فارن افرز : «فراز و فرود رقابت قدرتهای بزرگ» | ۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
تحلیلی بر تغییر رویکرد ترامپ از رقابت به تبانی با قدرتهای بزرگ و شکلگیری حوزههای نفوذ جدید، و پیامدهای آن برای نظم جهانی.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۱۷ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: فارن افرز/استیسی ای. گادارد | 📅 تاریخ: ۲۲ آوریل ۲۰۲۵ / ۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ (تاریخ انتشار آنلاین، شماره چاپی مه/ژوئن ۲۰۲۵)
⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاههای مطرحشده نیست.
حوزههای نفوذ جدید ترامپ
نوشته استیسی ای. گادارد
«پس از آنکه به عنوان پدیدهای از قرن گذشته کنار گذاشته شده بود، رقابت قدرتهای بزرگ بازگشت.» این جمله از استراتژی امنیت ملی که پرزیدنت دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۷ منتشر کرد، در یک خط داستانی را که سیاستگذاران خارجی آمریکا در دهه گذشته برای خود و جهان تعریف کردهاند، خلاصه میکند. در دوران پس از جنگ سرد، ایالات متحده عموماً به دنبال همکاری با سایر قدرتها در صورت امکان و ادغام آنها در یک نظم جهانی تحت رهبری آمریکا بود. اما در اواسط دهه ۲۰۱۰، اجماع جدیدی شکل گرفت. دوران همکاری به پایان رسیده بود و استراتژی ایالات متحده باید بر رقابتهای واشنگتن با رقبای اصلی خود، یعنی چین و روسیه، متمرکز میشد. اولویت اصلی سیاست خارجی آمریکا روشن بود: پیشی گرفتن از آنها.
سند ۲۰۱۷ ترامپ توضیح میداد: «رقبای ما در حال به چالش کشیدن مزیتهای ژئوپلیتیکی ما و تلاش برای تغییر نظم بینالمللی به نفع خود هستند.» در نتیجه، استراتژی دفاع ملی او در سال بعد استدلال کرد که رقابت استراتژیک بیندولتی «نگرانی اصلی در امنیت ملی ایالات متحده» شده است. هنگامی که جو بایدن، رقیب سرسخت ترامپ، در سال ۲۰۲۱ به عنوان رئیسجمهور روی کار آمد، برخی از جنبههای سیاست خارجی ایالات متحده به طور چشمگیری تغییر کرد. اما رقابت قدرتهای بزرگ همچنان به عنوان بنمایه اصلی باقی ماند. در سال ۲۰۲۲، استراتژی امنیت ملی بایدن هشدار داد که «فوریترین چالش استراتژیک پیش روی چشمانداز ما از سوی قدرتهایی است که حکومت استبدادی را با یک سیاست خارجی تجدیدنظرطلبانه ترکیب میکنند.» این استراتژی استدلال میکرد که تنها پاسخ، «پیشی گرفتن» از چین و مهار روسیه متجاوز است.
برخی این اجماع بر سر رقابت قدرتهای بزرگ را ستودند؛ برخی دیگر از آن ابراز تأسف کردند. اما با افزایش تجاوز روسیه در اوکراین، روشن شدن طرحهای چین در مورد تایوان، و تعمیق روابط دو قدرت خودکامه و همکاری نزدیکتر آنها با سایر رقبای ایالات متحده، کمتر کسی پیشبینی میکرد که واشنگتن رقابت را به عنوان چراغ راهنمای خود کنار بگذارد. با بازگشت ترامپ به کاخ سفید در سال ۲۰۲۵، بسیاری از تحلیلگران انتظار تداوم را داشتند: «سیاست خارجی ترامپ-بایدن-ترامپ»، همانطور که عنوان مقالهای در فارن افرز توصیف میکرد.
سپس دو ماه اول دوره دوم ریاست جمهوری ترامپ فرا رسید. ترامپ با سرعتی حیرتانگیز، اجماعی را که خود به ایجاد آن کمک کرده بود، در هم شکست. ترامپ اکنون به جای رقابت با چین و روسیه، خواهان همکاری با آنهاست و به دنبال معاملاتی است که در دوره اول ریاست جمهوریاش، مغایر با منافع ایالات متحده به نظر میرسید. ترامپ به صراحت اعلام کرده است که از پایان سریع جنگ در اوکراین حمایت میکند، حتی اگر مستلزم تحقیر علنی اوکراینیها و در آغوش گرفتن روسیه و اجازه دادن به آن برای ادعای بخشهای وسیعی از اوکراین باشد.
روابط با چین همچنان پرتنشتر است، بهویژه با اجرایی شدن تعرفههای ترامپ و خطر قریبالوقوع تلافیجویی چین. اما ترامپ نشان داده است که به دنبال یک توافق گسترده با شی جینپینگ، رئیسجمهور چین است. مشاوران ناشناس ترامپ به نیویورک تایمز گفتهاند که ترامپ مایل است «مردانه» با شی بنشیند تا شرایط حاکم بر تجارت، سرمایهگذاری و سلاحهای هستهای را مشخص کند. در تمام این مدت، ترامپ فشار اقتصادی بر متحدان ایالات متحده در اروپا و کانادا را (که امیدوار است آن را وادار به تبدیل شدن به «ایالت پنجاه و یکم» کند) افزایش داده و تهدید به تصرف گرینلند و کانال پاناما کرده است. تقریباً یک شبه، ایالات متحده از رقابت با دشمنان متجاوز خود به زورگویی به متحدان میانهرو خود روی آورد.
