نشریه فارن پالیسی: «ساموئل هانتینگتون در حال انتقام گرفتن است» | ۲۱ خرداد ۱۴۰۴
چگونه پیشبینیهای ساموئل هانتینگتون در مورد «برخورد تمدنها» پس از دههها، در حال تحقق است و نظم لیبرال بینالمللی جای خود را به جهانی مبتنی بر سیاستهای هویتی و قدرت میدهد.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۸ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: فارن پالیسی/نیلز گیلمن | 📅 تاریخ: ۲۱ فوریه ۲۰۲۵ / ۳ اسفند ۱۴۰۳
⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاههای مطرحشده نیست.
ما در آستانه لحظهای از بازآرایی در روابط بینالملل به اهمیت سالهای ۱۹۸۹، ۱۹۴۵ یا ۱۹۱۹ ایستادهایم – یک رویداد نسلی. همانند این دورههای پیشین، پایان نظم بینالمللی لیبرال که در دهه ۱۹۹۰ شکل گرفت، لحظهای است که به یک اندازه با امید و ترس آمیخته است، زیرا قطعیتهای قدیمی، چه خوب و چه بد، از بین میروند. چنین لحظات محوری، لحظاتی هستند که فرصتطلبان کاریزماتیک به جای عاملان شایسته، میدرخشند.
در هر یک از آن نقاط عطف قبلی، نظم قدیم به آرامی در حال ورشکستگی بود، پیش از آنکه ناگهان فرو بپاشد. اگرچه همیشه برای معاصران روشن نبود، اما با نگاهی به گذشته میتوانیم ببینیم که نظم جدیدی که در هر مورد جانشین میشد، مدتها در حال شکلگیری بوده است. به عنوان مثال، در سال ۱۹۱۹، غیرقانونی کردن جنگ و تأسیس پارلمانی از ملتها دههها روی میز بود؛ در سال ۱۹۱۸، وودرو ویلسون، رئیسجمهور ایالات متحده، «تعیین سرنوشت ملی» را به عنوان مبنای صلاحیت یک دولت (البته فقط برای ملتهای تحت رهبری سفیدپوستان) پیشنهاد کرده بود. در سال ۱۹۴۵، ایده یک جامعه ملل اصلاحشده با یک شورای امنیت مؤثر از سال ۱۹۴۲ به بعد برنامهریزی شده بود – اگرچه ظهور سلاحهای هستهای در پایان جنگ، محاسبات را تغییر میداد و جنگ سرد را آغاز میکرد. و پیش از سال ۱۹۸۹، ایده یک نظم بینالمللی «لیبرال» یا «مبتنی بر قوانین» جهانی به عنوان جایگزینی برای مبارزات قدرت شرق/غرب و شمال/جنوب، از دهه ۱۹۷۰ پیشنهاد شده بود.
هژمونی جدید پس از جنگ سرد که در دهه ۱۹۹۰ ظهور کرد، بر چندین ستون هنجاری استوار بود: الف) مرزهای بینالمللی نباید با زور بازنویسی شوند – دفاع از این هنجار پس از جنگ، دلیل ظاهری جنگ خلیج [فارس] در سال ۱۹۹۱ بود؛ ب) اصل حاکمیت ملی همچنان اعمال میشد، مگر اینکه جنایات فاحش حقوق بشری در حال وقوع باشد – استثنائی که در نهایت تحت عنوان «مسئولیت حمایت» رسمیت یافت؛ ج) یکپارچگی اقتصادی و مالی جهانی باید توسط همگان پذیرفته شود زیرا تجارت آزاد و عادلانه به نفع همه طرفها خواهد بود؛ و د) اختلافات بین ملتها از طریق مذاکرات حقوقی در نهادهای چندجانبه حل و فصل خواهد شد – ارتقای موافقتنامه عمومی تعرفه و تجارت (GATT) به سازمان تجارت جهانی (WTO) در سال ۱۹۹۵، مظهر نهادی این اصل بود.
