نشریه فارن افرز: «پایان قرن طولانی آمریکایی» | ۲۳ تیر ۱۴۰۴
سیاستهای قهری و انزواگرایانه ترامپ با تضعیف وابستگی متقابل و قدرت نرم، در حال فرسایش پایههای قدرتی است که آمریکا طی ۸۰ سال گذشته ساخته و ممکن است به دوره سلطه این کشور پایان دهد.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۱۱ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: فارن افرز/رابرت او. کیوهین و جوزف اس. نای، جونیور | 📅 تاریخ: ۲.Jun.2025 / خرداد ۱۴۰۴
⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله صرفاً دیدگاههای نویسنده و منبع اصلی را منعکس میکند و مسئولیت آن بر عهده نویسنده است. بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاههای مطرحشده نیست.
ترامپ و منابع قدرت ایالات متحده
رئیسجمهور دونالد ترامپ تلاش کرده است هم ایالات متحده را بر جهان تحمیل کند و هم کشور را از آن دور نگه دارد. او دور دوم ریاستجمهوری خود را با به رخ کشیدن قدرت سخت آمریکا، تهدید دانمارک بر سر کنترل گرینلند و پیشنهاد بازپسگیری کانال پاناما آغاز کرد. او با موفقیت از تهدید تعرفههای تنبیهی برای وادار کردن کانادا، کلمبیا و مکزیک در مسائل مهاجرتی استفاده کرد. او از توافقات اقلیمی پاریس و سازمان بهداشت جهانی خارج شد. در ماه آوریل، او با اعلام تعرفههای گسترده بر کشورهای سراسر جهان، بازارهای جهانی را به آشوب کشید. او کمی بعد مسیر خود را تغییر داد و بیشتر تعرفههای اضافی را لغو کرد، هرچند به جنگ تجاری با چین – جبهه اصلی در تهاجم فعلی او علیه رقیب اصلی واشنگتن – ادامه داد.
در انجام همه اینها، ترامپ میتواند از موضع قدرت عمل کند. تلاشهای او برای استفاده از تعرفهها برای تحت فشار قرار دادن شرکای تجاری ایالات متحده نشان میدهد که او معتقد است الگوهای معاصر وابستگی متقابل، قدرت ایالات متحده را افزایش میدهد. سایر کشورها به قدرت خرید بازار عظیم آمریکا و به قطعیتهای قدرت نظامی آمریکا متکی هستند. این مزایا به واشنگتن این امکان را میدهد که شرکای خود را تحت فشار قرار دهد. مواضع او با استدلالی که ما تقریباً ۵۰ سال پیش مطرح کردیم، سازگار است: اینکه وابستگی متقابل نامتقارن به بازیگر کمتر وابسته در یک رابطه، مزیت میبخشد. ترامپ از کسری تجاری قابل توجه ایالات متحده با چین ابراز تأسف میکند، اما به نظر میرسد او همچنین میفهمد که این عدم توازن به واشنگتن اهرم فشار فوقالعادهای بر پکن میدهد.
حتی در حالی که ترامپ به درستی راهی را که ایالات متحده از طریق آن قوی است، شناسایی کرده، اما او از آن قدرت به شیوههایی اساساً غیرسازنده استفاده میکند. با حمله به وابستگی متقابل، او خودِ بنیان قدرت آمریکا را تضعیف میکند. قدرت مرتبط با تجارت، قدرت سخت است که بر اساس قابلیتهای مادی استوار است. اما طی ۸۰ سال گذشته، ایالات متحده قدرت نرم، مبتنی بر جذابیت به جای اجبار یا تحمیل هزینه، انباشته است. سیاست عاقلانه آمریکایی، حفظ و نه مختل کردن الگوهای وابستگی متقابلی است که قدرت آمریکا را تقویت میکند، هم قدرت سخت ناشی از روابط تجاری و هم قدرت نرم جذابیت. ادامه سیاست خارجی فعلی ترامپ، ایالات متحده را تضعیف کرده و فرسایش نظم بینالمللی را که از زمان جنگ جهانی دوم به بسیاری از کشورها – و بیش از همه، به ایالات متحده – خدمت کرده است، تسریع خواهد کرد.
