نشریه فارن افرز : “یک استراتژی بزرگ مبتنی بر عمل متقابل” | ۲۵ مهر ۱۴۰۴

پس از شکست استراتژی نظم لیبرال جهانی، زمان آن رسیده است که آمریکا با اتخاذ یک استراتژی مبتنی بر عمل متقابل، منافع خود را در اولویت قرار دهد.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۱۲ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: فارن افرز / اورن کاس | 📅 تاریخ: October 17, 2025 / ۲۵ مهر ۱۴۰۴

⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.


ایالات متحده در ۸۰ سال پس از جنگ جهانی دوم، دو استراتژی بزرگ را دنبال کرده است. یکی از آنها موفقیت فوق‌العاده‌ای داشت: سیاست «مهار» که سرمایه‌گذاری‌های اقتصادی، روابط خارجی و استقرارهای نظامی آمریکا را در طول جنگ سرد هدایت می‌کرد و منجر به شکست و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و ظهور ایالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت جهان شد.

متأسفانه، همین را نمی‌توان در مورد استراتژی اتخاذ شده در پایان جنگ سرد گفت: تلاشی برای استفاده از وضعیت ابرقدرتی برای ایجاد یک «نظم جهانی لیبرال» که واشنگتن آن را تضمین و بر آن تسلط یابد. این استراتژی با نام‌هایی از جمله «گسترش»، همانطور که توسط اولین مشاور امنیت ملی پرزیدنت بیل کلینتون، آنتونی لیک، تعریف شد، و «هژمونی خیرخواهانه»، به قول متفکران نومحافظه‌کار ویلیام کریستول و رابرت کیگان، که در این صفحات نوشتند، شناخته می‌شد. این چشم‌انداز نویدبخش یک پاکس آمریکانای پایدار بود که در آن هیچ کشور دیگری نمی‌توانست یا نمی‌خواست برتری ایالات متحده را به چالش بکشد، همه به طور اجتناب‌ناپذیری به سمت دموکراسی لیبرال تکامل می‌یافتند، و آغوش گرم بازار آزاد جهانی مرزها را بی‌ربط می‌کرد و در عین حال رفاه را در سراسر جهان گسترش می‌داد.

از برخی جهات، این استراتژی کارساز بود. تولید ناخالص داخلی و قیمت سهام ایالات متحده به طور پیوسته افزایش یافت. فناوری و تجارت جهان را به هم نزدیک‌تر کردند. جنگ جهانی سوم آغاز نشد. اما یک ارزیابی واقع‌بینانه از دوران پس از جنگ سرد، واقعیت کمتر خوشایندی را آشکار می‌کند. استراتژی آمریکا در سه دهه گذشته، به دور از ایجاد یک آرمان‌شهر از رفاه مشترک و صلح پایدار، در عوض یک نظم اقتصادی جهانی را به وجود آورده است که به کشورهای دیگر اجازه می‌دهد از سخاوت واشنگتن بهره‌برداری کنند، یک دشمن استبدادی در حال ظهور در چین، و درگیری‌های در حال جوشش در سراسر جهان که در آن انتظارات از تعهد آمریکا بسیار فراتر از واقعیت ظرفیت آمریکاست – همه اینها به زوال اقتصادی و اجتماعی در ایالات متحده کمک کرده‌اند.

هر استراتژی بزرگی، تا حدی، یک شرط‌بندی بر روی یک نظریه خاص از اقتصاد سیاسی است. شرط‌بندی بر سرمایه‌گذاری برای بازسازی سنگری از دموکراسی‌های بازاری که رفاه آنها در نهایت کمونیسم شوروی را در هم می‌شکست، یک شرط‌بندی عاقلانه بود. شرط‌بندی بعدی، بر توانایی جهانی‌شدن و بازارهای آزاد برای بی‌ربط کردن اقتصاد سیاسی، نبود. زمان برای یک شرط‌بندی جدید فرا رسیده است. بهترین راه برای ایجاد یک بلوک تجاری و امنیتی پایدار، یک استراتژی عمل متقابل است: اتحادی بین کشورهایی که متعهد به تعامل با یکدیگر بر اساس شرایط قابل مقایسه هستند و در عین حال به طور مشترک دیگرانی را که همان تعهدات را انجام نخواهند داد، excluded می‌کنند.

مطالبه عمل متقابل، سیاست‌های «همسایه را فقیر کن» را که عدم توازن‌های ناپایداری را با شرکای تجاری ایالات متحده ایجاد کرده‌اند، خنثی می‌کند، وابستگی واشنگتن به دشمنان برای کالاهای حیاتی را کاهش می‌دهد و سواری رایگانی را که به آرامی اتحادها و شراکت‌های ایالات متحده را فرسوده است، محدود می‌کند. با پذیرش عمل متقابل، ایالات متحده همچنین یک نظم نامتقارن را که شامل یک قدرت مسلط و مشتریان آن است، به نفع نظمی رد می‌کند که در آن همه شرکت‌کنندگان بر پایه‌ای برابر با انتظارات برابر ایستاده‌اند. این یک تحول سالم در نحوه تصور ملت از خود خواهد بود و از یک امپراتوری آمریکایی به سمت یک جمهوری آمریکایی حرکت خواهد کرد.

شاید به طور غیرمنتظره، کاهش نسبی قدرت آمریکا، دست واشنگتن را در مذاکره بر سر شرایط یک نظم جهانی جدید، تقویت کرده است. وضع موجود بر اساس تعهد آمریکا به هژمونی استوار است که امکان عقب‌نشینی را منتفی می‌کند. این تعهد تا زمانی که ایالات متحده مسلط باقی می‌ماند، منطقی بود. اما به دلیل خود-تضعیفی متحدانش و ظهور چین، ایالات متحده دیگر نمی‌تواند برتری خود را حفظ کند.

