نشریه فارن افرز: «پایان قرن طولانی آمریکایی» | ۲۱ خرداد ۱۴۰۴

تحلیل چگونگی تضعیف پایه‌های قدرت آمریکا توسط سیاست‌های دونالد ترامپ، از جمله حمله به وابستگی متقابل، نادیده گرفتن قدرت نرم و آسیب به نظم بین‌المللی.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۱۱ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: فارن افرز/رابرت او. کیوهین و جوزف اس. نای، جونیر | 📅 تاریخ: ۲ ژوئن ۲۰۲۵ / ۱۳ خرداد ۱۴۰۴

⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.


پرزیدنت دونالد ترامپ هم تلاش کرده است ایالات متحده را بر جهان تحمیل کند و هم کشور را از آن دور سازد. او دور دوم ریاست جمهوری خود را با به رخ کشیدن قدرت سخت آمریکا، تهدید دانمارک بر سر کنترل گرینلند و این پیشنهاد که کانال پاناما را پس خواهد گرفت، آغاز کرد. او با موفقیت از تهدید تعرفه‌های تنبیهی برای تحت فشار قرار دادن کانادا، کلمبیا و مکزیک در مسائل مهاجرتی استفاده کرد. او از توافقنامه آب و هوایی پاریس و سازمان بهداشت جهانی خارج شد. در ماه آوریل، او با اعلام تعرفه‌های گسترده بر کشورهای سراسر جهان، بازارهای جهانی را دچار آشفتگی کرد. او چندی بعد تغییر مسیر داد و بیشتر تعرفه‌های اضافی را پس گرفت، اگرچه به جنگ تجاری با چین – جبهه اصلی در حمله کنونی او علیه رقیب اصلی واشنگتن – ادامه داد.

ترامپ در انجام تمام این کارها می‌تواند از موضع قدرت عمل کند. تلاش‌های او برای استفاده از تعرفه‌ها برای تحت فشار قرار دادن شرکای تجاری ایالات متحده نشان می‌دهد که او معتقد است الگوهای وابستگی متقابل معاصر، قدرت ایالات متحده را افزایش می‌دهد. سایر کشورها به قدرت خرید بازار عظیم آمریکا و به قطعیت‌های قدرت نظامی آمریکا متکی هستند. این مزایا به واشنگتن امکان می‌دهد تا شرکای خود را تحت فشار قرار دهد. مواضع او با استدلالی که ما تقریباً ۵۰ سال پیش مطرح کردیم، سازگار است: اینکه وابستگی متقابل نامتقارن به بازیگر کمتر وابسته در یک رابطه، مزیت می‌بخشد. ترامپ از کسری تجاری قابل توجه ایالات متحده با چین ابراز تاسف می‌کند، اما به نظر می‌رسد که او همچنین درک می‌کند که این عدم توازن، اهرم فشار فوق‌العاده‌ای را به واشنگتن بر پکن می‌دهد.

حتی با وجود اینکه ترامپ به درستی نحوه قدرتمندی ایالات متحده را تشخیص داده است، او از این قدرت به شیوه‌هایی اساساً مخرب استفاده می‌کند. او با حمله به وابستگی متقابل، اساس قدرت آمریکا را تضعیف می‌کند. قدرت مرتبط با تجارت، قدرت سخت است که مبتنی بر توانایی‌های مادی است. اما در طول ۸۰ سال گذشته، ایالات متحده قدرت نرم، مبتنی بر جذابیت به جای اجبار یا تحمیل هزینه، انباشته است. سیاست خردمندانه آمریکا باید الگوهای وابستگی متقابل را که قدرت آمریکا را تقویت می‌کند، هم قدرت سخت ناشی از روابط تجاری و هم قدرت نرم جذابیت، حفظ کند، نه اینکه آنها را مختل سازد. ادامه سیاست خارجی کنونی ترامپ، ایالات متحده را تضعیف کرده و فرسایش نظم بین‌المللی را که از زمان جنگ جهانی دوم به بسیاری از کشورها – بیش از همه، ایالات متحده – خدمت کرده است، تسریع خواهد کرد.

نظم بر توزیع پایدار قدرت بین دولت‌ها، هنجارهایی که رفتار دولت‌ها و سایر بازیگران را تحت تأثیر قرار داده و مشروعیت می‌بخشد، و نهادهایی که به تقویت آن کمک می‌کنند، استوار است. دولت ترامپ همه این ارکان را متزلزل کرده است. جهان ممکن است وارد دوره بی‌نظمی شود، دوره‌ای که تنها پس از تغییر مسیر کاخ سفید یا پس از برقراری یک نظم جدید در واشنگتن، آرام گیرد. اما افول در حال انجام ممکن است صرفاً یک افت موقتی نباشد؛ ممکن است سقوطی به آب‌های تیره باشد. ترامپ در تلاش نامنظم و گمراه‌کننده خود برای قدرتمندتر کردن ایالات متحده، ممکن است دوره سلطه آن – آنچه ناشر آمریکایی هنری لوس برای اولین بار «قرن آمریکایی» نامید – را به پایانی بی‌سرانجام برساند.

