نشریه فارن پالیسی: «چین برای رهبری جهانی آماده نیست» | ۲۳ تیر ۱۴۰۴
با وجود عقبنشینی آمریکا از نقش رهبری جهانی، چین به دلیل ضعفهای ساختاری نظامی، اقتصادی و سیاسی، هنوز توانایی و آمادگی لازم برای پر کردن این خلاء و ایجاد یک «پاکس سینیکا» را ندارد.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۶ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: فارن پالیسی/یو اینگه بکولد | 📅 تاریخ: ۴.Jul.2025 / تیر ۱۴۰۴
⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاههای مطرحشده نیست.
پاکس آمریکانا مرده است، اما پاکس سینیکا (صلح چینی) در هیچ کجا دیده نمیشود.
تغییرات عمیق دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، در سیاست خارجی واشنگتن طی چند ماه گذشته، بحثی را در مورد میزان توانمندسازی چین توسط خودتخریبی رهبری جهانی ایالات متحده به راه انداخته است. این ایده که عقبنشینی ایالات متحده به نفع چین در حال ظهور است، به خوبی و به طور گسترده مورد بحث قرار گرفته است. با این حال، آنچه کمتر واضح است این است که آیا ترامپ در حال هموار کردن راه برای یک تغییر بسیار اساسیتر است: سلطه جهانی چین به جای یک نظم از هم پاشیده تحت رهبری ایالات متحده.
عقبنشینی واشنگتن آشکار است. ترامپ حملهای سیستماتیک را به نظم و نهادهایی که توسط رؤسای جمهور آمریکا از زمان جنگ جهانی دوم برای منافع ایالات متحده ساخته شدهاند، آغاز کرده است. واشنگتن به تجارت جهانی تبر زده، بودجه سازمان ملل را کاهش داده، کمکهای خارجی را کم کرده و بسیاری از متحدان کلیدی را به دشمنی کشانده است. ترامپ با تهی کردن دستگاه امنیت ملی، خطر کاهش قابلیتهای استراتژیک واشنگتن را به جان خریده است. آینده ناتو و دیگر اتحادهای ساخته شده توسط ایالات متحده نامشخص است. ترامپ با اعلام فصل باز برای دانشگاهها و مؤسسات علمی بزرگ، ممکن است خودِ بنیان قدرت ایالات متحده را تضعیف کند.
گفتمان مرتبط ساختن عقبنشینی ایالات متحده با پیشروی چین جدید نیست. این گفتمان با تغییر توازن قدرت، از زمان پذیرش سرمایهداری توسط چین در دهه ۱۹۸۰، چهار مرحله متمایز را طی کرده است. پل کندی، مورخ، در کتاب برجسته خود در سال ۱۹۸۷، «ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ»، به ظهور چین و افول نسبی ایالات متحده اشاره کرد؛ در دهه ۱۹۹۰، ویلیام اچ. اوورولت از دانشگاه هاروارد اولین نفر از بسیاری بود که استدلال کرد اصلاحات اقتصادی چین به زودی ابرقدرت دیگری را ایجاد خواهد کرد.
با این وجود، ظهور اقتصادی سریع چین در طول دهههای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، وضعیت ایالات متحده را به عنوان تنها ابرقدرت باقیمانده جهان تغییر نداد. واشنگتن به دنبال یک استراتژی بزرگ تعامل عمیق بود که نظم بینالمللی لیبرال را ترویج میکرد.
مرحله بعدی گفتمان ظهور چین و سقوط آمریکا پس از بحران مالی جهانی ۲۰۰۸ آشکار شد که علل و مراکز آن بدون شک غربی بودند. این آشفتگی باعث شد اکونومیست اعلام کند «سرمایهداری در خطر است»، در حالی که پایتختهای غربی سؤالات جدی در مورد مدلهای اقتصادی خود مطرح کردند. پکن به نسخه دولتی خود از سرمایهداری اعتماد پیدا کرد و به اصطلاح «اجماع پکن» به عنوان جایگزینی برای دستورالعملهای اقتصادی و سیاسی غربی در سراسر جهان مورد توجه قرار گرفت.
