نشریه فارن افرز : «پس از تجارت آزاد: میراث ترامپ و آینده اقتصاد جهانی» | ۲۴ بهمن ۱۴۰۲

لایتهایزر از سیاست تجاری دولت ترامپ دفاع می‌کند و بر تهدید چین تأکید می‌ورزد، در حالی که هانسون اثربخشی تعرفه‌ها و رویکرد سیاست صنعتی را به چالش می‌کشد.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: Foreign Affairs/Robert E. Lighthizer; Gordon H. Hanson | 📅 تاریخ: March/April 2024 (Published Feb 13, 2024) / اسفند ۱۴۰۲/فروردین ۱۴۰۳ (انتشار ۲۴ بهمن ۱۴۰۲)

⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.


هر نقدی که کتاب مورد بحث را «گیرا» و «واقع‌بینانه» بنامد و نویسنده‌اش را «تأثیرگذارترین نماینده تجاری ایالات متحده در ۳۰ سال گذشته» توصیف کند، نمی‌تواند کاملاً بد باشد، و نقد گوردون هانسون بر کتاب من، «هیچ تجارتی رایگان نیست»، نیز از این قاعده مستثنی نیست. من تحقیقات او را در مورد تأثیر رقابت وارداتی بر جوامع آمریکایی، که در کتاب به آن استناد می‌کنم، تحسین می‌کنم. تنها آرزویم این است که او بتواند خود را بیشتر از قید و بندهای آکادمیک رها کند و اجازه دهد واقعیت‌های اقتصادی کنونی جهانی، دگم‌های قدیمی را به چالش بکشند.

کتاب «هیچ تجارتی رایگان نیست» چشم‌اندازی را برای سیاست تجاری ایالات متحده ترسیم می‌کند و اجرای آن را در دوران دولت ترامپ شرح می‌دهد. من معتقدم سیاست تجاری باید به آمریکایی‌های طبقه کارگر کمک کند تا مشاغل با درآمد خوب پیدا کرده و حفظ کنند. اما برای دهه‌ها، این سیاست به جای آن بر بهینه‌سازی قیمت، کارایی و سود شرکت‌ها متمرکز بوده است. نتیجه آن از دست دادن میلیون‌ها شغل، تخریب هزاران جامعه و انباشت تریلیون‌ها دلار کسری تجاری بوده است. این سیاست کشور را ضعیف‌تر و فقیرتر کرده است.

این کتاب همچنین زنگ خطر را در مورد تهدیدی که حزب کمونیست چین برای ایالات متحده ایجاد می‌کند، به صدا در می‌آورد. چین یک دولت به طور فزاینده‌ای تهاجمی، تمامیت‌خواه و متخاصم است که معتقد است باید شماره یک جهان باشد. این کشور ارتش ایالات متحده را در آب‌های بین‌المللی و فضا مرعوب می‌کند و دیپلمات‌های آمریکایی را در سراسر جهان به چالش می‌کشد.

این کشور فناوری ایالات متحده را می‌دزدد، به جاسوسی مستمر می‌پردازد، فنتانیل را از مرزهای ایالات متحده عبور می‌دهد، و به طور مؤثر دو جنگ نیابتی علیه ایالات متحده را تأمین مالی می‌کند – از تلاش‌های روسیه در اوکراین حمایت می‌کند و درآمدهای نفتی را به ایران می‌رساند که در نهایت به دست حماس می‌رسد. بدتر از همه، چین برای دهه‌ها جنگ اقتصادی را به راه انداخته است که تریلیون‌ها دلار از ثروت آمریکا را از طریق مازاد تجاری به خود جذب می‌کند. دولت ترامپ این چالش را پذیرفت و روابط ایالات متحده با چین را در مسیری جدید قرار داد.

تهدید وجودی

با این حال، جالب توجه است که نقد هانسون به ندرت به جنبه‌های مرتبط با چین در کتاب من اشاره می‌کند. در واقع، ظهور نگران‌کننده چین هیچ ربطی به تجارت آزاد یا مفاهیم ظریفی مانند مزیت نسبی ندارد. غفلت هانسون مهم است زیرا هر نظریه اقتصادی باید با این واقعیت خطرناک قرن بیست و یکم قضاوت شود – و هر سیاستی باید در برابر این تهدید وجودی سنجیده شود.

