مجله فارن پالیسی : «ریشههای عمیق الیگارشی: پیمانکاری خصوصی در DNA دولت مدرن است» | ۵ فروردین ۱۴۰۴
ریشههای تاریخی الیگارشی و درهمتنیدگی قدرت دولتی و منافع خصوصی، از کمپانی هند شرقی تا دوران معاصر آمریکا.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: Foreign Policy/Priya Satia | 📅 تاریخ: March 25, 2025 / ۵ فروردین ۱۴۰۴
⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاههای مطرحشده نیست.
مقدمه: لرد کلایو و سایه الیگارشی
در اواخر سال ۱۷۷۴، لرد رابرت کلایو در عمارت شهری خود در لندن مرده پیدا شد. شایعات پیچید که وجدان سرانجام این فاتح حریص را وادار به گرفتن جان خود کرده است. توماس پین که تازه از انگلستان به پنسیلوانیا رسیده بود، به یاد آورد که چگونه ثروتهایی که کلایو از طریق «قتل و غارت» و «قحطی و فلاکت» در هند به دست آورده بود، او را در خانه در «آفتاب لطف حاکمیت» قرار داده بود و به او اجازه داده بود وارد «طرحهای جنگی … و دسیسههای» بیشتری شود تا «ثروتی بیحد و مرز» جمع کند. با این حال، در پایان، «گناه و مالیخولیا» «سموم سریعالاثری» از آب درآمدند.
کلایو یک شکارچی ثروت بیپروا در کمپانی هند شرقی بریتانیا (EIC) بود، شرکت انحصاری دارای امتیاز که در منطقه اقیانوس هند تجارت میکرد – و به شدت مسلح بود تا تجارت را طبق شرایط خود تحمیل کند. هنگامی که بریتانیا و فرانسه در سال ۱۷۵۶ در سطح جهانی وارد جنگ شدند، شرکتهای رقیب آنها در هند نیز چنین کردند و کلایو اولین قلمرو بزرگ EIC را در بنگال در سال ۱۷۵۷ تضمین کرد. شهرهای شرکتی دیرینه در حاشیه شبه قاره به یک دولت تحت مالکیت شرکت گسترش یافتند.
سهامداران شرکت در پارلمان بریتانیا مینشستند و از نظر سیاسی قدرتمند بودند. کسانی که در آن بالا میرفتند نیز قدرت کسب میکردند. غارت طلا و جواهرات و مقرری غنی از درآمد زمین، کلایو را قادر ساخت تا یک بارونی ایرلندی، یک ملک روستایی در شروپشایر، و یک کرسی در پارلمان، و همچنین کرسیهایی برای دوستانش، به دست آورد. اصطلاح برای چنین نوکیسههایی، «نابُب» (nabob) – تحریفی از کلمه هندوستانی نواب (nawab) یا شاهزاده – گویای گستاخی سیاسی آنها بود.
این بریتانیایی بود که آمریکاییها علیه آن شورش کردند.
از زمان راهاندازی ترامپ ۲.۰، هم حامیان و هم منتقدان، استقبال بیشرمانه آن از غولهای مالی و فناوری را با عصر طلایی آمریکا مقایسه کردهاند. برخی دیگر در جاهطلبیهای دولت در گرینلند و پاناما، بازگشتی به پیمانکاران خصوصی استعمار در قرن نوزدهم میبینند.
اما قرن نوزدهم خود پیچ و تاب جدیدی بر مدل الیگارشی قدیمیتر بود که کلایو نمونه آن بود. پیمانکاری خصوصی در DNA ساختارهای دولت مدرنی است که آمریکاییها اتخاذ کردند – فراموش کردند که آنها نه تنها علیه سلطنت بلکه علیه یک پارلمان الیگارشی نیز شورش کرده بودند. بازنگری آن مبارزه بنیادین، دیدگاه ما را نسبت به تهدیدی که الیگارشی امروز ایجاد میکند و تاکتیکهای مورد نیاز برای مقابله با آن تغییر میدهد.