برخی ناظران، در تلاش برای درک رفتار ترامپ، سعی کردهاند سیاستهای او را قاطعانه به چارچوب رقابت قدرتهای بزرگ بازگردانند. از این دیدگاه، نزدیک شدن به ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، بهترین نوع سیاست قدرتهای بزرگ است – حتی یک «کیسینجر معکوس» که برای از هم پاشیدن شراکت چین و روسیه طراحی شده است. برخی دیگر پیشنهاد کردهاند که ترامپ صرفاً در حال پیگیری سبک ملیگرایانهتری از رقابت قدرتهای بزرگ است، سبکی که برای شی و پوتین، و همچنین نارندرا مودی هند و ویکتور اوربان مجارستان، منطقی خواهد بود.
این تفاسیر ممکن بود در ژانویه قانعکننده باشند. اما اکنون باید روشن شده باشد که چشمانداز ترامپ از جهان، رقابت قدرتهای بزرگ نیست، بلکه تبانی قدرتهای بزرگ است: یک سیستم «کنسرت» شبیه به سیستمی که اروپا را در طول قرن نوزدهم شکل داد. آنچه ترامپ میخواهد، جهانی است که توسط مردان قدرتمندی اداره میشود که با یکدیگر همکاری میکنند – نه همیشه به طور هماهنگ، اما همیشه هدفمند – تا یک چشمانداز مشترک از نظم را بر بقیه جهان تحمیل کنند. این بدان معنا نیست که ایالات متحده رقابت با چین و روسیه را به طور کامل متوقف خواهد کرد: رقابت قدرتهای بزرگ به عنوان یکی از ویژگیهای سیاست بینالملل پایدار و انکارناپذیر است. اما رقابت قدرتهای بزرگ به عنوان اصل سازماندهنده سیاست خارجی آمریکا به طرز چشمگیری سطحی و کوتاهمدت بوده است. و با این حال، اگر تاریخ نوری بر رویکرد جدید ترامپ بیفکند، این است که ممکن است اوضاع به بدی ختم شود.
داستان شما چیست؟
اگرچه رقابت با رقبای اصلی در دوره اول ترامپ و دوره بایدن محوریت داشت، اما لازم به ذکر است که «رقابت قدرتهای بزرگ» هرگز یک استراتژی منسجم را توصیف نمیکرد. داشتن یک استراتژی مستلزم آن است که رهبران اهداف مشخص یا معیارهای موفقیت را تعریف کرده باشند. به عنوان مثال، در طول جنگ سرد، واشنگتن به دنبال افزایش قدرت خود به منظور مهار گسترش و نفوذ شوروی بود. در مقابل، در دوره معاصر، مبارزه برای قدرت اغلب به خودی خود یک هدف به نظر میرسید. اگرچه واشنگتن رقبای خود را شناسایی کرد، اما به ندرت مشخص کرد که رقابت چه زمانی، چگونه و به چه دلیلی صورت میگیرد. در نتیجه، این مفهوم فوقالعاده انعطافپذیر بود. «رقابت قدرتهای بزرگ» میتوانست تهدیدهای ترامپ برای ترک ناتو را در صورتی که کشورهای اروپایی هزینههای دفاعی خود را افزایش ندهند، توضیح دهد، زیرا انجام این کار میتوانست منافع امنیتی آمریکا را از سوءاستفاده دیگران محافظت کند. اما این اصطلاح همچنین میتوانست در مورد سرمایهگذاری مجدد بایدن در ناتو، که به دنبال احیای اتحاد دموکراسیها در برابر نفوذ روسیه و چین بود، نیز صدق کند.
رقابت قدرتهای بزرگ به جای تعریف یک استراتژی خاص، روایتی قدرتمند از سیاست جهانی را نشان میداد، روایتی که بینش اساسی در مورد چگونگی نگرش سیاستگذاران آمریکایی به خود و جهان اطرافشان، و چگونگی تمایل آنها به دیده شدن توسط دیگران، ارائه میدهد. در این داستان، شخصیت اصلی ایالات متحده بود. گاهی اوقات، این کشور به عنوان یک قهرمان قوی و باابهت، با سرزندگی اقتصادی و قدرت نظامی بینظیر به تصویر کشیده میشد. اما واشنگتن همچنین میتوانست به عنوان یک قربانی معرفی شود، مانند سند استراتژی ۲۰۱۷ ترامپ، که ایالات متحده را در حال فعالیت در «دنیایی خطرناک» با قدرتهای رقیبی که «به طور تهاجمی منافع آمریکا را در سراسر جهان تضعیف میکنند» به تصویر میکشید. گاهی اوقات، بازیگران مکملی نیز وجود داشتند: به عنوان مثال، جامعهای از دموکراسیها که از دیدگاه بایدن، شریکی ضروری در تضمین شکوفایی اقتصادی جهانی و حمایت از حقوق بشر بود.
چین و روسیه نیز به نوبه خود، به عنوان ضدقهرمانان اصلی عمل میکردند. اگرچه نقشهای فرعی دیگری نیز توسط ایران، کره شمالی و مجموعهای از بازیگران غیردولتی ایفا میشد، اما پکن و مسکو به عنوان عاملان اصلی توطئهای برای تضعیف ایالات متحده برجسته بودند. در اینجا نیز، برخی جزئیات بسته به اینکه چه کسی داستان را روایت میکرد، متفاوت بود. برای ترامپ، داستان بر اساس منافع ملی بنا شده بود: این قدرتهای تجدیدنظرطلب به دنبال «فرسایش امنیت و رفاه آمریکا» بودند. در دوره بایدن، تمرکز از منافع به آرمانها، و از امنیت به نظم تغییر کرد. واشنگتن باید با قدرتهای بزرگ خودکامه رقابت میکرد تا امنیت دموکراسی و تابآوری نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین را تضمین کند.