زمانی که ما در سال ۱۹۷۷ کتاب «قدرت و وابستگی متقابل» را نوشتیم، سعی کردیم درک‌های متعارف از قدرت را گسترش دهیم. کارشناسان سیاست خارجی معمولاً قدرت را از دریچه رقابت نظامی جنگ سرد می‌دیدند. در مقابل، تحقیقات ما به بررسی چگونگی تأثیر تجارت بر قدرت پرداخت و ما استدلال کردیم که عدم تقارن در یک رابطه اقتصادی وابسته متقابل، به بازیگر کمتر وابسته قدرت می‌بخشد. پارادوکس قدرت تجاری این است که موفقیت در یک رابطه تجاری – که با مازاد تجاری یک دولت با دولت دیگر مشخص می‌شود – منبع آسیب‌پذیری است. برعکس، و شاید برخلاف انتظار، داشتن کسری تجاری می‌تواند موقعیت چانه‌زنی یک کشور را تقویت کند. به هر حال، کشور دارای کسری تجاری می‌تواند بر کشور دارای مازاد، تعرفه یا سایر موانع تجاری اعمال کند. آن کشور مازاد هدف قرار گرفته، به دلیل فقدان نسبی واردات برای تحریم، در تلافی با مشکل مواجه خواهد شد.

تهدید به ممنوعیت یا محدودیت واردات می‌تواند با موفقیت بر شرکای تجاری فشار وارد کند. از نظر وابستگی متقابل نامتقارن و قدرت، ایالات متحده در موقعیت چانه‌زنی مطلوبی با هر هفت شریک تجاری مهم خود قرار دارد. تجارت آن با چین، مکزیک و انجمن کشورهای جنوب شرقی آسیا (آسه‌آن) بسیار نامتقارن است و همگی نسبت صادرات به واردات بیش از دو به یک با ایالات متحده دارند. برای ژاپن (تقریباً ۱.۸ به ۱)، کره جنوبی (۱.۴ به ۱) و اتحادیه اروپا (۱.۶ به ۱)، این نسبت‌ها نیز نامتقارن هستند. کانادا از نسبت متعادل‌تری در حدود ۱.۲ به ۱ برخوردار است.

البته این نسبت‌ها نمی‌توانند ابعاد کامل روابط اقتصادی بین کشورها را نشان دهند. عوامل متعادل‌کننده، مانند گروه‌های ذینفع داخلی با روابط فراملی با بازیگران خارجی در بازارهای دیگر یا روابط شخصی و گروهی فرامرزی، می‌توانند مسائل را پیچیده کنند و گاهی منجر به استثنائات یا محدود کردن تأثیر وابستگی متقابل نامتقارن شوند. ما در کتاب «قدرت و وابستگی متقابل»، این کانال‌های متعدد ارتباطات را «وابستگی متقابل پیچیده» توصیف کردیم و در تحلیل دقیقی از روابط ایالات متحده و کانادا بین سال‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۷۰ نشان دادیم که آنها اغلب دست کانادا را تقویت می‌کردند. به عنوان مثال، پیمان خودرویی ایالات متحده و کانادا در دهه ۱۹۶۰ نتیجه فرآیند مذاکره‌ای بود که با معرفی یکجانبه یارانه صادراتی برای قطعات خودرو توسط کانادا آغاز شد. در هر تحلیلی از وابستگی متقابل نامتقارن و قدرت، لازم است به دقت به عوامل متعادل‌کننده‌ای که ممکن است مزایایی را که معمولاً به کشور دارای کسری تعلق می‌گیرد، کاهش دهند، توجه شود.

چین به تنهایی در بخش تجارت ضعیف‌ترین به نظر می‌رسد، با نسبت سه به یک صادرات به واردات. همچنین نمی‌تواند به روابط اتحادی یا سایر اشکال قدرت نرم اتکا کند. اما قادر است با بهره‌برداری از عوامل متعادل‌کننده، مجازات شرکت‌های مهم آمریکایی که در چین فعالیت می‌کنند، مانند اپل یا بوئینگ، یا بازیگران سیاسی داخلی مهم آمریکا، مانند کشاورزان سویا یا استودیوهای هالیوود، تلافی کند. چین همچنین می‌تواند از قدرت سخت مانند قطع عرضه مواد معدنی کمیاب استفاده کند. با کشف دقیق‌تر آسیب‌پذیری‌های متقابل توسط دو طرف، تمرکز جنگ تجاری برای انعکاس این فرآیند یادگیری تغییر خواهد کرد.