هانسون همچنین چندین ادعای نادرست در مورد کتاب من مطرح می‌کند. شاید ناعادلانه‌ترین آن‌ها، این است که او ادعا می‌کند من «در تفسیر تاریخ سیاست تجاری ایالات متحده آزادی‌هایی به خرج داده‌ام». او ادعا می‌کند که من نقش جمهوری‌خواهان در تشویق تجارت آزاد را نادیده می‌گیرم، اما اینطور نیست. من به وضوح بیان می‌کنم، به عنوان مثال، که رهبران هر دو حزب برای توافقنامه تجارت آزاد آمریکای شمالی (NAFTA) و برای برخورداری چین از وضعیت «دولت کامله‌الوداد» فشار آوردند. کتاب در واقع با منتقد خود موافق است که، همانطور که او می‌نویسد، «عصر ابرجهانی‌شدن واقعاً یک آفرینش دو حزبی بود.»

هانسون ادعا می‌کند که من «به طرز عجیبی» بیان می‌کنم که سیاست تجاری ایالات متحده در دهه ۱۹۹۰ چرخشی رادیکال داشته است. او این واقعیت را نادیده می‌گیرد که امضای توافقنامه تجارت آزاد آمریکای شمالی، ایجاد سازمان تجارت جهانی، و اعطای وضعیت دائمی «دولت کامله‌الوداد» به چین – سه‌گانه جهانی‌گرایی – همگی در بازه زمانی هشت سال رخ دادند. در واقع، هانسون نقد خود را با این بیان آغاز می‌کند که «عصر ابرجهانی‌شدن در سال ۱۹۹۵ با ایجاد سازمان تجارت جهانی آغاز شد.» ممکن است کسی فکر کند که او با تفسیر عجیب من موافق است.

هانسون بیان می‌کند که من معتقدم توافقات تجاری باید تنها بر اساس تأثیرشان بر کسری تجاری قضاوت شوند، اما همانطور که در «هیچ تجارتی رایگان نیست» می‌نویسم، در دوره ترامپ، «هدف افزایش تعداد مشاغل با کیفیت بالا بود.» هانسون از من انتقاد می‌کند که می‌خواهم معاملات تجاری صادرات را افزایش دهند اما واردات را نه. با این حال، دقیقاً به همین شکل است که هر دولتی معاملات تجاری را به کنگره و مردم فروخته است. اگر هدف غیر از این بود، چرا باید برای معامله‌ای مذاکره کرد؟ هر کشوری می‌تواند به طور یکجانبه واردات را افزایش دهد. اما البته، تعداد کمی این کار را می‌کنند.

برای دهه‌ها، سیاست تجاری بر بهینه‌سازی قیمت، کارایی و سود شرکت‌ها متمرکز بوده است.

هانسون مرا متهم به نادیده گرفتن مازاد تجاری ایالات متحده در خدمات می‌کند، اما واقعیت این است که این مازادها تنها یک پنجم کسری ۱.۲ تریلیون دلاری کالا را جبران می‌کنند. آن‌ها مهم هستند اما برای تأمین قدرت اقتصاد ایالات متحده و ایجاد مشاغل با درآمد بالا برای کارگران آمریکایی کافی نیستند. او می‌گوید که محدودیت‌های دوران ریگان بر واردات خودروهای ژاپنی یک شکست بود، اما دقیقاً به دلیل همین سیاست بود که شرکت‌های خودروسازی ژاپنی تولید خود را به ایالات متحده آوردند و اکنون هزاران کارگر آمریکایی را استخدام می‌کنند.