در آن زمان، ایالات متحده هنوز به طور قابل توجهی قدرتمندتر از چین بود، اما عنوان کتاب مارتین ژاک در سال ۲۰۰۹ – «وقتی چین بر جهان حکومت میکند: پایان جهان غرب و ظهور یک نظم نوین جهانی» – تغییر در حال و هوا را به تصویر کشید. من که در آن زمان به عنوان دیپلمات در پکن کار میکردم، شاهد رشد اعتماد به نفس کادرهای حزب کمونیست چین – و در واقع، کل ملت – بودم. بلافاصله پس از بحران مالی، سیاست خارجی چین چرخشی قاطعانهتر به خود گرفت.
مرحله سوم گفتمانی در سال ۲۰۱۷ آغاز شد. تنها چند هفته پس از اولین مراسم تحلیف ترامپ در ژانویه همان سال، شی جینپینگ، رئیسجمهور چین، استراتژی بزرگ جدیدی را برای چین اعلام کرد. در یک سخنرانی در مجمع کاری امنیت ملی چین، یک نشست سطح بالا که برای بحث در مورد امور خارجی تشکیل شده بود، شی زمینه را برای کنار گذاشتن استراتژی بزرگ قبلی چین فراهم کرد که توسط دنگ شیائوپینگ در اوایل دهه ۱۹۹۰ تدوین شده بود و خواستار حفظ پروفایل پایین در امور ژئوپلیتیکی در حین ثروتمند و قوی شدن کشور بود. استراتژی جدید شی رویکردی فعال و تجدیدنظرطلبانه به امور بینالمللی را در پیش میگرفت. این تغییر استراتژی در نوزدهمین کنگره حزب کمونیست چین در اواخر همان سال رسمی شد. رهبری در پکن درک کرد که چین اکنون به عنوان یک ابرقدرت در سطحی برابرتر با ایالات متحده در حال ظهور است. تغییر پکن در یک بحث بینالمللی در مورد بازگشت جهان به یک ساختار قدرت دوقطبی، با ایالات متحده و چین به عنوان دو ابرقدرت، منعکس شد.
چهارمین و آخرین مرحله با بازگشت ترامپ به کاخ سفید در سال جاری آغاز شد. منتقدان قبلاً در دوره اول ریاستجمهوری او استدلال کرده بودند که سیاست «اول آمریکا»ی او هدیهای به دشمنان واشنگتن است، اما در آن زمان، دولت او واقعاً به حرف عدم تعامل عمل نکرد. این بار، ترامپ واقعاً در حال از هم پاشیدن دههها سیاست خارجی ایالات متحده و مزایای قدرتی است که به ایالات متحده داده بود. اگر رهبران چین در سال ۲۰۰۸ احساس کردند که توازن قدرت به نفع آنها در حال تغییر است، ما تنها میتوانیم سرخوشی امروز را در راهروهای قدرت پکن تصور کنیم.
سالهای برتری جهانی واشنگتن با توجه به ساختار قدرت دوقطبی جدید به پایان رسیده است. علاوه بر این، ظهور پوپولیسم، ناسیونالیسم و حمایتگرایی در سیاست ایالات متحده، نشانههای معمول یک کشور در حال افول نسبی است. (در واقع، دستور کار فعلی راستگرایان سیاسی ایالات متحده چندان متفاوت از راستگرایان بریتانیایی در دهه ۱۸۹۰ نیست، زمانی که پایان یک پاکس بریتانیکای جهانی در چشمانداز بود.) دولت دوم ترامپ با جدا کردن فعالانه و رادیکال ایالات متحده از حفظ نظم جهانی، در حال تسریع تغییر قدرت به نفع چین است.
با این حال، حتی یک عقبنشینی کامل ایالات متحده به این معنا نیست که پکن به عنوان نیروی مسلط در امور جهانی جایگزین خواهد شد. چهار دلیل عمده مانع این امر است.
