نشریه فارن افرز : «پارادوکس تجارت آزاد» | ۲۰ آذر ۱۳۹۷

چرا با وجود اجماع اقتصاددانان بر سر مزایای تجارت آزاد، متقاعد کردن عموم مردم و سیاستمداران به پذیرش آن همچنان دشوار و شاید ناممکن است.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۹ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: Foreign Affairs/Alan S. Blinder | 📅 تاریخ: January/February 2019 (Published Dec 11, 2018) / دی/بهمن ۱۳۹۷ (انتشار ۲۰ آذر ۱۳۹۷)

⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.


مقدمه: سیاست بد یک ایده خوب

«ما باید همیشه مراقب باشیم که از غریبه‌ها بیشتر از آنچه به آن‌ها می‌فروشیم، نخریم، زیرا اینگونه خودمان را فقیر و آن‌ها را ثروتمند می‌کنیم.» این کلمات، که در سال ۱۵۴۹ نوشته شده و به دیپلمات انگلیسی سر توماس اسمیت نسبت داده می‌شود، یکی از اولین عبارات شناخته شده از چیزی است که «مرکانتیلیسم» نامیده شد. زبان را به‌روز کنید، و به راحتی می‌توانست توسط دونالد ترامپ، رئیس جمهور ایالات متحده، برجسته‌ترین مرکانتیلیست امروز، توییت شود. ترامپ معتقد است – یا حداقل می‌گوید – که ایالات متحده زمانی که با کشورهای دیگر کسری تجاری دارد «ضرر می‌کند». به نظر می‌رسد بسیاری از آمریکایی‌ها موافق هستند.

با این حال، اقتصاددانان آدام اسمیت و دیوید ریکاردو بیش از ۲۰۰ سال پیش استدلال قطعی علیه مرکانتیلیسم و به نفع تجارت آزاد را ارائه کردند. استدلال‌های آن‌ها تقریباً هر اقتصاددانی را از آن زمان متقاعد کرده است، اما به نظر می‌رسد تنها نفوذ محدودی در بین عموم مردم داشته‌اند. نظرسنجی‌ها تنها حمایت عمومی ضعیفی از تجارت آزاد و حتی درک کمتری از فضایل آن را نشان می‌دهند.

بخشی از مشکل ناشی از ماهیت استدلال برای تجارت است. برخلاف سایر مفاهیم اقتصادی، مانند عرضه و تقاضا، ایده مزیت نسبی – که معتقد است دو کشور می‌توانند هر دو از تجارت سود ببرند حتی زمانی که یکی می‌تواند همه چیز را ارزان‌تر از دیگری تولید کند – خلاف شهود است. مدافعان تجارت آزاد همچنین باید با سیاستمداران پوپولیست و مخالفان با بودجه خوب مقابله کنند که کارگران و شرکت‌های خارجی را سپربلای آسانی برای مشکلات اقتصادی داخلی می‌یابند. بدتر از همه، اقتصاددانان ممکن است اساساً درک نادرستی از آنچه اکثر مردم در اقتصاد ارزش قائل هستند، داشته باشند. این‌ها مشکلات سختی برای حل کردن هستند. دولت‌ها باید برای کمک به کسانی که از تجارت آسیب دیده‌اند، کارهای بیشتری انجام دهند، اما ایجاد ائتلاف‌های سیاسی لازم برای انجام این کار دشوار است. اقتصاددانان باید کار بهتری در برقراری ارتباط با مردم انجام دهند، اما در نهایت، ممکن است مجبور شوند به سادگی اجتناب‌ناپذیر را بپذیرند: متقاعد کردن اکثر مردم در مورد ارزش تجارت آزاد یک مبارزه شکست‌خورده است.

آن زمان و اکنون

اعتقاد به فضایل تجارت بین‌الملل (و گام‌هایی برای تشویق آن) از زمان جنگ جهانی دوم بر سیاست‌های اکثر دولت‌های غربی مسلط بوده است. پس از رکود بزرگ، که با موجی از محدودیت‌های تجاری عمیق‌تر و طولانی‌تر شد، و پس از فروپاشی تقریباً کامل تجارت بین‌الملل در طول جنگ جهانی دوم، جهان وحشت‌زده به دنبال ایجاد یک سیستم تجاری جدید و قوی‌تر بود. نتایج چشمگیر بود: موافقت‌نامه عمومی تعرفه‌ها و تجارت، یا گات (که بعداً توسط سازمان تجارت جهانی، یا WTO جایگزین شد)؛ جامعه اقتصادی اروپا (پیشرو اتحادیه اروپا)؛ موافقت‌نامه تجارت آزاد آمریکای شمالی، یا نفتا؛ و بسیاری دیگر از معاملات بازارگشا.