هانسون موافق است که افزایش تعرفه‌ها واردات را کاهش می‌دهد، اما او ادعا می‌کند که «آن‌ها همچنین تمایل به کاهش صادرات دارند، زیرا کارخانه‌ها سپس بر تولید کالا برای مصرف‌کنندگان داخلی تمرکز می‌کنند.» مسلماً، این تنها در صورتی درست است که فرض کنیم ایالات متحده اشتغال کامل دارد و با ظرفیت کامل صنعتی فعالیت می‌کند. هیچ یک از این شرایط صادق نیست. تعرفه‌ها همچنین می‌توانند منجر به تولید جدید شوند.

هانسون این کلیشه را تکرار می‌کند که تعرفه‌های چین ترامپ قیمت‌ها را افزایش داد، اما ایالات متحده در دوران ریاست جمهوری او کمتر از دو درصد تورم داشت. او همچنین استدلال طرفداران تجارت آزاد را مطرح می‌کند که کسری تجاری در سال‌های ترامپ گسترش یافت. در واقع، پیش از همه‌گیری کووید-۱۹، کسری با جهان در چهار فصل از فصل‌های قبلی کاهش یافته بود و کسری با چین در پنج فصل متوالی قبلی کاهش یافته بود. اما همه این‌ها زمانی تغییر کرد که همه‌گیری اقتصاد را تعطیل کرد و مجبور به انتشار تریلیون‌ها دلار محرک اقتصادی شد. اصلاح مسیر کشتی زمان می‌برد، اما دولت ترامپ مسیر آن را اصلاح کرده بود.

فراتر از اقتصاد

با این حال، هانسون بیشترین انحراف را زمانی دارد که استدلال می‌کند تمرکز بر احیای تولید آمریکایی اشتباه است زیرا «ایالات متحده در اکثر حوزه‌های تولید مزیت نسبی کمی دارد.» هانسون ادعا می‌کند که «آینده شکوفایی آمریکا در بخش خدمات نهفته است، نه در کوره‌ها و خطوط مونتاژ گذشته.» اما این یک انتخاب نادرست است: کشور می‌تواند و باید هر دو را داشته باشد.

مزیت‌های نسبی لزوماً ذاتی یک کشور نیستند، آنطور که او فرض می‌کند. آن‌ها می‌توانند ایجاد شوند، معمولاً از طریق سیاست صنعتی، یارانه‌ها و محدودیت‌های تجاری. کره جنوبی در تولید فولاد رقابتی است، اما از برق ارزان، سنگ آهن یا سایر مزایای طبیعی در این بخش برخوردار نیست. مزیت نسبی آن کاملاً نتیجه سیاست دولت است. همین را می‌توان در مورد تایوان و نیمه‌هادی‌ها گفت. شرکت تولید نیمه‌هادی تایوان (TSMC) امروزه مزیت نسبی دارد، اما این مزیت با یارانه‌ها و معافیت‌های مالیاتی ایجاد شده است. سازنده هواپیمای ایرباس بسیار رقابتی است، اما این کاملاً به این دلیل است که چهار کشور اروپایی گرد هم آمدند، میلیاردها دلار یارانه هزینه کردند و یک شرکت در سطح جهانی ایجاد کردند. البته همین را می‌توان از نظر تاریخی در مورد بسیاری از بخش‌های تولیدی در ایالات متحده، و همچنین در آلمان، ژاپن و بریتانیا گفت. در واقع، یافتن نمونه‌ای از یک اقتصاد تولیدی بزرگ که بخش زیادی از مزیت نسبی خود را از طریق مداخله دولت ایجاد نکرده باشد، دشوار است.

علاوه بر این، تولید فراتر از اقتصاد است. این مربوط به نوع کشوری است که آمریکایی‌ها می‌خواهند. تخصیص منابع کمیاب، بهینه‌سازی قیمت و کارایی – چیزهایی که اقتصاددانان را به خود مشغول می‌کنند – به اندازه مسائل مربوط به ثبات خانواده، جوامع قوی، برابری درآمد، و غرور و رضایت کارگران اهمیت ندارند.

