نشریه فارن افرز : “یک راهبرد بزرگ مبتنی بر تقابل به مثل: چگونه یک نظم اقتصادی و امنیتی کارآمد برای آمریکا بسازیم” | ۲۶ مهر ۱۴۰۴

آمریکا باید راهبرد هژمونی شکست‌خورده خود را کنار گذاشته و اتحادی جدید بر اساس مسئولیت‌پذیری امنیتی متحدان، تجارت متوازن و حذف چین بنا نهد.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۱۷ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: Foreign Affairs / Oren Cass | 📅 تاریخ: October 17, 2025 / ۲۶ مهر ۱۴۰۴

⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.


ایالات متحده در ۸۰ سال پس از جنگ جهانی دوم، دو راهبرد بزرگ را دنبال کرده است. یکی از آنها موفقیتی خارق‌العاده بود: سیاست «مهار» که سرمایه‌گذاری‌های اقتصادی، روابط خارجی و استقرارهای نظامی آمریکا را در طول جنگ سرد هدایت کرد و به شکست و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و ظهور ایالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت جهان منجر شد.

متأسفانه، در مورد راهبرد اتخاذ شده در پایان جنگ سرد نمی‌توان چنین گفت: تلاشی برای استفاده از جایگاه ابرقدرتی برای ایجاد یک «نظم جهانی لیبرال» که واشنگتن آن را تأمین و بر آن تسلط یابد. این راهبرد با نام‌هایی مانند «گسترش»، که توسط اولین مشاور امنیت ملی پرزیدنت بیل کلینتون، آنتونی لیک، تعریف شد، و «هژمونی خیرخواهانه»، به تعبیر متفکران نومحافظه‌کار ویلیام کریستول و رابرت کیگان، شناخته می‌شد. این دیدگاه وعده یک پاکس آمریکانای پایدار را می‌داد که در آن هیچ کشور دیگری نمی‌توانست یا نمی‌خواست برتری آمریکا را به چالش بکشد، همه به ناچار به سمت دموکراسی لیبرال تکامل می‌یافتند، و آغوش گرم بازار آزاد جهانی مرزها را بی‌اهمیت می‌کرد و در عین حال رفاه را در سراسر جهان گسترش می‌داد.

بر اساس برخی معیارها، این راهبرد کارگر افتاد. تولید ناخالص داخلی و قیمت سهام آمریکا به طور پیوسته افزایش یافت. فناوری و تجارت جهان را به هم نزدیک‌تر کرد. جنگ جهانی سوم آغاز نشد. اما یک ارزیابی واقع‌بینانه از دوران پس از جنگ سرد، واقعیتی کمتر گلگون را آشکار می‌کند. راهبرد آمریکا در سه دهه گذشته، به جای ایجاد یک آرمان‌شهر از رفاه مشترک و صلح پایدار، به یک نظم اقتصادی جهانی منجر شده است که به کشورهای دیگر اجازه می‌دهد از سخاوت واشنگتن سوءاستفاده کنند، یک دشمن اقتدارگرای در حال صعود در چین، و درگیری‌های در حال جوشش در سراسر جهان که در آن انتظارات از تعهد آمریکا بسیار فراتر از واقعیت ظرفیت آمریکاست—همه اینها به زوال اقتصادی و اجتماعی در ایالات متحده کمک کرده‌اند.

زمان آن رسیده است که شرط‌بندی جدیدی انجام شود. بهترین راه برای ایجاد یک بلوک تجاری و امنیتی پایدار، یک راهبرد مبتنی بر تقابل به مثل است: اتحادی بین کشورهایی که متعهد به تعامل با یکدیگر بر اساس شرایط قابل مقایسه هستند و به طور مشترک دیگرانی را که همان تعهدات را انجام نخواهند داد، مستثنی می‌کنند.

نیاز به یک راهبرد جدید

مطالبه تقابل به مثل با سیاست‌های «همسایه را فقیر کن» که عدم توازن‌های ناپایداری را با شرکای تجاری آمریکا ایجاد کرده، مقابله خواهد کرد، وابستگی واشنگتن به دشمنان برای کالاهای حیاتی را کاهش خواهد داد و سواری رایگانی را که به آرامی اتحادها و شراکت‌های آمریکا را فرسوده کرده، محدود خواهد کرد. ایالات متحده با پذیرش تقابل به مثل، همچنین یک نظم نامتقارن با یک قدرت مسلط و مشتریانش را به نفع نظمی که در آن همه شرکت‌کنندگان بر پایه‌ای برابر با انتظارات برابر ایستاده‌اند، رد خواهد کرد.