یک نقاشی طنزآمیز از سال ۱۷۸۸ پادشاه جورج سوم، ملکه شارلوت، و مقامات کلیسا و دولت بریتانیا را در حال تقلا برای روپیههای یک نابُب کمپانی هند شرقی نشان میدهد. کلوب فرهنگ / گتی ایمجز
ریشههای تاریخی: شرکتها و دولت
پادشاهان سنتی به خودی خود نهادهای شرکتی بودند که بدنه سیاسی را در شکل شخصی خود بیان میکردند. از قرن شانزدهم، سلطنت بریتانیا همچنین بر نوع دیگری از شرکت، یعنی شرکت انحصاری دارای امتیاز، برای پیگیری منافع در خارج از کشور، از جمله EIC، شرکت ویرجینیا، شرکت خلیج ماساچوست، شرکت سلطنتی آفریقا، و شرکت خلیج هادسون، تکیه میکرد.
اعضای چنین شرکتهایی به شدت بر بوروکراسی دولتی که برای رسیدگی به مسائل تجارت و جنگ ناشی از فعالیتهای آنها شروع به ظهور کرده بود، تأثیر گذاشتند. سرانجام، با انقلاب باشکوه ۱۶۸۸-۱۶۸۹، پارلمان، که توسط نخبگان ثروتمندی که در چنین شرکتهایی نیز درگیر بودند کنترل میشد، به طور چشمگیری قدرت پادشاهی را محدود کرد؛ حاکمیت از شخص پادشاه به نهادهای نوپای دولت مدرن، شکل جدیدی از قدرت عمومی مستمر فراتر از حاکم و رعیت، مهاجرت کرد.
این دولت یک الیگارشی بود. اشرافزادههایی که پارلمان را کنترل میکردند، از آن برای غصب حقوق مشترک مردم عادی استفاده کردند و هزاران قانون را برای خصوصیسازی زمین تصویب کردند – یک استعمار داخلی که تودههای مردم را آواره کرد، که بسیاری از آنها خاطره آسیب الیگارشی خود را به آمریکای شمالی بردند، جایی که به نوبه خود ساکنان بومی را آواره کردند.
دولت همچنین برای سازماندهی نظامی و مالی که هنوز فاقد آن بود، به پیمانکاران و شرکتهایی مانند EIC وابسته بود. منافع شرکتها در آسیا، آفریقا و قاره آمریکا با پیگیریهای دیپلماتیک، نظامی و سیاسی بریتانیا در هم تنیده و به آن وابسته بود. جدا از تجارت و فتح، چنین شرکتهایی حاکمیت را مانند یک کالا خرید و فروش و اجاره میکردند، به عنوان مثال، با ایجاد و فروش ایالت شاهزادهنشین «جامو و کشمیر» توسط EIC به متحدانش در فتح پنجاب.
بریتانیاییهای عادی از آشفتگی ثروت خصوصی و قدرت دولتی در این زمان، که شاهد منفیترین تصویرسازیهای مداوم از کسبوکارهای بزرگ بود، خشمگین بودند.
به طور خلاصه، شرکتها شرکای دولت جدید در حکمرانی بودند. دولت بریتانیا شامل پارلمان، یک بوروکراسی مالی-نظامی نوظهور، و تاج و تخت، به علاوه شرکتها (از جمله ضرابخانه سلطنتی و بانک انگلستان) و پیمانکاران و سرمایهگذاران خصوصی بود.
به این معنا، آن [دولت] نیز شکل شرکتی داشت. گفتن اینکه دولت کجا تمام میشد و حوزه خصوصی کجا شروع میشد، غیرممکن است. زمینداران بزرگ و الیگارشهای بازرگان در پارلمان مینشستند اما همچنین قدرتهای محلی گسترده و بدون نظارتی را به عنوان لرد ستوان، کلانتر، و قاضی صلح در اختیار داشتند. چنین پستهای بدون حقوقی، اقتدار دولتی را بر موقعیت اجتماعی محلی و ثروت خصوصی دارندگانشان میافزود.
آنها با تهدید نیروی مشروع، انطباق را تضمین میکردند، حتی اگر همیشه خود را عمدتاً به عنوان عوامل دولت نمیدیدند و قدرتشان صرفاً از مقامشان ناشی نمیشد.