مکزیک منابع کمتری برای نفوذ متقابل دارد و همچنان در برابر امیال ایالات متحده بسیار آسیب‌پذیر است. اروپا می‌تواند تا حدی نفوذ متقابل در بخش تجارت اعمال کند زیرا تجارت متعادل‌تری با ایالات متحده نسبت به چین و مکزیک دارد، اما همچنان به ناتو وابسته است، بنابراین تهدیدهای ترامپ مبنی بر عدم حمایت از این اتحاد می‌تواند ابزار چانه‌زنی مؤثری باشد. کانادا تجارت متعادل‌تری با ایالات متحده و شبکه‌ای از روابط فراملی با گروه‌های ذینفع آمریکایی دارد که آن را کمتر آسیب‌پذیر می‌کند، اما احتمالاً به تنهایی در زمینه تجارت بازنده است زیرا اقتصاد آن بیشتر از اقتصاد ایالات متحده به اقتصاد آمریکا وابسته است. در آسیا، عدم تقارن در روابط تجاری ایالات متحده با ژاپن، کره جنوبی و اتحادیه کشورهای جنوب شرقی آسیا (آسه‌آن) تا حدودی با سیاست رقابت ایالات متحده با چین جبران می‌شود. تا زمانی که این رقابت ادامه داشته باشد، ایالات متحده به متحدان و شرکای خود در شرق و جنوب شرقی آسیا نیاز دارد و نمی‌تواند از اهرم ناشی از تجارت خود به طور کامل استفاده کند. بنابراین، نفوذ نسبی سیاست تجاری ایالات متحده بسته به زمینه ژئوپلیتیکی و الگوهای وابستگی متقابل نامتقارن متفاوت است.

دولت ترامپ بُعد مهمی از قدرت را نادیده می‌گیرد. قدرت، توانایی واداشتن دیگران به انجام کاری است که شما می‌خواهید. این هدف را می‌توان با اجبار، پرداخت پول یا جذابیت به دست آورد. دو مورد اول قدرت سخت هستند؛ سومی قدرت نرم است. در کوتاه‌مدت، قدرت سخت معمولاً بر قدرت نرم غلبه می‌کند، اما در بلندمدت، قدرت نرم اغلب پیروز می‌شود. گفته می‌شود که ژوزف استالین زمانی با تمسخر پرسیده بود: «پاپ چند لشکر دارد؟» اما اتحاد جماهیر شوروی مدت‌هاست که از بین رفته و مقام پاپی همچنان پابرجاست.

به نظر می‌رسد رئیس‌جمهور به طور نامعقولی به اجبار و اعمال قدرت سخت آمریکا متعهد است، اما به نظر نمی‌رسد قدرت نرم یا نقش آن را در سیاست خارجی درک کند. اجبار متحدان دموکراتیک مانند کانادا یا دانمارک به طور گسترده‌تری اعتماد به اتحادهای ایالات متحده را تضعیف می‌کند؛ تهدید پاناما ترس از امپریالیسم را در سراسر آمریکای لاتین دوباره زنده می‌کند؛ فلج کردن آژانس توسعه بین‌المللی ایالات متحده، اعتبار ایالات متحده را برای خیرخواهی خدشه‌دار می‌کند. خاموش کردن صدای آمریکا، پیام کشور را خاموش می‌کند.

شکاکان می‌گویند، خب که چه؟ سیاست بین‌الملل بازی خشن است، نه بازی نرم. و رویکرد اجباری و معاملاتی ترامپ در حال حاضر با وعده امتیازات بیشتر، در حال گرفتن امتیاز است. همانطور که ماکیاولی زمانی در مورد قدرت نوشت، برای یک شاهزاده بهتر است که از او بترسند تا اینکه او را دوست داشته باشند. اما بهتر است هم از او بترسند و هم او را دوست داشته باشند. قدرت سه بعد دارد و ترامپ با نادیده گرفتن جذابیت، منبع کلیدی قدرت آمریکا را نادیده می‌گیرد. در دراز مدت، این یک استراتژی بازنده است.

و قدرت نرم حتی در کوتاه‌مدت نیز اهمیت دارد. اگر کشوری جذاب باشد، برای شکل دادن به رفتار دیگران نیازی به اتکای زیاد به تشویق‌ها و مجازات‌ها نخواهد داشت. اگر متحدان آن را خیرخواه و قابل اعتماد بدانند، متقاعدکننده‌تر خواهند بود و احتمالاً از رهبری آن کشور پیروی خواهند کرد، اگرچه باید پذیرفت که ممکن است از موضع خیرخواهانه دولت قدرتمندتر سوءاستفاده کنند. در مواجهه با زورگویی، ممکن است اطاعت کنند، اما اگر شریک تجاری خود را یک قلدر غیرقابل اعتماد ببینند، احتمالاً تعلل خواهند کرد و در صورت امکان وابستگی متقابل بلندمدت خود را کاهش خواهند داد. اروپای جنگ سرد نمونه خوبی از این پویایی است. در سال ۱۹۸۶، تحلیلگر نروژی، گایر لوندستاد، جهان را به دو امپراتوری شوروی و آمریکا تقسیم کرد. در حالی که شوروی از زور برای ساختن اقمار اروپایی خود استفاده کرده بود، طرف آمریکایی «امپراتوری با دعوت» بود. شوروی مجبور شد در سال ۱۹۵۶ به بوداپست و در سال ۱۹۶۸ به پراگ نیرو بفرستد تا دولت‌های آنجا را تابع مسکو نگه دارد. در مقابل، ناتو در طول جنگ سرد قوی باقی ماند.