نظم بر توزیع پایدار قدرت بین دولتها، هنجارهایی که رفتار دولتها و سایر بازیگران را تحت تأثیر قرار داده و مشروعیت میبخشند، و نهادهایی که به پشتیبانی از آن کمک میکنند، استوار است. دولت ترامپ تمام این ستونها را به لرزه درآورده است. جهان ممکن است در حال ورود به دورهای از بینظمی باشد، دورهای که تنها پس از تغییر مسیر کاخ سفید یا پس از استقرار یک وضعیت جدید در واشنگتن، آرام گیرد. اما افول در حال انجام ممکن است تنها یک افت موقتی نباشد؛ ممکن است یک سقوط به آبهای تیره باشد. ترامپ در تلاش نامنظم و گمراهکننده خود برای قدرتمندتر کردن ایالات متحده، ممکن است دوره سلطه آن – آنچه ناشر آمریکایی هنری لوس برای اولین بار «قرن آمریکایی» نامید – را به پایانی بیسر و صدا برساند.
مزیت کسری بودجه
وقتی ما در سال ۱۹۷۷ کتاب «قدرت و وابستگی متقابل» را نوشتیم، سعی کردیم درکهای مرسوم از قدرت را گسترش دهیم. کارشناسان سیاست خارجی معمولاً قدرت را از دریچه رقابت نظامی جنگ سرد میدیدند. در مقابل، تحقیق ما به بررسی چگونگی تأثیر تجارت بر قدرت پرداخت و ما استدلال کردیم که عدم تقارن در یک رابطه اقتصادی وابسته متقابل، به بازیگر کمتر وابسته قدرت میبخشد. پارادوکس قدرت تجاری این است که موفقیت در یک رابطه تجاری – که با داشتن مازاد تجاری یک دولت با دولت دیگر مشخص میشود – منبع آسیبپذیری است. برعکس، و شاید به طور غیرمنتظره، داشتن کسری تجاری میتواند موقعیت چانهزنی یک کشور را تقویت کند. کشور دارای کسری، به هر حال، میتواند تعرفهها یا سایر موانع تجاری را بر کشور دارای مازاد اعمال کند. آن کشور مازاد هدف قرار گرفته، به دلیل فقدان نسبی واردات برای تحریم، در تلافی با مشکل مواجه خواهد شد.
تهدید به منع یا محدود کردن واردات میتواند با موفقیت بر شرکای تجاری فشار وارد کند. از نظر وابستگی متقابل نامتقارن و قدرت، ایالات متحده در موقعیت چانهزنی مطلوبی با هر هفت شریک تجاری مهم خود قرار دارد. تجارت آن با چین، مکزیک و انجمن کشورهای جنوب شرقی آسیا بسیار نامتقارن است که همگی نسبت صادرات به واردات بیش از دو به یک با ایالات متحده دارند. برای ژاپن (تقریباً ۱.۸ به ۱)، کره جنوبی (۱.۴ به ۱) و اتحادیه اروپا (۱.۶ به ۱)، این نسبتها نیز نامتقارن هستند. کانادا از نسبت متعادلتری در حدود ۱.۲ به ۱ برخوردار است.
البته این نسبتها نمیتوانند ابعاد کامل روابط اقتصادی بین کشورها را به تصویر بکشند. عوامل متقابل، مانند گروههای ذینفع داخلی با روابط فراملی با بازیگران خارجی در بازارهای دیگر یا روابط شخصی و گروهی فرامرزی، میتوانند مسائل را پیچیده کنند و گاهی منجر به استثنائات یا محدود کردن تأثیر وابستگی متقابل نامتقارن شوند. در کتاب «قدرت و وابستگی متقابل»، ما این کانالهای چندگانه ارتباطات را به عنوان «وابستگی متقابل پیچیده» توصیف کردیم و در یک تحلیل دقیق از روابط ایالات متحده و کانادا بین سالهای ۱۹۲۰ و ۱۹۷۰، نشان دادیم که آنها اغلب دست کانادا را تقویت میکردند. به عنوان مثال، پیمان خودرویی ایالات متحده و کانادا در دهه ۱۹۶۰ از فرآیند مذاکرهای ناشی شد که با معرفی یکجانبه یارانه صادراتی برای قطعات خودرو توسط کانادا آغاز شد. در هر تحلیلی از وابستگی متقابل نامتقارن و قدرت، لازم است به دقت به عوامل متقابلی که ممکن است مزایایی را که به طور معمول به کشور دارای کسری تعلق میگیرد، کاهش دهند، نگاه کرد.
چین به تنهایی در بخش تجارت ضعیفترین به نظر میرسد، با نسبت سه به یک صادرات به واردات. همچنین نمیتواند به روابط اتحادی یا سایر اشکال قدرت نرم متوسل شود. اما قادر به تلافی با بهرهبرداری از عوامل متقابل است، با مجازات شرکتهای مهم آمریکایی که در چین فعالیت میکنند، مانند اپل یا بوئینگ، یا بازیگران سیاسی داخلی مهم آمریکا، مانند کشاورزان سویا یا استودیوهای هالیوود. چین همچنین میتواند از قدرت سخت مانند قطع عرضه مواد معدنی کمیاب استفاده کند. با کشف دقیقتر آسیبپذیریهای متقابل توسط دو طرف، تمرکز جنگ تجاری برای انعکاس این فرآیند یادگیری تغییر خواهد کرد.