کانتینرهای حمل و نقل در لانگ بیچ، کالیفرنیا، آوریل ۲۰۲۳. مایک بلیک / رویترز

حدود دو سوم کارگران آمریکایی مدرک دانشگاهی ندارند. برای بسیاری از افراد این گروه، شغل تولیدی، یا شغلی که توسط آن ایجاد شده است، بلیط ورود به طبقه متوسط است. این مشاغل به طور کلی حقوق بهتری دارند و مزایای بیشتری نسبت به مشاغل در بخش‌های خدماتی مانند مراقبت‌های بهداشتی، گردشگری و مهمان‌نوازی ارائه می‌دهند. همانطور که خود هانسون اشاره می‌کند، وقتی کارگران تولیدی شغل خود را از دست می‌دهند، «تمایل دارند کاهش دائمی در درآمد نسبت به کسانی که موقعیت خود را حفظ می‌کنند، متحمل شوند» و وقتی به اندازه کافی مشاغل تولیدی ناپدید می‌شوند، «کل مناطق آسیب می‌بینند.»

حفظ یک بخش تولیدی قوی به دلایل دیگری نیز مهم است. اول، پیامدهای آشکار امنیت ملی در اتکا به کشورهای دیگر، به ویژه کشورهای متخاصم، برای نیازهای دفاعی و مرتبط ایالات متحده وجود دارد. همه‌گیری نگاهی اجمالی به این خطرات ارائه داد. هنگامی که جنگی آغاز می‌شود، برای ایجاد ظرفیت تولیدی خیلی دیر است.

دوم، علیرغم اینکه تولید تنها حدود ۱۱ درصد از تولید ناخالص داخلی را تشکیل می‌دهد، ۷۰ درصد سرمایه‌گذاری تحقیق و توسعه آمریکا را هدایت می‌کند؛ به اندازه صنعت بسیار بزرگتر مراقبت‌های بهداشتی و بیشتر از هر بخش دیگری، دانشمند، مهندس و سایر کارگران به اصطلاح ابر-STEM را استخدام می‌کند؛ و ۳۵ درصد افزایش سالانه بهره‌وری ایالات متحده را به خود اختصاص می‌دهد. در واقع، به ازای هر شغل تولیدی ایجاد شده، هفت تا ۱۲ شغل در جای دیگری در اقتصاد آمریکا ایجاد می‌شود. شرکت‌های تولیدی همچنین مشتریان مهمی برای بسیاری از ارائه‌دهندگان خدمات با ارزش افزوده بالا هستند که اقتصاددانان بسیار آن‌ها را گرامی می‌دارند.

در نهایت، به سوال چین بازگردیم. ایالات متحده در دنیای پساصنعتی زمانی که دشمن مرگبارش، که کمر به نابودی آن بسته است، تولیدکننده غالب باشد، با مشکل مواجه خواهد شد. آیا طرفداران دیدگاه هانسون واقعاً ماهیت تهدیدی را که چین ایجاد می‌کند، درک می‌کنند؟ این‌ها نگرانی‌هایی هستند که باید یک نظریه اقتصادی جدید را شکل دهند. من از نقد هانسون قدردانی می‌کنم و امیدوارم که او و سایر اقتصاددانان برجسته نظریه‌های اقتصادی را برای اولویت‌بندی کارگران و جوامع ایالات متحده به‌روز کنند و مهم‌تر از همه، تهدید وجودی چین کمونیست را در تفکر خود لحاظ کنند.

رابرت ای. لایتهایزر از سال ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱ به عنوان نماینده تجاری ایالات متحده و از سال ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۵ به عنوان معاون نماینده تجاری ایالات متحده خدمت کرده است.

پاسخ هانسون

با افزایش احتمال بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید، توجه به مشاوران ارشد او که مطمئناً در حال آماده‌سازی برنامه‌ای برای دوره دوم هستند، اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. رابرت لایتهایزر، که به عنوان نماینده تجاری ایالات متحده در دوره اول ترامپ نقشی برجسته ایفا کرد، احتمالاً صدایی تأثیرگذار در تمام مسائل مربوط به تجارت و سیاست صنعتی است. پاسخ او به نقد من، مانند کتابش، سرشار از بینش است. با این حال، شامل چندین استدلال مغرضانه نیز هست که ارزش بررسی دقیق‌تر را دارند.