اما برای نزدیک به یک دهه، قوس کلی روایت یکسان باقی ماند: ضدقهرمانان متجاوز به دنبال آسیب رساندن به منافع آمریکا بودند و واشنگتن باید پاسخ میداد. هنگامی که این دیدگاه از جهان تثبیت شد، به رویدادها معانی خاصی بخشید. تهاجم روسیه به اوکراین نه تنها حملهای به اوکراین، بلکه حملهای به نظم تحت رهبری ایالات متحده بود. تقویت نظامی چین در دریای چین جنوبی نه دفاع از منافع اصلی پکن، بلکه تلاشی برای گسترش نفوذ پکن در هند و اقیانوس آرام به ضرر واشنگتن تلقی میشد. رقابت قدرتهای بزرگ به این معنا بود که فناوری نمیتواند بیطرف باشد و ایالات متحده باید چین را از شبکههای 5G اروپا بیرون رانده و دسترسی پکن به نیمههادیها را محدود کند. کمکهای خارجی و پروژههای زیربنایی در کشورهای آفریقایی صرفاً ابزارهای توسعه نبودند، بلکه سلاحهایی در نبرد برای برتری بودند. سازمان بهداشت جهانی، سازمان تجارت جهانی، دیوان کیفری بینالمللی، حتی سازمان جهانی گردشگری سازمان ملل، همگی به عرصههایی در رقابت برای برتری تبدیل شدند. به نظر میرسید همه چیز اکنون رقابت قدرتهای بزرگ است.
بلیطهای کنسرت
ترامپ در دوره اول ریاست جمهوری خود، به عنوان یکی از جذابترین راویان رقابت قدرتهای بزرگ ظاهر شد. او در یک سخنرانی در سال ۲۰۱۷ گفت: «رقبای ما سرسخت، سمج و متعهد به بلندمدت هستند – اما ما نیز همینطوریم.» وی افزود: «برای موفقیت، باید تمام ابعاد قدرت ملی خود را یکپارچه کنیم و با تمام ابزارهای قدرت ملی خود رقابت نماییم.» (او دو سال پیش، هنگام اعلام نامزدی خود برای ریاست جمهوری، به طور مشخصتری صریح بود: «من همیشه چین را شکست میدهم. همیشه.»)
اما ترامپ پس از بازگشت به قدرت برای دور دوم، مسیر خود را تغییر داده است. رویکرد او همچنان تند و تقابلی است. او از تهدید به مجازات – اغلب اقتصادی – برای وادار کردن دیگران به انجام آنچه میخواهد، ابایی ندارد. با این حال، ترامپ اکنون به جای تلاش برای شکست چین و روسیه، میخواهد آنها را متقاعد کند که برای مدیریت نظم بینالمللی با او همکاری کنند. آنچه او اکنون روایت میکند، داستان تبانی است، نه رقابت؛ داستان اقدام هماهنگ. پس از تماسی با شی در اواسط ژانویه، ترامپ در تروث سوشال نوشت: «ما با هم مشکلات زیادی را حل خواهیم کرد، و بلافاصله شروع میکنیم. ما در مورد توازن تجارت، فنتانیل، تیکتاک و بسیاری موضوعات دیگر بحث کردیم. پرزیدنت شی و من تمام تلاش خود را برای صلحآمیزتر و امنتر کردن جهان انجام خواهیم داد!» ترامپ در همان ماه در جمع رهبران تجاری در داووس، سوئیس، گفت: «چین میتواند به ما در توقف جنگ با، بهویژه، روسیه و اوکراین کمک کند. و آنها قدرت زیادی بر آن وضعیت دارند، و ما با آنها همکاری خواهیم کرد.»
ترامپ در مورد تماس تلفنی با پوتین در ماه فوریه، در تروث سوشال گزارش داد: «ما هر دو به تاریخ بزرگ ملتهایمان و این واقعیت که در جنگ جهانی دوم با موفقیت در کنار هم جنگیدیم، فکر کردیم… ما هر کدام در مورد نقاط قوت ملتهای مربوطه خود و مزیت بزرگی که روزی در همکاری با یکدیگر خواهیم داشت، صحبت کردیم.» در ماه مارس، در حالی که اعضای دولت ترامپ با همتایان روسی خود در مورد سرنوشت اوکراین مذاکره میکردند، مسکو دیدگاه خود را در مورد آینده بالقوه روشن کرد. فئودور ویتولوفسکی، محققی که در هیئتهای مشورتی وزارت امور خارجه و شورای امنیت روسیه خدمت میکند، به نیویورک تایمز گفت: «ما میتوانیم با مدلی ظهور کنیم که به روسیه و ایالات متحده، و روسیه و ناتو، اجازه دهد بدون دخالت در حوزههای نفوذ یکدیگر همزیستی کنند.» ویتولوفسکی افزود که طرف روسی درک میکند که ترامپ این چشمانداز را «به عنوان یک تاجر» درک میکند. تقریباً در همان زمان، استیو ویتکوف، فرستاده ویژه ترامپ، یک غول املاک و مستغلات که به شدت در مذاکرات با روسیه دخیل بوده است، در مصاحبهای با تاکر کارلسون، مفسر، در مورد امکانات همکاری ایالات متحده و روسیه صحبت کرد. ویتکوف گفت: «مسیرهای دریایی را به اشتراک بگذاریم، شاید با هم گاز [طبیعی مایع] به اروپا بفرستیم، شاید با هم در زمینه هوش مصنوعی همکاری کنیم. چه کسی نمیخواهد چنین دنیایی را ببیند؟»
ترامپ در پیگیری سازش با رقبا، ممکن است با رویه اخیر در تضاد باشد، اما او به یک سنت عمیقاً ریشهدار متوسل میشود. این تصور که قدرتهای بزرگ رقیب باید برای مدیریت یک سیستم بینالمللی آشفته گرد هم آیند، تصوری است که رهبران در مقاطع مختلف تاریخ، اغلب در پی جنگهای فاجعهباری که آنها را به دنبال ایجاد نظمی کنترلشدهتر، قابل اعتمادتر و مقاومتر سوق داده است، پذیرفتهاند. در سالهای ۱۸۱۴-۱۸۱۵، در پی انقلاب فرانسه و جنگهای ناپلئونی که اروپا را برای تقریباً یک ربع قرن درگیر خود کرده بود، قدرتهای بزرگ اروپایی در وین گرد هم آمدند با این هدف که نظمی باثباتتر و صلحآمیزتر از آنچه سیستم توازن قدرت قرن هجدهم، که در آن جنگ قدرتهای بزرگ تقریباً هر دهه رخ میداد، ایجاد کنند. نتیجه «کنسرت اروپا» بود، گروهی که در ابتدا شامل اتریش، پروس، روسیه و بریتانیا بود. در سال ۱۸۱۸، از فرانسه نیز برای پیوستن دعوت شد.