در طول این دوره، سیاست ایالات متحده به طور گسترده‌ای بین‌المللی‌گرا و طرفدار تجارت بود، حداقل از منظر ۳۰۰۰۰ پایی. در واقع، ایالات متحده اغلب در میان کشورهای بزرگ پیشگام بود. میانگین تعرفه‌های اعمال شده توسط ایالات متحده، با وقفه‌های جزئی، از زمان تعرفه‌های بدنام اسموت-هاولی دهه ۱۹۳۰ در حال کاهش بوده است. واشنگتن مذاکراتی را که منجر به گات و بعداً WTO شد، رهبری کرد و همین کار را در چندین دور بعدی مذاکرات تجاری انجام داد. این کشور قراردادهای تجاری دوجانبه متعددی را امضا کرد.

باور اکثر آمریکایی‌ها به تجارت آزاد یک مایل عرض دارد اما یک اینچ عمق.

اما وقتی از نزدیک دیده شود، سیاست تجاری ایالات متحده (و هنوز هم به نظر می‌رسد) حمایت‌گرایانه‌تر بود. نفتا را در نظر بگیرید که در سال ۱۹۹۴ اجرایی شد. آن توافقنامه گام بزرگی به سوی تجارت آزادتر در نیمکره غربی بود. اما هنوز بسیاری از کشاورزان مکزیکی وجود دارند که به دلیل سهمیه‌ها نمی‌توانند گوجه‌فرنگی خود را به ایالات متحده صادر کنند، به عنوان مثال، و کامیون‌داران مکزیکی که علیرغم مفاد نفتا مبنی بر خلاف آن، نمی‌توانند محموله‌های خود را از مرز ایالات متحده عبور دهند.

علیرغم این محدودیت‌ها، رهبران دموکرات و جمهوری‌خواه عمدتاً از تجارت آزادتر حمایت می‌کردند – تا همین اواخر. اما نه ترامپ. در طول مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری ۲۰۱۶، فریادهای حمایت‌گرایانه او بسیاری از ناظران را شوکه کرد، که آن‌ها را بسیار خارج از جریان اصلی می‌دیدند. با این حال، او آن‌ها را پنهان نکرد؛ او بر اساس آن‌ها رقابت کرد. و او پیروز شد. از زمان روی کار آمدن، ترامپ به برنامه ضد تجاری خود پایبند مانده است. او ایالات متحده را از مشارکت ترانس پاسیفیک که به سختی مذاکره شده بود، خارج کرد و پیش از مذاکره بر سر توافق تجاری جدید با کانادا و مکزیک، تهدید به برهم زدن نفتا کرد؛ او تعرفه‌هایی را بر فولاد و آلومینیوم وارداتی اعمال کرده، جنگ تجاری با چین را آغاز کرده و نسبت به سایر توافقات تجاری ابراز خصومت کرده است. علیرغم حمایت سنتی جمهوری‌خواهان از تجارت آزاد، به نظر می‌رسد اعضای جمهوری‌خواه کنگره با حملات ترامپ به تجارت همراهی کرده‌اند و به نظر می‌رسد او هزینه سیاسی کمی برای آن‌ها پرداخته یا اصلاً نپرداخته است.

ترامپ توانست بسیاری از آمریکایی‌ها را به تفکر قرن شانزدهم سوق دهد، زیرا باور اکثر آمریکایی‌ها به تجارت آزاد یک مایل عرض دارد اما یک اینچ عمق. نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد که سطح حمایت بستگی به منظور از «تجارت آزاد»، نحوه طرح سوال و زمان پرسیدن آن دارد. عبارت «تجارت آزاد» به تنهایی به نظر می‌رسد مورد تأیید قرار گیرد. به عنوان مثال، نظرسنجی NBC و وال استریت ژورنال در فوریه ۲۰۱۷ از آمریکایی‌ها پرسید: «به طور کلی، آیا فکر می‌کنید تجارت آزاد بین ایالات متحده و کشورهای خارجی به ایالات متحده کمک کرده است، به ایالات متحده آسیب رسانده است، یا تفاوت چندانی ایجاد نکرده است؟» تجارت آزاد برنده شد: ۴۳ درصد پاسخ‌دهندگان گفتند کمک کرده و ۳۴ درصد گفتند آسیب رسانده است. این قاطع نیست، اما خبر خوبی برای طرفداران تجارت آزاد است.