در آسیا، چین سرمایه‌گذاری‌های سخت نظامی و اقتصادی خود را افزایش داده است، اما همچنین در حال پرورش قدرت جذابیت خود است. در سال ۲۰۰۷، رئیس‌جمهور هو جینتائو به هفدهمین کنگره ملی حزب کمونیست چین گفت که چین باید قدرت نرم خود را افزایش دهد. دولت چین ده‌ها میلیارد دلار برای این منظور هزینه کرده است. باید اذعان داشت که به دلیل دو مانع عمده، نتایج در بهترین حالت مختلط بوده است: این کشور با تعدادی از همسایگان خود اختلافات ارضی شدیدی را برانگیخته است و حزب کمونیست چین کنترل شدیدی بر همه سازمان‌ها و نظرات در جامعه مدنی حفظ می‌کند. چین هنگامی که مرزهای شناخته شده بین‌المللی را نادیده می‌گیرد، نارضایتی ایجاد می‌کند. و هنگامی که وکلای حقوق بشر را زندانی می‌کند و ناسازگاران، مانند هنرمند درخشان آی وی‌وی را به تبعید وادار می‌کند، در بسیاری از کشورها وجهه بدی پیدا می‌کند.

دست‌کم پیش از آغاز دور دوم ریاست جمهوری ترامپ، چین در عرصه افکار عمومی جهانی بسیار عقب‌تر از ایالات متحده قرار داشت. مرکز تحقیقاتی پیو در سال ۲۰۲۳ در ۲۴ کشور نظرسنجی انجام داد و گزارش داد که اکثریت پاسخ‌دهندگان در بیشتر این کشورها، ایالات متحده را جذاب‌تر از چین می‌دانستند و آفریقا تنها قاره‌ای بود که نتایج در آن نزدیک بود. اخیراً، در ماه مه ۲۰۲۴، گالوپ دریافت که در ۱۳۳ کشوری که مورد بررسی قرار داده است، ایالات متحده در ۸۱ کشور و چین در ۵۲ کشور برتری داشته است. با این حال، اگر ترامپ به تضعیف قدرت نرم آمریکا ادامه دهد، این ارقام ممکن است به طور قابل توجهی تغییر کنند.

مطمئناً، قدرت نرم آمریکا در طول سال‌ها فراز و نشیب‌هایی داشته است. ایالات متحده در بسیاری از کشورها در طول جنگ ویتنام و جنگ عراق محبوبیت نداشت. اما قدرت نرم از جامعه و فرهنگ یک کشور نشأت می‌گیرد، نه فقط از اقدامات دولت آن. حتی در طول جنگ ویتنام، زمانی که جمعیت در خیابان‌های سراسر جهان برای اعتراض به سیاست‌های آمریکا راهپیمایی می‌کردند، آنها سرود کمونیستی «انترناسیونال» را نمی‌خواندند، بلکه سرود حقوق مدنی آمریکا «ما پیروز خواهیم شد» را می‌خواندند. یک جامعه مدنی باز که امکان اعتراض و پذیرش مخالفت را فراهم می‌کند، می‌تواند یک دارایی باشد. اما قدرت نرم ناشی از فرهنگ آمریکا، اگر دموکراسی آمریکایی به فرسایش خود ادامه دهد و کشور در خارج از کشور مانند یک قلدر عمل کند، در چهار سال آینده از افراط‌کاری‌های دولت ایالات متحده جان سالم به در نخواهد برد.

چین به نوبه خود در تلاش است تا هرگونه شکافی را که ترامپ ایجاد می‌کند، پر کند. این کشور خود را رهبر به اصطلاح جنوب جهانی می‌داند. هدف آن جایگزینی نظم آمریکایی اتحادها و نهادهای بین‌المللی است. برنامه سرمایه‌گذاری زیربنایی کمربند و جاده آن نه تنها برای جذب سایر کشورها، بلکه برای تأمین قدرت اقتصادی سخت نیز طراحی شده است. تعداد کشورهایی که چین بزرگترین شریک تجاری آنهاست، بیشتر از تعداد کشورهایی است که ایالات متحده چنین جایگاهی برای آنها دارد. اگر ترامپ فکر می‌کند می‌تواند با چین رقابت کند در حالی که اعتماد در میان متحدان آمریکایی را تضعیف می‌کند، آرزوهای امپریالیستی را ابراز می‌کند، آژانس توسعه بین‌المللی ایالات متحده را نابود می‌کند، حاکمیت قانون را در داخل به چالش می‌کشد و از آژانس‌های سازمان ملل خارج می‌شود، احتمالاً ناامید خواهد شد.