اول، صرف نظر از درجه تعامل آن، ایالات متحده هنوز قدرتمندترین کشور جهان است. این کشور متمایل به تلاشی جدی برای تضعیف قدرت چین است. ترامپ ممکن است واشنگتن را از مکانیسمهای حکمرانی جهانی خارج کند، اما این به آن معنا نیست که ایالات متحده در حال آماده شدن برای ایفای نقش دوم است. برعکس، به نظر میرسد ایالات متحده مصمم به حفظ و بالقوه تقویت موقعیت قدرت خود نسبت به چین از طریق سیاستهای مختلف، از جمله تعرفهها، تحریمها، قانون جدیداً اعلامشده SHIPS با هدف تقویت کشتیسازی دریایی، و قانون CHIPS و علم ۲۰۲۲ است که هدف آن تقویت تحقیقات و تولید نیمهرساناها در ایالات متحده است.
دوم، ماهیت وضعیت ابرقدرتی چین تفاوت زیادی با ایالات متحده و ابرقدرتهای قبلی مانند امپراتوری بریتانیا دارد. برای چین تقریباً غیرممکن است که یک موقعیت نظامی جهانی در همان مقیاس جهانی ایجاد کند. حتی امروز، ایالات متحده حدود ۷۵۰ پایگاه و تأسیسات نظامی در تقریباً ۸۰ کشور خارجی نگهداری میکند. چین در مجموع دو تأسیسات نظامی در خارج از کشور دارد: پایگاه پشتیبانی جیبوتی در آفریقا و یک مرکز لجستیک و آموزش مشترک در پایگاه دریایی ریم در کامبوج. چین قطعاً به ایجاد پایگاههای نظامی بیشتر در خارج از کشور علاقهمند است، اما برای پکن راه درازی در پیش است تا چیزی شبیه به موقعیت خارج از کشور ایالات متحده ایجاد کند.
این به دلیل مسیرهای متضاد آنها به سوی وضعیت ابرقدرتی است. در نگاه اول، ظهور چین در درون نظم بینالمللی تحت رهبری ایالات متحده تفاوت چندانی با ظهور ایالات متحده در دوران پاکس بریتانیکا ندارد. اما موقعیت نظامی ایالات متحده تحت شرایط منحصر به فردی پدیدار شد: این موقعیت در طول جنگ جهانی دوم، که در آن ایالات متحده در مقیاس جهانی میجنگید، ایجاد شد. این موقعیت در طول جنگ سرد جهانی گسترش و تحکیم یافت و در طول لحظه تکقطبی ایالات متحده تا حد زیادی حفظ شد. در طول این مدت، شرکای اتحادی ایالات متحده در اروپا و آسیا از حضور واشنگتن استقبال کردند. این راهها برای چین در دسترس نیستند. به جز فتح آشکار، پکن باید برای خرید یا اجبار به همکاری به قدرت اقتصادی خود تکیه کند – یا به مخالفت فعال سایر کشورها با واشنگتن.
حتی اگر چین جاهطلبی برای ایجاد یک شبکه جهانی از تأسیسات نظامی را داشته باشد، این یک پروژه بلندمدت خواهد بود. در همین حال، حتی یک واشنگتن کمتر درگیر، احتمالاً به دنبال تضعیف تلاشهای پکن خواهد بود.
این اختلاف عظیم اهمیت دارد. پایگاههای خارجی به وضوح امکان نمایش قدرت را فراهم میکنند، اما همچنین به یک کشور اجازه میدهند تا در تلاشهای صلح و آشتی در سراسر جهان نقش تعیینکنندهای ایفا کند، که اغلب برای دستیابی به یک نتیجه خوب به هر دو ابزار تشویق و تنبیه نیاز دارد. حتی در عصر جنگهای فضایی و سایبری، دیپلماسی قهری شامل استقرار نیروها اغلب مؤثرتر از دیپلماسی به تنهایی است. بدون یک شبکه جهانی از توافقات اتحادی و پایگاههای خارج از کشور که امکان استقرار سریع در چندین صحنه را فراهم میکند، مانند آنچه ایالات متحده هنوز در اختیار دارد، چین به سادگی نمیتواند در نقش رهبری مشابهی عمل کند.
سوم، اگر سیاست داخلی امروز در ایالات متحده بیثباتتر است، این مورد در چین نیز صدق میکند. شی با تمدید رهبری خود برای یک دوره پنج ساله دیگر، که با انتخاب مجددش به عنوان رهبر حزب در کنگره ملی در سال ۲۰۲۲ تضمین شد، هنجارهای حزب-دولت برای انتقال قدرت را شکسته و عدم اطمینان در مورد ثبات سیاسی آینده چین را ایجاد کرده است.