لایتهایزر پیشنهاد می‌کند که من، و احتمالاً سایر اقتصاددانانی که جهانی‌شدن را مطالعه می‌کنند، باید «خود را از قید و بندهای آکادمیک رها کرده و اجازه دهیم واقعیت‌های اقتصادی کنونی جهانی، دگم‌های قدیمی را به چالش بکشند.» من صمیمانه موافقم. در واقع، آن دسته از ما که برای اولین بار تأثیرات عمیقاً نامطلوب رقابت وارداتی از چین بر کارگران آمریکایی را مستند کردیم، توسط اندیشکده‌ها، دانشگاهیان برجسته و هیئت تحریریه وال استریت ژورنال به دلیل نشان دادن چهره‌ای ظاهراً بد از تجارت آزاد، با استقبال ضعیفی مواجه شدیم. چنین تحقیقاتی به آشکار شدن جنبه تاریک جهانی‌شدن کمک کرد.

اکنون، بحث سیاست عمومی حول این محور می‌چرخد که در مورد جنبه‌های منفی تجارت آزاد چه باید کرد. لایتهایزر به عنوان نماینده تجاری ایالات متحده به این نتیجه رسید که پاسخ، مقابله با چین، ترک سازمان تجارت جهانی و افزایش تعرفه‌ها بر واردات ایالات متحده است. اما او فقط در مورد اولین راه‌حل از این سه راه‌حل درست می‌گفت.

لایتهایزر استدلال می‌کند که دانشگاهیان و اعضای اندیشکده‌ها تهدید اقتصادی چین را به اندازه کافی جدی نگرفته‌اند. در اینجا باز هم موافقم. نقد من لایتهایزر را به دلیل جلب توجه به بسیاری از تخلفات تجاری چین ستایش می‌کند. او هم گزنده و هم کامل در فهرست کردن گناهان سیاست اقتصادی چین است.

اما منصفانه است که بپرسیم آیا تلاش‌های ایالات متحده برای مجازات چین مؤثر بوده است؟ ایالات متحده اکنون شش سال است که درگیر جنگ تجاری با چین است، جنگی که ترامپ آغاز کرد و جو بایدن، رئیس جمهور ایالات متحده، مشتاقانه آن را ادامه داده است. چین به جای تسلیم شدن در برابر فشار ایالات متحده، به نظر می‌رسد بیش از پیش جسور شده تا برنامه تجاری ملی‌گرایانه خود را به شدت دنبال کند.

همچنین منصفانه است که بپرسیم آیا مخالفت ایالات متحده با چین مؤثرتر نمی‌بود اگر ترامپ به جای اعمال تعرفه بر برخی از قابل اعتمادترین شرکای تجاری ایالات متحده، با متحدان ایالات متحده هماهنگ عمل می‌کرد و در نتیجه سرمایه سیاسی را هدر نمی‌داد. تا به امروز، رویکرد تک‌روانه در قبال چین نتیجه چندانی نداشته است. همانطور که لایتهایزر ترامپ را برای تکرار احتمالی ریاست جمهوری آماده می‌کند، باید با ناکارآمدی سیاست تجاری اخیر ایالات متحده در قبال چین کنار بیاید.

محور اصلی خوانش لایتهایزر از تاریخ، نحوه درک او از خاستگاه مزیت نسبی است، موضوعی که ممکن است مبهم به نظر برسد اما در قلب بحث‌های مربوط به سیاست صنعتی ایالات متحده قرار دارد. یک کشور یا منطقه در صنعتی مزیت نسبی دارد اگر بتواند کالاهای مرتبط را ارزان‌تر از رقبای خود تولید کند. اگر نیروهای بازار به حال خود رها شوند، مزیت نسبی تمایل دارد تعیین کند چه کسی چه چیزی را صادر می‌کند.

