مجله فارن پالیسی: «مشکل راهبردی در صلحسازی چیست؟» | ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
صلحسازی راهبردی؛ ابزاری برای مدیریت ظاهر یا راهکاری برای پایان منازعات؟

⏳مدت زمان مطالعه: ۳۰ دقیقه | ✏️ناشر/نویسنده: فارن افرز / بن اچسون و ماریکا ترس | 📅 تاریخ: ۴ مارس ۲۰۲۵ / ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاههای مطرحشده نیست.
دیپلماسی صلح استراتژیک و پیامدهای آن
دوره جدیدی از تحولات ژئوپولیتیکی پیامدهای جدی برای فرآیند صلح دارد. ظهور چندقطبیگرایی—که زمانی توسط شخصیتهایی مانند ولادیمیر پوتین، کیم جونگ اون، و شی جین پینگ ترویج میشد—اکنون به یک واقعیت ژئوپولیتیکی گستردهتر تبدیل شده است. مقامات اتحادیه اروپا و ناتو اکنون از این اصطلاح برای توصیف تغییرات ژئوپولیتیکی استفاده میکنند، زیرا کشورهای متوسط، بازیگران منطقهای و گروههای غیردولتی در بحبوحه رقابت قدرتهای بزرگ، نفوذ بیشتری کسب میکنند.
پس از پیوستن فنلاند به ناتو در سال ۲۰۲۳، رئیسجمهور این کشور نسبت به “جهانی پساآمریکایی” ابراز نگرانی کرد. مارکو روبیو، وزیر امور خارجه جدید ایالات متحده، نیز این موضوع را تأیید کرد و هشدار داد که “نظم جهانی پس از جنگ نهتنها منسوخ شده، بلکه به یک ابزار برای مقابله با ما تبدیل شده است.”
تغییر در روند صلح
این رقابت ژئوپولیتیکی نهتنها در زمینههای نظامی و اقتصادی، بلکه در نحوه پیگیری صلح نیز تأثیر گذاشته است. در حالی که تلاشهای صلح در گذشته به دنبال حلوفصل طولانیمدت و جامع درگیریها از طریق دیپلماسی سنتی بود، اکنون به معاملات کوتاهمدت و مصلحتی تبدیل شدهاند. دیپلماسی صلح به جای ایجاد یک راهحل پایدار، به ابزاری برای منافع ژئوپولیتیکی کوتاهمدت تبدیل شده است.
افزایش درگیریها بهعنوان نتیجه
این تغییر در دیپلماسی صلح، همراه با کاهش چندجانبهگرایی، منجر به درگیریهای کشندهتر و طولانیمدتتر شده است که بیش از پیش با رقابتهای ژئوپولیتیکی گستردهتر درهمتنیده شدهاند. برخی تحلیلگران هشدار میدهند که “جنگ تمامعیار” در حال بازگشت است. اکنون، جهان با بیشترین تعداد درگیریهای فعال از زمان جنگ جهانی دوم روبهرو است. این موضوع تا حدی به این دلیل است که فرآیندهای صلح مدرن به جای حل مناقشات، برای حفظ منافع استراتژیک و مدیریت بحران طراحی شدهاند.
دیپلماسی صلح بهعنوان یک ابزار ژئوپولیتیکی
موجی از مذاکرات صلح و توافقهای آتشبس اخیر ممکن است این تصور را ایجاد کرده باشد که جامعه جهانی همچنان به حل مناقشات متعهد است. توافق دوحه در افغانستان، مذاکرات جده درباره سودان، تلاشهای آتشبس در خاورمیانه و حتی مذاکرات اولیه درباره اوکراین نشان میدهند که سیستم جهانی هنوز به دیپلماسی صلح پایبند است.
بااینحال، در پشت پرده، بسیاری از این ابتکارات بیشتر بهعنوان ابزارهای ژئوپولیتیکی برای حفظ نفوذ و مدیریت بحران عمل میکنند تا راهحلهای واقعی برای پایان دادن به جنگها. در حقیقت، این فرآیندها بهجای ایجاد راهحلهای پایدار، اغلب وسیلهای برای مدیریت بحران و حفظ تصویر دیپلماتیک هستند.