شاید به طور متناقض، افول نسبی قدرت آمریکا، دست واشنگتن را در مذاکره بر سر شرایط یک نظم نوین جهانی تقویت کرده است. وضع موجود بر تعهد آمریکا به هژمونی استوار است که امکان عقب‌نشینی را منتفی می‌کند. این تعهد تا زمانی که ایالات متحده مسلط باقی می‌ماند، منطقی بود. اما به دلیل تضعیف خود متحدانش و صعود چین، ایالات متحده دیگر نمی‌تواند برتری خود را حفظ کند.

و بنابراین به نظر می‌رسد که یک عقب‌نشینی چشمگیر—عقب‌نشینی از تعاملات اقتصادی و نظامی جهانی و اتکای عمدتاً به عمق استراتژیک و بازار قابل توجهی که قاره آمریکای شمالی فراهم می‌کند—می‌تواند نتیجه بهتری نسبت به نزول مداوم به فرسودگی اواخر امپراتوری به همراه داشته باشد. به عبارت ساده، واشنگتن اکنون می‌تواند در صورت عدم بهبود شرایط روابطش، میز مذاکره را ترک کند. متحدان و شرکا این را می‌دانند و می‌خواهند از آن نتیجه اجتناب کنند، زیرا بازار و ارتش آمریکا برای رفاه و امنیت خودشان همچنان ضروری هستند. این بدان معناست که برای اولین بار در زندگی سیاست‌گذاران معاصر، ایالات متحده در موقعیتی قرار دارد که خواسته‌های خود را حول منافع محدود خود چارچوب‌بندی کند، آنها را با عواقب معتبر پشتیبانی کند و انتظار داشته باشد که جدی گرفته شوند.

در دوره دوم ریاست جمهوری خود، پرزیدنت دونالد ترامپ در توسعه یک راهبرد مبتنی بر تقابل به مثل پیشرفت کرده است. او و دولت او شایسته تقدیر برای تشخیص نیاز به تغییر هستند. صدراعظم آلمان، فردریش مرتس، اذعان کرده است که کشورهای اروپایی «سواری رایگان» گرفته‌اند و از ایالات متحده سوءاستفاده کرده‌اند و آخرین اجلاس ناتو با تعهدی بی‌سابقه از سوی اعضا برای افزایش هزینه‌های دفاعی خود از حداقل ۲.۰ درصد تولید ناخالص داخلی به حداقل ۳.۵ درصد به پایان رسید. کانادا و مکزیک که با تعرفه‌ها به طور معتبر تهدید شده‌اند، شروع به کاهش روابط اقتصادی خود با چین کرده‌اند؛ ژاپن، کره جنوبی، ویتنام و اتحادیه اروپا همگی برای توافقاتی برای کاهش عدم توازن‌های تجاری خود با ایالات متحده تلاش کرده‌اند.

اما حتی اگر ترامپ منافع آمریکا را تعریف کرده و هزینه‌ها و مزایا را متفاوت از پیشینیان خود می‌سنجد، هنوز غریزه‌های «اول آمریکا»ی خود را به یک دیدگاه منسجم از یک توافق جهانی جدید تبدیل نکرده است. برای بازنشانی روابط و ایجاد روابط جدید بر اساس فرضیات جدید، نیاز به ابلاغ دلایل تغییر، شکل راهبرد جدید، ماهیت خواسته‌های آمریکا و عواقب عدم دستیابی به توافق است. تقابل به مثل می‌تواند آن فرضیات را بر اساس شرایطی عادلانه برای هم ایالات متحده و هم متحدان بالقوه فراهم کند.

یک شرط‌بندی بد

برای یک لحظه کوتاه پس از شکست کمونیسم شوروی، آمریکایی‌ها در مورد اینکه آیا باید به سنت سیاست خارجی فروتنانه و غیرمداخله‌جویانه‌ای که وفور منابع طبیعی و حفاظت دو اقیانوس در سال‌های اولیه جمهوری امکان‌پذیر کرده بود، بازگردند، بحث کردند. اما مقامات و سیاستمداران از پیروزی به وجد آمده بودند و فریفته دیدگاه‌های امپراتوری ارائه شده توسط محققان و کارشناسان شدند. آنها تصمیم گرفتند که ایالات متحده می‌تواند و باید به طور نامحدود بر امور جهانی مسلط شود.