اکثر آمریکاییها میدانند که وقتی پارلمان از مستعمرهنشینان خواست تا به تأمین مالی بدهی انباشته شده در جنگ عظیم هفت ساله، که تا سال ۱۷۶۳ به طول انجامید، کمک کنند، آنها فریاد زدند: «نه به مالیات بدون نمایندگی!» اما بریتانیاییهای عادی نیز از آشفتگی ثروت خصوصی و قدرت دولتی در این زمان، که شاهد منفیترین تصویرسازیهای مداوم از کسبوکارهای بزرگ بود، خشمگین بودند.
پیروان جان ویلکس، سیاستمدار رادیکال، اتحاد بین نخبگان در سراسر دولت، زمین، تجارت، امور مالی و صنعت را به یک باند راهزن تشبیه کردند که جامعه را غارت میکنند. جنبشهای اصلاحی مردمی شامل طومارها و جزوهنویسیها و همچنین راهپیماییها و گردهماییهای تودهای با استفاده از آواز و احساسات مذهبی – سیاست تودهای – بود.

واکنشها و انقلاب آمریکا
افشای فساد و ظلمهای EIC در حالی که در سال ۱۷۷۲ در آستانه ورشکستگی قرار داشت و امور مالی ملت را تهدید میکرد، به انتقاد از چهرههایی مانند کلایو دامن زد. آدام اسمیت، فیلسوف، با حمله شدید به این شرکت، جامعهای را نظریهپردازی کرد که در آن یک قلمرو اقتصادی خصوصی عاری از دخالت دولت، پیشرفت تاریخی-جهانی را به پیش میبرد. ثروت ملل، که در سال ۱۷۷۶ منتشر شد، خواستار نه به رسمیت شناختن مرزها بین حوزههای عمومی و خصوصی، بلکه ایجاد چنین مرزهایی بود – اصل سیاسی-اقتصادی لیبرالی که امروزه انتظارات بسیاری از آمریکاییها را از رابطه بین دولت و جامعه شکل میدهد.
پین در مورد مرگ کلایو در پسزمینه این خشم علیه الیگارشی در بریتانیا و مستعمرات نوشت – ماهها قبل از اینکه «عقل سلیم» را بنویسد، جزوه آتشافروزی که در سال ۱۷۷۶ همزمان با شورش آمریکاییها منتشر شد. خشم در مورد سوء استفادههای EIC به خشم از رفتار پارلمان با مستعمرات دامن زد. در سال ۱۷۷۸، پین به عدالت شاعرانه اشاره کرد که چای هندی جنگی را در آمریکا «برای مجازات ویرانگر» شعلهور کرده بود. شخصیت شرور فقط پادشاه جورج سوم نبود، بلکه الیگارشی بود که قبلاً قدرت او را مهار کرده بود.
میراث ماندگار الیگارشی
پس از جنگ انقلابی، مردم بریتانیا به حمله به پیمانکاران نظامی، به دلیل کسب سود علیرغم شکست تحقیرآمیز کشور، و سرمایهگذاران، به دلیل فریب مردم با بهرهبرداری از روابط خود با دفاتر دولتی برای منافع شخصی، ادامه دادند. هنگامی که پیمانکاری در طول جنگهای طولانی علیه فرانسه از ۱۷۹۳ تا ۱۸۱۵ منفجر شد، رادیکالهای مردمی مانند ویلیام کوبت این سیستم «فساد قدیمی» را محکوم کردند و پیوند قدرت، حمایت و ثروت را «چیز» (the THING) نامیدند.
در مواجهه با اعتراضات پایدار، نهادهای جدیدی برای اعمال کنترل بر شرکای خصوصی دولت تکامل یافتند. به عنوان مثال، EIC در ساختار بوروکراتیک دولت ادغام شد و دفاتر دولتی تازهتأسیس، دفاتر استعماری و خارجی، در فعالیتهایی که قبلاً کاملاً به شرکتها برونسپاری شده بود، درگیر شدند.
آمریکاییها نیز برای ایجاد نهادهایی تلاش کردند که پتانسیل استبداد را محدود کنند. مطمئناً، «مواد» تشکیلدهنده دولت آنها، منشورهای شرکتی را که بر اولین مستعمرات حاکم بودند و درک آمریکاییها از قانون اساسی را شکل داده بودند، بازتاب میداد: یک منشور مکتوب از یک حاکمیت که دولتی را تعیین و محدودیتهای آن را مشخص میکند. اما اکنون «مردم»، به جای پادشاه، حاکمیت بودند.