مکزیک منابع کمتری برای نفوذ متقابل دارد و همچنان به شدت در برابر هوسهای ایالات متحده آسیبپذیر است. اروپا میتواند مقداری نفوذ متقابل در بخش تجارت اعمال کند زیرا تجارت متعادلتری با ایالات متحده نسبت به چین و مکزیک دارد، اما همچنان به ناتو وابسته است، بنابراین تهدیدهای ترامپ مبنی بر عدم حمایت از این اتحاد میتواند یک ابزار چانهزنی مؤثر باشد. کانادا تجارت متعادلتری با ایالات متحده و شبکهای از روابط فراملی با گروههای ذینفع آمریکایی دارد که آن را کمتر آسیبپذیر میکند، اما احتمالاً در تجارت به تنهایی بازنده است زیرا اقتصاد آن بیشتر از اقتصاد ایالات متحده به اقتصاد ایالات متحده متکی است. در آسیا، عدم تقارن در روابط تجاری ایالات متحده با ژاپن، کره جنوبی و انجمن کشورهای جنوب شرقی آسیا تا حدودی با سیاست رقابت ایالات متحده با چین جبران میشود. تا زمانی که این رقابت ادامه دارد، ایالات متحده به متحدان و شرکای خود در شرق و جنوب شرقی آسیا نیاز دارد و نمیتواند از اهرم فشار ناشی از تجارت خود به طور کامل بهرهبرداری کند. بنابراین، نفوذ نسبی سیاست تجاری ایالات متحده بسته به زمینه ژئوپلیتیکی و الگوهای وابستگی متقابل نامتقارن، متفاوت است.
قدرت واقعی
دولت ترامپ یک بعد عمده از قدرت را نادیده میگیرد. قدرت، توانایی وادار کردن دیگران به انجام کاری است که شما میخواهید. این هدف را میتوان با اجبار، پرداخت یا جذابیت به دست آورد. دو مورد اول قدرت سخت هستند؛ سومی قدرت نرم است. در کوتاهمدت، قدرت سخت معمولاً بر قدرت نرم غلبه میکند، اما در بلندمدت، قدرت نرم اغلب پیروز میشود. گفته میشود جوزف استالین زمانی با تمسخر پرسیده بود: «پاپ چند لشکر دارد؟» اما اتحاد جماهیر شوروی مدتهاست که از بین رفته و پاپ همچنان باقی است.
رئیسجمهور به نظر میرسد به طور فوقالعادهای به اجبار و اعمال قدرت سخت آمریکا متعهد است، اما به نظر نمیرسد قدرت نرم یا نقش آن در سیاست خارجی را درک کند. وادار کردن متحدان دموکراتیک مانند کانادا یا دانمارک به طور گستردهتری اعتماد به اتحادهای ایالات متحده را تضعیف میکند؛ تهدید پاناما ترس از امپریالیسم را در سراسر آمریکای لاتین دوباره بیدار میکند؛ فلج کردن آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده، شهرت ایالات متحده برای خیرخواهی را تضعیف میکند. خاموش کردن صدای آمریکا، پیام کشور را خاموش میکند.
شکاکان میگویند، خب که چه؟ سیاست بینالملل بازی سخت است، نه بازی نرم. و رویکرد قهری و معاملهای ترامپ قبلاً امتیازاتی را به همراه داشته و وعده امتیازات بیشتری را میدهد. همانطور که ماکیاولی زمانی در مورد قدرت نوشت، برای یک شاهزاده بهتر است که از او بترسند تا اینکه او را دوست داشته باشند. اما بهتر است هم از او بترسند و هم او را دوست داشته باشند. قدرت سه بعد دارد و ترامپ با نادیده گرفتن جذابیت، یک منبع کلیدی از قدرت آمریکا را نادیده میگیرد. در بلندمدت، این یک استراتژی بازنده است.