با این حال، از کلمه «جهانی‌شدن» استفاده کنید، و نگرش‌ها تغییر می‌کند. نظرسنجی CBS و نیویورک تایمز در ژوئیه ۲۰۱۶ «جهانی‌شدن» را به عنوان «افزایش تجارت، ارتباطات، سفر و سایر موارد بین کشورهای سراسر جهان» تعریف کرد. سپس پرسید: «به طور کلی، آیا ایالات متحده به دلیل جهانی‌شدن بیشتر به دست آورده یا بیشتر از دست داده است؟» جهانی‌شدن این نظرسنجی را به طور قاطع باخت: ۵۵ درصد در مقابل ۳۵ درصد.

هرگونه اشاره به مشاغل را در سوال وارد کنید، و نتایج برای تجارت بین‌الملل حتی بدتر می‌شود. نظرسنجی CBS در سال ۲۰۱۶ از آمریکایی‌ها پرسید: «به طور کلی، آیا می‌گویید تجارت ایالات متحده با سایر کشورها مشاغل بیشتری برای ایالات متحده ایجاد می‌کند، مشاغل بیشتری را برای ایالات متحده از بین می‌برد، یا تجارت ایالات متحده با سایر کشورها تأثیری بر مشاغل ایالات متحده ندارد؟» حدود ۱۵ درصد پاسخ‌دهندگان پاسخی را دادند که اقتصاددانان آن را پاسخ درست می‌نامند: تجارت تأثیر کمی بر تعداد مشاغل دارد یا اصلاً تأثیری ندارد. حدود هفت درصد مطمئن نبودند. در میان دیگران، ۲۹ درصد فکر می‌کردند تجارت شغل ایجاد می‌کند و ۴۸ درصد فکر می‌کردند آن را از بین می‌برد. و در نظرسنجی انجام شده در همان سال توسط بلومبرگ، که هزینه‌های محدودیت بر واردات و حمایت از مشاغل آمریکایی را در کنار هم قرار داد، محدودیت‌های تجاری برنده شد: ۶۵ درصد در مقابل ۲۲ درصد.

به نظر می‌رسد آمریکایی‌ها به طور انتزاعی طرفدار تجارت هستند اما اغلب به طور مشخص نه. و اگر تجارت به مشاغل یا جهانی‌شدن مرتبط شود، حمایت به سرعت محو می‌شود. مهمتر از همه، تقریباً در همه موارد، باورهای عمومی در مورد تجارت بین‌الملل با درس‌های اقتصاد ۱۰۱ تفاوت زیادی دارد. پس اگر استدلال برای تجارت آزاد آنقدر قانع‌کننده است، چرا اقتصاددانان نتوانسته‌اند آن را بفروشند؟

به نظر درست نمی‌آید

واضح‌ترین دلیل این است که مزیت نسبی خلاف شهود است. این در مورد اکثر ایده‌های بزرگ در اقتصاد صادق نیست. این تصور که تقاضا کاهش می‌یابد و عرضه با افزایش قیمت‌ها افزایش می‌یابد، حس شهودی دارد. همینطور مفهوم دست نامرئی آدام اسمیت – این ایده که بازارهای غیرمتمرکز انواع خیره‌کننده‌ای از کالاها و خدمات را به طور کارآمد تولید می‌کنند و آن‌ها را به دست مصرف‌کنندگانی می‌رسانند که آن‌ها را می‌خواهند (و توانایی پرداخت آن را دارند).

درک استدلال برای تجارت سخت‌تر است. فرض کنید کشور الف بتواند هر محصولی را ارزان‌تر از کشور ب تولید کند، یا به دلیل دستمزدهای پایین‌تر یا کارایی بیشترش. آیا هر دو کشور از تجارت سود خواهند برد؟ یا مشاغل به سمت کشور الف سرازیر می‌شوند و کارگران با دستمزد بالاتر کشور ب را بیکار می‌گذارند؟ ریکاردو استدلال کرد که مورد اول صادق است، زیرا هر کشور با تخصص در تولید کالاهای مختلف، از مزیت نسبی خود بهره‌برداری می‌کند. اما شهود ساده می‌گوید مورد دوم صادق است. به هر حال، آیا بازارهای آزاد کسب‌وکار را به سمت ارزان‌ترین تولیدکنندگان هدایت نمی‌کنند؟