هر دو کشور همچنین اصلاحات خدمات مدنی را در قرن نوزدهم دنبال کردند، به این معنی که منصوبان سیاسی کمتر و خرید پستها کمتر شد – ایجاد بوروکراسی دولتی حرفهای که دولت ترامپ در تلاش برای از بین بردن آن است.
فرآیند جداسازی کسبوکار از فعالیتهای دولتی زمانبر بود و همیشه ناقص باقی ماند زیرا این دولتها برای پیگیری توسعه سرزمینی و حفظ قدرت در آن قلمرو از طریق یک تشکیلات امنیتی طراحی شده بودند. بنابراین، هر دو دولت به سرمایهگذاری در صنعت نظامی و وابستگی به پیمانکاران و کنترل شرکتها بر رسانهها ادامه دادند، و یک درِ گردان نخبگان در این زمینهها را با دفاتر دولتی صمیمی نگه داشت.
در حالی که بارونهای دزد (robber barons) عصر طلایی سیاستهای صنعتی و گسترش به غرب ایالات متحده را شکل دادند، شرکتهای انحصاری به توسعه استعماری بریتانیا ادامه دادند و از حمایت دولتی سود میبردند در حالی که دولت را از مسئولیت رها میکردند. شرکت آفریقای جنوبی بریتانیایی سیسیل رودز صرفاً مشهورترین یا بدنامترین شرکتی است که بر این دوره تسلط داشت.
هر دو کشور همچنین اصلاحات خدمات مدنی را در قرن نوزدهم دنبال کردند، به این معنی که منصوبان سیاسی کمتر و خرید پستها کمتر شد – ایجاد بوروکراسی دولتی حرفهای که دولت ترامپ در تلاش برای از بین بردن آن است.
دسیسههای رودز باعث یک جنگ طاقتفرسا در آفریقای جنوبی شد که در آن بریتانیا تنها با توسل به تاکتیکهای زمین سوخته و اردوگاههای کار اجباری پیروز شد. جی. ای. هابسون، اقتصاددان، که جنگ را برای منچستر گاردین پوشش میداد، دریافت که امپریالیسم بیپروا توسط الیگارشهایی هدایت میشود که سیاست خارجی را برای خدمت به اهداف خود ربودهاند – الهامبخش نقد بعدی ولادیمیر لنین از امپریالیسم به عنوان بالاترین مرحله سرمایهداری.
چنین نظریهپردازانی دریافتند که اعمال یکنواخت حاکمیت در سراسر یک فضای محدود ذاتاً استعماری است و نیازمند حمایت پیمانکاران نظامی یا امنیتی و سرمایهگذاران است. رأیگیری تضمینی برای کنترل دموکراتیک بر قدرت و سیاستهای آنها نبود، با توجه به روشی که کمکهای مالی خصوصی بر انتخابات تأثیر میگذاشت و بارونهای مطبوعاتی نزدیک به دولت، افکار عمومی را به نفع اهداف جنگطلبانه دستکاری میکردند.
پس از جنگ جهانی اول، مردم آگاهتر بریتانیا با حق رأی عمومی و مطبوعات آگاهانهتر، به شدت علیه نفوذ پیمانکاران تسلیحاتی که کشور را به درگیریهای غیرضروری سوق داده بودند، اعتراض کردند. باز هم، درگیریهای امپریالیستی ادامه یافت، البته گاهی اوقات به صورت پنهانیتر، برای فرار از نظارت عمومی.
تاکتیکهای لیبرالیسم و شکست در برابر الیگارشی
مردم نتوانستند نفوذ الیگارشی را از بین ببرند تا حدی به این دلیل که بر تاکتیکهایی تمرکز کردند که لیبرالیسم به قیمت ابزارهای قدرتمندتری که زمانی در اختیار داشت، اولویت میداد. از قرن هجدهم، اصلاحطلبان بریتانیایی بر گسترش حق رأی به عنوان کلید تغییر ترکیب پارلمان و در نتیجه شکستن انحصار نخبگان بر قدرت دولتی تمرکز کردند.