ترامپ ممکن است با رویه اخیر در تضاد باشد، اما او به یک سنت عمیق متوسل میشود.
اعضای کنسرت به عنوان قدرتهای بزرگ به رسمیت شناخته شده متقابل، دارای حقوق و مسئولیتهای ویژهای برای کاهش درگیریهای بیثباتکننده در نظام اروپا بودند. اگر اختلافات ارضی پیش میآمد، به جای تلاش برای بهرهبرداری از آنها برای گسترش قدرت خود، رهبران اروپایی برای یافتن راهحلی از طریق مذاکره برای درگیری گرد هم میآمدند. روسیه مدتها به دنبال گسترش در امپراتوری عثمانی بود و در سال ۱۸۲۱، شورش یونان علیه حکومت عثمانی به نظر میرسید فرصت قابل توجهی را برای روسیه برای انجام این کار فراهم کرده است. در پاسخ، اتریش و بریتانیا خواستار خویشتنداری شدند و استدلال کردند که مداخله روسیه نظم اروپا را به هم خواهد ریخت. روسیه عقبنشینی کرد و تزار الکساندر اول قول داد: «این بر عهده من است که خود را متقاعد به اصولی نشان دهم که اتحاد را بر آن بنا نهادم.» در مواقع دیگر، هنگامی که جنبشهای ملیگرای انقلابی نظم را تهدید میکردند، قدرتهای بزرگ برای تضمین یک توافق دیپلماتیک تشکیل جلسه میدادند، حتی اگر به معنای چشمپوشی از دستاوردهای قابل توجه بود.
برای حدود چهار دهه، کنسرت، رقابت قدرتهای بزرگ را به همکاری هدایت کرد. با این حال، تا پایان قرن، این سیستم فروپاشید. این سیستم نتوانسته بود از درگیری بین اعضای خود جلوگیری کند و طی سه جنگ، پروس به طور سیستماتیک اتریش و فرانسه را شکست داد و موقعیت خود را به عنوان رهبر آلمان متحد تثبیت کرد و توازن پایدار قدرت را برهم زد. در همین حال، رقابت امپریالیستی فزاینده در آفریقا و آسیا برای مدیریت کنسرت بیش از حد بود.
اما این ایده که قدرتهای بزرگ میتوانند و باید مسئولیت هدایت جمعی سیاست بینالملل را بر عهده بگیرند، ریشه دواند و هر از گاهی دوباره ظهور میکرد. ایده کنسرت، چشمانداز فرانکلین روزولت، رئیسجمهور آمریکا، از ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی، بریتانیا و چین را به عنوان «چهار پلیس» که جهان را پس از جنگ جهانی دوم امن میکردند، هدایت میکرد. میخائیل گورباچف، رهبر شوروی، دنیایی پس از جنگ سرد را تصور میکرد که در آن اتحاد جماهیر شوروی همچنان به عنوان یک قدرت بزرگ شناخته میشد و با دشمنان سابق خود برای کمک به نظم بخشیدن به محیط امنیتی اروپا همکاری میکرد. و با کاهش ظاهری قدرت نسبی واشنگتن در آغاز این قرن، برخی ناظران از ایالات متحده خواستند تا با برزیل، چین، هند و روسیه برای ایجاد حداقل ثباتی مشابه در دنیای نوظهور پسا هژمونیک همکاری کند.
تقسیم جهان
علاقه ترامپ به کنسرت قدرتهای بزرگ ناشی از درک عمیقی از این تاریخ نیست. علاقه او به آن بر اساس انگیزه است. به نظر میرسد ترامپ روابط خارجی را بسیار شبیه به دنیای املاک و مستغلات و سرگرمی، اما در مقیاسی بزرگتر، میبیند. همانند آن صنایع، گروهی منتخب از دلالان قدرت در رقابت دائمی هستند – نه به عنوان دشمنان قسم خورده، بلکه به عنوان برابرانی محترم. هر یک مسئول امپراتوری است که ممکن است آن را به میل خود اداره کند. چین، روسیه و ایالات متحده ممکن است به طرق مختلف برای کسب برتری تلاش کنند، اما آنها درک میکنند که در یک سیستم مشترک وجود دارند – و مسئول آن هستند. به همین دلیل، قدرتهای بزرگ باید تبانی کنند، حتی در حالی که رقابت میکنند. ترامپ، شی و پوتین را رهبرانی «باهوش و سرسخت» میبیند که «کشور خود را دوست دارند.» او تأکید کرده است که با آنها به خوبی کنار میآید و با آنها به عنوان برابر رفتار میکند، علیرغم این واقعیت که ایالات متحده همچنان قدرتمندتر از چین و بسیار قویتر از روسیه است. همانند کنسرت اروپا، این درک برابری است که اهمیت دارد: در سال ۱۸۱۵، اتریش و پروس از نظر مادی با روسیه و بریتانیا قابل مقایسه نبودند اما با این وجود به عنوان برابر پذیرفته شدند.