مدتی طول می‌کشد تا بفهمیم چرا ریکاردو درست می‌گفت. بینش اساسی او این بود: اگر کشورهای الف و ب با یکدیگر تجارت کنند، کشور الف می‌تواند در تولید آنچه در آن بهترین است تخصص یابد، کشور ب می‌تواند در تولید آنچه در آن کمترین بدی را دارد تخصص یابد، و سپس دو کشور می‌توانند به نفع متقابل خود تجارت کنند. دانشجویان اقتصاد من باید ۵۰ دقیقه صبورانه گوش دهند تا من مزیت نسبی را توضیح دهم و استدلال‌های علیه آن را رد کنم. بینندگان تبلیغات تلویزیونی ۳۰ ثانیه‌ای چنین تعهدی ندارند. حقیقت تلخ این است که فروش ایده‌های پیچیده دشوار است.

محاسبه اقتصادی تقریباً همیشه به نفع تجارت آزادتر است، اما محاسبه سیاسی اغلب چنین نیست.

با این حال، عدم درک تنها دلیل تردید عمومی در مورد فضایل تجارت نیست. برخی افراد ممکن است نظریه را به طور قابل تحملی خوب بفهمند اما همچنان دلایل خوبی برای مخالفت با گشایش‌های تجاری داشته باشند. نظریه ابتدایی تجارت نشان می‌دهد که هر حرکتی به سمت تجارت آزادتر، درست مانند تقریباً هر تغییر اقتصادی دیگری، هم برنده و هم بازنده ایجاد می‌کند. به عنوان مثال، اگر ایالات متحده تعرفه‌ها بر فولاد را کاهش دهد یا حذف کند، ورود فولاد خارجی بیشتر به شرکت‌های فولاد داخلی آسیب می‌رساند و برخی از کارگران فولاد آمریکایی شغل خود را از دست می‌دهند. آن افراد به درستی خود را قربانی تجارت خواهند دید. اینکه سایر آمریکایی‌ها – مثلاً خودروسازان و کارمندانشان – از همان تجارت برنده هستند، تسلی چندانی نخواهد بود.

نظریه مزیت نسبی معتقد است که منافع حاصل از تجارت برای کل ملت از زیان‌ها فراتر می‌رود. این امکانی را باز می‌کند که سیاست ایالات متحده به ندرت از آن استفاده کرده است: برندگان می‌توانند، در اصل، به بازندگان غرامت بپردازند و همچنان چیزی برای خودشان باقی بماند. انجام این کار به همه اجازه می‌دهد تا از تجارت سود ببرند. اما دولت‌های متوالی ایالات متحده، مانند دولت‌های سایر کشورها، نتوانسته‌اند کاری را انجام دهند که حتی از راه دور به آن نزدیک باشد.

ایالات متحده برنامه‌های جبرانی ناچیزی دارد. به عنوان مثال، کمک تنظیم تجاری (TAA)، به افرادی که شغل خود را به دلیل رقابت خارجی از دست داده‌اند، پول برای بازآموزی و درآمد اضافی در حین بیکاری ارائه می‌دهد. اما TAA بودجه کمی دارد، دسترسی به آن دشوار است و به تعداد کمی از کارگران آواره می‌رسد. در اصل، واشنگتن می‌توانست آن را بهبود بخشد. با این حال، در عمل، جمهوری‌خواهان این برنامه را دوست ندارند و کارگران سازمان‌یافته گاهی اوقات آن را مسخره می‌کنند و آن را «بیمه دفن» می‌نامند. اتحادیه‌ها مشاغل را به «رفاه» ترجیح می‌دهند. این نگرش، اگرچه قابل درک است، مانعی غیرقابل عبور برای ایجاد یک سیاست بهتر ایجاد می‌کند. برنامه طرفدار کارگری که کارگران سازمان‌یافته از آن حمایت نکنند، از نظر سیاسی به جایی نخواهد رسید.

نحوه توزیع سود و زیان ناشی از آزادسازی تجاری، سیاست قراردادهای تجاری را حتی دشوارتر می‌کند. اغلب اوقات، منافع گسترده اما برای هر فرد کوچک است و باعث می‌شود برای اکثر مردم تقریباً نامرئی باشد. در مقابل، زیان‌ها متمرکز، بسیار قابل مشاهده و به گروه‌های کاملاً مشخصی ضربه می‌زنند. وقتی نوبت به جمع‌آوری این سود و زیان‌ها می‌رسد، محاسبه اقتصادی تقریباً همیشه به نفع تجارت آزادتر است، اما محاسبه سیاسی اغلب چنین نیست. سود و زیان یکسان است، اما اقتصاد و سیاست وزن‌های بسیار متفاوتی بر آن‌ها قرار می‌دهند. این احتمالاً یک مشکل لاینحل است.

