نشریه فارن افرز : “نظم راکد: و پایان قدرتهای نوظهور” | ۳۰ مهر ۱۴۰۴
برای اولین بار در قرنها، هیچ قدرتی به سرعت در حال رشد نیست تا توازن جهانی را برهم زند؛ جهان وارد عصر رکود و افول جمعیتی شده که خطرات خاص خود را دارد.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۱۹ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: Foreign Affairs / Michael Beckley | 📅 تاریخ: October 21, 2025 / ۳۰ مهر ۱۴۰۴
⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاههای مطرحشده نیست.
در سال ۱۸۹۸، در حالی که بریتانیا به دیگر قدرتها در تکهتکه کردن امپراتوری زمانی قدرتمند چینگ پیوست، نخستوزیر بریتانیا، لرد سالزبری، به حضار در لندن هشدار داد که جهان در حال تقسیم شدن به ملتهای «زنده» و «در حال مرگ» است. ملتهای زنده، قدرتهای نوظهور عصر صنعتی بودند—دولتهایی با جمعیت رو به رشد، فناوریهای تحولآفرین و ارتشهایی با برد و قدرت آتش بیسابقه. ملتهای در حال مرگ، امپراتوریهای راکدی بودند که به دلیل فساد فلج شده، به روشهای منسوخ چسبیده و به سوی نابودی میلغزیدند. سالزبری میترسید که صعود برخی، در برخورد با افول دیگران، جهان را به درگیری فاجعهباری بکشاند.
اکنون، آن دوران گذار قدرت به پایان میرسد. برای اولین بار در قرنها، هیچ کشوری آنقدر سریع در حال رشد نیست که بتواند توازن جهانی را بر هم زند. رونقهای جمعیتی، پیشرفتهای صنعتی و تصرفات ارضی که زمانی به قدرتهای بزرگ دامن میزدند، تا حد زیادی به پایان راه خود رسیدهاند. چین، آخرین قدرت بزرگ نوظهور، در حال حاضر به اوج خود رسیده، اقتصادش کند شده و جمعیتش در حال کاهش است. ژاپن، روسیه و اروپا بیش از یک دهه پیش متوقف شدند. هند جوانی دارد اما فاقد سرمایه انسانی و ظرفیت دولتی برای تبدیل آن به قدرت است. ایالات متحده با مشکلات خاص خود روبروست—بدهی، رشد کند، ناکارآمدی سیاسی—اما همچنان از رقبایی که در حال غرق شدن در زوال عمیقتری هستند، پیشی میگیرد. صعودهای سریعی که زمانی ژئوپلیتیک مدرن را تعریف میکردند، جای خود را به تصلب دادهاند: جهان اکنون یک باشگاه بسته از قدرتهای پا به سن گذاشته است که توسط قدرتهای میانی، کشورهای در حال توسعه و دولتهای در حال فروپاشی احاطه شده است.
این واژگونی پیامدهای عمیقی دارد. در بلندمدت، ممکن است جهان را از چرخه ویرانگر قدرتهای نوظهور—جستجوی آنها برای قلمرو، منابع و جایگاهی که اغلب به جنگ ختم میشد—نجات دهد. با این حال، در کوتاهمدت، رکود و شوکهای جمعیتی خطرات حادی را ایجاد میکنند. دولتهای شکننده زیر بار بدهی و برجستگیهای جوانی در حال فروپاشی هستند. قدرتهای در حال مبارزه برای جلوگیری از افول به نظامیگری و الحاقگرایی روی میآورند. ناامنی اقتصادی در حال دامن زدن به افراطگرایی و فرسایش دموکراسیهاست، در حالی که ایالات متحده به سمت یکجانبهگرایی قلدرمآبانه میرود. عصر قدرتهای نوظهور در حال پایان است، اما پیامدهای فوری آن ممکن است کمتر خشونتآمیز نباشد.