این تأکید بر نهادهای دموکراسی رسمی ریشه در آرمانهای لیبرالی سوژهگی سیاسی داشت: یک خود منسجم بسیار فردی که نظرات خود را به طور عقلانی از طریق خواندن دقیق مطالب تولید شده توسط یک مطبوعات آزاد فرضی شکل میداد (و منظورم تا بعد از جنگ جهانی اول «او» مرد بود). فیلسوفان لیبرال اطمینان میدادند که سیاست نهادینه شده و رأیگیری مخفی پیشرفت را به ارمغان خواهد آورد.
این آرمان به معنای دور شدن از حس هویت سیالتر و جمعی بود که سیاست خیابانی خرابکارانه قرون هفدهم و هجدهم را هدایت میکرد. ایمان به رسانههای چاپی که بحث را در میان افراد روشنفکر تسهیل میکنند، استفادههای احساسی، ملودراماتیک و جمعی از اشکال رادیکالتر دموکراتیک بیان سیاسی را تضعیف کرد، همانطور که ظرفیت رو به رشد دولت برای پلیسی کردن فضاهای عمومی چنین کرد.

چپ جدید و «چیز» جدید
همچنان که جنگ جهانی دوم و جنگ سرد تردیدهایی را در مورد مفروضات لیبرال برانگیخت، چپ جدید بریتانیا تلاش کرد تا اشکال جمعی آگاهی و عمل را احیا کند. در سال ۱۹۶۵، یکی از رهبران آن، مورخ ای. پی. تامپسون، «مجموعه غارتگر» جدیدی را که دولت بریتانیا را اشغال کرده بود، با «تداخل صنعت خصوصی و دولت … [و] کنترل بر رسانههای بزرگ» به عنوان یک «چیز» جدید شناسایی کرد.
چند سال قبل، دوایت دی. آیزنهاور در سخنرانی خداحافظی خود به عنوان رئیسجمهور ایالات متحده، «مجتمع نظامی-صنعتی» را که منافع پیمانکاران نظامی، وزارت دفاع و سیاستمداران را در هم میآمیخت و سیاست ایالات متحده را منحرف میکرد، نام برده بود. این اصطلاح جدید بود، اما این پدیده جدید نبود.
علیرغم این هشدار، پیمانکاران نظامی و نخبگان مالی به شکلدهی سیاست ایالات متحده ادامه دادند. اگر بارونهای دزد پایه و اساس دانشگاه استنفورد را گذاشتند (شهر شرکتی که من از آن مینویسم)، قراردادهای پنتاگون ظهور سیلیکون ولی را تا لحظه کنونی که پیمانکاران-میلیاردرهای فناوری برای بوسیدن حلقه دونالد ترامپ صف کشیدهاند، پرورش دادند.
مردم نتوانستند نفوذ الیگارشی را از بین ببرند تا حدی به این دلیل که بر تاکتیکهایی تمرکز کردند که لیبرالیسم به قیمت ابزارهای قدرتمندتری که زمانی در اختیار داشت، اولویت میداد.
تصادفی نیست که میلیاردرهای فناوری خود را به عنوان کاشفان در مرزهای دانش و فضا معرفی میکنند. درست همانطور که کلایو خود را بر اساس فاتحان روایتهای عصر اکتشاف الگوبرداری کرد، داستانهای کلایوها و رودزهای امپراتوریهای گذشته، که مدتها توسط مورخان علیرغم بدنامیشان در زمان خودشان سفیدنمایی شده بودند، آنها را به الگوهایی برای مردانی تبدیل کرده است که آرزوی تحقق بخشیدن به فانتزیهای علمی-تخیلی را دارند که بهروزرسانی جنگ سردیِ داستانهای ماجراجویانه در مورد اکتشاف استعماری قارههای به اصطلاح تاریک بودند.
میراث جهانی امپراتوری
سرمایهداری رفاقتی یک میراث جهانی امپراتوری است. پس از سال ۱۹۴۷، شرکتهایی که از قراردادهای نظامی تحت دولت استعماری هند سود برده بودند، رابطهای را با دولت مستقل جدید پرورش دادند و عمیقاً سیاستهای آن را شکل دادند.