شبح جهانی‌شدن، که پوپولیست‌های غربی مانند ترامپ آن را نیرویی شیطانی می‌خوانند، بر فراز ظهور آنها سایه افکنده است. در واقعیت، این اصطلاح صرفاً به افزایش وابستگی متقابل در فواصل بین‌قاره‌ای اشاره دارد. هنگامی که ترامپ چین را به اعمال تعرفه تهدید می‌کند، در تلاش است تا جنبه اقتصادی وابستگی متقابل جهانی ایالات متحده را کاهش دهد، که آن را مسئول از دست رفتن صنایع و مشاغل می‌داند. جهانی‌شدن مطمئناً می‌تواند اثرات منفی و مثبتی داشته باشد. اما اقدامات ترامپ نابجا هستند، زیرا به آن دسته از اشکال جهانی‌شدن حمله می‌کنند که عمدتاً برای ایالات متحده و جهان خوب هستند، در حالی که با آنهایی که بد هستند، مقابله نمی‌کنند. در مجموع، جهانی‌شدن قدرت آمریکا را افزایش داده است و حمله ترامپ به آن تنها ایالات متحده را ضعیف می‌کند.

در آغاز قرن نوزدهم، دیوید ریکاردو، اقتصاددان و دولتمرد بریتانیایی، این واقعیت پذیرفته‌شده را تثبیت کرد که تجارت جهانی می‌تواند از طریق مزیت نسبی ارزش ایجاد کند. هنگامی که کشورها به روی تجارت باز هستند، می‌توانند در آنچه بهترین عملکرد را دارند، تخصص پیدا کنند. تجارت آنچه را که جوزف شومپیتر، اقتصاددان آلمانی، «تخریب خلاق» نامید، ایجاد می‌کند: مشاغل در این فرآیند از بین می‌روند و اقتصادهای ملی در معرض شوک‌های خارجی قرار می‌گیرند، گاهی اوقات در نتیجه سیاست عمدی دولت‌های خارجی. اما این اختلال می‌تواند به بهره‌ورتر و کارآمدتر شدن اقتصادها کمک کند. در مجموع، در طول ۷۵ سال گذشته، تخریب خلاق قدرت آمریکا را افزایش داده است. ایالات متحده به عنوان بزرگترین بازیگر اقتصادی، بیشترین سود را از نوآوری که رشد ایجاد می‌کند و اثرات سرریز آن رشد در سراسر جهان، برده است.

همزمان، رشد می‌تواند دردناک باشد. مطالعات نشان داده‌اند که ایالات متحده در قرن بیست و یکم میلیون‌ها شغل را از دست داده (و به دست آورده است)، و هزینه‌های تعدیل را بر دوش کارگرانی انداخته است که عموماً غرامت کافی از دولت دریافت نکرده‌اند. تغییرات فناوری نیز با جایگزینی ماشین‌ها به جای انسان، میلیون‌ها شغل را از بین برده است، و جدا کردن اثرات به هم پیوسته اتوماسیون و تجارت خارجی دشوار است. فشارهای معمول وابستگی متقابل با غول صادراتی چین، که آرام نمی‌گیرد، بسیار بدتر شده است.

حتی با وجود اینکه جهانی‌شدن اقتصادی بهره‌وری اقتصاد جهانی را افزایش می‌دهد، این تغییرات ممکن است برای بسیاری از افراد و خانواده‌ها ناخوشایند باشد. مردم در بسیاری از جوامع تمایلی به نقل مکان به مکان‌هایی که ممکن است راحت‌تر کار پیدا کنند، ندارند. البته دیگران مایلند برای یافتن فرصت‌های بیشتر، نیمی از جهان را طی کنند. چند دهه اخیر جهانی‌شدن با جابجایی گسترده مردم در سراسر مرزهای ملی، نوع عمده دیگری از وابستگی متقابل، مشخص شده است. مهاجرت از نظر فرهنگی غنی‌کننده است و با آوردن افراد دارای مهارت به مکان‌هایی که می‌توانند از آن مهارت‌ها به طور مؤثرتری استفاده کنند، مزایای اقتصادی عمده‌ای برای کشورهای پذیرنده مهاجر دارد. کشورهایی که مردم از آنها مهاجرت می‌کنند ممکن است از کاهش فشار جمعیت و از حواله‌های ارسالی مهاجران سود ببرند. در هر صورت، مهاجرت تمایل به ایجاد حرکت بیشتر دارد. در غیاب موانع زیادی که توسط دولت‌ها ایجاد می‌شود، مهاجرت در دنیای معاصر اغلب یک فرآیند خودتداوم‌بخش است.

ترامپ مهاجران را مسئول ایجاد تغییرات مخرب می‌داند. اگرچه دست‌کم برخی از اشکال مهاجرت به وضوح در درازمدت برای اقتصاد مفید هستند، منتقدان به راحتی می‌توانند آنها را در کوتاه‌مدت مضر توصیف کنند و ممکن است مخالفت سیاسی شدیدی را در میان برخی افراد برانگیزند. افزایش ناگهانی مهاجرت واکنش‌های سیاسی شدیدی را برمی‌انگیزد و مهاجران اغلب مسئول تغییرات مختلف اقتصادی و اجتماعی معرفی می‌شوند، حتی زمانی که به طور آشکار مقصر نیستند. مهاجرت در سال‌های اخیر به موضوع سیاسی پوپولیستی غالب علیه دولت‌های مستقر در تقریباً همه دموکراسی‌ها تبدیل شده است. این امر به انتخاب ترامپ در سال ۲۰۱۶ – و دوباره در سال ۲۰۲۴ – دامن زد.