و بنابراین به نظر می‌رسد که یک عقب‌نشینی چشمگیر – عقب‌نشینی از تعامل اقتصادی و نظامی جهانی و اتکای اصلی بر عمق استراتژیک و بازار قابل توجهی که قاره آمریکای شمالی فراهم می‌کند – می‌تواند نتیجه بهتری نسبت به نزول مداوم به فرسودگی اواخر امپراتوری ایجاد کند. به عبارت ساده، واشنگتن اکنون می‌تواند در صورت عدم بهبود شرایط روابطش، ترک میز مذاکره را در نظر بگیرد. متحدان و شرکا این را می‌دانند و می‌خواهند از آن نتیجه اجتناب کنند، زیرا بازار و ارتش ایالات متحده برای رفاه و امنیت خودشان همچنان ضروری هستند. این بدان معناست که برای اولین بار در زندگی سیاست‌گذاران معاصر، ایالات متحده در موقعیتی قرار دارد که خواسته‌های خود را بر اساس منافع شخصی محدود تنظیم کند، آنها را با عواقب معتبر پشتیبانی کند و انتظار داشته باشد که جدی گرفته شوند. سوالی که عصر بعدی سیاست‌گذاری آمریکا را تعریف خواهد کرد این است: آن خواسته‌ها چه باید باشند؟

در دوره دوم خود، پرزیدنت دونالد ترامپ در توسعه یک استراتژی عمل متقابل پیشرفت کرده است. او و دولتش شایسته تقدیر برای تشخیص نیاز به تغییر هستند و در نشان دادن اینکه ترک میز مذاکره را به تحمل وضع موجود ترجیح می‌دهند، متقاعد کننده بوده‌اند. فردریش مرتس، صدراعظم آلمان، اعتراف کرده است که کشورهای اروپایی «سواری رایگان» کرده‌اند و از ایالات متحده سوءاستفاده کرده‌اند و آخرین اجلاس ناتو با تعهد بی‌سابقه‌ای از سوی اعضا برای افزایش هزینه‌های دفاعی خود از حداقل ۲.۰ درصد تولید ناخالص داخلی به حداقل ۳.۵ درصد به پایان رسید. کانادا و مکزیک که به طور معتبر با تعرفه‌ها تهدید شده‌اند، شروع به کاهش روابط اقتصادی خود با چین کرده‌اند؛ ژاپن، کره جنوبی، ویتنام و اتحادیه اروپا همگی برای توافقاتی برای کاهش عدم توازن تجاری خود با ایالات متحده تلاش کرده‌اند.

اما حتی اگر ترامپ منافع ایالات متحده را تعریف کرده و هزینه‌ها و مزایا را متفاوت از پیشینیان خود بسنجد، او هنوز غرایز «اول آمریکا» خود را به یک چشم‌انداز منسجم از یک توافق جهانی جدید ترجمه نکرده است. دستور کار تجاری او به نظر نامنظم می‌رسد و مقابله ناگهانی، همزمان و شدید با همه کشورها، متحدان را بی‌جهت آزرده و عدم قطعیت را افزایش داده است. در مورد چین، دولت به طور غیرقابل پیش‌بینی‌ای نوسان داشته است، یک روز به دنبال جدایی شدید و روز دیگر به دنبال یک معامله بزرگ. و تشخیص منطق پشت اقداماتی مانند اعمال تعرفه‌های سنگین بر هند، ظاهراً در پاسخ به خریدهای نفتی آن کشور از روسیه، دشوار بوده است.

برای بازتنظیم روابط و ایجاد روابط جدید بر اساس فرضیات جدید، نیاز به برقراری ارتباط در مورد دلایل تغییر، شکل استراتژی جدید، ماهیت خواسته‌های آمریکا و عواقب عدم دستیابی به توافق است. عمل متقابل می‌تواند آن فرضیات را بر اساس شرایطی منصفانه برای هر دو ایالات متحده و متحدان آینده‌نگر فراهم کند. اما واشنگتن باید آن فرضیات و شرایط را تا حد امکان به وضوح ایجاد و بیان کند.

یک شرط‌بندی بد

برای یک لحظه کوتاه پس از شکست کمونیسم شوروی، آمریکایی‌ها در مورد اینکه آیا باید به سنت سیاست خارجی فروتنانه و غیرمداخله‌گرانه‌ای که فراوانی منابع طبیعی و حفاظت دو اقیانوس در سال‌های اولیه جمهوری امکان‌پذیر کرده بود، بازگردند، بحث کردند. اما مقامات و سیاستمداران از پیروزی سرمست بودند، از یک غرور شگفت‌انگیز برخوردار بودند و با چشم‌اندازهای امپراتوری که توسط محققان و کارشناسان ارائه می‌شد، اغوا شده بودند. آنها تصمیم گرفتند که ایالات متحده می‌تواند و باید به طور نامحدود بر امور جهانی تسلط داشته باشد.

راهنمای برنامه‌ریزی دفاعی برجسته‌ای که توسط دولت جورج اچ. دبلیو بوش در سال ۱۹۹۲ توسعه یافت، از ایالات متحده می‌خواست تا «احترام فزاینده به قوانین بین‌المللی را ترویج کند، خشونت بین‌المللی را محدود کند و گسترش اشکال دموکراتیک حکومت و سیستم‌های اقتصادی باز را تشویق کند» و «مسئولیت برجسته را برای رسیدگی انتخابی به آن تخلفاتی که نه تنها منافع ما، بلکه منافع متحدان یا دوستان ما را تهدید می‌کند، یا می‌تواند روابط بین‌المللی را به طور جدی بر هم بزند، حفظ کند.» سال بعد، کلینتون این اجماع دو حزبی را در یک سخنرانی در سازمان ملل تأیید کرد. او گفت: «ما نمی‌توانیم هر مشکلی را حل کنیم، اما باید و خواهیم توانست به عنوان یک اهرم برای تغییر و یک نقطه محوری برای صلح عمل کنیم.» چهار سال بعد، در دومین سخنرانی تحلیف خود، کلینتون فراتر رفت و ایالات متحده را «ملت ضروری» جهان نامید.

در یک دوره ۱۲ ماهه قابل توجه در اطراف آن سخنرانی، گروهی از متفکران برجسته این عقیده جدید را تشویق کردند. کریستول و کیگان به مردم آمریکا «منافع اساسی در یک نظم بین‌المللی لیبرال، گسترش آزادی و حکومت دموکراتیک، یک سیستم اقتصادی بین‌المللی از سرمایه‌داری بازار آزاد و تجارت آزاد» و «مسئولیت رهبری جهان» را اختصاص دادند. توماس فریدمن، ستون‌نویس نیویورک تایمز، مشاهدات خود را مبنی بر اینکه «هیچ دو کشوری که هر دو مک‌دونالد داشته باشند، هرگز علیه یکدیگر جنگ نکرده‌اند» منتشر کرد. و پل کروگمن، اقتصاددان، ادعا کرد که «یک کشور با دنبال کردن تجارت آزاد، صرف نظر از اینکه کشورهای دیگر چه کاری انجام می‌دهند، به منافع خود خدمت می‌کند.»