مطمئناً، هیچ یک از این ارکان بدون چالش نبودند؛ هژمونی با اجماع یکی نیست. طی ۱۵ سال گذشته، هر یک از آنها به طور فزاینده و مستقیمی، بهویژه توسط روسیه ولادیمیر پوتین و چین شی جینپینگ، به چالش کشیده شدهاند. آنچه تیر خلاص را زده، این است که ایالات متحده، که در دهههای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ ادعا میکرد بزرگترین قهرمان این اصول است، اکنون تک تک آنها را رد میکند. همانطور که نیتن گاردلز چند هفته پیش استدلال کرد، ایالات متحده تحت رهبری دونالد ترامپ که دوباره به قدرت رسیده است، اکنون قدرت تجدیدنظرطلب پیشرو در جهان است، ادعایی که اخیراً توسط هوارد فرنچ تکرار شده است.
با احتضار نظم قدیم، پرسش اصلی که امروز روابط بینالملل را به خود مشغول داشته، ماهیت نظم جدیدی است که در حال ظهور است. هر برچسبی که در نهایت به این نظم جدید الصاق شود، ویژگیهای تعیینکننده آن شامل عملگرایی مبتنی بر حاصل جمع صفر در اقتصاد بینالملل، سیاست قدرت توسیدیدی که در آن «قدرتمندان هر کاری که میتوانند انجام میدهند و ضعیفان هر آنچه باید تحمل میکنند»، و اظهارات قدرتمندانه سیاست هویتی متمرکز بر «دولتهای تمدنی» خواهد بود. این ویژگیها در یک زمین بازی بینالمللی بسیار هموارتر از آنچه پس از فروپاشی دیوار برلین به دست آمد، شکل خواهند گرفت، وضعیتی که چارلز کراثهمر آن را به درستی «لحظه تکقطبی» توصیف کرد که در آن ایالات متحده، به قول وزیر امور خارجه وقت فرانسه، هوبرت ودرین، «ابرقدرت» منحصربهفرد به نظر میرسید.
در طول آن بازآرایی بزرگ اخیر، برجستهترین بحث در روابط بینالملل بین مقاله «پایان تاریخ» فرانسیس فوکویاما (که به طور پیشگویانهای، تنها چند ماه پیش از فروپاشی دیوار منتشر شد) و «برخورد تمدنها»ی ساموئل هانتینگتون، که چهار سال بعد منتشر شد، در جریان بود. خود فوکویاما اذعان داشت که «پایان تاریخ» «بیانیهای در مورد وضعیت تجربی جهان نیست، بلکه یک استدلال هنجاری در مورد عدالت یا کفایت نهادهای سیاسی لیبرال دموکراتیک است.» اما لیبرالها در آن زمان احساس میکردند که دیدگاه هنجاری فوکویاما شایسته حمایت است. و در آغاز قرن، لیبرالها میتوانستند با نگاهی به اصلاحات در روسیه بوریس یلتسین و چین جیانگ زمین، خود را متقاعد کنند که فوکویاما هم از نظر محتوا و هم از نظر سبک، برنده بحث شده است.
هانتینگتون مخالف بود. هانتینگتون – یکی از بنیانگذاران فارن پالیسی – مانند فوکویاما استدلال میکرد که تقسیمبندیهای جنگ سرد بین شرق کمونیست و غرب دموکراتیک، بین شمال ثروتمند جهانی و جنوب فقیر جهانی «دیگر مرتبط نیستند». اما در حالی که فوکویامای لیبرال انترناسیونالیست پیشبینی میکرد که پایان جنگ سرد، صلح دائمی را بین دولتهایی که همگی بر اصول کلی دموکراسی انتخاباتی و سرمایهداری مدیریتشده (آنچه فوکویاما «شکل نهایی حکومت بشری» مینامید) همسو هستند، نوید میدهد، هانتینگتونِ واقعگرا در عوض دنیایی را پیشبینی میکرد که با درگیری مداوم، البته در امتداد محورهای کاملاً متفاوت، مشخص میشود.