سهمیه‌های بدنام شکر ایالات متحده را در نظر بگیرید. تقریباً هر خانواده آمریکایی به خاطر آن‌ها هزینه بیشتری برای شکر می‌پردازد. همه آن را جمع کنید و به پول زیادی می‌رسد. اما هیچ خریدار شکر منفردی برای صرفه‌جویی چند دلار در سال به اقدام سیاسی وادار نخواهد شد. این را با صنعت چغندرقند ایالات متحده مقایسه کنید. سهمیه‌ها ممکن است تنها چیزی باشند که بین شرکت‌های آن و انقراض و بین کارگران آن و بیکاری ایستاده‌اند. برای آن‌ها، ارزش دارد که برای حفظ سهمیه‌ها به میدان سیاسی بروند. پس بله، تجارت آزاد در خدمت منافع عمومی گسترده است. اما همیشه شرکت‌ها و کارگرانی خواهند بود که از تجارت آسیب می‌بینند و خواهان حمایت هستند.

علاوه بر این، اقتصاددانان و سایر حامیان تجارت آزاد تنها فروشندگان نیستند – و مطمئناً پر سر و صداترین آن‌ها نیستند. اسمیت در یک بخش مشهور از «ثروت ملل» مشاهده کرد که استدلال برای تجارت آزاد «آنقدر آشکار است که… هرگز نمی‌توانست مورد سوال قرار گیرد مگر اینکه سفسطه ذینفعانه بازرگانان و تولیدکنندگان عقل سلیم بشریت را مغشوش کرده باشد.» سفسطه ذینفعانه در سال ۱۷۷۶، زمانی که آن کتاب منتشر شد، پایان نیافت. در واقع، ارتباطات جمعی مدرن و سیاست دموکراتیک مبتنی بر لابی‌گری آن را قدرتمندتر از همیشه کرده است. مطمئناً قدرتمندتر از منطق محض است.

شکاف بین نگرش‌های اقتصادی و سیاسی با آنچه اقتصاددان چارلز شولتز زمانی اصل «عدم آسیب مستقیم» نامید، عمیق‌تر می‌شود. در هیاهوی یک اقتصاد مدرن، مردم دائماً توسط تغییرات اقتصادی خارج از کنترلشان آسیب می‌بینند. بیشتر اوقات، آن آسیب علت آشکاری ندارد. اما اگر بتوان آن را مستقیماً به اقدامات دولت ردیابی کرد، جهنم سیاسی به پا خواهد شد – و سیاستمداران این را می‌دانند.

به یک معنا، تجارت نباید از این مشکل رنج ببرد. به هر حال، تجارت آزاد وضعیت طبیعی امور است، حتی اگر اکثر مردم متوجه آن نباشند. اگر دولت‌ها موانعی در مرزها ایجاد نمی‌کردند، کالاها و خدمات آزادانه از آن‌ها عبور می‌کردند. فقط کامیون‌هایی را که هر روز از طریق تونل لینکلن بین نیویورک و نیوجرسی رفت و آمد می‌کنند، تماشا کنید. این تجارت طبیعی دائماً برنده و بازنده ایجاد می‌کند، بدون هیچ اقدام دولتی. اما توافقات تجاری متفاوت هستند. آن‌ها اقدامات عمدی و قابل توجه دولت‌ها هستند. مهر «ساخت واشنگتن» روی آن‌ها خورده است. بنابراین بازندگان دقیقاً می‌دانند چه کسی را سرزنش کنند.

نحوه انجام معاملات تجاری نیز به محبوبیت آن‌ها کمکی نمی‌کند. برای تصویب در کنگره، توافقات تجاری به حمایت سیاسی نیاز دارند. اما گروه‌های منافع مصرف‌کننده معمولاً ساکت یا ناتوان هستند. بنابراین حامیان به شرکت‌های بزرگی روی می‌آورند که به دنبال دسترسی به بازارهای خارجی هستند. این نوع ائتلاف‌سازی می‌تواند کارساز باشد، اما معایبی دارد. اول، با تلقی صادرات بالاتر به عنوان هدف اصلی، به نگرش‌های مرکانتیلیستی وزن سیاسی می‌بخشد. دوم، تصویر چپ از تجارت آزاد به عنوان بخشی از دستور کار شرکت‌ها را تقویت می‌کند. به هر حال، پیش از ترامپ، احساسات حمایت‌گرایانه در ایالات متحده عمدتاً از سوی دموکرات‌ها بود.