در این اعلامیه‌ها سه فرض به هم پیوسته نهفته بود. اول، اینکه ایالات متحده، که به تنهایی به عنوان تنها ابرقدرت اقتصادی و نظامی جهان ایستاده است، توانایی و اراده لازم برای دیکته کردن رویدادهای جهانی را در زمان و مکانی که انتخاب می‌کند، خواهد داشت. دوم، اینکه همه کشورهای با اهمیت ژئوپولیتیکی به طور اجتناب‌ناپذیری به سمت سرمایه‌داری بازار و حکومت دموکراتیک حرکت خواهند کرد و بنابراین منافع و سیستم‌هایی سازگار با یک نظم جهانی لیبرال تحت رهبری ایالات متحده خواهند داشت. و سرانجام، اینکه بازارهای آزاد به طور خودکار رفاه را، بیش از همه برای ایالات متحده، ایجاد خواهند کرد و بنابراین گسترش و ادغام بازارها موقعیت آمریکا را تقویت خواهد کرد.

تا زمانی که آن مفروضات پابرجا بودند، هزینه‌هایی که ایالات متحده برای حفظ وضع موجود متحمل می‌شد، می‌توانست مزایای بسیار بزرگتری را برای آن به همراه داشته باشد. تسلط بر امور جهانی به واشنگتن اجازه می‌داد تا کشورهای دیگر را به سمت آزادسازی اقتصادی و سیاسی سوق دهد، که بازارهایی را که ایالات متحده می‌توانست سپس بر آنها تسلط یابد و به سمت اولویت‌های خود هدایت کند، بیشتر گسترش می‌داد. هزینه‌های دفاعی بیشتر از بقیه جهان، در مجموع، و تحمل سوءاستفاده‌های بازار از سوی کشورهای دیگر – از جمله دستکاری ارز، یارانه‌های صنعتی، موانع نظارتی و سرکوب دستمزدها – قیمت‌های کوچکی برای پرداخت بودند و قیمت‌هایی که ایالات متحده به راحتی می‌توانست از عهده آنها برآید.

برای مدتی، به نظر می‌رسید این مفروضات اصلی پابرجا هستند. دهه ۱۹۹۰ با پیروزی ائتلاف به رهبری ایالات متحده در جنگ خلیج فارس آغاز شد. اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین پیمان اسلو را امضا کردند، آفریقای جنوبی از آپارتاید به دموکراسی گذار کرد و ناتو با موفقیت در جنگ‌های بالکان مداخله کرد. توافقنامه تجارت آزاد آمریکای شمالی به اجرا درآمد، سازمان تجارت جهانی راه‌اندازی شد و اتحادیه اروپا یک ارز مشترک را اتخاذ کرد. در پایان دهه، ایالات متحده به اوج یک رونق اقتصادی رسید، با بودجه فدرال به راحتی در مازاد، بدون چالش در هیچ حوزه رهبری جهانی.

اما در سال ۲۰۰۰، فدراسیون روسیه ولادیمیر پوتین را به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب کرد و او از آن زمان کشور را رهبری کرده است. در آن اکتبر، ایالات متحده «روابط تجاری عادی دائمی» را به چین اعطا کرد با این انتظار که این آغوش «احتمال تغییر مثبت در چین و بنابراین ثبات در سراسر آسیا را افزایش دهد»، همانطور که کلینتون در اوایل همان سال در نشست سالانه مجمع جهانی اقتصاد در داووس توضیح داده بود. پرزیدنت جورج دبلیو بوش در ژوئیه بعد توضیح داد: «آنچه برخی جهانی‌شدن می‌نامند، در واقع پیروزی آزادی بشر در سراسر مرزهای ملی است.» دو ماه بعد، برج‌های دوقلو فرو ریختند و ارتش ایالات متحده به افغانستان فرو رفت.

در سال‌های بعد، سیستم‌هایی که هیچ شباهتی به دموکراسی بازار نداشتند، رواج یافتند و کشورهایی که آنها را اتخاذ کردند، قوی‌تر شدند و نهادهای بین‌المللی ساخته شده برای خدمت به دولت‌های لیبرال را تضعیف کردند، قوانین بین‌المللی را با مصونیت نقض کردند و سیستم تجارت جهانی را به سخره گرفتند. واشنگتن در ساختن دموکراسی‌های پایدار در افغانستان و عراق شکست خورد و تهاجمات به آن کشورها جز درگیر کردن ایالات متحده در «جنگ‌های ابدی» که هزاران جان آمریکایی و تریلیون‌ها دلار هزینه داشت، دستاورد چندانی نداشت. در جای دیگر، تعداد کمی از دموکراسی‌های جوان دستاوردهای خود را تحکیم کردند، در حالی که کشورهایی مانند روسیه، ترکیه و ونزوئلا بیشتر به سمت استبداد عقب‌نشینی کردند.

بیش از ۴۰ پایگاه نظامی ایالات متحده و حدود ۸۰ هزار سرباز آمریکایی در اروپا هیچ کاری برای بازدارندگی روسیه از تهاجم به گرجستان در سال ۲۰۰۸، سپس کریمه در سال ۲۰۱۴، و سپس بقیه اوکراین در سال ۲۰۲۲ انجام ندادند. تنها تأثیر قابل درک این استقرارهای عظیم، دلسرد کردن متحدان اروپایی واشنگتن از سرمایه‌گذاری در دفاع خودشان بود. در همین حال، چین برتری نظامی را که پیش‌شرط هژمونی آمریکا بود، از بین برد. بر اساس برخی تخمین‌ها، هزینه‌های دفاعی آن معادل هزینه‌های ایالات متحده است و بزرگترین نیروی رزمی فعال و بزرگترین ناوگان دریایی جهان را در اختیار دارد. قدرت صنعتی چین به آن اجازه می‌دهد تا بر درگیری‌های خارجی تأثیر بگذارد – به عنوان مثال، تقویت ماشین جنگی که حمله روسیه به اوکراین را تأمین می‌کند – و به چین در یک جنگ فرسایشی طولانی مزیت می‌دهد. ظرفیت کشتی‌سازی ایالات متحده با ضریب ۱۰۰۰ از چین عقب‌تر است.