برای رهبران پوپولیست بسیار آسان‌تر است که خارجی‌ها را مسئول آشفتگی اقتصادی بدانند تا اینکه نقش‌های بسیار تعیین‌کننده‌تر تغییرات فناوری و سرمایه را بپذیرند. جهانی‌شدن در بسیاری از انتخابات اخیر در بسیاری از کشورها برای مسئولان چالش‌هایی ایجاد کرده است. وسوسه سیاستمداران در مواجهه با این فشارها، تلاش برای معکوس کردن جهانی‌شدن با اعمال تعرفه‌ها و سایر موانع بر سر راه تبادلات بین‌المللی است، همانطور که ترامپ در حال انجام آن است.

جهانی‌شدن اقتصادی در گذشته معکوس شده است. قرن نوزدهم با افزایش سریع تجارت و مهاجرت مشخص شد، اما با شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴، به شدت کند شد. تجارت به عنوان درصدی از فعالیت اقتصادی جهانی تا نزدیک به سال ۱۹۷۰ به سطح سال ۱۹۱۴ خود بازنگشت. این اتفاق می‌تواند دوباره رخ دهد، اگرچه نیاز به تلاش زیادی دارد. تجارت جهانی بین سال‌های ۱۹۵۰ و ۲۰۰۸ بسیار سریع رشد کرد، سپس از زمان بحران مالی ۲۰۰۸-۲۰۰۹ کندتر شد. در مجموع، تجارت از سال ۱۹۵۰ تا ۲۰۲۳ به میزان ۴۴۰۰ درصد رشد کرد. تجارت جهانی می‌تواند دوباره دچار رکود شود. اگر اقدامات تجاری ایالات متحده علیه چین منجر به یک جنگ تجاری متعهدتر شود، احتمالاً آسیب زیادی وارد خواهد کرد. جنگ‌های تجاری به طور کلی می‌توانند به راحتی به درگیری پایدار و تشدید شونده تبدیل شوند، با احتمال تغییرات فاجعه‌بار.

از سوی دیگر، هزینه‌های لغو بیش از نیم تریلیون دلار تجارت احتمالاً تمایل کشورها را برای ورود به جنگ‌های تجاری محدود می‌کند و ممکن است انگیزه‌هایی برای مصالحه ایجاد کند. و اگرچه سایر کشورها ممکن است نسبت به ایالات متحده رفتار متقابلی داشته باشند، لزوماً تجارت با یکدیگر را محدود نخواهند کرد. عوامل ژئوپلیتیکی نیز می‌توانند روند کاهش جریان‌های تجاری را تسریع کنند. به عنوان مثال، جنگ بر سر تایوان می‌تواند تجارت بین ایالات متحده و چین را به طور کامل متوقف کند.

برخی تحلیلگران موج واکنش‌های پوپولیستی ملی‌گرایانه در تقریباً همه دموکراسی‌ها را به گسترش و سرعت فزاینده جهانی‌شدن نسبت می‌دهند. تجارت و مهاجرت پس از پایان جنگ سرد، همزمان با کاهش هزینه‌های عبور از مرزها و مسافت‌های طولانی در اثر تغییرات سیاسی و بهبود فناوری ارتباطات، شتاب گرفتند. اکنون، تعرفه‌ها و کنترل‌های مرزی ممکن است این جریان‌ها را کند کنند. این برای قدرت آمریکا خبر بدی خواهد بود، قدرتی که در طول تاریخ خود، از جمله در چند دهه اخیر، با انرژی و بهره‌وری مهاجران تقویت شده است.

هیچ بحرانی بهتر از تغییرات اقلیمی، گریزناپذیری وابستگی متقابل را برجسته نمی‌کند. دانشمندان پیش‌بینی می‌کنند که تغییرات اقلیمی با ذوب شدن یخ‌های قطبی، طغیان شهرهای ساحلی، تشدید موج‌های گرما و تغییر نامنظم الگوهای آب و هوایی در اواخر قرن، هزینه‌های هنگفتی در پی خواهد داشت. حتی در کوتاه‌مدت، شدت طوفان‌ها و آتش‌سوزی‌های جنگلی با تغییرات اقلیمی تشدید می‌شود. هیئت بین‌دولتی تغییرات اقلیمی صدای مهمی در بیان خطرات تغییرات اقلیمی، به اشتراک‌گذاری اطلاعات علمی و تشویق همکاری فراملی بوده است. با این حال، ترامپ حمایت از اقدامات بین‌المللی و ملی برای مقابله با تغییرات اقلیمی را حذف کرده است. به‌طور کنایه‌آمیزی، در حالی که دولت او به دنبال محدود کردن انواع جهانی‌شدنی است که منافعی دارند، همزمان عمداً توانایی واشنگتن را برای مقابله با انواع جهانی‌شدن زیست‌محیطی، مانند تغییرات اقلیمی و همه‌گیری‌ها، که هزینه‌های بالقوه هنگفتی دارند، تضعیف می‌کند. همه‌گیری کووید-۱۹ در ایالات متحده بیش از ۱.۲ میلیون نفر را کشت؛ لنست شمار قربانیان جهانی را حدود ۱۸ میلیون نفر اعلام کرده است. کووید-۱۹ به سرعت در سراسر جهان گسترش یافت و قطعاً یک پدیده جهانی بود که با سفرهایی که بخشی جدایی‌ناپذیر از جهانی‌شدن هستند، تقویت شد.

