلح و خودداری از به‌کارگیری زور به‌عنوان ابزار سیاست.
  4. حمایت از تعیین سرنوشت: تلاش برای پایان دادن به اشغال، برچیدن شهرک‌سازی‌ها و لغو محاصره‌ها به‌منظور توانمندسازی مردمی که به‌دنبال تعیین سرنوشت هستند تا آن را در چارچوب‌های واقع‌بینانه محقق سازند.
  5. دولت-ملت‌سازی و تحکیم: ابتکاراتی برای بازسازی و تثبیت دولت‌های متلاشی‌شده یا فروپاشیده در سراسر خاورمیانه و پایان دادن به حضور بازیگران غیردولتی نظامی‌شده و شبه‌نظامیان تروریستی.

این چارچوب به ریشه‌های بی‌ثباتی می‌پردازد و هم‌زمان همکاری متقابل را تقویت کرده و تنش‌ها را کاهش می‌دهد.

این ابتکار با اولویت دادن به امنیت جمعی، راهی برای حل مناقشات ریشه‌دار و ترویج توسعه پایدار در سراسر منطقه ارائه می‌دهد.

نخستین آزمون این گروه امنیتی منطقه‌ای باید بازگرداندن مسئله فلسطین به‌عنوان موضوع تعیین سرنوشت و حق برخورداری از یک کشور مستقل باشد.

هم‌زمان، این چارچوب باید برای شکل دادن به آینده سوریه، عاری از سلطه گروه‌های مسلح و مداخلات نظامی خارجی، تلاش کند.

در صورت موفقیت، این تلاش‌ها می‌توانند زمینه را برای تحولی گسترده‌تر در نظم خاورمیانه فراهم کنند و آن را به سوی آینده‌ای پایدار و مبتنی بر همکاری هدایت نمایند.


پاورقی‌ها:

⚠️ اخطار:محتوای این مقاله صرفاً دیدگاه‌های نویسنده و منبع اصلی را منعکس می‌کند و مسئولیت آن بر عهده نویسنده است. بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.

سورس ما: موقوفه کارنگی برای صلح بین‌المللی

💡 درباره منبع: موقوفه کارنگی برای صلح بین‌المللی یک اندیشکده غیرحزبی روابط بین‌الملل با مراکز در واشنگتن دی.سی.، مسکو، بیروت، پکن، بروکسل و دهلی نو است. این سازمان به پیشبرد همکاری بین ملت‌ها و ترویج مشارکت فعال بین‌المللی توسط ایالات متحده اختصاص دارد.

✏️ درباره نویسنده: عمرو حمزاوی (Amr Hamzawy) مدیر برنامه خاورمیانه در موقوفه کارنگی برای صلح بین‌المللی در واشنگتن دی.سی. است. تحقیقات او بر سیاست‌های تطبیقی در مصر، مشارکت سیاسی احزاب اسلام‌گرا و جنبش‌های اجتماعی و دموکراتیزاسیون در خاورمیانه متمرکز است.

یادداشت‌ها در متن اصلی موجود است و در اینجا برای اختصار حذف شده‌اند.

نمایش بیشتر
دکمه بازگشت به بالا
سورس ما | SourceMA

لطفاً تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال کنید

کاربر گرامی، وب‌سایت ما برای تامین هزینه‌های نگهداری و ارائه محتوای به شما، نیازمند نمایش تبلیغات است. خواهشمندیم برای حمایت از ما و ادامه دسترسی به خدمات، تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال نمایید. از همکاری شما صمیمانه سپاسگزاریم.