مزایای رو به رشد چین نشانه‌ای از شکست گسترده‌تر جهانی‌شدن است. در سه دهه گذشته، جریان بی‌قید و شرط کالاها و سرمایه، صنعت آمریکا را ویران کرد، به افزایش کسری بودجه فدرال کمک کرد و سوخت فروپاشی مالی را فراهم کرد که منجر به بحران مالی جهانی ۲۰۰۸ و رکود بزرگی شد که به دنبال آن آمد. جواهرات تاج بخش تولید، از اینتل تا بوئینگ و جنرال الکتریک، به عقب‌مانده‌ها تبدیل شدند – نه توسط کارآفرینان جدید آمریکایی، بلکه توسط شرکت‌های دولتی یارانه‌ای خارجی، از آنها پیشی گرفته شد. این بخش آنقدر تحلیل رفته است که بر اساس داده‌های بهره‌وری منتشر شده توسط اداره آمار کار ایالات متحده، کارخانه‌ها امروز برای تولید همان خروجی به کارگران بیشتری نسبت به یک دهه پیش نیاز دارند.

اگرچه افزایش اهمیت نسبی بخش خدمات ایالات متحده برای یک اقتصاد پیشرفته طبیعی بود، اما رکود در تولید نبود. رها کردن تولید، که با استراتژی «طراحی شده در کالیفرنیا، ساخته شده در چین» اپل مشخص شد، ابتدا مشاغل کارخانه‌ای را به خارج از کشور فرستاد – اما نوآوری به زودی به دنبال آن آمد. در اواسط دهه ۲۰۰۰، ایالات متحده در ۶۰ مورد از ۶۴ «فناوری مرزی» که توسط موسسه سیاست استراتژیک استرالیا شناسایی شده بود، از چین جلوتر بود. تا سال ۲۰۲۳، چین در ۵۷ مورد پیشتاز بود.

در قرن بیست و یکم، رهبری نظامی و تحمل اقتصادی آمریکا نه به «گسترش» جامعه دموکراسی‌های بازاری دست یافت و نه امنیت و رفاه آمریکا را تقویت کرد. این فقط سرمایه فیزیکی، مالی و اجتماعی را که کشور به زحمت انباشته بود، مصرف کرد. برای ابرقدرت‌های جهانی به همان اندازه که برای خانواده‌ها، معلوم می‌شود، یک نسل ثروت را می‌سازد، نسل دوم از آن لذت می‌برد و نسل سوم آن را نابود می‌کند یا می‌بیند که به هدر می‌رود.

دیگر سواری رایگان تمام شد

ویژگی استراتژی ایالات متحده در دوران هژمونی، بی‌قید و شرط بودن چشم‌انداز آن بود و به کشورهای دیگر صرف نظر از اینکه چگونه از این ترتیب سوءاستفاده می‌کردند، مزایایی را ارائه می‌داد. وقتی متحدان ناتو از انجام تعهدات هزینه‌های دفاعی خود امتناع می‌کردند، ایالات متحده ممکن بود آنها را ترغیب کند، اما تعهد خود به دفاع از هر کشور ناتو در برابر هر حمله احتمالی، کاملاً استوار باقی می‌ماند. اگر چین ارز خود را دستکاری می‌کرد، قهرمانان ملی خود را یارانه می‌داد، مالکیت معنوی را می‌دزدید و به شرکت‌های آمریکایی دسترسی به بازار خود را نمی‌داد، واشنگتن ممکن بود شکایت کند، اما بازار آمریکا به روی شرکت‌های چینی باز می‌ماند. وقتی نوبت به متحدان و شرکایش می‌رسید، ایالات متحده می‌گفت «این کار را بکن» و «آن کار را متوقف کن» – اما به ندرت می‌گفت «وگرنه».

با گذشت زمان، در میان طبقه کارشناس در واشنگتن، این باور شکل گرفت که بازارهای باز و اتحادها اهدافی در خود هستند، آنقدر ارزشمند که ارزش پیگیری با هر قیمتی را دارند، صرف نظر از اینکه کشورهای دیگر چگونه رفتار می‌کنند. این باور حتی زمانی که ایالات متحده قدرت غالب بود، بی‌اساس بود؛ در دنیای پس از هژمونی، این باور از واقعیت جدا شده است. این کشور به یک مسیر جدید نیاز دارد.

یک جایگزین، عقب‌نشینی خواهد بود: بهره‌برداری از عمق استراتژیک ناشی از جغرافیا برای ساختن یک «قلعه آمریکا» با تنها کانادا و مکزیک به عنوان شرکای نزدیک. این یک تحول چشمگیر اما کاملاً قابل قبول خواهد بود و بر وضع موجودی که در آن ایالات متحده به جذب هزینه‌های تلاش برای حفظ هژمونی ادامه می‌دهد در حالی که از هیچ یک از مزایایی که به حفظ آن بستگی دارد، بهره‌مند نمی‌شود، ترجیح دارد. اما این دور از ایده‌آل خواهد بود: این کشور ظرفیت تأثیرگذاری بر رویدادهای سراسر جهان را در شرایطی که منافع حیاتی ایالات متحده را در بر می‌گیرد، از دست خواهد داد. عقب‌نشینی همچنین مقیاس بازار باز گسترده‌ای را که در آن کسب‌وکارهای آمریکایی نوآوری و رشد می‌کنند، کوچک خواهد کرد.

در عین حال، اگرچه روزهای تحمل هزینه‌ها در راستای هژمونی خیرخواهانه به پایان رسیده است، اما برای ایالات متحده نیز اشتباه خواهد بود که یک امپراتوری آشکارا اجباری را دنبال کند که از قدرت اقتصادی و نظامی خود برای استثمار متحدان فرضی استفاده می‌کند. انجام این کار جمهوری دموکراتیک کشور را با ارجحیت دادن به منافع نخبگان بر منافع شهروندان عادی، فرسوده خواهد کرد و اخلاق حکومت لیبرال و خودمختاری کشور را فاسد خواهد کرد. همچنین باعث ایجاد نارضایتی‌هایی خواهد شد که اتحادهای ایالات متحده را کمتر پایدار و درگیری‌ها را در آنها محتمل‌تر خواهد کرد.