در این اظهارات، سه فرض در هم تنیده نهفته بود. اول، اینکه ایالات متحده به تنهایی به عنوان تنها ابرقدرت اقتصادی و نظامی جهان، توانایی و اراده دیکته کردن رویدادهای جهانی را هر زمان و هر کجا که بخواهد، خواهد داشت. دوم، اینکه همه کشورهای با اهمیت ژئوپلیتیکی به ناچار به سمت سرمایه‌داری بازار و حکمرانی دموکراتیک حرکت خواهند کرد. و در نهایت، اینکه بازارهای آزاد به طور خودکار رفاه را، بیش از همه برای ایالات متحده، ایجاد خواهند کرد.

تا زمانی که آن فرضیات پابرجا بودند، هزینه‌هایی که ایالات متحده برای حفظ وضع موجود متحمل می‌شد، می‌توانست مزایای بسیار بزرگتری برای آن به همراه داشته باشد. اما در سال ۲۰۰۰، فدراسیون روسیه ولادیمیر پوتین را به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب کرد. در آن اکتبر، ایالات متحده «روابط تجاری عادی دائمی» را به چین اعطا کرد با این انتظار که این آغوش «احتمال تغییر مثبت در چین و بنابراین ثبات در سراسر آسیا را افزایش خواهد داد.» دو ماه بعد، برج‌های دوقلو سقوط کردند و ارتش آمریکا به افغانستان فرو رفت.

در سال‌های بعد، سیستم‌هایی که هیچ شباهتی به دموکراسی بازار نداشتند، قدرت گرفتند و کشورهایی که آنها را اتخاذ کردند، قوی‌تر شدند. واشنگتن نتوانست دموکراسی‌های پایداری در افغانستان و عراق بسازد. در جای دیگر، تعداد کمی از دموکراسی‌های جوان دستاوردهای خود را تثبیت کردند، در حالی که کشورهایی مانند روسیه، ترکیه و ونزوئلا بیشتر به عقب و به سمت اقتدارگرایی لغزیدند.

بیش از ۴۰ پایگاه نظامی آمریکا و حدود ۸۰,۰۰۰ سرباز آمریکایی در اروپا هیچ کاری برای بازدارندگی روسیه از تهاجم به گرجستان در سال ۲۰۰۸، سپس کریمه در سال ۲۰۱۴ و سپس بقیه اوکراین در سال ۲۰۲۲ انجام ندادند. در همین حال، چین برتری نظامی را که پیش‌شرط هژمونی آمریکا بود، از بین برد. بر اساس برخی تخمین‌ها، هزینه‌های دفاعی آن معادل هزینه‌های ایالات متحده است و بزرگترین نیروی جنگی فعال و بزرگترین ناوگان دریایی جهان را در اختیار دارد.

مزایای رو به رشد چین، نشانه‌ای از شکست گسترده‌تر جهانی‌شدن است. برای سه دهه گذشته، جریان بی‌قید و شرط کالاها و سرمایه، صنعت آمریکا را ویران کرد، به افزایش کسری بودجه فدرال کمک کرد و سوخت لازم برای فروپاشی مالی را که منجر به بحران مالی جهانی ۲۰۰۸ و رکود بزرگ پس از آن شد، فراهم کرد.

پایان سواری رایگان

مشخصه راهبرد آمریکا در دوران هژمونی، بی‌قید و شرط بودن دیدگاه آن بود. زمانی که متحدان ناتو از انجام تعهدات هزینه‌های دفاعی خود امتناع می‌کردند، ایالات متحده ممکن بود آنها را ترغیب کند، اما تعهد خود به دفاع از هر کشور ناتو در برابر هر حمله احتمالی، محکم باقی می‌ماند. اگر چین ارز خود را دستکاری می‌کرد، به قهرمانان ملی خود یارانه می‌داد، مالکیت معنوی را می‌دزدید و دسترسی شرکت‌های آمریکایی به بازار خود را انکار می‌کرد، واشنگتن ممکن بود شکایت کند، اما بازار آمریکا برای شرکت‌های چینی باز می‌ماند.

در طول زمان، در میان طبقه کارشناس در واشنگتن این باور شکل گرفت که بازارهای باز و اتحادها اهدافی در خود هستند. آن باور حتی زمانی که ایالات متحده قدرت غالب بود، بی‌اساس بود؛ در جهان پس از هژمونی، از واقعیت جدا شده است. کشور به یک مسیر جدید نیاز دارد.