در سایر حوزه‌ها، وابستگی متقابل همچنان منبع کلیدی قدرت آمریکا است. به عنوان مثال، شبکه‌های تعامل حرفه‌ای بین دانشمندان، تأثیرات مثبت فوق‌العاده‌ای در تسریع اکتشافات و نوآوری‌ها داشته است. تا پیش از روی کار آمدن دولت ترامپ، گسترش فعالیت‌ها و شبکه‌های علمی واکنش سیاسی منفی چندانی برانگیخته نبود. هر فهرستی از مزایا و معایب جهانی‌شدن برای رفاه بشر باید آن را در سمت مثبت مقیاس قرار دهد. به عنوان مثال، در روزهای اولیه همه‌گیری کووید-۱۹ در ووهان در سال ۲۰۲۰، دانشمندان چینی رمزگشایی ژنتیکی ویروس کرونای جدید را پیش از آنکه پکن آنها را از این کار بازدارد، با همتایان بین‌المللی خود به اشتراک گذاشتند.

به همین دلیل است که یکی از عجیب‌ترین جنبه‌های دوره جدید ترامپ، از بین بردن حمایت فدرال از تحقیقات علمی توسط دولت او بوده است، از جمله در زمینه‌هایی که بازده سرمایه‌گذاری زیادی داشته‌اند، عمدتاً مسئول سرعت نوآوری در دنیای مدرن هستند و اعتبار و قدرت ایالات متحده را افزایش داده‌اند. اگرچه دانشگاه‌های تحقیقاتی آمریکا در جهان پیشرو هستند، دولت با لغو بودجه، تلاش برای محدود کردن استقلال آنها و دشوارتر کردن جذب باهوش‌ترین دانشجویان از سراسر جهان، به دنبال خفه کردن آنها بوده است. درک این حمله دشوار است، مگر به عنوان گلوله‌ای در جنگ فرهنگی علیه نخبگان فرضی که ایدئولوژی پوپولیسم راست‌گرا را ندارند. این به منزله یک زخم عظیم و خودزده است.

دولت ترامپ همچنین در حال از بین بردن ابزار کلیدی دیگری از قدرت نرم آمریکا است: حمایت این کشور از ارزش‌های لیبرال دموکراتیک. به‌ویژه در طول نیم قرن گذشته، ایده حقوق بشر به عنوان یک ارزش در سراسر جهان گسترش یافته است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، نهادها و هنجارهای دموکراتیک به بخش زیادی از اروپای شرقی (از جمله، برای مدت کوتاهی، به روسیه)، و همچنین به سایر نقاط جهان، به ویژه آمریکای لاتین، گسترش یافت و در آفریقا نیز تا حدی جای پایی پیدا کرد. نسبت کشورهایی در جهان که یا لیبرال یا دموکراسی انتخاباتی بودند، در اوج خود در حدود سال ۲۰۰۰ به کمی بیش از ۵۰ درصد رسید و از آن زمان کمی کاهش یافته و نزدیک به ۵۰ درصد باقی مانده است. حتی اگر «موج دموکراتیک» پس از جنگ سرد فروکش کرده باشد، همچنان اثری ماندگار از خود به جای گذاشته است.

جذابیت گسترده هنجارهای دموکراتیک و حقوق بشر، قطعاً به قدرت نرم ایالات متحده کمک کرده است. دولت‌های خودکامه در برابر آنچه مداخله در خودمختاری حاکمیتی خود توسط گروه‌های حامی حقوق بشر – گروه‌هایی که اغلب در ایالات متحده مستقر هستند و توسط منابع غیردولتی و دولتی در ایالات متحده حمایت می‌شوند – می‌دانند، مقاومت می‌کنند. برای مدتی، خودکامگی‌ها در حال جنگی دفاعی و عقب‌نشینی بودند. جای تعجب نیست که برخی از دولت‌های اقتدارگرا که از انتقاد یا تحریم‌های ایالات متحده به ستوه آمده‌اند، از انصراف دولت ترامپ از حمایت از حقوق بشر در خارج از کشور، مانند بستن دفتر دادگستری کیفری جهانی وزارت امور خارجه، دفتر امور جهانی زنان و دفتر عملیات درگیری و ثبات، استقبال کرده‌اند. سیاست دولت ترامپ مانع گسترش بیشتر دموکراسی شده و قدرت نرم آمریکا را کاهش خواهد داد.