به جای دنبال کردن هر یک از آن افراط‌ها، ایالات متحده باید به دنبال عمل متقابل باشد و بر مجموعه‌ای از تعهدات تمرکز کند که متحدان باید برای عملکرد خوب اتحاد به یکدیگر بدهند. از این پس، سوالی که واشنگتن باید از هر متحد یا شریک بالقوه‌ای بپرسد این است: اگر هر عضو به روشی که شما رفتار می‌کنید، رفتار می‌کرد، آیا این اتحاد یک اتحاد قوی و به نفع همه اعضا بود یا فرو می‌پاشید؟

بر این اساس، ایالات متحده باید سه خواسته اصلی از هر شرکت‌کننده آینده‌نگر در یک بلوک تجاری و امنیتی تحت رهبری ایالات متحده داشته باشد. اول، واشنگتن باید اصرار کند که متحدان و شرکایش آماده پذیرش مسئولیت اصلی امنیت خود باشند. کشوری که حتی برای دفاع از خود تلاش نمی‌کند، یک کسری امنیتی را به یک ائتلاف وارد می‌کند و به عنوان یک سربار بر دفاع جمعی عمل می‌کند و تعهداتی را بر دیگران تحمیل می‌کند که نمی‌تواند متقابلاً انجام دهد.

آلمان را در نظر بگیرید که از پایان جنگ جهانی دوم برای امنیت در منطقه خود به ایالات متحده متکی بوده است. مرتس در ماه مه اعتراف کرد: «ما نمی‌توانیم جایگزین یا جایگزین کاری شویم که آمریکایی‌ها هنوز برای ما انجام می‌دهند.» همین را نمی‌توان در مورد کاری که، اگر اصلاً، آلمانی‌ها هنوز برای ایالات متحده انجام می‌دهند، گفت. استقرار این همه سرباز آمریکایی در خاک آلمان، به هزینه آمریکا، به آلمانی‌ها، بقیه اروپا و رویاهای امپراتوری که برخی در واشنگتن هنوز در سر می‌پرورانند، خدمت می‌کند. اما به منافع آمریکایی معمولی خدمت نمی‌کند. رابطه ایالات متحده و آلمان به معنای واقعی کلمه یک اتحاد نیست: در واقع، آلمان یک مشتری و ایالات متحده یک حامی است، اگرچه حامی‌ای که در ازای حمایت خود چیز کمی دریافت می‌کند. پایگاه‌های موجود در آلمان باید پایگاه‌های آلمانی باشند که میزبان سربازان آلمانی هستند که توسط دولت آلمان برای حفظ قابلیت‌های قابل مقایسه پرداخت می‌شوند.

برعکس، کشوری که می‌تواند مسئولیت بازدارندگی و شکست دشمنان مشترک را در منطقه خود بر عهده بگیرد و در عین حال اطلاعات و فناوری را به شرکای خود ارائه دهد، بی‌ارزش است. در ماه ژوئن، کارزار هوایی اسرائیل علیه ایران یک تصویر مشخص را ارائه داد. اسرائیل امیدوار بود ایالات متحده به آن بپیوندد، اما اهرم فشار کمی برای انجام این کار داشت. رهبران ایالات متحده توانستند گزینه‌های خود را ارزیابی کرده و تصمیم بگیرند که کدام یک به بهترین وجه منافع آمریکا را پیش می‌برد. وقتی ترامپ تصمیم به شرکت گرفت، B-2های آمریکایی توانستند مسیری را که قبلاً توسط نیروهای اسرائیلی پاک شده بود، دنبال کرده و اهدافی را که قبلاً توسط آنها نرم شده بود، هدف قرار دهند. ایران صلاح ندید که بیش از یک تلافی نمادین را امتحان کند.

یک استراتژی عمل متقابل خواستار پایان دادن به کمک مستقیم ایالات متحده به اسرائیل خواهد بود؛ با توجه به ثروت و موقعیت استراتژیک اسرائیل، این کاملاً غیرضروری است و سود مشخصی برای ایالات متحده به همراه ندارد. اما واشنگتن باید با خوشحالی به فروش تسلیحات به اسرائیل ادامه دهد و حتی برای آن فروش‌ها تأمین مالی فراهم کند، همانطور که باید برای سایر متحدانی که مسئولیت اصلی مناطق خود را بر عهده می‌گیرند، انجام دهد. اسرائیل به طور کلی بیش از پنج درصد از تولید ناخالص داخلی خود را به هزینه‌های دفاعی اختصاص می‌دهد، حتی زمانی که در درگیری‌های فعال درگیر نیست، و خدمت سربازی را برای اکثریت شهروندان اجباری می‌کند. اسرائیل این کارها را نه برای به دست آوردن تأیید واشنگتن، بلکه برای تأمین امنیت خود انجام می‌دهد. تصور کنید اگر کشورهایی مانند آلمان و ژاپن به همان اندازه مصمم به بازدارندگی دشمنان منطقه‌ای خود بودند، ایالات متحده چه مقدار صرفه‌جویی می‌کرد و جهان چقدر از تجاوز روسیه و چین امن‌تر بود.

داخل یا خارج؟

اگر عمل متقابل را دنبال می‌کرد، واشنگتن یک خواسته دوم نیز داشت: تجارت متوازن. اقتصاددانان مدت‌هاست که درک کرده‌اند که مزایای تجارت آزاد در صورتی که کشورها سیاست‌های «همسایه را فقیر کن» را اتخاذ کنند که ظرفیت تولیدی را به هزینه شرکا به خود منتقل می‌کنند، تضعیف می‌شود. ایالات متحده در تلاش‌های خود برای دستیابی به هژمونی خیرخواهانه، فقیر شدن توسط همسایگان خود را تحمل کرد. به عنوان مثال، شرکای تجاری عمده مانند آلمان، ژاپن و کره جنوبی سیاست‌های صنعتی تهاجمی و استراتژی‌های رشد صادرات‌محور را دنبال کرده‌اند که ظرفیت تولیدی را از ایالات متحده منتقل کرده و عدم توازن تجاری پایداری را ایجاد کرده‌اند.