و قدرت نرم حتی در کوتاهمدت نیز اهمیت دارد. اگر یک کشور جذاب باشد، برای شکل دادن به رفتار دیگران نیازی به اتکای زیاد به انگیزهها و مجازاتها نخواهد داشت. اگر متحدان آن را خیرخواه و قابل اعتماد ببینند، متقاعدکنندهتر هستند و احتمالاً از رهبری آن کشور پیروی خواهند کرد، هرچند admittedly ممکن است برای بهرهبرداری از یک موضع خیرخواهانه توسط دولت قدرتمندتر، مانور دهند. در مواجهه با قلدری، ممکن است تبعیت کنند، اما اگر شریک تجاری خود را یک قلدر غیرقابل اعتماد ببینند، احتمال بیشتری دارد که پا پس بکشند و وابستگی متقابل بلندمدت خود را در صورت امکان کاهش دهند. اروپای جنگ سرد نمونه خوبی از این پویایی است. در سال ۱۹۸۶، گیر لوندستاد، تحلیلگر نروژی، جهان را به یک امپراتوری شوروی و یک امپراتوری آمریکایی تقسیم کرد. در حالی که شورویها از زور برای ساختن اقمار اروپایی خود استفاده کرده بودند، طرف آمریکایی «یک امپراتوری با دعوت» بود. شورویها مجبور شدند در سال ۱۹۵۶ به بوداپست و در سال ۱۹۶۸ به پراگ نیرو بفرستند تا دولتهای آنجا را تابع مسکو نگه دارند. در مقابل، ناتو در طول جنگ سرد قوی باقی ماند.
در آسیا، چین سرمایهگذاریهای نظامی و اقتصادی سخت خود را افزایش داده است، اما همچنین قدرتهای جذابیت خود را نیز پرورش داده است. در سال ۲۰۰۷، رئیسجمهور هو جینتائو به هفدهمین کنگره ملی حزب کمونیست چین گفت که چین نیاز به افزایش قدرت نرم خود دارد. دولت چین دهها میلیارد دلار برای این منظور هزینه کرده است. البته، به دلیل دو مانع عمده، نتایج متفاوتی در بهترین حالت به دست آورده است: این کشور با تعدادی از همسایگان خود اختلافات ارضی تندی را برانگیخته است، و حزب کمونیست کنترل شدیدی بر تمام سازمانها و عقاید در جامعه مدنی حفظ میکند. چین وقتی مرزهای شناختهشده بینالمللی را نادیده میگیرد، نارضایتی ایجاد میکند. و وقتی وکلای حقوق بشر را زندانی میکند و ناسازگارانی مانند هنرمند درخشان آی ویوی را به تبعید وادار میکند، در نظر مردم بسیاری از کشورها بد جلوه میکند.
حداقل قبل از شروع دور دوم ریاستجمهوری ترامپ، چین در دادگاه افکار عمومی جهانی بسیار از ایالات متحده عقب بود. پیو در سال ۲۰۲۳ در ۲۴ کشور نظرسنجی کرد و گزارش داد که اکثریت پاسخدهندگان در بیشتر آنها، ایالات متحده را جذابتر از چین میدانستند، و آفریقا تنها قارهای بود که نتایج نزدیک به هم بود. اخیراً، در ماه مه ۲۰۲۴، گالوپ دریافت که در ۱۳۳ کشوری که نظرسنجی کرده است، ایالات متحده در ۸۱ کشور و چین در ۵۲ کشور برتری داشتند. با این حال، اگر ترامپ به تضعیف قدرت نرم آمریکا ادامه دهد، این اعداد ممکن است به طور قابل توجهی تغییر کنند.
البته، قدرت نرم آمریکا طی سالها فراز و نشیبهایی داشته است. ایالات متحده در طول جنگ ویتنام و جنگ عراق در بسیاری از کشورها نامحبوب بود. اما قدرت نرم از جامعه و فرهنگ یک کشور ناشی میشود، نه فقط از اقدامات دولت آن. حتی در طول جنگ ویتنام، زمانی که جمعیتها در خیابانهای سراسر جهان برای اعتراض به سیاستهای آمریکا راهپیمایی میکردند، آنها سرود کمونیستی «بینالملل» را نمیخواندند، بلکه سرود حقوق مدنی آمریکا «ما پیروز خواهیم شد» را میخواندند. یک جامعه مدنی باز که اجازه اعتراض و پذیرش مخالفت را میدهد، میتواند یک دارایی باشد. اما قدرت نرم ناشی از فرهنگ آمریکا اگر دموکراسی آمریکایی به فرسایش خود ادامه دهد و کشور در خارج به عنوان یک قلدر عمل کند، از زیادهرویهای دولت ایالات متحده در چهار سال آینده جان سالم به در نخواهد برد.