در داستان کنسرت ترامپ، ایالات متحده نه قهرمان و نه قربانی نظام بینالملل است که موظف به دفاع از اصول لیبرال خود در برابر بقیه جهان باشد. ترامپ در دومین سخنرانی تحلیف خود وعده داد که ایالات متحده بار دیگر نه از طریق آرمانهای خود، بلکه از طریق جاهطلبیهای خود، جهان را رهبری خواهد کرد. او وعده داد که با انگیزه برای عظمت، قدرت مادی و توانایی «ایجاد روحیه جدیدی از وحدت در جهانی که خشمگین، خشن و کاملاً غیرقابل پیشبینی بوده است» به دست خواهد آمد. آنچه در هفتههای پس از این سخنرانی روشن شده است این است که وحدتی که ترامپ به دنبال آن است، عمدتاً با چین و روسیه است.
در روایت رقابت قدرتهای بزرگ، آن کشورها به عنوان دشمنان آشتیناپذیر، و از نظر ایدئولوژیک مخالف نظم تحت رهبری ایالات متحده، معرفی میشدند. در روایت کنسرت، چین و روسیه دیگر به عنوان ضدقهرمانان صرف ظاهر نمیشوند، بلکه به عنوان شرکای بالقوهای که با واشنگتن برای حفظ منافع جمعی خود همکاری میکنند، دیده میشوند. این بدان معنا نیست که شرکای کنسرت به دوستان نزدیک تبدیل میشوند؛ به هیچ وجه. یک نظم کنسرت همچنان شاهد رقابت خواهد بود زیرا هر یک از این مردان قدرتمند برای برتری تلاش میکنند. اما هر یک تشخیص میدهند که درگیریهای بین خودشان باید خاموش شود تا بتوانند با دشمن واقعی روبرو شوند: نیروهای بینظمی.
دقیقاً همین داستان در مورد خطرات نیروهای ضدانقلاب بود که پایههای کنسرت اروپا را بنا نهاد. قدرتهای بزرگ اختلافات ایدئولوژیک خود را کنار گذاشتند و تشخیص دادند که نیروهای ملیگرای انقلابی که انقلاب فرانسه آزاد کرده بود، تهدید بزرگتری برای اروپا نسبت به رقابتهای محدودتر آنها ایجاد میکنند. در چشمانداز ترامپ از یک کنسرت جدید، روسیه و چین باید به عنوان همفکرانی در سرکوب بینظمی گسترده و تغییرات اجتماعی نگرانکننده تلقی شوند. ایالات متحده به رقابت با همتایان خود، به ویژه با چین در مورد مسائل تجاری، ادامه خواهد داد، اما نه به قیمت کمک به نیروهایی که ترامپ و معاون رئیسجمهور او، جی.دی. ونس، آنها را «دشمنان داخلی» خواندهاند: مهاجران غیرقانونی، تروریستهای اسلامگرا، ترقیخواهان «وُک»، سوسیالیستهای اروپاییتبار و اقلیتهای جنسی.
برای اینکه کنسرت قدرتها کار کند، اعضا باید بتوانند جاهطلبیهای خود را بدون پایمال کردن حقوق همتایان خود دنبال کنند (در مقابل، پایمال کردن حقوق دیگران برای حفظ نظم هم قابل قبول و هم ضروری است). این به معنای سازماندهی جهان به حوزههای نفوذ متمایز است، مرزهایی که فضاهایی را مشخص میکنند که در آن یک قدرت بزرگ حق دارد گسترش و سلطه بدون مانع را اعمال کند. در کنسرت اروپا، قدرتهای بزرگ به همتایان خود اجازه میدادند در حوزههای نفوذ به رسمیت شناخته شده مداخله کنند، مانند زمانی که اتریش انقلابی را در ناپل در سال ۱۸۲۱ سرکوب کرد، و زمانی که روسیه به طرز وحشیانهای ناسیونالیسم لهستانی را، همانطور که بارها در طول قرن نوزدهم انجام داد، سرکوب نمود.
در منطق یک کنسرت معاصر، منطقی خواهد بود که ایالات متحده به روسیه اجازه دهد به طور دائم قلمرو اوکراین را تصرف کند تا از آنچه مسکو آن را تهدیدی برای امنیت منطقهای میداند، جلوگیری نماید. منطقی خواهد بود که ایالات متحده «نیروهای نظامی یا سیستمهای تسلیحاتی را از فیلیپین در ازای اجرای گشتهای کمتر توسط گارد ساحلی چین خارج کند»، همانطور که اندرو بایرز، محقق، در سال ۲۰۲۴، اندکی پیش از انتصاب او توسط ترامپ به عنوان معاون دستیار وزیر دفاع در امور جنوب و جنوب شرقی آسیا، پیشنهاد کرد. یک ذهنیت کنسرت حتی این ایده را باز میگذارد که اگر چین تصمیم به کنترل تایوان بگیرد، ایالات متحده کنار خواهد ایستاد. در عوض، ترامپ انتظار دارد پکن و مسکو در حالی که او کانادا، گرینلند و پاناما را تهدید میکند، در حاشیه باقی بمانند.