یک جایگزین، عقب‌نشینی خواهد بود: استفاده از عمق استراتژیک afforded by geography برای ساختن یک «قلعه آمریکا» تنها با کانادا و مکزیک به عنوان شرکای نزدیک. این یک تحول چشمگیر اما کاملاً محتمل خواهد بود. اما این بسیار دور از ایده‌آل خواهد بود.

در عوض، ایالات متحده باید تقابل به مثل را دنبال کند و بر مجموعه‌ای از تعهدات که متحدان باید برای عملکرد خوب اتحاد به یکدیگر بدهند، متمرکز شود. از این پس، سؤالی که واشنگتن باید از هر متحد یا شریک بالقوه‌ای بپرسد این است: اگر هر عضو مانند شما رفتار می‌کرد، آیا اتحاد یک اتحاد قوی و به نفع همه اعضا بود یا فرو می‌پاشید؟

بر این اساس، ایالات متحده باید سه خواسته اصلی از هر شرکت‌کننده بالقوه در یک بلوک تجاری و امنیتی به رهبری آمریکا داشته باشد. اول، واشنگتن باید اصرار ورزد که متحدان و شرکایش آماده پذیرش مسئولیت اصلی برای امنیت خود هستند.

یک راهبرد مبتنی بر تقابل به مثل، خواستار پایان دادن به کمک مستقیم آمریکا به اسرائیل خواهد بود. اما واشنگتن باید با خوشحالی به فروش سلاح به اسرائیل ادامه دهد و حتی برای آن فروش‌ها تأمین مالی فراهم کند، همانطور که باید برای دیگر متحدانی که مسئولیت اصلی مناطق خود را بر عهده می‌گیرند، انجام دهد. تصور کنید اگر کشورهایی مانند آلمان و ژاپن به همان اندازه مصمم به بازدارندگی دشمنان منطقه‌ای خود بودند، ایالات متحده چقدر صرفه‌جویی می‌کرد و جهان چقدر از تجاوز روسیه و چین در امان می‌ماند.

داخل یا خارج؟

اگر واشنگتن تقابل به مثل را دنبال کند، خواسته دومی را نیز مطرح خواهد کرد: تجارت متوازن. اقتصاددانان مدت‌هاست که دریافته‌اند اگر کشورها سیاست‌های «همسایه را فقیر کن» را اتخاذ کنند که ظرفیت تولیدی را به ضرر شرکا به خود منتقل می‌کند، مزایای تجارت آزاد تضعیف می‌شود.

ایالات متحده باید یک مدافع قوی برای یک بازار بزرگ و باز به عنوان یک ویژگی اصلی یک اتحاد باشد، اما باید اصرار ورزد که همه شرکت‌کنندگان سود متقابلی را که یک سیستم تجاری با عملکرد خوب فراهم می‌کند، تقویت کنند. در عمل، این مستلزم آن است که هر کشور متعهد به حفظ توازن در تجارت خود باشد و به همان اندازه که به دیگران در بلوک می‌فروشد، از آنها بخرد. تقابل به مثل نیازمند استفاده از تعرفه‌ها، سهمیه‌ها یا دیگر موانع نظارتی برای تنبیه هر کشوری است که در حال ایجاد یک عدم توازن ساختاری است.

خواسته سوم یک راهبرد تقابل به مثل ساده است: «چین بیرون». راهبرد هژمونی خیرخواهانه بر فراز یک نظم جهانی لیبرال فرض می‌کرد که ایالات متحده تنها ابرقدرت باقی خواهد ماند، همه کشورها به سمت دموکراسی بازار حرکت خواهند کرد و تجارت آزاد بین آنها رفاه را برای همه به ارمغان خواهد آورد. اما چین از فیلمنامه پیروی نکرد.

بنابراین، دسترسی کشورهای دیگر به بازار آمریکا باید مشروط به تمایل آنها برای مستثنی کردن چین باشد. الزام تجارت متوازن، خود کشورها را در این جهت سوق خواهد داد. بر روی همه جبهه‌ها، اصل باید این باشد که می‌توان در حوزه چین یا حوزه آمریکا تجارت کرد، اما نه هر دو.

پس از دهه‌ها که واشنگتن اقتصادهای آمریکا و چین را در هم تنیده، تخصص را رها کرده و از سرمایه‌گذاری در تولید داخلی غفلت کرده و وابستگی به زنجیره‌های تأمین چین را پذیرفته است، فرآیند جداسازی هزینه‌های واقعی را بر ایالات متحده تحمیل خواهد کرد. اما این نتایج به بهترین وجه به عنوان بهای از دست دادن شرط‌بندی بر جهانی‌شدن درک می‌شوند. بیرون آمدن از آن چاله همیشه گران تمام می‌شد.