به نوبه خود، چین در تلاش است تا هرگونه شکافی را که ترامپ ایجاد میکند، پر کند. این کشور خود را رهبر به اصطلاح جنوب جهانی میبیند. هدف آن جایگزینی نظم آمریکایی اتحادها و نهادهای بینالمللی است. برنامه سرمایهگذاری زیرساختی کمربند و جاده آن نه تنها برای جذب سایر کشورها طراحی شده است، بلکه برای تأمین قدرت اقتصادی سخت نیز هست. کشورهای بیشتری چین را به عنوان بزرگترین شریک تجاری خود دارند تا ایالات متحده. اگر ترامپ فکر میکند میتواند با تضعیف اعتماد در میان متحدان آمریکایی، ادعای آرزوهای امپریالیستی، نابودی آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده، به چالش کشیدن حاکمیت قانون در داخل و خروج از آژانسهای سازمان ملل، با چین رقابت کند، احتمالاً ناامید خواهد شد.
شبح جهانی شدن
شبح جهانی شدن، که پوپولیستهای غربی مانند ترامپ آن را به عنوان یک نیروی شیطانی فرا میخوانند، بر فراز ظهور آنها سایه افکنده است. در واقعیت، این اصطلاح صرفاً به افزایش وابستگی متقابل در فواصل بینقارهای اشاره دارد. وقتی ترامپ چین را به تعرفه تهدید میکند، در تلاش است تا جنبه اقتصادی وابستگی متقابل جهانی ایالات متحده را کاهش دهد، که آن را برای از دست دادن صنایع و مشاغل مقصر میداند. جهانی شدن قطعاً میتواند اثرات منفی و مثبتی داشته باشد. اما اقدامات ترامپ نابجاست، زیرا به آن اشکال از جهانی شدن که عمدتاً برای ایالات متحده و جهان خوب هستند حمله میکند، در حالی که با آنهایی که بد هستند مقابله نمیکند. در مجموع، جهانی شدن قدرت آمریکا را افزایش داده و حمله ترامپ به آن تنها ایالات متحده را تضعیف میکند.
در آغاز قرن نوزدهم، دیوید ریکاردو، اقتصاددان و دولتمرد بریتانیایی، این واقعیت پذیرفتهشده را که تجارت جهانی میتواند از طریق مزیت نسبی ارزش ایجاد کند، تثبیت کرد. وقتی کشورها به روی تجارت باز هستند، میتوانند در آنچه بهتر انجام میدهند، تخصص پیدا کنند. تجارت آنچه را که جوزف شومپیتر، اقتصاددان آلمانی، «تخریب خلاق» نامید، ایجاد میکند: مشاغل در این فرآیند از دست میروند و اقتصادهای ملی در معرض شوکهای خارجی قرار میگیرند، که گاهی اوقات نتیجه سیاست عمدی دولتهای خارجی است. اما این اختلال میتواند به بهرهوری و کارایی بیشتر اقتصادها کمک کند. در مجموع، در طول ۷۵ سال گذشته، تخریب خلاق قدرت آمریکا را افزایش داده است. به عنوان بزرگترین بازیگر اقتصادی، ایالات متحده بیشترین بهره را از نوآوری که رشد را ایجاد میکند و اثرات سرریز آن رشد در سراسر جهان داشته، برده است.
در عین حال، رشد میتواند دردناک باشد. مطالعات نشان دادهاند که ایالات متحده در قرن بیست و یکم میلیونها شغل را از دست داده (و به دست آورده است) و هزینههای تعدیل را بر دوش کارگران گذاشته است که عموماً غرامت کافی از دولت دریافت نکردهاند. تغییرات تکنولوژیکی نیز با جایگزینی ماشینها به جای مردم، میلیونها شغل را از بین برده است و جدا کردن اثرات در هم تنیده اتوماسیون و تجارت خارجی دشوار است. فشارهای معمول وابستگی متقابل با غول صادراتی چین، که دستبردار نیست، بسیار بدتر شده است.
حتی در حالی که جهانی شدن اقتصادی بهرهوری اقتصاد جهانی را افزایش میدهد، این تغییرات ممکن است برای بسیاری از افراد و خانوادهها ناخوشایند باشد. مردم در بسیاری از جوامع تمایلی به نقل مکان به مکانهایی که ممکن است راحتتر کار پیدا کنند، ندارند. البته دیگران مایلند برای یافتن فرصتهای بیشتر، نیمی از جهان را طی کنند. چند دهه اخیر جهانی شدن با جابجاییهای گسترده مردم در سراسر مرزهای ملی، نوع عمده دیگری از وابستگی متقابل، مشخص شده است. مهاجرت از نظر فرهنگی غنیکننده است و با آوردن افراد دارای مهارت به مکانهایی که میتوانند از آن مهارتها به طور مولدتری استفاده کنند، مزایای اقتصادی عمدهای را برای کشورهایی که مهاجر میپذیرند، به ارمغان میآورد. کشورهایی که مردم از آنها مهاجرت میکنند ممکن است از کاهش فشار جمعیت و از حوالههای ارسالی مهاجران بهرهمند شوند. در هر صورت، مهاجرت تمایل به ایجاد حرکت بیشتر دارد. در غیاب موانع بالایی که توسط دولتها ساخته شده است، مهاجرت در دنیای معاصر اغلب یک فرآیند خود-تداومبخش است.
