نشریه فارن افرز: «چگونه ترامپ می‌تواند کار را در ایران و خاورمیانه تمام کند» | ۲۲ تیر ۱۴۰۴

با تضعیف ایران و نیروهای نیابتی‌اش، دولت ترامپ فرصتی بی‌نظیر دارد تا با تمرکز بر مهار تهران و استفاده هوشمندانه از قدرت نظامی و دیپلماسی، ثباتی پایدار در منطقه ایجاد کند.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۶ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: فارن افرز/جیمز جفری | 📅 تاریخ: ۴.Jul.2025 / تیر ۱۴۰۴

⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.


فشار مداوم بر تهران، منطقه را باثبات خواهد کرد

از زمان روی کار آمدن، دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، در خاورمیانه به دنبال دستاوردهای بزرگ بوده است. او عملیات نظامی چشمگیری علیه برنامه هسته‌ای ایران آغاز کرد که بر پایه تضعیف گسترده‌تر قدرت منطقه‌ای این کشور بنا شده بود. سپس میان اسرائیل و ایران میانجیگری برای آتش‌بس کرد و تمایل خود را برای گفتگو با دولت ایران نشان داد. این نتایج این امید را ایجاد کرده است که اگر ایالات متحده بتواند بر مسئله اساسی – یعنی مهار مداوم و تضعیف بیشتر ایران – تمرکز کند و از تعهد بیش از حد به اهداف سیاسی متعدد دیگر در منطقه اجتناب ورزد، خاورمیانه ممکن است سرانجام به ثبات و عادی‌سازی‌ای که مدت‌ها فاقد آن بوده است، دست یابد.

اما منطقه شاهد خوش‌بینی‌های مشابهی بوده است: پس از جنگ یوم کیپور در سال ۱۹۷۴، شکست ایران و سپس عراق از ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۱، و پس از سرنگونی طالبان در سال ۲۰۰۱. در هر مورد، خاورمیانه به نقطه بحرانی خطرناکی رسیده بود که منجر به مداخله موفقیت‌آمیز آمریکا و به دنبال آن کمپین‌های دیپلماتیک برای تثبیت این لحظات ثبات شد. به عنوان مثال، پیمان کمپ دیوید روابط بین مصر و اسرائیل را عادی‌سازی کرد و اسرائیل و اردن نیز بعداً پیمان صلح خود را امضا کردند.

با این حال، پس از دوره‌های کوتاه صلح، منطقه همواره دوباره به هرج‌ومرج کشیده شده است. ابتدا انقلاب ایران و تهاجم شوروی به افغانستان در سال ۱۹۷۹ رخ داد. توافقات اسلو که فرآیند صلحی بین اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها ایجاد کرده بود، در نهایت پس از سال ۲۰۰۰ فروپاشید. تهاجم آمریکا به افغانستان پس از حملات ۱۱ سپتامبر، مانند تهاجم شوروی قبل از آن، سال‌ها به طول انجامید و در نهایت با بازگشت طالبان به قدرت پایان یافت. تهاجم به عراق نیز نویدبخش دو دهه درگیری بود، از جمله جنگ غیرمستقیم با ایران و نبرد مستقیم علیه شاخه القاعده یعنی دولت اسلامی یا داعش.

این تاریخ، دهه‌ها شکست سیاست‌گذاری آمریکا را نشان می‌دهد. سال‌هاست که ایالات متحده موفق شده خاورمیانه را از سلطه خصمانه در امان نگه دارد، اما سیاست مهار در آنجا تفاوت چشمگیری با آسیا و اروپا داشته است. کشورهای آسیایی و اروپایی سرانجام نهادهای داخلی باثبات و سیستم‌های همکاری منطقه‌ای ایجاد کردند و ایالات متحده را قادر ساختند تا بر سازماندهی امنیت جمعی علیه چین و روسیه تمرکز کند. با این حال، در خاورمیانه، ایالات متحده مجبور به مداخله مکرر در درگیری‌های داخلی و منطقه‌ای شده است که ثبات و مهار را تضعیف کرده‌اند – حتی پس از پایان دوران اتحاد جماهیر شوروی.

اما این بار، وضعیت ممکن است واقعاً متفاوت باشد. به لطف یک سال و نیم جنگ، ایران و نیروهای نیابتی‌اش بسیار ضعیف شده‌اند. رهبران جدید در غیاب تهران، در حال تغییر شکل دادن به دینامیک قدرت منطقه هستند. بنابراین، دولت ترامپ فرصتی دارد تا کاری را که پیشینیانش نتوانستند انجام دهند، به سرانجام برساند و منطقه را واقعاً باثبات کند.