لودیت‌ها و مرکانتیلیست‌ها

تفاوت قابل توجهی بین شکست لودیت‌ها، آن کارگران نساجی قرن نوزدهمی که ماشین‌های بافندگی مکانیکی را در انگلستان شکستند، و جذابیت پایدار مرکانتیلیسم وجود دارد. به نظر می‌رسد فناوری و تجارت جایگاه‌های بسیار متفاوتی در ذهن عموم دارند. ند لود بحث را باخت. سر توماس اسمیت همچنان پابرجاست.

فناوری‌های جدید مشاغل بسیار بیشتری را نسبت به تجارت از بین می‌برند (و ایجاد می‌کنند). اما علیرغم ترس‌های پراکنده از روبات‌ها، امروز به سختی می‌توان کسی را یافت که از مسدود کردن پیشرفت فناوری به این دلیل که باعث از دست رفتن مشاغل می‌شود، حمایت کند. بلکه، از دست دادن مشاغل ناشی از پیشرفت‌های فناوری به عنوان امری اجتناب‌ناپذیر، بخشی از بهای پیشرفت، نادیده گرفته می‌شود. اما از دست دادن مشاغل به دلیل تجارت به گردن تبهکاران خاصی انداخته می‌شود و مردم سعی می‌کنند از آن‌ها جلوگیری کنند.

اقتصاددانان بهبودهای فناوری و تجارت آزادتر را از نظر تأثیراتشان مشابه می‌بینند. هر دو استانداردهای زندگی بالاتری را برای اکثریت به قیمت جابجایی شغلی برای اقلیت ارائه می‌دهند. علاوه بر این، بهبودهای فناوری، محرک‌های اصلی گسترش تجارت بین‌الملل بوده‌اند. اختراع کشتی‌های قادر به پیمودن مسافت‌های طولانی، هواپیماهای جت، کانتینرهای حمل و نقل و ارتباطات از راه دور احتمالاً بیش از تمام توافقات تجاری که تاکنون مذاکره شده، به تقویت تجارت کمک کرده است.

اما اکثر مردم – و بنابراین سیاستمدارانی که آن‌ها را نمایندگی می‌کنند – هیچ تناقضی در حمایت از پیشرفت‌های فناوری و در عین حال مخالفت با تجارت آزادتر نمی‌بینند. خشمگین شدن از ماشین احمقانه به نظر می‌رسد، اما خشمگین شدن از خارجی‌ها نه. سیاست نیز بهتر کار می‌کند. برخلاف سیلیکون ولی، صادرکنندگان خارجی هیچ نماینده‌ای در کنگره ندارند (اگرچه لابی‌گر استخدام می‌کنند) و سپربلای مناسبی برای عوام‌فریبانی مانند ترامپ هستند.

دنیاهای متفاوت

هرچقدر هم که عدم درک عمومی و انگیزه‌های سیاسی منحرف‌کننده مهم باشند، تنها بزرگترین دلیلی که اقتصاددانان نمی‌توانند تجارت آزاد را بفروشند ممکن است فلسفی باشد: جهان‌بینی‌ای که زیربنای رشته اقتصاد است با جهان‌بینی اکثر مردم تفاوت چشمگیری دارد.

اقتصاددانان اهداف اصلی یک سیستم اقتصادی را تولید کالاها و خدمات با کمترین هزینه ممکن و سپس توزیع آن‌ها بین افرادی که آن‌ها را می‌خواهند، می‌بینند. هر کتاب درسی اقتصاد مقدماتی آن اهداف را توصیف می‌کند، از اینکه بازارهای آزاد چقدر خوب آن‌ها را انجام می‌دهند تمجید می‌کند، و سپس به برخی حوزه‌های مشکل‌دار اشاره می‌کند که در آن‌ها بازارها کاملاً درست عمل نمی‌کنند (مثلاً آلودگی). تمرکز اقتصاددانان دقیقاً بر رفاه مصرف‌کنندگان است.