ایالات متحده این وضعیت را تا حدی به خاطر تأمین وفاداری متحدان و شرکای خود و تا حدی به دلیل باور اشتباهی مبنی بر اینکه ساختن چیزها دیگر مهم نیست و برون‌سپاری صنعت آمریکا منجر به کالاهای ارزان‌تر برای مصرف‌کنندگان آمریکایی و مشاغل بهتر در صنایع خدماتی با ارزش بالا خواهد شد، تحمل کرد. این تعادل‌ها غیرقابل تحمل شده‌اند، زیرا یک بخش تولیدی ضعیف شده، با از بین بردن میلیون‌ها شغل خوب یقه آبی، بافت اجتماعی را فرسوده، پایه‌های اقتصادهای محلی را در بخش‌های وسیعی از کشور در هم شکسته، سرمایه‌گذاری و نوآوری را کاهش داده، زنجیره‌های تأمین را به خطر انداخته و عمق استراتژیک ناشی از یک پایگاه صنعتی قوی را از بین برده است.

ایالات متحده باید یک حامی قوی برای یک بازار بزرگ و باز به عنوان یک ویژگی اصلی یک اتحاد باشد، اما باید اصرار کند که همه شرکت‌کنندگان منافع متقابلی را که یک سیستم تجاری خوب کار می‌کند، فراهم کنند. در عمل، این مستلزم آن است که هر کشور متعهد به حفظ توازن در تجارت خود باشد و به همان اندازه که به دیگران در بلوک می‌فروشد، از آنها بخرد. در سیستم تجارت جهانی امروز، ایالات متحده به عنوان مصرف‌کننده آخرین راه حل عمل می‌کند و مازاد همه کسانی را که مایل به داشتن آن هستند، جذب می‌کند. هیچ کشور دیگری نمی‌تواند با سوءاستفاده چین از سیستم تجارت جهانی برابری کند، اما آلمان، ژاپن و کره جنوبی همگی به رشد صادرات‌محور متکی هستند و انتظار دارند که اقتصاد ایالات متحده نیز مازاد صادرات عظیم آنها را جذب کند، به نفع تولیدکنندگان آنها و به ضرر رقبای آمریکایی.

اگرچه یک عدم توازن دوجانبه بین هر دو کشور لزوماً مشکل‌ساز نیست، اما یک اتحاد نمی‌تواند اعضایی را که به دنبال مازادهای کلی بزرگ هستند، تحمل کند، که به طور پیش‌فرض دیگران را ملزم به داشتن کسری‌های بزرگ می‌کند. عمل متقابل مستلزم استفاده از تعرفه‌ها، سهمیه‌ها یا سایر موانع نظارتی برای انضباط هر کشوری است که یک عدم توازن ساختاری ایجاد می‌کند. کشورهایی که مازادهای پایداری دارند، می‌توانند به محدودیت‌های داوطلبانه بر صادرات خود متعهد شوند و می‌توانند شرکت‌های خود را به ساخت ظرفیت در بازارهای متحد تشویق کنند، همانطور که ژاپن در دهه ۱۹۸۰ پس از اعتراض دولت ریگان به سرازیر شدن خودروهای ارزان‌تر ژاپنی به بازار آمریکا انجام داد. کشورهایی که از بازی بر اساس قوانین و دنبال کردن توازن خودداری می‌کردند، از بازار مشترک بیرون رانده شده و با یک تعرفه بالا و یکنواخت از سوی همه اعضای بلوک روبرو می‌شدند.

در دوره‌ای که ایالات متحده دسترسی باز به بازار خود را صرف نظر از اینکه شرکت‌کنندگان قوانین را رعایت می‌کردند یا نه، تضمین می‌کرد، کشورهای دیگر کاملاً منطقی از این وضعیت سوءاستفاده کردند. اگر ایالات متحده به جای آن دسترسی به بازار خود را به روابط تجاری متوازن و در نتیجه سودمند متقابل مشروط می‌کرد، کشورها به نفع خود می‌دانستند که بر این اساس تنظیم شوند. امواج شوک ناشی از تعرفه‌های دولت ترامپ، هم اقتصاددانان و هم متحدان ایالات متحده را در این مورد آموزش می‌دهد. کانادا، ژاپن، مکزیک، کره جنوبی، بریتانیا و اتحادیه اروپا همگی سیاست‌های تجاری خود را تغییر داده‌اند – موانع را برای صادرکنندگان آمریکایی کاهش داده و موانع را برای صادرکنندگان چینی، در ترکیبات مختلف، افزایش داده‌اند – و برخی نیز تعهدات بزرگی برای سرمایه‌گذاری در گسترش ظرفیت ایالات متحده داده‌اند.

جدایی آگاهانه

سومین خواسته یک استراتژی عمل متقابل ساده است: «چین بیرون». استراتژی هژمونی خیرخواهانه بر فراز یک نظم جهانی لیبرال فرض می‌کرد که ایالات متحده تنها ابرقدرت باقی خواهد ماند، همه کشورها به سمت دموکراسی بازار حرکت خواهند کرد و تجارت آزاد بین آنها رفاه را برای همه به ارمغان خواهد آورد. اما چین از این فیلمنامه پیروی نکرد. رهبران ایالات متحده در سال ۱۹۹۷ اگر یک مسافر زمان می‌توانست به عقب برگردد و به آنها بگوید که چین – که تولید ناخالص داخلی سرانه آن در آن زمان پایین‌تر از جمهوری کنگو بود – یک کشور استبدادی با اقتصاد دولتی باقی خواهد ماند اما به لحاظ ژئوپولیتیکی با ایالات متحده برابری کرده و در قدرت صنعتی از آن پیشی خواهد گرفت، چه واکنشی نشان می‌دادند؟ احتمالاً می‌خندیدند. اما هر کسی که آن را باور می‌کرد، مطمئناً آغوش کورکورانه چین را در همان لحظه رها می‌کرد. ایالات متحده، به هر حال، در یک جنگ سرد پیروز شده بود که در طول آن حتی ارتدوکس‌ترین لیبرترین‌های بازار آزاد نیز از تجارت ایالات متحده با اتحاد جماهیر شوروی یا در هم تنیدن سیستم‌های اقتصادی و سیاسی آمریکا و شوروی حمایت نمی‌کردند.