همانطور که روایت کنسرت به قدرتهای بزرگ حق میدهد تا سیستم را به میل خود نظم دهند، توانایی دیگران را برای شنیده شدن صدایشان محدود میکند. قدرتهای بزرگ اروپایی قرن نوزدهم اهمیت چندانی برای منافع قدرتهای کوچکتر، حتی در مورد مسائل حیاتی، قائل نبودند. در سال ۱۸۱۸، پس از یک دهه انقلاب در آمریکای جنوبی، اسپانیا با فروپاشی نهایی امپراتوری خود در نیمکره غربی مواجه شد. قدرتهای بزرگ در اکسلا شاپل گرد هم آمدند تا در مورد سرنوشت امپراتوری تصمیم بگیرند و در مورد اینکه آیا باید برای بازگرداندن قدرت سلطنتی مداخله کنند، بحث نمایند. اسپانیا، قابل ذکر است، به میز مذاکره دعوت نشده بود. به همین ترتیب، به نظر میرسد ترامپ علاقه چندانی به دادن نقشی به اوکراین در مذاکرات بر سر سرنوشت خود ندارد و حتی تمایل کمتری به وارد کردن متحدان اروپایی به این فرآیند دارد: او و پوتین و نمایندگان مختلف آنها با «تقسیم برخی داراییها» این موضوع را حل و فصل خواهند کرد، ترامپ گفته است. کییف فقط باید با نتایج آن کنار بیاید.
مجموع تمام حوزهها
در برخی موارد، واشنگتن باید پکن و حتی مسکو را به عنوان شریک ببیند. به عنوان مثال، احیای کنترل تسلیحات یک تحول خوشایند خواهد بود، تحولی که بیش از آنچه روایت رقابت قدرتهای بزرگ اجازه میداد، به همکاری نیاز دارد. و از این نظر، روایت کنسرت میتواند جذاب باشد. با واگذاری نظم جهانی به مردان قدرتمندی که کشورهای قدرتمندی را اداره میکنند، شاید جهان بتواند به جای درگیری و بینظمی از صلح و ثبات نسبی برخوردار شود. اما این روایت واقعیتهای سیاست قدرت را تحریف میکند و چالشهای اقدام هماهنگ را پنهان میسازد.
از یک سو، اگرچه ترامپ ممکن است فکر کند که تعیین و مدیریت حوزههای نفوذ آسان خواهد بود، اما اینطور نیست. حتی در اوج دوره کنسرت، قدرتها برای تعریف مرزهای نفوذ خود با مشکل مواجه بودند. اتریش و پروس به طور مداوم بر سر کنترل کنفدراسیون آلمان با یکدیگر درگیر بودند. فرانسه و بریتانیا برای تسلط بر کشورهای سفلی تلاش میکردند. تلاشهای اخیرتر برای ایجاد حوزههای نفوذ نیز به همان اندازه مشکلساز بوده است. در کنفرانس یالتا در سال ۱۹۴۵، روزولت، جوزف استالین، رهبر شوروی، و وینستون چرچیل، نخستوزیر بریتانیا، همزیستی مسالمتآمیز در جهان پس از جنگ جهانی دوم را تصور میکردند. در عوض، به زودی خود را در حال نبرد در مرزهای حوزههای مربوطه خود یافتند، ابتدا در هسته نظم جدید، در آلمان، و بعداً در حاشیه در کره، ویتنام و افغانستان. امروزه، به لطف وابستگی متقابل اقتصادی ناشی از جهانی شدن، تقسیم جهان به طور منظم برای قدرتها حتی دشوارتر خواهد بود. زنجیرههای تأمین پیچیده و جریانهای سرمایهگذاری مستقیم خارجی، مرزهای مشخص را به چالش میکشند. و مشکلاتی مانند همهگیریها، تغییرات اقلیمی و اشاعه هستهای به سختی در یک حوزه محصور وجود دارند، جایی که یک قدرت بزرگ بتواند آنها را مهار کند.
به نظر میرسد ترامپ فکر میکند یک رویکرد معاملهگرانهتر میتواند اختلافات ایدئولوژیکی را که در غیر این صورت ممکن است موانعی برای همکاری با چین و روسیه ایجاد کند، دور بزند. اما علیرغم وحدت ظاهری قدرتهای بزرگ، کنسرتها اغلب به جای کاهش اصطکاکهای ایدئولوژیکی، آنها را پنهان میکنند. طولی نکشید که چنین شکافهایی در کنسرت اروپا پدیدار شد. در سالهای اولیه آن، قدرتهای محافظهکار، اتریش، پروس و روسیه، گروه انحصاری خود، یعنی اتحاد مقدس، را برای محافظت از سیستمهای سلسلهای خود تشکیل دادند. آنها شورشها علیه حکومت اسپانیا در قاره آمریکا را یک تهدید وجودی میدیدند، تهدیدی که نتیجه آن در سراسر اروپا طنینانداز میشد و بنابراین نیازمند پاسخی فوری برای بازگرداندن نظم بود. اما رهبران در بریتانیای لیبرالتر، این شورشها را اساساً لیبرال میدیدند، و اگرچه نگران خلأ قدرتی بودند که ممکن بود در پی آنها ایجاد شود، اما بریتانیاییها تمایلی به مداخله نداشتند. در نهایت، بریتانیاییها با یک کشور لیبرال نوپا – ایالات متحده – برای جدا کردن نیمکره غربی از مداخله اروپا همکاری کردند و به طور ضمنی از دکترین مونرو با قدرت دریایی بریتانیا حمایت نمودند.
کنسرتها اغلب به جای کاهش اصطکاکهای ایدئولوژیکی، آنها را پنهان میکنند.