اقتصاد چین نیز نشانههایی از ضعف را نشان میدهد. در سال ۲۰۲۰، تولید ناخالص داخلی اسمی چین حدود ۷۰ درصد رقم ایالات متحده بود، اما تعطیلیهای سختگیرانه کووید-۱۹ شی، بحران شدید املاک و مستغلات، کاهش ریسک توسط غرب و عدم تعادلهای ساختاری عمیق در مدل اقتصادی چین، از آن زمان باعث شده است که تولید ناخالص داخلی چین به طور قابل توجهی عقب بیفتد. در سال ۲۰۲۴، تولید ناخالص داخلی چین ۶۴ درصد تولید ناخالص داخلی ایالات متحده بود. (در عین حال، تولید ناخالص داخلی چین با تعدیل قدرت خرید، به طور قابل توجهی بالاتر از رقم ایالات متحده باقی مانده است.)
شاخص کلیدی دیگر رهبری جهانی، بینالمللی شدن ارز یک کشور است. در اینجا، چین جاهطلبیهای بزرگی دارد، اما در تلاش برای متقاعد کردن بانکهای مرکزی سایر کشورها برای نگهداری ذخایر قابل توجهی به یوآن با یک مبارزه دشوار روبرو است. (روسیه یک استثناء قابل توجه است.) دلیل آن دوگانه است: کنترلهای سختگیرانه سرمایه چین و عدم اعتماد به سیستم چینی. بینالمللی شدن ارز مستلزم آن است که پکن مدل اقتصادی و سیاسی خود را به طور قابل توجهی تغییر دهد، کاری که به طور قابل درکی تمایلی به انجام آن ندارد.
چهارم، رهبری چین هنوز به زمان نیاز دارد تا طرز فکر خود – و دستگاه دولتی – را از یک استراتژی بزرگ خویشتنداری به یک استراتژی رهبری تغییر دهد. درست است، چین اخیراً برای ایفای نقش فعالتری در امور جهانی تلاش کرده است. این کشور سخت کار کرده تا موقعیت خود را در سازمان ملل از طریق افزایش بودجه برای آژانسهای سازمان ملل، با قرار دادن اتباع چینی در سمتهای رهبری و با به عهده گرفتن مسئولیت بزرگتری در مذاکرات چندجانبه، تقویت کند. پکن به جنوب جهانی توجه کرده، تنشزدایی بین ایران و عربستان سعودی را تسهیل کرده، توافقی را برای متحد کردن جناحهای فلسطینی میانجیگری کرده و طرحی را برای پایان دادن به جنگ روسیه و اوکراین ارائه داده است. با توجه به خروج ترامپ از نهادها و مکانیسمهای مختلف بینالمللی، چین بدون شک این تلاشها را دوچندان خواهد کرد. با این حال، حتی امروز، این ابتکارات و سایر ابتکارات به ندرت با یک چشمانداز سازنده از رهبری چین پشتیبانی میشوند.
با نگاه به آینده، در یک چشمانداز بلندمدت، البته مهم است که شروع به تأمل در مورد اینکه یک پاکس سینیکا ممکن است چگونه به نظر برسد، کنیم. این کار آسانی نیست. چین در چند قرن گذشته در موقعیتی نبوده است که یک سنت سیاست خارجی عمده از نظر رهبری بسازد، و به نظر میرسد اقدامات خارجی معاصر پکن بیشتر با مخالفت با ایالات متحده انگیزه میگیرد تا هر چیز دیگری. در حال حاضر، بهترین راهنما برای چین در آینده هنوز دستور کار داخلی آن است.
نکته کلیدی این است که به جای آماده شدن برای یک نظم تحت رهبری چین، ممکن است لازم باشد برای یک نظم بدون رهبر در کوتاهمدت و میانمدت آماده شویم. بر اساس قابلیتهای مادی، چین و ایالات متحده به وضوح دو دولت مسلط در یک ساختار قدرت دوقطبی هستند. اما هیچ یک از دو ابرقدرت در حالت رهبری جهانی نیستند. ایالات متحده ممکن است هنوز قادر باشد، اما دیگر مایل نیست، و چین آماده نیست.
”