رفاه تولیدکنندگان در درجه دوم اهمیت قرار دارد – اگر اصلاً وارد تصویر شود. در دیدگاه اقتصاددانان، شرکت‌ها برای خدمت به هدف نهایی رفاه مصرف‌کننده وجود دارند. کار چیزی است که مردم برای کسب درآمد مورد نیاز برای حمایت از مصرف خود انجام می‌دهند. این به خودی خود یک هدف نیست، و نه منبع مستقیم رضایت یا عزت نفس. منافع تولیدکنندگان، از جمله ارزشی که مردم از مشاغل خود می‌گیرند، در محاسبه استاندارد اقتصادی اهمیت کمی دارد یا اصلاً اهمیتی ندارد. در واقع، کار به عنوان یک عامل منفی ارزیابی می‌شود – چیزی که مردم از آن بیزارند و فقط برای حمایت از مصرف خود انجام می‌دهند.

اما اگر اقتصاددانان در این مورد اشتباه کرده باشند چه؟ اگر مردم به همان اندازه (یا بیشتر) به نقش خود به عنوان تولیدکننده – به مشاغل خود – اهمیت دهند که به کالاها و خدماتی که مصرف می‌کنند؟ این بدان معناست که اقتصاددانان بیش از دو قرن است که مسیر اشتباهی را دنبال می‌کنند. شاید عموم مردم هدف اصلی یک سیستم اقتصادی را تأمین مشاغل با درآمد خوب بدانند، نه تولید کالاهای ارزان. اگر چنین باشد، استدلال استاندارد برای تجارت آزاد از بین می‌رود. استدلال برای تجارت سپس باید بر اساس این ایده – که در ریکاردو نیز یافت می‌شود – باشد که مزیت نسبی افراد را به مشاغلی منتقل می‌کند که در آنجا بهره‌ورتر هستند و بنابراین درآمد بیشتری کسب می‌کنند. به نظر می‌رسد فروش این سخت‌تر باشد و در هر صورت، این آن چیزی نیست که اقتصاددانان برای قرن‌ها تبلیغ کرده‌اند.

به نظر می‌رسد دیدگاه تولیدکننده بر افکار عمومی غالب است. به عنوان مثال، نظرسنجی بلومبرگ در سال ۲۰۱۶ از آمریکایی‌ها پرسید که آیا حاضرند کمی بیشتر برای کالاهای تولید داخل بپردازند. حتی بدون ذکر مستقیم نجات مشاغل، نتایج یک‌طرفه بود: ۸۲ درصد پاسخ‌دهندگان گفتند مایل به پرداخت کمی بیشتر هستند؛ تنها ۱۳ درصد خواهان پایین‌ترین قیمت‌ها بودند. نظرسنجی کوئینپیاک در همان سال سوال مشابهی را مطرح کرد و از پاسخ‌دهندگان پرسید که آیا از مذاکره مجدد در مورد قراردادهای تجاری حمایت می‌کنند، حتی اگر به معنای پرداخت قیمت‌های بالاتر باشد. باز هم، نه مشاغل و نه واردات مستقیماً ذکر نشدند. اما باز هم، افکار عمومی به طور قاطعی حمایت‌گرایانه بود: ۶۴ درصد مایل به پرداخت بیشتر برای محصولات ساخت آمریکا بودند؛ تنها ۲۸ درصد نبودند.

البته حرف زدن آسان است. شاید مصرف‌کنندگان مایل نباشند برای خرید کالاهای داخلی به جای خارجی بیشتر هزینه کنند. به هر حال، آن‌ها به والمارت و سایر خرده‌فروشان بزرگ که واردات قفسه‌هایشان را پر کرده است، مراجعه می‌کنند. اما حتی اگر نگرش‌هایی که در نظرسنجی‌ها نشان داده می‌شوند تأثیر چندانی بر نحوه خرید مردم نداشته باشند، آن نگرش‌ها ممکن است همچنان در بین سیاستمداران طنین‌انداز شوند.

آیا فروش ممکن است؟

اگرچه هیچ راه حل سریعی برای مشکل فروش تجارت آزاد به مردم وجود ندارد – این کار بیش از حد دشوار است – کارهایی وجود دارد که اقتصاددانان و سیاست‌گذاران می‌توانند و باید انجام دهند که ممکن است مخالفت با تجارت آزاد را در حاشیه کاهش دهد.

واشنگتن باید پول بیشتری به برنامه TAA اختصاص دهد، دسترسی به آن را ساده‌تر و آسان‌تر کند و تلاش‌ها برای رساندن کارگران آواره به مشاغل جدید را تقویت کند. در حال حاضر، TAA یک هزارتوی بوروکراتیک برای پیمایش است – و بودجه کمی هم دارد. باید برای کسانی که به مزایا نیاز دارند، دسترسی به آن‌ها آسان‌تر شود.