تقابل به مثل برای نجات

ایالات متحده اهرم قابل توجهی برای بازتعریف نقش خود در جهان و شکل‌دهی به یک سیستم اتحاد جدید به رهبری آمریکا بر این اساس، حفظ می‌کند. دیگر کشورها وقتی متوجه شوند که معامله قدیمی دیگر در دسترس نیست، دلخور خواهند شد. اما اگر واشنگتن بتواند روشن کند که گزینه‌ها یک اتحاد جدید یا هیچ اتحادی هستند، دیگر دموکراسی‌های بازار به طور منطقی این پیشنهاد را خواهند پذیرفت.

این معامله عادلانه‌ای خواهد بود. ایالات متحده دیگر کشورها را تنها به همان شرایطی که انتظار دارد خودش به آن پایبند باشد، ملزم خواهد کرد. این خواسته‌های جدید آمریکا وضع موجود را مختل کرده و هزینه‌های کوتاه‌مدتی را بر متحدان و شرکا تحمیل خواهد کرد. اما آنها نیز در نهایت سود خواهند برد.

ایده حوزه‌های نفوذ، حساسیت‌های انترناسیونالیسم لیبرال را جریحه‌دار می‌کند. اما چه اتفاقی برای یک نظم جهانی لیبرال «باز برای همه» می‌افتد وقتی برخی دعوت به پیوستن را می‌پذیرند اما شرایط عضویت را نه؟ یا می‌توان آنها را به هر حال پذیرفت که منجر به یک نظم جهانی بسیار دور از لیبرال می‌شود، یا می‌توان آنها را مستثنی کرد و چشم‌اندازهای یک نظم لیبرال را که برخی را مستثنی می‌کند، حفظ کرد. اولی امتحان شده و شکست خورده است. دومی، با اصرار بر تقابل به مثل و پذیرش حوزه‌ها به عنوان امری اجتناب‌ناپذیر در جهانی با سیستم‌های اقتصادی و سیاسی رقیب و ناسازگار، به ایالات متحده شانس بسیار بهتری برای دستیابی به اهداف و پیشبرد ارزش‌های خود می‌دهد.

تقابل به مثل نوید چشم‌اندازهای اقتصادی بهبود یافته، تعهدات خارجی کاهش یافته و بازگشت به سیاست یک جمهوری را می‌دهد که بیش از هر چیز بر منافع شهروندان خود متمرکز است. اما اتخاذ چنین راهبردی نیازمند آن است که رهبران آمریکایی—و آمریکایی‌های عادی—نقش محدودتری را برای کشور خود در صحنه جهانی بپذیرند. با یک راهبرد فروتنانه‌تر و واقع‌بینانه‌تر مبتنی بر تقابل به مثل، واشنگتن سرانجام شرطی را خواهد بست که ایالات متحده می‌تواند در آن پیروز شود.


پاورقی‌ها:

⚠️ اخطار: محتوای این مقاله صرفاً دیدگاه‌های نویسنده و منبع اصلی را منعکس می‌کند و مسئولیت آن بر عهده نویسنده است. بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.

منبع:

Foreign Affairs

💡 درباره منبع: فارن افرز (Foreign Affairs) یک مجله آمریکایی با نفوذ در زمینه روابط بین‌الملل و سیاست خارجی ایالات متحده است که توسط شورای روابط خارجی منتشر می‌شود. این رسانه به دلیل تحلیل‌های عمیق و دیدگاه‌های متنوع شناخته شده است.

✏️ درباره نویسنده: اورن کس (Oren Cass) بنیانگذار و اقتصاددان ارشد در American Compass و ویراستار «محافظه‌کاران جدید: بازگرداندن تعهد آمریکا به خانواده، جامعه و صنعت» است.

نمایش بیشتر
دکمه بازگشت به بالا
سورس ما | SourceMA

لطفاً تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال کنید

کاربر گرامی، وب‌سایت ما برای تامین هزینه‌های نگهداری و ارائه محتوای به شما، نیازمند نمایش تبلیغات است. خواهشمندیم برای حمایت از ما و ادامه دسترسی به خدمات، تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال نمایید. از همکاری شما صمیمانه سپاسگزاریم.