عصر ظهور
با وجود مد شدن تشبیه چین به آتن در حال ظهور و ایالات متحده به اسپارتای تهدید شده، «قدرتهای نوظهور» واقعی یک پدیده مدرن هستند. آنها تنها در ۲۵۰ سال گذشته، با انقلاب صنعتی، ظهور کردند، زمانی که زغالسنگ، بخار و نفت جوامع را از تله مالتوسی آزاد کردند. برای اولین بار، ثروت، جمعیت و قدرت نظامی میتوانستند به طور همزمان گسترش یابند—به جای خنثی کردن یکدیگر، یکدیگر را تقویت میکردند—و به کشورها اجازه میدادند تا قدرت را در یک مسیر صعودی ثابت انباشته کنند. این تحول بر سه نیرو استوار بود: فناوریهایی که بهرهوری را به شدت افزایش دادند، جمعیتهای در حال رشد که نیروی کار و ارتشها را متورم کردند، و ماشینهای نظامی که امکان فتح سریع را فراهم آوردند.
جهان پیشاصنعتی هیچ یک از این پویاییها را نداشت. انقلاب صنعتی چنگال کمبود را شکست و بهرهوری را به بنیاد قدرت تبدیل کرد و جوامع را در کمتر از یک قرن از قرون وسطی به مدرنیته پرتاب کرد. این تحول اولین قدرتهای نوظهور مدرن را به وجود آورد. در قرن نوزدهم، رشد درآمد سرانه ۳۰ برابر سرعت پیشاصنعتی خود گسترش یافت و دستاوردها در میان تعداد انگشتشماری از دولتها متمرکز شد و عدم تقارنهای عظیمی در قدرت ایجاد کرد.
دستاوردهای بهرهوری یک رونق جمعیتی را به راه انداخت. جوامع پیشاصنعتی به سختی رشد کرده بودند، اما صنعتی شدن آن سقف را شکست. نیروی انسانی به ارتشهای صنعتی دامن زد—سومین جزء قدرت نوظهور. جنگ پیشاصنعتی وحشیانه اما محدود بود. صنعتی شدن آن جهان را زیر و رو کرد. راهآهنها، کشتیهای بخار و تلگرافها بسیج تودهای را ممکن ساختند، در حالی که تفنگها، مسلسلها و توپخانه سنگین قدرت کشتار را چند برابر کردند. تا اوایل قرن بیستم، امپراتوریهای صنعتی چهار پنجم کره زمین را کنترل میکردند و نقشه را به یک وصلهکاری تحت سلطه تعداد انگشتشماری از قدرتهای نوظهور تبدیل کردند.
از باد موافق به باد مخالف
آن درها اکنون در حال بسته شدن هستند. بهرهوری در حال کند شدن است، جمعیتها در حال کوچک شدن هستند و فتح در حال سختتر شدن است. فناوریهای امروزی، هرچند قابل توجه، زندگی را آنطور که انقلاب صنعتی تغییر داد، بازسازی نکردهاند. سرعت حمل و نقل ثابت مانده است. بخش انرژی اینرسی مشابهی را نشان داده است. طول عمر به ثبات رسیده است. بهرهوری تحقیقات کاهش یافته است. حتی انقلاب دیجیتال نیز گذرا بوده است.
برخی پیشبینیها ادعا میکنند که هوش مصنوعی تولید جهانی را ۳۰ درصد در سال افزایش خواهد داد، اما اکثر اقتصاددانان انتظار دارند که تنها حدود یک درصد به رشد سالانه اضافه کند. هوش مصنوعی در وظایف دیجیتال برتری دارد، اما سختترین گلوگاههای نیروی کار در حوزههای فیزیکی و اجتماعی هستند. حتی اگر هوش مصنوعی به پیشرفت خود ادامه دهد، دستاوردهای بزرگ بهرهوری ممکن است دههها طول بکشد زیرا اقتصادها باید خود را حول ابزارهای جدید سازماندهی کنند.
چشمانداز جمعیتی به همان اندازه تیره است. امروزه، تقریباً دو سوم بشریت در کشورهایی زندگی میکنند که نرخ زاد و ولد آنها زیر سطح جایگزینی است. اکثر کشورهای صنعتی به معنای واقعی کلمه قدرتهای در حال مرگ هستند. پیامدهای آن برای قدرت ملی آشکار است. با انقباض نیروی کار و افزایش صفوف بازنشستگان، رشد در اقتصادهای بزرگ پیشبینی میشود که طی ربع قرن آینده حداقل ۱۵ درصد کاهش یابد. افول جمعیتی همچنین هرگونه بهبودی شبیه به ققنوس را منتفی میکند. در عصر صنعتی، حتی کشورهایی که در اثر جنگ ویران شده بودند، میتوانستند به سرعت بازگردند. امروز، با کوچک شدن جمعیتها، قدرت از دست رفته ممکن است برای همیشه از بین برود.