از نظر هانتینگتون، بازیگران ژئوپلیتیکی حیاتی اکنون «تمدنها» بودند که بر اساس تعاریف آرنولد جی. توینبی، مورخ بریتانیایی، در کتاب «مطالعه تاریخ» (منتشر شده در ۱۲ جلد بین سالهای ۱۹۳۴ و ۱۹۶۱) فهمیده میشدند. از نظر هانتینگتون، «خطوط گسل» (به استعاره شوم تکتونیکی توجه کنید) بین تمدنها، محلهای گسست در نظم پساجنگ سرد خواهند بود.
هویت تمدنی در آینده اهمیت فزایندهای خواهد یافت و جهان تا حد زیادی با تعاملات میان هفت یا هشت تمدن بزرگ شکل خواهد گرفت. این تمدنها شامل تمدن غربی، کنفوسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، اسلاو-ارتدوکس، آمریکای لاتین و احتمالاً آفریقایی است. مهمترین درگیریهای آینده در امتداد گسلهای فرهنگی که این تمدنها را از یکدیگر جدا میکنند، رخ خواهد داد.
دیدگاه هانتینگتون از نظم جدید به مراتب تاریکتر از دیدگاه فوکویاما بود، اگرچه هر دو مبهم بودند. فوکویاما مقاله خود را با این استدلال مشهور به پایان رساند که بهای صلح همیشگی، ملال تکنوکراتیک خواهد بود که در آن «جسارت، شجاعت، تخیل و آرمانگرایی» مبارزه ایدئولوژیک جای خود را به صرف «محاسبات اقتصادی، حل بیپایان مشکلات فنی، نگرانیهای زیستمحیطی و ارضای خواستههای پیچیده مصرفکنندگان» خواهد داد. از نظر فوکویاما، «قرنها ملال» پیش رو، بحرانی وجودی برای افرادی ایجاد میکند که به دنبال شناخت اجتماعی در دنیایی عاری از فرصتهای افتخار سیاسی هستند.
در مقابل، هانتینگتون استدلال میکرد که هویتهای گروهی، مبتنی بر تمایزات فرهنگی تبعیضآمیز، پایدار هستند و تنها با افول ایدئولوژیهای جهانشمول جنگ سرد، آشکارتر خواهند شد. او در کتاب سال ۱۹۹۶ که استدلال مقاله اصلی خود را گسترش داد، تعادلی دوپهلو را بر اساس «دولتهای هستهای» که سلطه خود را در «حوزههای نفوذ» تمدنی خود اعمال میکنند، پیشبینی کرد. از یک سو، «برخورد تمدنها بزرگترین تهدید برای صلح جهانی است» زیرا تأکید بر تفاوت فرهنگی گریزناپذیر، اساس خصومت بیپایان را تشکیل میدهد. (هانتینگتون همچنین پیشبینی کرد که خصومت با مهاجران، ویژگی تعیینکننده سیاست داخلی در نظم جهانی تعریف شده توسط برخورد تمدنها خواهد بود.)
از سوی دیگر، تا زمانی که همه در نظم جدید، بیهودگی تلاش برای تحمیل نظام فرهنگی خود بر تمدنهای «بیگانه» را تشخیص دهند، «نظم بینالمللی مبتنی بر تمدنها، مطمئنترین تضمین در برابر جنگ جهانی است.» خصومت فرهنگی بین تمدنها ممکن است اجتنابناپذیر باشد، اما با خوشاقبالی، «برخورد» ممکن است صرفاً شامل سروصدای زیاد باشد، نه درگیری خشونتآمیز.