هیچ راهی برای از بین بردن وابستگی متقابل جهانی وجود ندارد. تا زمانی که انسان‌ها متحرک باشند و فناوری‌های جدید ارتباطی و حمل و نقل را اختراع کنند، این روند ادامه خواهد داشت. به هر حال، جهانی‌شدن قرن‌ها را در بر می‌گیرد و ریشه‌های آن به جاده ابریشم و فراتر از آن بازمی‌گردد. در قرن پانزدهم، نوآوری‌ها در حمل و نقل اقیانوسی، عصر اکتشافات را آغاز کرد که پس از آن استعمار اروپا شکل گرفت که مرزهای ملی امروز را شکل داد. در قرن نوزدهم و بیستم، کشتی‌های بخار و تلگراف با دگرگونی اقتصادهای کشاورزی توسط انقلاب صنعتی، این فرآیند را تسریع کردند. اکنون، انقلاب اطلاعاتی در حال دگرگونی اقتصادهای خدمات‌محور است. میلیاردها نفر کامپیوتری را در جیب خود حمل می‌کنند که حاوی اطلاعاتی است که ۵۰ سال پیش یک آسمان‌خراش را پر می‌کرد.

جنگ‌های جهانی موقتاً جهانی‌شدن اقتصادی را معکوس کرده و مهاجرت را مختل ساختند، اما در غیاب جنگ جهانی، و تا زمانی که فناوری به پیشرفت سریع خود ادامه دهد، جهانی‌شدن اقتصادی نیز ادامه خواهد یافت. جهانی‌شدن زیست‌محیطی و فعالیت علمی جهانی نیز احتمالاً ادامه خواهند یافت و هنجارها و اطلاعات همچنان از مرزها عبور خواهند کرد. تأثیرات برخی از اشکال جهانی‌شدن ممکن است مخرب باشد: تغییرات آب و هوایی نمونه بارزی از بحرانی است که مرز نمی‌شناسد. برای هدایت مجدد و تغییر شکل جهانی‌شدن به نفع همگان، دولت‌ها باید هماهنگ شوند. برای مؤثر بودن چنین هماهنگی، رهبران باید شبکه‌های ارتباطی، هنجارها و نهادها را ایجاد و حفظ کنند. این شبکه‌ها به نوبه خود به گره مرکزی خود، یعنی ایالات متحده – که هنوز هم از نظر اقتصادی، نظامی، فناوری و فرهنگی قدرتمندترین کشور جهان است – سود خواهند رساند و قدرت نرم را برای واشنگتن فراهم می‌کنند. متأسفانه، تمرکز کوته‌بینانه دولت دوم ترامپ، که وسواس زیادی به قدرت سخت اجباری مرتبط با عدم تقارن تجاری و تحریم‌ها دارد، احتمالاً به جای تقویت، نظم بین‌المللی تحت رهبری ایالات متحده را تضعیف خواهد کرد. ترامپ آنقدر بر هزینه‌های سواری رایگان توسط متحدان تمرکز کرده است که از این واقعیت غفلت می‌کند که ایالات متحده اتوبوس را می‌راند – و بنابراین مقصد و مسیر را انتخاب می‌کند. به نظر نمی‌رسد ترامپ درک کند که چگونه قدرت آمریکا در وابستگی متقابل نهفته است. او به جای اینکه دوباره آمریکا را بزرگ کند، شرطی غم‌انگیز بر ضعف می‌بندد.


پاورقی‌ها:

⚠️ اخطار: محتوای این مقاله صرفاً دیدگاه‌های نویسنده و منبع اصلی را منعکس می‌کند و مسئولیت آن بر عهده نویسنده است. بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.

سورس ما: Foreign Affairs

💡 درباره منبع: فارن افرز یک نشریه آمریکایی در زمینه روابط بین‌الملل و سیاست خارجی ایالات متحده است که به صورت دوماهه توسط شورای روابط خارجی منتشر می‌شود. این نشریه در سال ۱۹۲۲ تأسیس شد.

✏️ درباره نویسنده: رابرت او. کیوهین استاد بازنشسته امور بین‌الملل در دانشگاه پرینستون و همکار مرکز امور بین‌الملل هاروارد است. جوزف اس. نای، جونیر، استاد ممتاز بازنشسته خدمات دانشگاهی در دانشکده دولت جان اف. کندی هاروارد بود. او در دولت کلینتون به عنوان دستیار وزیر دفاع در امور امنیت بین‌الملل و مدیر شورای اطلاعات ملی خدمت کرد. او نویسنده کتاب «زندگی در قرن آمریکایی» و کتاب‌های دیگر است. نای در ماه مه، همزمان با نهایی شدن این مقاله، درگذشت. ما درگذشت او را تسلیت می‌گوییم و از خانواده‌اش برای اجازه انتشار سپاسگزاریم. این مقاله از برخی نوشته‌های قبلی نای بهره برده است. آنها نویسندگان کتاب «قدرت و وابستگی متقابل: سیاست جهانی در حال گذار» هستند.

نمایش بیشتر
دکمه بازگشت به بالا
سورس ما | SourceMA

لطفاً تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال کنید

کاربر گرامی، وب‌سایت ما برای تامین هزینه‌های نگهداری و ارائه محتوای به شما، نیازمند نمایش تبلیغات است. خواهشمندیم برای حمایت از ما و ادامه دسترسی به خدمات، تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال نمایید. از همکاری شما صمیمانه سپاسگزاریم.