تحت مدیریت جدید

از زمان فروپاشی داعش، ایران عامل اصلی بی‌ثباتی منطقه‌ای در خاورمیانه بوده است. گروه‌های نیابتی آن حملاتی را علیه اسرائیل، نیروهای آمریکایی، کشورهای عربی خلیج فارس و کشتی‌های تجاری در دریای سرخ به راه انداخته‌اند. اما پس از حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس به اسرائیل، ابزارهای تهران تا حد زیادی از بین رفته است. حماس و حزب‌الله با حملات اسرائیل به شدت تضعیف شدند. رژیم بشار اسد در سوریه فروپاشید و سیستم‌های هسته‌ای، موشکی تهاجمی و پدافند هوایی ایران توسط اسرائیل و ایالات متحده نابود شده‌اند. ایران هنوز می‌تواند روی نفوذ خود در عراق و حوثی‌ها حساب کند و حداقل بقایای برنامه هسته‌ای خود را در اختیار دارد. اما نمی‌تواند این واقعیت را انکار کند که این شکست‌ها تقصیر خودش است، ابتدا با اجازه دادن به نیروهای نیابتی‌اش برای حمله به اسرائیل و سپس با پیوستن مستقیم به جنگ در سال ۲۰۲۴. در نتیجه، مسیر به سوی ثبات منطقه‌ای اکنون بسیار هموارتر شده است.

افول تهران با ظهور کارگزاران قدرت جدید در خاورمیانه همزمان شده است. اسرائیل، ترکیه و کشورهای خلیج فارس به بازیگران بزرگ بین‌المللی تبدیل شده‌اند، خود را در اقتصاد جهانی ادغام کرده و اصلاحات داخلی انجام داده‌اند که هم پیشرفت و هم بازتابی از جمعیت و اقتصادهای جهان‌وطن‌تر آن‌هاست. به جز رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهور ترکیه، رهبران منطقه به دلیل تلفات عظیم غیرنظامیان در غزه، روابط رسمی و غیرر رسمی با اسرائیل را رها نکرده‌اند. رهبران عرب این اعتماد به نفس جدید را با پذیرش گسترده دولت جدید سوریه نشان داده‌اند و تصمیم گرفته‌اند از تاریخ تروریستی رئیس‌جمهور احمد الشرع چشم‌پوشی کرده و با اردوغان هماهنگ شوند تا دولت ترامپ را که در ابتدا تمایلی نداشت، به پذیرش رهبر دمشق وادار کنند.

به نوبه خود، ایالات متحده از زمان شروع جنگ در غزه تحت ریاست‌جمهوری بایدن و ترامپ، نقش منطقه‌ای بسیار مؤثرتری ایفا کرده است. این کشور نه از منطقه فاصله گرفته و نه درگیر هر مشکل اجتماعی، سیاسی و امنیتی شده است. ترامپ در یک سخنرانی در جریان سفر خود به خاورمیانه در ماه مه، اعلام کرد که منطقه با تنها مقداری حمایت آمریکا، توانایی توسعه رفاه و صلح را به تنهایی دارد. ترامپ در حال مدیریت تهدیدات نظامی، در صورت امکان، از طریق مذاکره است. زمانی که دیپلماسی ممکن نباشد، او برای دستیابی به اهداف محدود و قابل تعریفی که آمریکایی‌ها بتوانند درک کنند – مانند حفاظت از آزادی ناوبری و توقف توسعه بمب هسته‌ای ایران – به نیروی نظامی عظیم و سریع متکی است. به طور خلاصه، او دکترین پاول در دهه ۱۹۸۰ را به‌روز کرده است، که معتقد بود نیروی نظامی باید آخرین راه‌حل باشد اما در صورت لزوم باید با اهداف روشن در حمایت از منافع ملی و با پشتیبانی مردمی، به طور قاطعانه استفاده شود. ترامپ از داشتن استیو ویتکاف و تام باراک به عنوان فرستاده، یک تیم آگاه که از اعتماد او برخوردارند، بهره‌مند شده است. و او مجبور نیست به اندازه گذشته با مسکو، یک دردسرساز همیشگی که قادر به حمایت از شرکای خود در ایران و سوریه نبوده است، سر و کار داشته باشد.

شانس دوم

اگر این لحظه مساعد پابرجا بماند، مسیر به سوی ثبات پایدار، مهار بیشتر تهدید ایران است که واشنگتن با، از طریق و به همراه شرکای خود آن را انجام می‌دهد. اگرچه این نتیجه دشوار است، اما غیرممکن نیست. در دهه ۱۹۹۰، پس از شکست در جنگ عراق، ایران در منطقه تقریباً بی‌حرکت بود. بنابراین دولت ترامپ باید به این موضوع توجه کند که چرا ایران پس از سال ۲۰۰۰ دوباره فعال شد و هرج‌ومرج را در سراسر شام و فراتر از آن تشدید کرد و در مواجهه با مخالفت آمریکا، اعراب و اسرائیل، برنامه‌های عظیم هسته‌ای و موشکی بالستیک ساخت.