تولیدکنندگان آمریکایی اگر مجبور به رقابت با رقبای چینی یارانه‌ای دولتی در بازار ژاپن باشند، یا با واردات از مالزی به بازار ایالات متحده که به مواد و قطعات چینی فروخته شده با قیمت کمتر از هزینه متکی هستند، روبرو شوند، نمی‌توانند از مزایای تجارت آزاد بهره‌مند شوند. بنابراین، دسترسی سایر کشورها به بازار آمریکا باید به تمایل آنها به исключить کردن چین مشروط شود. الزام تجارت متوازن خود کشورها را در این جهت سوق می‌دهد، همانطور که بسیاری در پی جنگ تعرفه‌ای فزاینده ایالات متحده و چین در حال کشف آن هستند. به عنوان مثال، امتناع آمریکا از ادامه جذب مازاد چین منجر به افزایش واردات به اروپا شده و سردردهای بزرگی را برای رهبران آنجا ایجاد کرده است. با حفظ یک بازار باز بی‌قید و شرط توسط ایالات متحده، مکزیک ممکن است بخواهد از سرمایه‌گذاری عظیم BYD، تولیدکننده خودروهای الکتریکی چینی، در کارخانه‌هایی که سپس خودروها را به ایالات متحده صادر می‌کنند، استقبال کند. اما اگر مکزیک نتواند مازاد تجاری عظیمی با ایالات متحده داشته باشد، این پیشنهاد جذابیت خود را از دست می‌دهد.

البته چالش چین بسیار فراتر از عدم توازن تجاری است. با قطع عرضه جهانی آهنرباهای خاکی کمیاب توسط شی جین پینگ، رهبر چین، جهان هزینه اجازه دادن به حزب کمونیست چین برای دستکاری و به انحصار درآوردن بازارهای استراتژیک حیاتی را می‌بیند. چین در خارج از کشور سرمایه‌گذاری می‌کند تا فناوری‌های حیاتی را غصب کرده و اهرم فشار سیاسی را بر سرمایه‌گذاران در بازار چین اعمال کند. دولت‌ها و شرکت‌ها بارها و بارها در پذیرش آنچه چین ارائه می‌دهد، مزیت خواهند دید، حتی در حالی که اثر تجمعی آن معاملات هر دو را تضعیف می‌کند. اگر واشنگتن یک استراتژی عمل متقابل را دنبال می‌کرد، امنیت ایالات متحده و متحدان و شرکای آن و آزادی بازار بازی که آنها به اشتراک می‌گذاشتند، به پاسخگو نگه داشتن همه شرکت‌کنندگان برای رد آن مسیر بستگی داشت.

جریان‌های سرمایه‌گذاری نیز نیازمند جدایی هستند. ایالات متحده و متحدان و شرکای آن باید سرمایه‌گذاری ورودی از چین را ممنوع کنند (از جمله سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی که منجر به فعالیت شرکت‌های مستقر در چین در داخل مرزهای آنها می‌شود) و همچنین شهروندان و شرکت‌های خود را از نگهداری دارایی‌ها یا سرمایه‌گذاری در داخل مرزهای چین منع کنند. اکوسیستم‌های فناوری نیز باید از هم جدا شوند، به ویژه با رهبری ایالات متحده در تلاش‌ها برای محدود کردن دسترسی چین به تراشه‌های هوش مصنوعی پیشرفته و تجهیزات ساخت تراشه. در همه جبهه‌ها، اصل باید این باشد که می‌توان در حوزه چین یا حوزه آمریکا تجارت کرد، اما نه هر دو.

پس از دهه‌ها که واشنگتن اقتصادهای ایالات متحده و چین را در هم تنیده، تخصص را رها کرده و از سرمایه‌گذاری در تولید داخلی غفلت کرده و وابستگی به زنجیره‌های تأمین چینی را پذیرفته است، فرآیند جدایی هزینه‌های واقعی را بر ایالات متحده تحمیل خواهد کرد. در کوتاه‌مدت، برخی از محصولات مصرفی گران‌تر خواهند شد. برخی از کسب‌وکارها از از دست دادن تأمین‌کنندگان یا مشتریان رنج خواهند برد. صنعتی‌سازی مجدد مستلزم سرمایه‌گذاری جدید قابل توجهی است که به معنای کاهش‌هایی در مصرف است. اما این نتایج به بهترین وجه به عنوان بهای از دست دادن شرط‌بندی بر جهانی‌شدن درک می‌شوند. بیرون آمدن از آن چاله همیشه گران تمام می‌شد. هرچه سیاست‌گذاران بیشتر از پذیرش واقعیت امتناع ورزند و بر دو برابر کردن وضع موجود شکست خورده اصرار کنند، گران‌تر خواهد شد. برعکس، پرداخت آن هزینه‌ها اکنون نشان‌دهنده سرمایه‌گذاری در صنعتی‌سازی مجدد است که برای دهه‌ها سودهای هنگفتی به همراه خواهد داشت.

عمل متقابل برای نجات

ایالات متحده اهرم فشار قابل توجهی را برای بازتعریف نقش خود در جهان و شکل دادن به یک سیستم اتحاد جدید تحت رهبری ایالات متحده بر این اساس، حفظ می‌کند. کشورهای دیگر وقتی بفهمند که معامله قدیمی دیگر در دسترس نیست، دلخور خواهند شد. اما اگر واشنگتن بتواند به وضوح اعلام کند که گزینه‌ها یک اتحاد جدید یا هیچ اتحادی است، سایر دموکراسی‌های بازاری به طور منطقی این پیشنهاد را خواهند پذیرفت.

این معامله منصفانه‌ای خواهد بود. ایالات متحده کشورهای دیگر را تنها به همان شرایطی که از خود انتظار دارد، ملزم خواهد کرد. بدیهی است که این کشور همچنان یک هزینه‌کننده سنگین برای دفاع خود و دفاع مشترک باقی خواهد ماند؛ انتظار نخواهد داشت که کشورهای دیگر هزینه کامل را بپردازند. در جستجوی تجارت متوازن، از دیگران خواهد خواست که در میانه راه با آن ملاقات کنند، نه اینکه یک نقش معکوس را بپذیرند که در آن تولیدکنندگان آمریکایی بر بازارهای جهانی تسلط یابند.