نمونههایی از این تغییر
این تغییر در روند صلح بهویژه در جنگ اسرائیل و حماس مشهود بوده است. هر دور از مذاکرات آتشبس در این درگیری، بیشتر بهعنوان یک اقدام برای مدیریت بحران سیاسی دیده شده تا یک تلاش واقعی برای حلوفصل درگیری. هر چرخه از این مذاکرات شامل یک فشار اولیه برای توقفهای بشردوستانه، نشستهای دیپلماتیک برنامهریزیشده و در نهایت، شکست توافق بوده است. در همین حال، رهبران اسرائیل همچنان به دنبال پیروزی کامل نظامی بودهاند.
نمونهای دیگر از این روند در اوکراین دیده میشود، جایی که بیانیههای دیپلماتیک از سوی ایالات متحده، چین و دیگر قدرتها بیشتر بهعنوان مواضع سیاسی مطرح شدهاند تا تلاشهایی واقعی برای میانجیگری. در سودان نیز، بازیگران منطقهای که بهعنوان میانجی ظاهر میشوند، همزمان از جناحهای رقیب حمایت میکنند و مذاکرات صلح را به ابزاری برای اعمال نفوذ در میدان جنگ تبدیل کردهاند.
تفاوت با مدلهای پیشین صلح
چگونه این تغییر رخ داد و چه تفاوتی با رویکردهای پیشین دارد؟ در دوران پس از جنگ سرد، مدل “صلح لیبرال” بهعنوان چارچوب غالب برای فرآیندهای صلح در نظر گرفته میشد. این مدل مبنای توافقهای صلح جامعی بود که به خشونت در بوسنی (۱۹۹۵)، ایرلند شمالی (۱۹۹۸) و کلمبیا (۲۰۱۶) پایان داد.
این مدل تأکید داشت که حلوفصل درگیریها مستلزم سرمایهگذاری بلندمدت در امنیت، توسعه اجتماعی و اقتصادی، و نهادسازی است. این رویکرد، ضمن بهرهگیری از دیپلماسی سطح بالا، بر ایجاد فضای گفتوگوی فراگیر در تمام سطوح نیز تأکید میکرد.
افول مدل صلح لیبرال
بااینحال، این مدل در دهه گذشته بهتدریج به حاشیه رانده شده است، حتی درحالیکه تعهدات لفظی به اصول آن همچنان ادامه دارد. جایگزین آن، نمایشهای دیپلماتیک با میانجیگریهای اجباری و معاملات نخبگان است که بهجای حل واقعی مناقشات، منافع خارجی را اولویتبندی میکنند.

چرخش سیاستهای صلح از دوحه تا توافقات ابراهیم
تحولات اخیر، از توافق آمریکا و طالبان در سال ۲۰۲۰ گرفته تا توافقات ابراهیم، نشاندهنده تغییر در رویکرد دیپلماسی صلح بودهاند. این توافقها بهجای ایجاد یک چارچوب پایدار برای حلوفصل درگیریها، بیشتر بر دستاوردهای ژئوپولیتیکی کوتاهمدت متمرکز بودهاند.
توافق دوحه که بهعنوان گامی تاریخی برای صلح افغانستان معرفی شد، در واقع یک توافق خروج بود که در لفافه دیپلماسی صلح ارائه شد. این توافق طالبان را بدون ارائه هیچ تعهد واقعی مشروعیت بخشید، درحالیکه بازیگران خارجی نظیر پاکستان، روسیه و چین از این فرآیند برای پیشبرد نفوذ ژئوپولیتیکی خود بهره بردند. این توافق نهتنها مقدمات یک فرآیند صلح را فراهم نکرد، بلکه باعث تسریع سقوط دولت افغانستان شد و در نهایت، آمریکا را قادر ساخت تا نیروهای خود را از این کشور خارج کند.
توافقات ابراهیم نیز نمونهای از این روند بودند. این توافقها که بهعنوان یک موفقیت تاریخی معرفی شدند، در واقع راهی برای بازآرایی اتحادهای منطقهای بود، بدون اینکه مسئله اصلی اسرائیل و فلسطین را مورد توجه قرار دهند. درحالیکه این توافقها به عادیسازی روابط میان اسرائیل و کشورهای عربی نظیر امارات، بحرین و مراکش منجر شدند، اما فلسطینیها را کاملاً از روند مذاکرات کنار گذاشتند.