مانند EIC، همانطور که میرچا رایانو، مورخ، مینویسد، گروه تاتا «ویژگیهای حاکمیت را در فضاهای بینابینی قدرت دولتی» به دست آورد، از جمله شهرهای تحت مالکیت شرکت که برای استخراج مواد معدنی و تولید صنعتی با آواره کردن ساکنان محلی تأسیس شده بودند. در واقع، چشمانداز گروه برای گسترش سیستماتیک در صنایع متنوع – کارخانهها، زمین، معادن و موارد دیگر – آگاهانه امپریالیستی بود.
مردم عادی و دولت گاهی اوقات این نفوذ را مهار میکردند – به عنوان مثال، با مقاومت در برابر آوارگی و ملی کردن خطوط هوایی – تا حدی که «مسئولیت اجتماعی شرکت» به یک تعهد عمومی ضروری برای تاتاها تبدیل شد. میلیاردرهای شرکتی جدیدتر امروزی، از جمله گوتام آدانی، که در ایالات متحده به اتهام کلاهبرداری و رشوه تحت تعقیب است، نیز به همین ترتیب از طریق صمیمیت با دولت به قدرت رسیدند.
با این حال، تسلط آنها بر رسانهها، اذعان به اینکه غولهای حریص ملت را غارت میکنند و از مردم عادی بهرهبرداری میکنند را تقریباً از بین برده است. الیگارشهای امروزی بیشرمانه به دنبال ثروت گزاف هستند و آن را به نمایش میگذارند، در حالی که تودههای هندیهای بیخانمان ناامیدانه به مهاجرت به آمریکای شمالی روی میآورند، مانند بریتانیاییها در قرن هجدهم.
تصویری از مهمانی چای بوستون در بندر بوستون در سال ۱۷۷۳. آرشیو بتمن / گتی ایمجز
فرصتی برای بازاندیشی
فرقه ماگا (MAGA) ناامیدی آمریکاییهای عادی از دولتی را که مدتهاست آنها را ناکام گذاشته، به سمت قربانیان دیگر الیگارشی منحرف میکند، در حالی که ترامپ و همدستانش دولت شرکتی ایالات متحده را مانند مشاوران مدیریت دیوانه کوچک میکنند تا ظرفیتهای آن را کاملاً برای اهداف خود انحصاری کنند.
بسیاری چیزها لحظه کنونی را متمایز میکند، نه کمترین آنها اینکه مخاطرات سیارهای هستند. اما این تسخیر بیسابقه و عجیب یک دموکراسی توسط قدرت شرکتی نیست. عدم تشخیص اینکه ایالات متحده از شورش علیه الیگارشی، و نه فقط سلطنت، متولد شده است، مدتهاست به حفظ نفوذ الیگارشی در کشور کمک کرده است. حتی سناتور برنی سندرز نیز الیگارشهای امروزی را به پادشاهانی تشبیه میکند که قبل از دهه ۱۷۷۰ با حق الهی بر آمریکاییها حکومت میکردند، و استبداد الیگارشی پارلمان را فراموش میکند.
شاید تا حدی به این دلیل که بریتانیاییها از مبارزه طولانی خود علیه الیگارشی آگاهتر هستند، همانطور که در استناد تامپسون به «چیز» کوبت مشهود است، توانستهاند امور مالی کمپین را بهتر تنظیم کنند، اگرچه هنوز برای جلوگیری از ظهور سیاستمداران فوقالعاده ثروتمند مانند ریشی سوناک (که با طبقه میلیاردر هند ازدواج کرده است)، کنترل پلوتوکراتیک بزرگترین روزنامههای کشور، و برچیدن ایدئولوژیک همان عملکردهای نظارتی دولتی که میتوانستند فساد را مهار کنند، کافی نبوده است.
آمریکاییها میتوانند برای از دست دادن حتی تظاهر به جدایی بین دولت و پول کلان سوگواری کنند. اما افشای آشکار درهمتنیدگی آنها نیز فرصتی برای بازاندیشی مفاهیم موروثی حکمرانی هنجاری و دموکراسی است.