این خواسته‌های جدید آمریکا وضع موجود را بر هم خواهد زد و هزینه‌های کوتاه‌مدتی را بر متحدان و شرکا تحمیل خواهد کرد. اما آنها نیز در نهایت سود خواهند برد. کسانی که در آسیا هستند مطمئناً آرزو می‌کنند که بتوانند به طور معتبر از تایوان دفاع کنند بدون اینکه نگران باشند آیا ایالات متحده واقعاً در صورت لزوم این کار را انجام خواهد داد یا خیر. کسانی که در اروپا هستند مطمئناً آرزو می‌کنند که می‌توانستند به طور معتبر به پوتین از تهاجم به اوکراین هشدار دهند. به ویژه در آلمان و ژاپن، به نظر می‌رسد مدل‌های رشد صادرات‌محور به پایان راه خود رسیده‌اند و جای خود را به رکود داده‌اند. هر دو کشور خوب است که به سمت استراتژی‌هایی روی آورند که مصرف داخلی را تقویت می‌کنند. و در حالی که جذابیت کالاهای ارزان و سرمایه چینی در کوتاه‌مدت بارها و بارها غیرقابل مقاومت بوده است، همه از خطرات بلندمدت آگاه هستند. هر دموکراسی بازاری باید از پذیرش یک شراکت بر آن اساس بر جایگزین افتادن در یک حوزه نفوذ چینی هیجان‌زده باشد و ایالات متحده می‌تواند بر سر شرایط محکم بایستد.

ایده حوزه‌های نفوذ، حساسیت‌های بین‌الملل‌گرایان لیبرال را جریحه‌دار می‌کند. اکونومیست در ماه ژوئیه استدلال کرد: «در طول جنگ سرد، بلوک‌های تحت رهبری آمریکا و شوروی به حوزه‌های نفوذ تبدیل شدند. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، هم دولت‌های دموکرات و هم جمهوری‌خواه چنین حوزه‌هایی را به عنوان آثار deplorable گذشته رد کردند و به جای آن خواستار یک نظم جهانی لیبرال و باز برای همه شدند.» این به عنوان یک موضوع توصیفی درست است، اما تنها تفکر آرزومندانه‌ای را که زیربنای این رد کردن بود، برجسته می‌کند. چه اتفاقی برای یک نظم جهانی لیبرال «باز برای همه» می‌افتد وقتی برخی دعوت به پیوستن را می‌پذیرند اما شرایط عضویت را نه؟ می‌توان آنها را به هر حال پذیرفت که منجر به یک نظم جهانی می‌شود که بسیار دور از لیبرال است، یا می‌توان آنها را excluded کرد و چشم‌اندازهای یک نظم لیبرال را که برخی از جهان را excluded می‌کند، حفظ کرد. اولی امتحان شده و شکست خورده است. دومی، با اصرار بر عمل متقابل و پذیرش حوزه‌ها به عنوان امری اجتناب‌ناپذیر در دنیایی از سیستم‌های اقتصادی و سیاسی رقیب و ناسازگار، به ایالات متحده شانس بسیار بهتری برای دستیابی به اهداف و پیشبرد ارزش‌های خود می‌دهد.

عمل متقابل نویدبخش چشم‌اندازهای اقتصادی بهبود یافته، تعهدات خارجی کاهش یافته و بازگشت به سیاست‌های یک جمهوری است که در درجه اول بر منافع شهروندان خود متمرکز است. اما اتخاذ چنین استراتژی‌ای مستلزم آن است که رهبران آمریکایی – و آمریکایی‌های عادی – نقش محدودتری را برای کشور خود در صحنه جهانی بپذیرند. میهن‌پرستی نیازمند ارزیابی‌های واقع‌بینانه از توانایی‌ها و منافع است، نه پذیرش بی‌رویه اهدافی که کشور قدرتی برای دستیابی به آنها ندارد.

قماربازی که به باخت‌های ناامیدکننده با شرط‌بندی‌های بزرگتر و پرریسک‌تر پاسخ می‌دهد، گفته می‌شود «روی دور باخت» است. در ایالات متحده، تحلیلگران زیادی هنوز در حال ارزیابی مزایای فرضی یک وضعیت ابرقدرتی هستند که وجود ندارد؛ سیاستمداران زیادی هنوز در حال سخنرانی در مورد علاقه خود به اشکال مختلف امپراتوری خیالی هستند. با یک استراتژی فروتنانه‌تر و واقع‌بینانه‌تر از عمل متقابل، واشنگتن سرانجام شرطی را خواهد بست که ایالات متحده می‌تواند در آن برنده شود.


پاورقی‌ها:

⚠️ اخطار:محتوای این مقاله صرفاً دیدگاه‌های نویسنده و منبع اصلی را منعکس می‌کند و مسئولیت آن بر عهده نویسنده است. بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.

سورس ما:فارن افرز

💡 درباره منبع:فارن افرز یک مجله آمریکایی با نفوذ در زمینه روابط بین‌الملل و سیاست خارجی ایالات متحده است که توسط شورای روابط خارجی منتشر می‌شود. این رسانه به دلیل تحلیل‌های عمیق و دیدگاه‌های متنوع از سراسر طیف سیاسی شناخته شده است.

✏️ درباره نویسنده:اورن کاس، بنیانگذار و اقتصاددان ارشد در امریکن کمپاس و ویراستار کتاب «محافظه‌کاران جدید: بازگرداندن تعهد آمریکا به خانواده، جامعه و صنعت» است.

نمایش بیشتر
دکمه بازگشت به بالا
سورس ما | SourceMA

لطفاً تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال کنید

کاربر گرامی، وب‌سایت ما برای تامین هزینه‌های نگهداری و ارائه محتوای به شما، نیازمند نمایش تبلیغات است. خواهشمندیم برای حمایت از ما و ادامه دسترسی به خدمات، تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال نمایید. از همکاری شما صمیمانه سپاسگزاریم.