در مقایسه با فوکویاما، مقاله و کتاب بعدی هانتینگتون، اگر نگوییم بیشتر، توجه بیشتری را به خود جلب کرد – که بخش عمده آن با لحنی انتقادیتر بود. مورخان و انسانشناسان از عدم انسجام مقوله تمدن (که خود هانتینگتون اذعان داشت سیال است) انتقاد کردند، در حالی که محققان روابط بینالملل خاطرنشان کردند که بسیاری از شدیدترین درگیریهای آن دوران – مانند جنگهای وحشیانه بین مسلمانان سنی و شیعه، و همچنین در سراسر آفریقا – در درون تمدنها رخ میداد، نه بین آنها. جهانوطنان، جهانیگرایان و لیبرالها از این کتاب نه به دلیل تحلیل پویاییهای سیاسی، بلکه به دلیل بیاخلاقی بیپرده آن متنفر بودند.
در دو دهه نخست پس از پایان جنگ سرد، نظم بینالمللی عمدتاً در چارچوب هنجاری فوکویاما عمل میکرد. از اواسط دهه ۱۹۹۰ تا اواسط دهه ۲۰۱۰، رهبران سیاسی ملتها، هرچند با اکراه، عمدتاً طبق قوانین «لیبرال بینالمللی» بازی میکردند. اروپا برای ادغام خود تحت ساختارهای اداری اتحادیه اروپا تلاش میکرد. اختلافات تجاری به سازمان تجارت جهانی ارجاع داده میشد و احکام آن عموماً مورد احترام بود. جنایتکاران جنگی به طور نامنظم تحت پیگرد قرار میگرفتند، اما در صورت دستگیری، در دادگاههای رسمی حقوقی بینالمللی، اعم از دادگاه کیفری بینالمللی برای یوگسلاوی سابق (تأسیس ۱۹۹۳)، دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا (تأسیس ۱۹۹۴)، یا دیوان کیفری بینالمللی (تأسیس ۲۰۰۲) محاکمه میشدند.
زمانی که ایالات متحده تصمیم به جنگ گرفت – همانطور که در بالکان در دهه ۱۹۹۰، عراق در سال ۲۰۰۳ و لیبی در سال ۲۰۱۱ انجام داد – به دنبال تأیید قانونی از سوی یک نهاد بینالمللی، چه سازمان ملل متحد یا ناتو بود (اگرچه اجازه نمیداد رأی منفی مانع آن شود). در واقع، جورج دبلیو بوش بارها و بارها اصرار داشت که جنگ جهانی علیه تروریسم و تغییر رژیم در عراق بر اساس اصول فوکویامایی و نه هانتینگتونی دنبال میشود: او اظهار داشت: «وقتی صحبت از حقوق و نیازهای مشترک مردان و زنان میشود، هیچ برخورد تمدنی وجود ندارد. الزامات آزادی به طور کامل در مورد آفریقا و آمریکای لاتین و کل جهان اسلام اعمال میشود. مردم کشورهای اسلامی همان آزادیها و فرصتهایی را میخواهند و شایسته آن هستند که مردم در هر ملتی دارند. و دولتهای آنها باید به امیدهای آنها گوش دهند.»
حتی روسیه، بزرگترین بازنده ژئوپلیتیکی در توافق پس از جنگ سرد، و بنابراین به طور غیرقابل تعجبی، پرسروصداترین مخالف آن در میان قدرتهای بزرگ، با تلاش برای الحاق عملی – و نه قانونی – بخشهای مختلف همسایگان خود که جدا کرده بود (ترانسنیستریا از مولداوی پس از ۱۹۹۲، و آبخازیا و اوستیای جنوبی از گرجستان پس از ۲۰۰۸)، به نظم جدید احترام گذاشت. هر یک از این موارد ممکن است نشاندهنده احترامی باشد که شرارت به فضیلت میگذارد، اما با این وجود، احترام بود.