لایتهایزر بیان می‌کند که مزیت نسبی ایجاد می‌شود و به ارث نمی‌رسد، که تا حدی درست است. اقتصاددانان بین «مزیت‌های طبیعت اول» مناطق، که شامل منابع طبیعی است که توسعه اقتصادی اولیه آن‌ها را تأمین می‌کند – به نحوه تسلط پیتسبورگ، با دسترسی آسان به زغال سنگ و سنگ آهن، بر صنعت فولاد فکر کنید – و «مزیت‌های طبیعت دوم»، که مناطق از طریق تجربه و آزمایش به دست می‌آورند – به استفاده دیترویت از فولاد پیتسبورگ برای ساخت خودرو فکر کنید، تمایز قائل می‌شوند.

لایتهایزر با شکستن دهه‌ها دکترین اقتصادی جمهوری‌خواهان، ادعا می‌کند که دولت‌ها می‌توانند به راحتی مزیت‌های طبیعت دوم را ایجاد کنند و موفقیت تایوان در نیمه‌هادی‌ها را به عنوان مثال ذکر می‌کند. به گفته او، «یارانه‌ها و معافیت‌های مالیاتی» بود که شرکت تولید نیمه‌هادی تایوان را به تولیدکننده غالب تراشه در جهان تبدیل کرد. اما علت محتمل‌تر، سرمایه‌گذاری‌های عظیم تایوان در آموزش عالی در رشته مهندسی بود. این سرمایه‌گذاری‌ها پیشرفت فناوری جزیره را به طور کلی به سمت الکترونیک هدایت کرد و موفقیت خاص TSMC تا حدودی تصادفی بود.

درست انجام دادن سیاست صنعتی به طور حیاتی به این بستگی دارد که آیا دولت‌ها باید بر پرورش صنایع تمرکز کنند، که مستلزم شناسایی TSMCهای آینده قبل از موفقیت آن‌هاست، یا استعدادها را هدف قرار دهند، که به معنای سرمایه‌گذاری گسترده در سرمایه انسانی و سپس اجازه دادن به اینکه تراشه‌ها، به اصطلاح، هر جا که می‌خواهند بیفتند، است. بسیاری از اقتصاددانان به حمایت از نوع دوم سیاست صنعتی روی آورده‌اند، اما نه چندان به نوع اول. بیایید به خاطر کارگر آمریکایی امیدوار باشیم که لایتهایزر بحث‌های مربوط به خاستگاه مزیت نسبی و محدودیت‌های سیاست صنعتی را از نزدیک دنبال کند.


پاورقی‌ها:

⚠️ اخطار:محتوای این مقاله صرفاً دیدگاه‌های نویسنده و منبع اصلی را منعکس می‌کند و مسئولیت آن بر عهده نویسنده است. بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.

سورس ما: Foreign Affairs

💡 درباره منبع: فارن افرز (Foreign Affairs) یک نشریه آمریکایی پیشرو در زمینه روابط بین‌الملل و سیاست خارجی ایالات متحده است که توسط شورای روابط خارجی (CFR)، یک اندیشکده غیرحزبی، منتشر می‌شود. این نشریه از سال ۱۹۲۲ منتشر شده و به عنوان یکی از تأثیرگذارترین مجلات برای بحث و تحلیل سیاست جهانی شناخته می‌شود.

✏️ درباره نویسنده: رابرت ای. لایتهایزر (Robert E. Lighthizer) از سال ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱ به عنوان نماینده تجاری ایالات متحده خدمت کرد. گوردون اچ. هانسون (Gordon H. Hanson) استاد سیاست شهری در مدرسه کندی هاروارد است و تحقیقاتش بر پیامدهای اقتصادی جهانی‌شدن تمرکز دارد.

نمایش بیشتر
دکمه بازگشت به بالا
سورس ما | SourceMA

لطفاً تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال کنید

کاربر گرامی، وب‌سایت ما برای تامین هزینه‌های نگهداری و ارائه محتوای به شما، نیازمند نمایش تبلیغات است. خواهشمندیم برای حمایت از ما و ادامه دسترسی به خدمات، تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال نمایید. از همکاری شما صمیمانه سپاسگزاریم.