اقتصاددانان همچنین می‌توانند سعی کنند تجارت را در ذهن مردم به فناوری نزدیک‌تر کنند. امید در اینجا این است که تأکید بر شباهت‌های بین این دو ممکن است مقداری بی‌گناهی از طریق تداعی ایجاد کند. به عنوان مثال، خرید آنلاین به طور فزاینده‌ای محبوب می‌شود. اگر کالاها در خارج از کشور ساخته شوند، خرید آنلاین فقط به آخرین نوآوری فناوری تبدیل می‌شود که تجارت را تحریک می‌کند. آیا مردم می‌خواهند آمازون را رها کنند؟ چنین کمپینی احتمالاً کارساز نخواهد بود، اما امتحان کردن آن هزینه چندانی نخواهد داشت.

هزینه حتی کمتری خواهد داشت اگر اقتصاددانان از استفاده از اصطلاح تحقیرآمیز «هزینه‌های گذار» برای اشاره به از دست دادن مشاغل ناشی از تجارت دست بردارند. یک کارگر فولاد ۵۵ ساله که شغل خود را در اوهایو از دست می‌دهد، از این واقعیت که مشاغل جدیدی در تولید هواپیما در سیاتل در حال ظهور است، تسلی نخواهد یافت. و نباید هم بیابد. برای او، «گذار» ممکن است تا پایان عمر کاری‌اش طول بکشد.

این‌ها همه کارهایی هستند که اقتصاددانان و سیاست‌گذاران می‌توانند انجام دهند، اگرچه مشخص نیست که آیا کارساز خواهند بود یا خیر. متأسفانه، لیست طولانی‌تر و بسیار مهم‌تری از کارهایی وجود دارد که احتمالاً نمی‌توان آن‌ها را تغییر داد. اصل مزیت نسبی واقعاً خلاف شهود است و بنابراین فروش آن به مردمی که خواسته‌های بسیار دیگری بر توجهشان دارند، دشوار است. محاسبه سیاسی واقعاً ذاتاً علیه تجارت آزادتر مغرضانه است. سیاستمدارانی که به توافقات تجاری رأی می‌دهند نمی‌توانند از سرزنش برای هرگونه زیان ناشی از آن اجتناب کنند. چپ همیشه معتقد خواهد بود که تجارت به نفع کسب‌وکارهای بزرگ است. برای قرن‌ها، عوام‌فریبان خارجی‌ها را برای مشکلات داخلی سرزنش کرده‌اند؛ آن‌ها به زودی متوقف نخواهند شد. و اساسی‌تر از همه، اگر مصرف‌کنندگان بیشتر به مشاغل خوب اهمیت دهند تا کالاهای ارزان، استدلال‌های استاندارد برای تجارت آن‌ها را متقاعد نخواهد کرد. با توجه به همه این‌ها، شاید اقتصاددانان باید خوش‌شانس باشند که تجارت بین‌الملل در وضعیت بدتری نسبت به آنچه در حال حاضر هست، قرار ندارد.


پاورقی‌ها:

⚠️ اخطار:محتوای این مقاله صرفاً دیدگاه‌های نویسنده و منبع اصلی را منعکس می‌کند و مسئولیت آن بر عهده نویسنده است. بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.

سورس ما: Foreign Affairs

💡 درباره منبع: فارن افرز (Foreign Affairs) یک نشریه آمریکایی پیشرو در زمینه روابط بین‌الملل و سیاست خارجی ایالات متحده است که توسط شورای روابط خارجی (CFR)، یک اندیشکده غیرحزبی، منتشر می‌شود. این نشریه از سال ۱۹۲۲ منتشر شده و به عنوان یکی از تأثیرگذارترین مجلات برای بحث و تحلیل سیاست جهانی شناخته می‌شود.

✏️ درباره نویسنده: آلن اس. بلیندر (Alan S. Blinder) استاد یادبود گوردون اس. رنتشلر در اقتصاد و امور عمومی دانشگاه پرینستون است.

نمایش بیشتر
دکمه بازگشت به بالا
سورس ما | SourceMA

لطفاً تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال کنید

کاربر گرامی، وب‌سایت ما برای تامین هزینه‌های نگهداری و ارائه محتوای به شما، نیازمند نمایش تبلیغات است. خواهشمندیم برای حمایت از ما و ادامه دسترسی به خدمات، تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال نمایید. از همکاری شما صمیمانه سپاسگزاریم.