درس سه قرن گذشته از نفوذ مکرر الیگارشی بر انتخابات و حکمرانی این است که دموکراسی نمیتواند فقط در مورد رأیگیری باشد. همچنین نمیتوانیم صرفاً امیدوار باشیم که دادگاهها بهمن فرامین اجرایی را به چالش بکشند. مقابله با الیگارشی مستلزم بازپسگیری اشکال محلی حاکمیت است که در محراب آن قربانی شدهاند، که به معنای اقدام جمعی، که از طریق ارزشهای متقابل شکل گرفته، خارج از نهادهای انتخاباتی و قانونی است.
ارزش دارد در نظر بگیریم که آیا قربانیان بریتانیایی الیگارشی قرن هجدهم اگر به جای تبدیل شدن به مهاجرانی که خشم خود را بر دیگران در خارج از کشور خالی میکنند، میماندند، میتوانستند به طور مؤثرتری از عوام دفاع کنند. دولتهای فدرالی که به طور ماهویتر فدرال هستند (یعنی در سراسر قلمرو خود به طور یکنواخت حاکم نیستند) کمتر به راحتی تسلیم نفوذ الیگارشی میشوند. همین امر در مورد هند نیز صدق میکند.
عدم تشخیص اینکه ایالات متحده از شورش علیه الیگارشی، نه فقط سلطنت، متولد شده است، مدتهاست به حفظ نفوذ الیگارشی در کشور کمک کرده است.
لزوم اقدام ملودراماتیک
مطمئناً، برخی از تشویقکنندگان دولت ترامپ اصرار دارند که برچیدن دولت فدرال دقیقاً به معنای بازگرداندن قدرت به جوامع و ایالتهای محلی است. اما کالاهای عمومی در معرض خطر – ایمنی غذا و هوا، بهداشت عمومی – لزوماً فدرال هستند. اگر الیگارشها خواستار خصوصیسازی خدمات پستی و اکتشافات فضایی هستند، مردم باید خواستار ملی کردن X [توئیتر سابق] شوند. علاوه بر این، بدون بازگشت مالیاتهای فدرال به واحدهای محلی، چنین لفاظی صرفاً پوششی برای تلاش واقعی دولت برای ادعای منابع محلی برای خدمت به اهداف خود است. دولتهای محلی قبلاً علیه این ادعای امپریالیستی شکایتهایی را آغاز کردهاند.
پین در مورد سوژهگی لیبرال کلایو بیش از حد خوشبین بود. به احتمال زیاد، کلایو با دست خود نمرد، بلکه از مصرف بیش از حد تریاک برای درد شکم درگذشت. وجدان نمیتواند دست شخصیتهای ناپایدار، خشن و خودشیفته را نگه دارد؛ بلکه نیازمند اقدام، اقدام ملودراماتیک، از سوی دیگران است.
با این حال، برخی قبلاً ظرفیتهای ملودراماتیک خود را صرف اعلامیههای تاریک نظم جدید بیرحمانه کردهاند. چنین ناامیدی در دنیای چاپ شاید ناشی از انتظار ناامید شده پیشرفت از طریق ابزارهای مورد انتظار باشد. اما هیچ چیز قطعی نیست، به ویژه با توجه به بیکفایتی آشکار شخصیتهای شرور آخرین «چیز».
اقدام خوشبینانه در این وضعیت یک تعهد اخلاقی است؛ نمونه کشاورزان هندی را که اعتراضاتشان از سال ۲۰۲۰، با تکیه بر خاطره مبارزهشان علیه حکومت بریتانیا، مانع حرکت مورد حمایت میلیاردرها برای شرکتی کردن کشاورزی شده است، تماشا کنید، نه فقط در مورد آن بخوانید.
شتابدهندگان راستگرای آمریکایی که رویای دنیایی از مناطق محصور با فناوری پیشرفته را که به عنوان شرکت اداره میشوند، در سر میپرورانند، رویای قدیمی را میبینند. ما قبلاً این فیلم EIC را دیدهایم. الیگارشی همیشه یک گرایش ذاتی دولت مدرن بوده است، گرایشی که مستلزم مقاومت سختتری نسبت به آنچه آمریکاییها تاکنون ارائه کردهاند، است.
دموکراسی، در ذات خود، به چالش کشیدن فعالانه «چیز» است. زمان آن فرا رسیده است که آمریکاییها به طور ملودراماتیک دموکراتیک باشند.
”