از منظر فوکویامایی (که همان هگلی است)، هر عصری بذر جانشین خود را در درون خود دارد – دومی به شکل نیروهای مخالف نظم مسلط. در آغاز دهه ۲۰۱۰، شکافها در معماری هنجاری پسا تاریخی شروع به آشکار شدن کردند. به طور فزاینده، قدرتهای نوظهور که خود را در چارچوبهای تمدنی که هانتینگتون دو دهه قبل توصیف کرده بود، شناسایی میکردند، شروع به مخالفت آشکار با ارزشهای ظاهراً جهانی زیربنای نظم بینالمللی لیبرال کردند. در حالی که در دهه ۱۹۹۰ رهبران برخی از کشورهای کوچکتر مانند سنگاپور و مالزی ایده «ارزشهای آسیایی» (متمایز از ارزشهای غربی) را ترویج میکردند، تا سال ۲۰۱۴، هم پوتین و هم شی جینپینگ آشکارا روسیه و چین را «تمدنهایی» با ارزشهای متمایز و ناسازگار با (و از دیدگاه آنها، بهتر از) ارزشهای دموکراسیهای غربی توصیف میکردند.
با گذشت یک دهه، اکنون به نظر میرسد سال ۲۰۱۴ سال محوری بوده است که در آن پوسیدگی در نظم بینالمللی لیبرال شروع به قانقاریایی شدن کرد. الحاق قانونی شبهجزیره کریمه توسط روسیه در آن سال، نشاندهنده یک گسست صریح، رد آشکار یکی از ارکان کلیدی نظم بینالمللی لیبرال، یعنی عدم بازنویسی مرزها با زور بود. جالب اینجاست که پوتین اقدام خود را بر اساس دلایل صریحاً «تمدنی» توجیه کرد و استدلال کرد که کریمه همیشه بخشی از «جهان روسی» بوده است. به همین ترتیب، جایگزینی حزب کنگره پلورالیست توسط نارندرا مودی و حزب بهاراتیا جاناتا (BJP) در سال ۲۰۱۴، در چارچوب ایدئولوژی هیندوتوا بیان شد که هند را به عنوان یک دولت تمدنی مبتنی بر دین هندو معرفی میکرد (صرف نظر از صدها میلیون هندی غیرهندو). و ظهور شی جینپینگ به عنوان رهبر ارشدی که علاقهای به ابهام استراتژیک در مورد لیبرالیزاسیون احتمالی چین نداشت و به طور فزایندهای به رویارویی ایدئولوژیک مستقیم علاقهمند بود، پایان دیدگاه آرمانشهری فوکویاما را رقم زد. تا اواسط دهه ۲۰۰۰، «موج سوم» دموکراتیزاسیون بیشتر شبیه یک پرچم دروغین بود تا شکوفایی آینده.
از این منظر، ربع قرن گذشته به عنوان دوره طولانی نهفتگی پیشبینی هانتینگتونی خوانده میشود. اکنون آشکار است که هانتینگتون در مورد خطوط کلی نظم نوظهور پس از جنگ سرد چندان اشتباه نمیکرد، بلکه در شهود خود زودرس بود. او انگشت خود را بر عنصر ضدقانونی گذاشت که در درون آن نظم نهفته بود و منتظر لحظه ظهور خود به عنوان اساس نظم بعدی بود – یعنی نظمی که در دهه گذشته با تمام قوا در حال ظهور بوده است.
از اوج خوشبینی لیبرال انترناسیونالیستی اواخر دهه ۱۹۹۰، لحظه کنونی ما به بهترین وجه به عنوان «انتقام هانتینگتون» دیده میشود: رویای اجماع جهانی به نفع دموکراسی لیبرال و سرمایهداری جهانی مدیریتشده تکنوکراتیک مرده است و برخورد تمدنها تقریباً در همه جا، از مسکو و پکن گرفته تا دهلی و استانبول – و البته اکنون در واشنگتن دیسی – در حال افزایش است. در این نظم جدید، بخت با جسوران و مدعیان یار خواهد بود (اگرچه شاید نه همیشه به نفع آنها)، نه با مودبان و منظمها. به جای تحمل ملال بیروح قوانین بوروکراتیک پسا تاریخی، از هیجانات خونین یک نظام بینالمللی بیرحم لذت خواهیم برد. بیرحمی پاداش داده خواهد شد، بیدفاعی مورد سوءاستفاده قرار خواهد گرفت. انتظار دارم هانتینگتون از قبر لبخند بزند.
”