ترامپ مهاجران را برای ایجاد تغییرات مخرب مقصر میداند. اگرچه حداقل برخی از اشکال مهاجرت به وضوح برای اقتصاد در بلندمدت خوب است، اما منتقدان میتوانند به راحتی آنها را در کوتاهمدت مضر توصیف کنند و ممکن است مخالفت سیاسی قوی در میان برخی از مردم برانگیزند. افزایش ناگهانی مهاجرت واکنشهای سیاسی قوی را برمیانگیزد و مهاجران اغلب مسئول تغییرات مختلف اقتصادی و اجتماعی معرفی میشوند، حتی زمانی که به طور قابل اثباتی مقصر نیستند. مهاجرت در سالهای اخیر به موضوع سیاسی غالب پوپولیستی علیه دولتهای مستقر در تقریباً تمام دموکراسیها تبدیل شده است. این موضوع به انتخاب ترامپ در سال ۲۰۱۶ – و دوباره در سال ۲۰۲۴ – دامن زد.
برای رهبران پوپولیست بسیار آسانتر است که خارجیها را برای آشفتگی اقتصادی مقصر بدانند تا نقشهای بسیار تعیینکنندهتر تغییرات تکنولوژیکی و سرمایه را بپذیرند. جهانی شدن در بسیاری از انتخابات اخیر در بسیاری از کشورها برای incumbents چالشهایی ایجاد کرده است. وسوسه سیاستمدار در مواجهه با این فشارها، تلاش برای معکوس کردن جهانی شدن با اعمال تعرفهها و سایر موانع بر تبادلات بینالمللی است، همانطور که ترامپ در حال انجام آن است.
جهانی شدن اقتصادی در گذشته معکوس شده است. قرن نوزدهم با افزایش سریع هم تجارت و هم مهاجرت مشخص شد، اما با شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴، به شدت کند شد. تجارت به عنوان درصدی از فعالیت اقتصادی جهانی تا نزدیک به سال ۱۹۷۰ به سطح سال ۱۹۱۴ خود بازنگشت. این میتواند دوباره اتفاق بیفتد، هرچند که نیاز به تلاش دارد. تجارت جهانی بین سالهای ۱۹۵۰ و ۲۰۰۸ بسیار سریع رشد کرد، سپس از زمان بحران مالی ۲۰۰۸-۲۰۰۹ کندتر شد. به طور کلی، تجارت از سال ۱۹۵۰ تا ۲۰۲۳، ۴۴۰۰ درصد رشد کرد. تجارت جهانی میتواند دوباره به سمت کاهش برود. اگر اقدامات تجاری ایالات متحده علیه چین منجر به یک جنگ تجاری متعهدتر شود، احتمالاً خسارت زیادی به بار خواهد آورد. جنگهای تجاری به طور کلی میتوانند به راحتی به درگیریهای پایدار و تشدیدشونده تبدیل شوند، با احتمال تغییرات فاجعهبار.
از سوی دیگر، هزینههای لغو بیش از نیم تریلیون دلار تجارت، احتمالاً تمایل کشورها را برای درگیر شدن در جنگهای تجاری محدود کرده و ممکن است انگیزههایی برای مصالحه ایجاد کند. و اگرچه سایر کشورها ممکن است به طور متقابل با ایالات متحده عمل کنند، اما لزوماً تجارت با یکدیگر را محدود نخواهند کرد. عوامل ژئوپلیتیکی نیز میتوانند روند بازگشت جریانهای تجاری را تسریع کنند. به عنوان مثال، یک جنگ بر سر تایوان، میتواند تجارت بین ایالات متحده و چین را به طور ناگهانی متوقف کند.
برخی تحلیلگران موج واکنشهای پوپولیستی ناسیونالیستی را در تقریباً تمام دموکراسیها به گسترش و سرعت فزاینده جهانی شدن نسبت میدهند. تجارت و مهاجرت پس از پایان جنگ سرد، با کاهش هزینههای عبور از مرزها و مسافتهای طولانی توسط تغییرات سیاسی و بهبود فناوری ارتباطات، به طور همزمان شتاب گرفتند. اکنون، تعرفهها و کنترلهای مرزی ممکن است آن جریانها را کند کنند. این خبر بدی برای قدرت آمریکا خواهد بود که در طول تاریخ خود، از جمله در چند دهه اخیر، با انرژی و بهرهوری مهاجران تقویت شده است.