تصور نبردهای ایدئولوژیک مشابه در یک کنسرت جدید، دور از ذهن نیست. ترامپ ممکن است اهمیت چندانی به نحوه مدیریت حوزه نفوذ خود توسط شی ندهد، اما تصاویر استفاده چین از زور برای سرکوب دموکراسی تایوان احتمالاً مخالفتهایی را در ایالات متحده و سایر نقاط جهان برانگیخته خواهد کرد، همانطور که تجاوز روسیه به اوکراین خشم افکار عمومی دموکراتیک را برانگیخت. تاکنون، ترامپ توانسته است اساساً سیاست ایالات متحده در قبال اوکراین و روسیه را بدون پرداخت هیچ هزینه سیاسی معکوس کند. اما یک نظرسنجی اکونومیست-یوگاو که در اواسط ماه مارس انجام شد، نشان داد که ۴۷ درصد از آمریکاییها با نحوه مدیریت جنگ توسط ترامپ مخالف بودند و ۴۹ درصد با سیاست خارجی کلی او مخالف بودند.
هنگامی که قدرتهای بزرگ تلاش میکنند تا چالشهای پیش روی یک نظم حاکم را سرکوب کنند، اغلب با واکنش شدیدی مواجه میشوند که منجر به تلاشهایی برای شکستن سلطه آنها بر قدرت میشود. جنبشهای ملی و فراملی میتوانند یک کنسرت را تضعیف کنند. در اروپای قرن نوزدهم، نیروهای ملیگرای انقلابی که قدرتهای بزرگ سعی در مهار آنها داشتند، نه تنها در طول قرن قویتر شدند، بلکه با یکدیگر نیز پیوند برقرار کردند. تا سال ۱۸۴۸، آنها به اندازهای قوی بودند که انقلابهای هماهنگی را در سراسر اروپا به راه اندازند. اگرچه این شورشها سرکوب شدند، اما نیروهایی را آزاد کردند که در نهایت در جنگهای اتحاد آلمان در دهه ۱۸۶۰، ضربه مهلکی به کنسرت وارد کردند.
روایت کنسرت نشان میدهد که قدرتهای بزرگ میتوانند به طور مشترک برای مهار نیروهای بیثباتی به طور نامحدود عمل کنند. هم عقل سلیم و هم تاریخ خلاف این را میگویند. امروزه، روسیه و ایالات متحده ممکن است با موفقیت نظم را در اوکراین برقرار کنند، مرز سرزمینی جدیدی را مذاکره کرده و آن درگیری را مسکوت بگذارند. انجام این کار ممکن است یک آرامش موقت ایجاد کند اما احتمالاً صلح پایداری به همراه نخواهد داشت، زیرا بعید است اوکراین قلمرو از دست رفته خود را فراموش کند و بعید است پوتین برای مدت طولانی از وضعیت فعلی خود راضی باشد. خاورمیانه به عنوان منطقه دیگری برجسته است که در آن تبانی قدرتهای بزرگ بعید است ثبات و صلح را تقویت کند. حتی اگر آنها به طور هماهنگ با یکدیگر همکاری میکردند، دشوار است که ببینیم چگونه واشنگتن، پکن و مسکو میتوانند به جنگ در غزه پایان دهند، از رویارویی هستهای با ایران جلوگیری کنند و سوریه پس از اسد را تثبیت نمایند.
چالشها همچنین از سوی سایر دولتها، بهویژه از سوی قدرتهای «میانی» نوظهور، مطرح خواهند شد. در قرن نوزدهم، قدرتهای نوظهوری مانند ژاپن خواستار ورود به باشگاه قدرتهای بزرگ و جایگاه برابر در مسائلی مانند تجارت شدند. سرکوبگرانهترین شکل سلطه اروپا، یعنی حکومت استعماری، در نهایت مقاومت شدیدی را در سراسر جهان برانگیخت. امروزه، حفظ یک سلسله مراتب بینالمللی حتی دشوارتر خواهد بود. در میان کشورهای کوچکتر، شناخت چندانی مبنی بر اینکه قدرتهای بزرگ از حقوق ویژهای برای دیکته کردن نظم جهانی برخوردارند، وجود ندارد. قدرتهای میانی قبلاً نهادهای خود را – موافقتنامههای تجارت آزاد چندجانبه، سازمانهای امنیتی منطقهای – ایجاد کردهاند که میتوانند مقاومت جمعی را تسهیل کنند. اروپا برای ایجاد دفاع مستقل خود با مشکل مواجه بوده است اما احتمالاً برای تأمین امنیت خود و کمک به اوکراین تلاشهای خود را مضاعف خواهد کرد. طی چند سال گذشته، ژاپن شبکههای نفوذ خود را در هند و اقیانوس آرام ایجاد کرده و خود را به عنوان قدرتی با توانایی بیشتر برای اقدام دیپلماتیک مستقل در آن منطقه معرفی نموده است. بعید است هند هرگونه محرومیت از نظم قدرتهای بزرگ را بپذیرد، بهویژه اگر به معنای رشد قدرت چین در امتداد مرز خود باشد.
برای مقابله با تمام مشکلاتی که تبانی قدرتهای بزرگ ایجاد میکند، داشتن مهارتهای یک اتو فون بیسمارک، رهبر پروس که راههایی برای دستکاری کنسرت اروپا به نفع خود پیدا کرد، مفید است. دیپلماسی بیسمارک حتی میتوانست متحدان همفکر ایدئولوژیک را از هم جدا کند. هنگامی که پروس برای جنگ علیه دانمارک به منظور به دست آوردن کنترل شلسویگ-هولشتاین در سال ۱۸۶۴ آماده میشد، توسل بیسمارک به قوانین کنسرت و معاهدات موجود، بریتانیا را که رهبران آن متعهد به تضمین تمامیت پادشاهی دانمارک شده بودند، به حاشیه راند. او از رقابت استعماری در آفریقا بهرهبرداری کرد و خود را به عنوان یک «میانجی صادق» بین فرانسه و بریتانیا معرفی نمود. بیسمارک مخالف نیروهای لیبرال و ملیگرایی بود که در اواسط قرن نوزدهم اروپا را فرا گرفته بودند و بنابراین یک محافظهکار مرتجع بود – اما نه یک محافظهکار واکنشی. او با دقت در مورد زمان سرکوب جنبشهای انقلابی و زمان مهار آنها، همانطور که در پیگیری اتحاد آلمان انجام داد، فکر میکرد. او فوقالعاده جاهطلب بود اما به انگیزههای توسعهطلبانه پایبند نبود و اغلب خویشتنداری را انتخاب میکرد. به عنوان مثال، او نیازی به دنبال کردن یک امپراتوری در قاره آفریقا نمیدید، زیرا این امر تنها آلمان را به درگیری با فرانسه و بریتانیا میکشاند.