با نبود رشد اقتصادی یا احیای جمعیتی، فتح ممکن است آخرین مسیر به سوی قدرت نوظهور به نظر برسد. با این حال، آن مسیر نیز در حال تنگ شدن است. گسترش فناوریهای صنعتی—راهآهنها، تلگرافها و برقرسانی—دولتسازی و استعمارزدایی را تسهیل کرد. سلاحهای هستهای خطرات فتح را به سطوح وجودی افزایش دادند، در حالی که مهمات هدایتشونده دقیق و پهپادها اکنون حتی به شبهنظامیان ژندهپوش مانند حوثیها اجازه میدهند تا کشتیها و تانکها را فلج کنند. در همین حال، غنائم فتح کاهش یافته است: زمین و مواد معدنی زمانی امپراتوریها را غنی میکردند، اما امروزه تقریباً ۹۰ درصد از داراییهای شرکتها در اقتصادهای پیشرفته نامشهود هستند.
برای قدرتهای بزرگ مشتاق در جهان در حال توسعه، صعود حتی تندتر است. شرکتهای چندملیتی از کشورهای ثروتمند بر سرمایه و فناوری تسلط دارند، در حالی که تولید جهانی مدولار شده است. کمکهای خارجی کاهش یافته، بازارهای صادراتی در حال انقباض هستند و حمایتگرایی در حال گسترش است. جابجایی تاریخی به طرز چشمگیری کند شده است. به جز چند استثنا، کشورهایی که در سال ۱۹۸۰ ثروتمند و قدرتمند بودند، امروز نیز همینطور هستند. بین سالهای ۱۸۵۰ و ۱۹۴۹، پنج قدرت بزرگ جدید به صحنه آمدند، اما در ۷۵ سال پس از آن، تنها چین این کار را کرده است. و ممکن است آخرین باشد.
شکاف را دریابید
به عنوان قدرت برتر جهان، ایالات متحده سرعتی را تعیین میکند که دیگران در برابر آن صعود یا سقوط میکنند—و در آغاز قرن بیست و یکم، آن سرعت اسفناک بود. در همین حال، اقتصادهای دیگر شکاف را پر کردند. برای بسیاری از ناظران، این تغییرات نوید یک گذار قدرت حماسی را میداد.
اما به زودی ورق برگشت. در دهه ۲۰۱۰، اکثر اقتصادهای بزرگ عقب افتادند. تنها چین و هند به صعود خود ادامه دادند. دهه ۲۰۲۰ حتی سختتر بوده است. هند تنها اقتصاد بزرگی است که هنوز با ایالات متحده همگام است. از سال ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۴، تولید ناخالص داخلی چین از ۷۰ به ۶۴ درصد از تولید ناخالص داخلی آمریکا کاهش یافت. اقتصادهای آلمان، فرانسه و بریتانیا همگی بیشتر عقب افتادند، در حالی که اقتصاد روسیه پس از یک جهش کوتاه در زمان جنگ، در حال تقلا است. «ظهور بقیه» نه تنها کند نشده است؛ بلکه در حال معکوس شدن است.
بازگشتی نیز محتمل نیست. ظهور ظاهری قدرتهای جدید در سالهای اولیه قرن بیست و یکم همیشه گمراهکننده بود زیرا تولید ناخالص داخلی یک معیار خام از قدرت است. آنچه مهمتر است، بنیادهای یک اقتصاد قوی است—بهرهوری، نوآوری، بازارهای مصرفی، انرژی، مالی و سلامت مالی—و در آن جبههها، اکثر مدعیان در حال تزلزل هستند.
مزایای ایالات متحده فراتر میرود. بازار مصرفی آن اکنون بزرگتر از مجموع چین و منطقه یورو است. این کشور دومین تاجر بزرگ جهان است، اما در میان کمترین وابستگان به تجارت قرار دارد. در بخش انرژی، از واردکننده خالص به تولیدکننده برتر جهش کرده است. و دلار همچنان بر ذخایر، بانکداری و ارز خارجی تسلط دارد. کل بدهی عمومی و خصوصی در ایالات متحده بسیار زیاد است—اما همچنان کمتر از بسیاری از همتایان خود است.