تأثیرات کوتاهمدت و بلندمدت
این تغییرات نشان میدهند که دیپلماسی صلح بهطور فزایندهای به ابزاری برای معاملات استراتژیک کوتاهمدت تبدیل شده است. چنین روندی ممکن است در کوتاهمدت موفقیتهایی برای برخی بازیگران داشته باشد، اما در درازمدت میتواند منجر به وخامت درگیریها و کاهش اعتماد عمومی به فرآیندهای صلح شود.
بهعنوان مثال، جنگ غزه ممکن است پیامد مستقیم این محاسبات استراتژیک باشد، چرا که توافقات ابراهیم فلسطینیها را به حاشیه راندند و به جای حل مناقشه، صرفاً بر بازسازی اتحادهای منطقهای تمرکز داشتند.
چالشهای آینده برای فرآیند صلح
در حالی که بازگشت به مدلهای قدیمیتر صلح ممکن است امکانپذیر نباشد، اما این بدان معنا نیست که تمامی راههای ممکن برای یک دیپلماسی صلح کارآمد مسدود شده است. مکانیسمهای چندجانبه، علیرغم تضعیف در دهه اخیر، همچنان بهترین ابزار برای کنترل درگیریها و ایجاد صلح پایدار محسوب میشوند.
لزوم نوآوری در فرآیندهای صلح
نوآوری در روند صلح، یکی از معدود راههای باقیمانده برای مهار خشونت و ایجاد صلح واقعی است. برای مثال، آزمایشهای جدید در زمینه ایجاد صلح در کلمبیا نشان دادهاند که تعامل با گروههای مسلح متعدد، بهجای انجام مذاکرات جداگانه، میتواند کارایی بیشتری داشته باشد. این رویکرد بر گفتوگوی مداوم با تمامی ذینفعان، از جمله جوامع محلی، تأکید دارد.
در سومالی نیز، توافقات صلح محلی توانستهاند ثبات را در سطح جامعه و در نهایت، در سطح ملی افزایش دهند. این نشان میدهد که حتی در یک چشمانداز ژئوپولیتیکی پیچیده و چندقطبی، پیشرفت امکانپذیر است.
نقش صلح استراتژیک در کاهش خشونت
توافق آتشبس اخیر بین اسرائیل و حماس نیز نمونهای از “صلح استراتژیک” است—توافقی کوتاهمدت که بیشتر برای مدیریت بحران طراحی شده تا حلوفصل واقعی درگیری. اما با وجود این محدودیتها، چنین توافقهایی میتوانند به تغییر وضعیت در سطح محلی کمک کرده و حتی زمینهساز تعاملات بینالمللی گستردهتر برای ایجاد یک استراتژی کاهش تنش جامعتر شوند.
خطرات ادامه روند دیپلماسی صلح استراتژیک
بااینحال، اگر بازیگران بینالمللی همچنان صلح را بهعنوان یک ابزار ژئوپولیتیکی و نه یک فرآیند واقعی برای حلوفصل درگیری ببینند، پیامدهای آن میتواند فاجعهبار باشد. این امر میتواند منجر به طولانیتر شدن جنگها، تشدید رقابتها، کاهش اعتماد به دیپلماسی و حتی از بین رفتن معنای واقعی “صلح” شود.
یکی از خطرناکترین پیامدهای این رویکرد، بازگشت به جنگهای تمامعیار است، جایی که پیروزی نظامی کامل، تنها راهحل موجود خواهد بود. چالش پیشروی جامعه جهانی این نیست که صرفاً از دیپلماسی صلح استراتژیک انتقاد کند، بلکه باید تلاش کند که این رویکرد به تنها روش باقیمانده برای حل مناقشات تبدیل نشود.
جمعبندی
جهان امروز شاهد افزایش درگیریهای پیچیده و طولانیمدت است. در حالی که رویکردهای گذشته به صلح به حاشیه رانده شدهاند، روندهای جدید نیز بیشتر به مدیریت بحران و منافع ژئوپولیتیکی کوتاهمدت متمرکز شدهاند. این تغییرات نیازمند یک رویکرد نوآورانه و چندجانبه برای جلوگیری از تبدیل شدن “صلح” به یک مفهوم پوچ و بیاثر در دیپلماسی جهانی است.
“`