افسوس که بیشتر رهبران، علیرغم تصوری که از خود دارند، بیسمارک نیستند. بسیاری بیشتر شبیه ناپلئون سوم هستند. حاکم فرانسه زمانی به قدرت رسید که انقلابهای ۱۸۴۸ رو به افول بودند و معتقد بود که ظرفیت فوقالعادهای برای استفاده از سیستم کنسرت برای اهداف خود دارد. او تلاش کرد تا بین اتریش و پروس شکاف ایجاد کند تا نفوذ خود را در کنفدراسیون آلمان گسترش دهد و سعی کرد کنفرانس بزرگی را برای ترسیم مجدد مرزهای اروپا به منظور انعکاس جنبشهای ملی سازماندهی کند. اما او کاملاً شکست خورد. مغرور و احساساتی، مستعد چاپلوسی و شرم، خود را یا توسط همتایان قدرت بزرگ رها شده یافت یا برای انجام خواستههای دیگران دستکاری شد. در نتیجه، بیسمارک در ناپلئون سوم، ابلهی را که برای پیشبرد اتحاد آلمان نیاز داشت، پیدا کرد.
در یک کنسرت امروزی، ترامپ به عنوان یک رهبر چگونه عمل خواهد کرد؟ ممکن است او بتواند به عنوان یک شخصیت بیسمارکی ظاهر شود و با زورگویی و بلوف زدن، امتیازات سودمندی را از سایر قدرتهای بزرگ به دست آورد. اما همچنین ممکن است بازی بخورد و مانند ناپلئون سوم، توسط رقبای زیرکتر خود کنار زده شود.
همکاری یا تبانی؟
پس از تأسیس کنسرت، قدرتهای اروپایی برای تقریباً ۴۰ سال در صلح باقی ماندند. این یک دستاورد خیرهکننده در قارهای بود که قرنها توسط درگیری قدرتهای بزرگ ویران شده بود. از این نظر، کنسرت ممکن است چارچوب مناسبی برای دنیای چندقطبی فزاینده ارائه دهد. اما رسیدن به آن مستلزم داستانی است که کمتر شامل تبانی و بیشتر شامل همکاری باشد، روایتی که در آن قدرتهای بزرگ نه تنها برای پیشبرد منافع خود، بلکه برای منافع گستردهتر نیز هماهنگ عمل کنند.
آنچه کنسرت اولیه را ممکن ساخت، حضور رهبران همفکری بود که منافع جمعی در حکمرانی قارهای و هدف اجتناب از یک جنگ فاجعهبار دیگر را داشتند. کنسرت همچنین قوانینی برای مدیریت رقابت قدرتهای بزرگ داشت. اینها قوانین نظم بینالمللی لیبرال نبودند که به دنبال جایگزینی سیاست قدرت با رویههای قانونی بودند. بلکه «قواعد سرانگشتی» مشترکاً ایجاد شده بودند که قدرتهای بزرگ را در حین مذاکره در مورد درگیری هدایت میکردند. آنها هنجارهایی را در مورد زمان مداخله در درگیریها، نحوه تقسیم قلمرو، و مسئولیت کالاهای عمومی که صلح را حفظ میکنند، ایجاد کردند. سرانجام، چشمانداز کنسرت اولیه، مشورت رسمی و اقناع اخلاقی را به عنوان مکانیسم کلیدی سیاست خارجی مشترک پذیرفت. کنسرت به مجالسی متکی بود که قدرتهای بزرگ را برای بحث در مورد منافع جمعی خود گرد هم میآورد.
تصور اینکه ترامپ چنین ترتیبی را ایجاد کند، دشوار است. به نظر میرسد ترامپ معتقد است که میتواند کنسرتی را نه از طریق همکاری واقعی، بلکه از طریق معاملهگری مبتنی بر منافع، با تکیه بر تهدیدها و رشوهها برای سوق دادن شرکای خود به سمت تبانی، ایجاد کند. و به عنوان یک ناقض همیشگی قوانین و هنجارها، بعید به نظر میرسد ترامپ به هیچ پارامتری که ممکن است درگیریهای بین قدرتهای بزرگ را که به ناچار بروز میکنند، کاهش دهد، پایبند بماند. همچنین تصور پوتین و شی به عنوان شرکای روشنفکری که از خودگذشتگی را پذیرفته و اختلافات را به نام خیر بزرگتر حل و فصل میکنند، آسان نیست.
شایان ذکر است که چگونه کنسرت اروپا به پایان رسید: ابتدا با یک سری جنگهای محدود در قاره، سپس با فوران درگیریهای امپریالیستی در خارج از کشور، و سرانجام، با شروع جنگ جهانی اول. این سیستم برای جلوگیری از رویارویی در هنگام تشدید رقابت، مجهز نبود. و هنگامی که همکاری دقیق به تبانی صرف تنزل یافت، روایت کنسرت به یک افسانه تبدیل شد. این سیستم در تشنجی از سیاست قدرت خام فرو پاشید و جهان در آتش سوخت.
”