مشکلات بدون گذرنامه
هیچ بحرانی بهتر از تغییرات آب و هوایی، گریزناپذیری وابستگی متقابل را برجسته نمیکند. دانشمندان پیشبینی میکنند که تغییرات آب و هوایی با ذوب شدن یخهای قطبی جهانی، سیلاب شدن شهرهای ساحلی، تشدید موجهای گرما و تغییر نامنظم الگوهای آب و هوایی در اواخر قرن، هزینههای هنگفتی خواهد داشت. حتی در کوتاهمدت، شدت طوفانها و آتشسوزیها با تغییرات آب و هوایی تشدید میشود. هیئت بیندولتی تغییرات آب و هوایی صدای مهمی در بیان خطرات تغییرات آب و هوایی، به اشتراک گذاشتن اطلاعات علمی و تشویق به کار مشترک فراملی بوده است. با این حال، ترامپ حمایت از اقدامات بینالمللی و ملی برای مقابله با تغییرات آب و هوایی را حذف کرده است. به طور طعنهآمیزی، در حالی که دولت او به دنبال محدود کردن انواع جهانی شدن است که مزایایی دارند، همچنین به طور عمدی توانایی واشنگتن را برای رسیدگی به انواع جهانی شدن زیستمحیطی، مانند تغییرات آب و هوایی و همهگیریها، که هزینههای آنها به طور بالقوه عظیم است، تضعیف میکند. همهگیری کووید-۱۹ در ایالات متحده بیش از ۱.۲ میلیون نفر را کشت؛ لنست تلفات جهانی را حدود ۱۸ میلیون نفر اعلام کرده است. کووید-۱۹ به سرعت در سراسر جهان چرخید و قطعاً یک پدیده جهانی بود که با سفرهایی که بخشی جداییناپذیر از جهانی شدن است، تقویت شد.
در زمینههای دیگر، وابستگی متقابل یک منبع کلیدی از قدرت آمریکا باقی مانده است. به عنوان مثال، شبکههای تعامل حرفهای بین دانشمندان، اثرات مثبت فوقالعادهای در تسریع اکتشافات و نوآوری داشتهاند. تا زمانی که دولت ترامپ به قدرت رسید، گسترش فعالیتها و شبکههای علمی واکنش سیاسی منفی کمی را برانگیخته بود. هر فهرستی از مزایا و معایب جهانی شدن برای رفاه بشر باید آن را در سمت مثبت مقیاس قرار دهد. به عنوان مثال، در روزهای اولیه همهگیری کووید-۱۹ در ووهان در سال ۲۰۲۰، دانشمندان چینی رمزگشایی ژنتیکی خود از کروناویروس جدید را با همتایان بینالمللی خود به اشتراک گذاشتند، قبل از اینکه توسط پکن از این کار منع شوند.
به همین دلیل است که یکی از عجیبترین جنبههای دوره جدید ترامپ، تهی کردن حمایت فدرال برای تحقیقات علمی توسط دولت او بوده است، از جمله در زمینههایی که بازده سرمایهگذاری زیادی داشتهاند، عمدتاً مسئول سرعت نوآوری در دنیای مدرن هستند و اعتبار و قدرت ایالات متحده را افزایش دادهاند. اگرچه دانشگاههای تحقیقاتی آمریکا در جهان پیشرو هستند، اما دولت با لغو بودجه، تلاش برای محدود کردن استقلال آنها و سختتر کردن جذب درخشانترین دانشجویان از سراسر جهان، به دنبال خفه کردن آنها بوده است. این حمله را جز به عنوان یک شلیک در یک جنگ فرهنگی علیه نخبگان فرضی که ایدئولوژی پوپولیسم راستگرا را به اشتراک نمیگذارند، به سختی میتوان درک کرد. این به منزله یک زخم عظیم و خودساخته است.
دولت ترامپ همچنین در حال از بین بردن یک ابزار کلیدی دیگر از قدرت نرم آمریکا است: حمایت کشور از ارزشهای دموکراتیک لیبرال. به ویژه در طول نیم قرن گذشته، ایده حقوق بشر به عنوان یک ارزش در سراسر جهان منتشر شده است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، نهادها و هنجارهای دموکراتیک به بخش بزرگی از اروپای شرقی (از جمله، به طور خلاصه، به روسیه)، و همچنین به سایر نقاط جهان، به ویژه آمریکای لاتین، گسترش یافت و جای پایی در آفریقا به دست آورد. نسبت کشورهایی در جهان که یا دموکراسیهای لیبرال یا انتخاباتی بودند، در نقطه اوج خود در حدود سال ۲۰۰۰ به کمی بیش از ۵۰ درصد رسید و از آن زمان کمی کاهش یافته و نزدیک به ۵۰ درصد باقی مانده است. حتی اگر «موج دموکراتیک» پس از جنگ سرد فروکش کرده باشد، هنوز هم یک اثر ماندگار از خود به جای گذاشته است.