دو توضیح مکمل برای آنچه اشتباه پیش رفت وجود دارد. اول اینکه این ائتلاف سست بر روی مسائل دیگر و در نهایت کمتر بی‌ثبات‌کننده، از جمله مبارزه با تروریسم، جنگ‌های افغانستان و عراق، بهار عربی و روابط اسرائیل و فلسطین تمرکز کرد. دوم اینکه بازیگران منطقه‌ای در مورد ماهیت تهدید ایران اختلاف نظر داشتند و بنابراین راه‌حل‌هایی را امتحان کردند که هم متنوع و هم ناکارآمد بودند.

برای مقابله با تهران، واشنگتن هم تغییر رژیم و هم نزدیکی را در نظر گرفت. اما در نهایت به دلیل عدم تمایل به مقابله مستقیم با تمام خطرات ناشی از ایران، ایالات متحده و دیگران به مذاکره روی آوردند. آنها امیدوار بودند که با رفتار با ایران به عنوان یک کشور عادی، بتوانند هم مشکلات خاص را حل کنند و هم آن را به سوی نزدیکی گسترده‌تر با منطقه سوق دهند. فرض در اینجا این بود که اگر با درک، گفتگو و امتیازات کافی مواجه شود، ایران بی‌اعتمادی و ناامنی خود را کنار می‌گذارد، پروژه‌های هسته‌ای و موشکی خود را متوقف می‌کند و از تحریک شبکه نیابتی خود دست برمی‌دارد. این گروه پاسخ‌های نظامی را بی‌فایده می‌دانست، زیرا فرض بر این بود که ایران دارای برتری در تشدید تنش است. در نتیجه، واشنگتن و یک ائتلاف بین‌المللی در سال ۲۰۱۵ یک توافق هسته‌ای با این کشور منعقد کردند. اما این توافق تنها موقتی بود، هیچ کاری برای مهار رفتار بی‌ثبات‌کننده گسترده‌تر ایران انجام نداد و منابع درآمدی جدیدی به رژیم داد. در نتیجه، دولت اول ترامپ در سال ۲۰۱۸ از آن خارج شد.

تحولات خاورمیانه از ۷ اکتبر نشان داده است که ایران، صرف نظر از خواست تحلیلگران، مانند یک کشور عادی رفتار نخواهد کرد. مذاکرات به تنهایی می‌تواند این کشور را کند کند، اما آن را رام نخواهد کرد. اما اقدام نظامی قاطع می‌تواند قابلیت‌های ایران را فلج کرده و میل آن به درگیری را کاهش دهد، همانطور که حملات عراق و رویارویی آمریکا با ایران در خلیج فارس در سال ۱۹۸۸، کشتن قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس، توسط ایالات متحده در سال ۲۰۲۰، و تاکنون، عملیات نظامی اسرائیل و آمریکا نشان داده‌اند.

با توجه به این موضوع، واشنگتن باید حذف برنامه تسلیحات هسته‌ای ایران و شکست نیروهای نیابتی آن را در اولویت قرار دهد. پیروزی می‌تواند به گشایش‌های دیپلماتیک جامع یا حتی یک ایران متفاوت منجر شود. اما گفتگوی مجدد یا تغییر رژیم نباید به خودی خود هدف باشد. در عوض، ایالات متحده باید بر این تمرکز کند که ایران هیچ برنامه هسته‌ای‌ای که بتواند برای توسعه تسلیحات از آن استفاده کند، نداشته باشد.

غنیمت شمردن فرصت

برای دستیابی به این هدف، واشنگتن باید فشار اقتصادی و در صورت لزوم، نظامی را اعمال کند تا زمانی که ایران در مورد برنامه‌های تسلیحاتی خود شفاف‌سازی کند و تمام یا تقریباً تمام غنی‌سازی اورانیوم را برای همیشه کنار بگذارد. این واضح‌ترین و مهم‌ترین مأموریت است و مأموریتی است که اکنون ایالات متحده با تصمیم خود برای استفاده از زور علیه ایران، کاملاً آن را بر عهده گرفته است. اسرائیل منافع حیاتی خود را در اینجا دارد، اما ضرورتاً باید با واشنگتن هماهنگ شود. منتقدان اقدام نظامی درست می‌گویند که اختلاف هسته‌ای با ایران تنها با مذاکره پایان خواهد یافت. اما مذاکرات به خودی خود هدف نیستند، بلکه تنها وسیله‌ای برای جلوگیری از هرگونه امکان تسلیحاتی شدن هسته‌ای هستند. و در غیاب فشار عظیم، این هدف محقق نخواهد شد.