جذابیت گسترده هنجارهای دموکراتیک و حقوق بشر، قطعاً به قدرت نرم ایالات متحده کمک کرده است. دولتهای خودکامه در برابر آنچه به عنوان دخالت در استقلال حاکمیتی خود توسط گروههای حامی حقوق بشر – گروههایی که اغلب در ایالات متحده مستقر هستند و توسط منابع غیردولتی و دولتی در ایالات متحده پشتیبانی میشوند – میبینند، مقاومت میکنند. برای مدتی، خودکامگیها در حال جنگی دفاعی و عقبنشینانه بودند. جای تعجب نیست که برخی از دولتهای استبدادی که از انتقاد یا تحریمهای ایالات متحده رنجیدهاند، از انصراف دولت ترامپ از حمایت از حقوق بشر در خارج از کشور، مانند بستن دفتر عدالت کیفری جهانی وزارت امور خارجه، دفتر مسائل جهانی زنان و دفتر عملیات درگیری و ثبات، استقبال کردهاند. سیاست دولت ترامپ مانع از گسترش بیشتر دموکراسی شده و قدرت نرم آمریکا را تحلیل خواهد برد.
شرطبندی روی ضعف
هیچ راهی برای لغو وابستگی متقابل جهانی وجود ندارد. تا زمانی که انسانها متحرک هستند و فناوریهای جدید ارتباطات و حمل و نقل را اختراع میکنند، این روند ادامه خواهد داشت. به هر حال، جهانی شدن قرنها را در بر میگیرد و ریشههای آن به جاده ابریشم و فراتر از آن بازمیگردد. در قرن پانزدهم، نوآوریها در حمل و نقل اقیانوسی عصر اکتشافات را برانگیخت که به دنبال آن استعمار اروپایی مرزهای ملی امروزی را شکل داد. در قرن نوزدهم و بیستم، کشتیهای بخار و تلگراف با تحول اقتصادهای کشاورزی توسط انقلاب صنعتی، این فرآیند را تسریع کردند. اکنون، انقلاب اطلاعات در حال دگرگونی اقتصادهای خدماتمحور است. میلیاردها نفر کامپیوتری را در جیب خود حمل میکنند که حاوی اطلاعاتی است که ۵۰ سال پیش یک آسمانخراش را پر میکرد.
جنگهای جهانی به طور موقت جهانی شدن اقتصادی را معکوس کرده و مهاجرت را مختل کردند، اما در غیاب جنگ جهانی، و تا زمانی که فناوری به پیشرفت سریع خود ادامه دهد، جهانی شدن اقتصادی نیز ادامه خواهد یافت. جهانی شدن زیستمحیطی و فعالیتهای علمی جهانی نیز احتمالاً ادامه خواهند یافت و هنجارها و اطلاعات به سفر در سراسر مرزها ادامه خواهند داد. اثرات برخی از اشکال جهانی شدن ممکن است بدخیم باشد: تغییرات آب و هوایی نمونه برجستهای از بحرانی است که هیچ مرزی نمیشناسد. برای هدایت مجدد و شکلدهی مجدد جهانی شدن برای منافع مشترک، دولتها باید هماهنگ شوند. برای اینکه چنین هماهنگی مؤثر باشد، رهبران باید شبکههایی از ارتباطات، هنجارها و نهادها را بسازند و حفظ کنند. آن شبکهها به نوبه خود به گره مرکزی خود، ایالات متحده – که هنوز از نظر اقتصادی، نظامی، تکنولوژیکی و فرهنگی قدرتمندترین کشور جهان است – سود خواهند رساند و به واشنگتن قدرت نرم خواهند بخشید. متأسفانه، تمرکز کوتهبینانه دولت دوم ترامپ، که به قدرت قهری مرتبط با عدم تقارنهای تجاری و تحریمها وسواس دارد، احتمالاً به جای تقویت نظم بینالمللی تحت رهبری ایالات متحده، آن را فرسایش خواهد داد. ترامپ آنقدر بر هزینههای سواری رایگان توسط متحدان تمرکز کرده است که از این واقعیت غفلت میکند که ایالات متحده راننده اتوبوس است – و بنابراین مقصد و مسیر را انتخاب میکند. به نظر نمیرسد ترامپ درک کند که چگونه قدرت آمریکا در وابستگی متقابل نهفته است. او به جای اینکه دوباره آمریکا را بزرگ کند، یک شرطبندی غمانگیز روی ضعف میکند.
”