واشنگتن همچنین باید سیاست‌های خود را برای جلوگیری از بازگشت نیروهای نیابتی ایران به غزه و سوریه و کاهش نفوذ تهران در عراق، لبنان و یمن بهتر تنظیم کند. عقب راندن نیروهای نیابتی دشوار است و این کشورها همگی مسائل دیگری – انرژی، تروریسم، کمک‌های بشردوستانه – دارند که برای جلب توجه واشنگتن رقابت می‌کنند. اما برای ریشه‌کن کردن واقعی نفوذ منطقه‌ای ایران، ایالات متحده باید این نگرانی‌ها را در اولویت پایین‌تری قرار دهد و بر مبارزه با شرکای ایران تمرکز کند. کشورهای منطقه که امنیتشان بارها توسط بی‌ثباتی در عراق، سوریه و یمن تهدید شده است، باید نقش رهبری را ایفا کنند. با این حال، واشنگتن باید مایل باشد با تاکتیک تهران در حمله از طریق نیروهای نیابتی‌اش، با تلافی نه علیه آنها بلکه علیه ایران، مقابله کند.

در خارج از ایران، ایالات متحده باید به سخنان ترامپ توجه کرده و به کشورهای منطقه اجازه دهد تا عاملیت خود را اعمال کنند، همانطور که عمدتاً در آسیا و اروپا انجام می‌دهد. اما استثنائاتی وجود دارد – مسائلی که بر امنیت کلی تأثیر می‌گذارند و آمریکایی‌ها می‌توانند به وضوح در آنها کمک کنند. یکی از آنها بن‌بست اسرائیل و فلسطین است که اگرچه منبع اصلی اختلال منطقه‌ای نیست، اما قابل توجه است. تا زمانی که بهتر مدیریت نشود، با شروع از یک توافق در غزه، این مسئله باری بر دوش اهداف منطقه‌ای آمریکا و اسرائیل، از جمله ادغام اعراب و اسرائیل، خواهد بود. رقابت نوظهور بین دو قدرت منطقه‌ای قدرتمند، اسرائیل و ترکیه، نیز نیازمند توجه است. آنها درگیری‌های امنیتی اساسی ندارند. در عوض، رقابت آنها تا حدی ناشی از خصومت متقابل دو رهبرشان و تا حدی نتیجه اجتناب‌ناپذیر رئال‌پولیتیک است. ترامپ که با هر دو رهبر به خوبی کار می‌کند، در آرام کردن روابط آنها منافعی دارد.

خاورمیانه به تعامل ایالات متحده در زمینه‌های دیگری نیز نیاز دارد، از جمله تضمین صادرات هیدروکربن‌ها، حفظ مسیرهای حمل‌ونقل جهانی و مدیریت تهدیدات تروریسم و جریان‌های پناهندگان. اما ایالات متحده اکنون فرصتی دارد تا با هماهنگی با رهبران منطقه، منطقه را به طور دائمی‌تری باثبات کرده و مدیریت بحران دیپلماتیک بی‌وقفه و نیم قرن عملیات جنگی تقریباً مداوم خود را به شدت کاهش دهد. باید این لحظه را غنیمت شمرد.


پاورقی‌ها:

⚠️ اخطار: محتوای این مقاله صرفاً دیدگاه‌های نویسنده و منبع اصلی را منعکس می‌کند و مسئولیت آن بر عهده نویسنده است. بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.

سورس ما: Foreign Affairs

💡 درباره منبع: فارن افرز (Foreign Affairs) یک مجله آمریکایی پیشرو در زمینه روابط بین‌الملل و سیاست خارجی است که توسط شورای روابط خارجی (CFR) منتشر می‌شود. این نشریه به دلیل تحلیل‌های عمیق و تأثیرگذار خود بر سیاست‌گذاران و دانشگاهیان شناخته شده است.

✏️ درباره نویسنده: جیمز جفری (James Jeffrey) یک دیپلمات ارشد آمریکایی است که در هفت دولت ایالات متحده خدمت کرده است. او در دولت اول ترامپ به عنوان نماینده ویژه برای تعامل با سوریه و فرستاده ویژه ائتلاف جهانی برای شکست داعش فعالیت می‌کرد.

نمایش بیشتر
دکمه بازگشت به بالا
سورس ما | SourceMA

لطفاً تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال کنید

کاربر گرامی، وب‌سایت ما برای تامین هزینه‌های نگهداری و ارائه محتوای به شما، نیازمند نمایش تبلیغات است. خواهشمندیم برای حمایت از ما و ادامه دسترسی به خدمات، تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال نمایید. از همکاری شما صمیمانه سپاسگزاریم.