جمعیتشناسی بیشتر رقبای آمریکا را به عقب خواهد راند. طی ۲۵ سال آینده، ایالات متحده حدود هشت میلیون بزرگسال در سن کار به دست خواهد آورد، در حالی که چین تقریباً ۲۴۰ میلیون نفر را از دست خواهد داد. ژاپن، روسیه، ایتالیا، برزیل و آلمان نیز میلیونها کارگر را از دست خواهند داد. سالمندی درد را تشدید خواهد کرد. برای دو قرن، قدرتهای نوظهور توسط جمعیتهای جوان در حال رشد به پیش رانده میشدند؛ امروز، اقتصادهای بزرگ در حال از دست دادن کارگران و انباشت بازنشستگان هستند—یک ضربه مضاعف که هیچ مدعی هرگز با آن روبرو نشده است.
علاوه بر ایالات متحده، تنها هند—پرجمعیتترین کشور جهان—به نظر میرسد تا حدی از افول جمعیتی در امان است و امیدهای خود را برای تبدیل شدن به قدرت نوظهور بعدی افزایش میدهد. با این حال، هند از کمبود فلجکننده کارگران ماهر رنج میبرد. اقتصاد هند این ضعفها را تشدید میکند. نیروی کار و صنعت همچنان محدود هستند. زیرساختها و تجارت نیز محدود هستند. هند همچنان تأثیرگذار خواهد بود—بازار آن بزرگ، ارتش آن بر اساس استانداردهای منطقهای قوی—اما فاقد بنیادهای لازم برای صعود واقعی به جایگاه قدرت بزرگ است.
قمار چین
اگر کشوری بتواند با بادهای مخالف امروزی مقابله کند، آن چین است. این کشور یک سوم کالاهای جهان را تولید میکند و بیشتر از بقیه جهان کشتی، خودروهای الکتریکی، باتری، مواد معدنی کمیاب، پنلهای خورشیدی و مواد دارویی تولید میکند. در سمت داراییهای ترازنامه، چین غیرقابل توقف به نظر میرسد.
با این حال، در سمت بدهیها، موقعیت چین بسیار ضعیفتر است. مدل رشد آن بر سه شرطبندی خطرناک استوار است. این قمارها خروجی چشمگیری ایجاد کردهاند، اما با هزینههای فزاینده—و تاریخ نشان میدهد که چنین بدهیهایی معمولاً تعیینکننده هستند. در دو قرن گذشته، دولتهایی با منابع خالص عمیقتر در اکثر اختلافات، جنگها و هر رقابت قدرت بزرگی پیروز شدهاند. چین و روسیه قرن نوزدهم روی کاغذ با بزرگترین اقتصادها در اوراسیا، با ابهت به نظر میرسیدند، اما امپراتوریهای پر از بدهی آنها بارها توسط رقبای کوچکتر و کارآمدتر شکست خوردند.
چین امروز در حال افتادن به دام مشابهی است. مدل مبتنی بر سرمایهگذاری آن برای تولید بازدههای کوچکتر، به ورودیهای بزرگتری نیاز دارد. برای ادامه رشد اسمی، پکن سیستم را با اعتبار پر کرده است. بخش عمدهای از این بدهی در آپارتمانهای خالی، کارخانههای زیانده و وامهای معوق غرق شده است. املاک و ساختوساز، که زمانی نزدیک به ۳۰ درصد از اقتصاد را تشکیل میداد، فروپاشیده است. ضربه به شهروندان چینی سختتر از ضربهای بوده است که در سال ۲۰۰۸ به آمریکاییها وارد شد. تقاضا سقوط کرده و قیمتها اکنون برای نه فصل متوالی کاهش یافتهاند.
بدهی دیگر، سرمایه انسانی است. در حالی که پکن بودجههای هنگفتی را صرف زیرساختها کرد، از مردم خود غفلت کرد. تنها یک سوم بزرگسالان در سن کار دبیرستان را تمام کردهاند—کمترین سهم در میان کشورهای با درآمد متوسط. جمعیتشناسی و فشار مالی فشار را تشدید میکنند. اگر سالمندان چین یک کشور تشکیل دهند، چهارمین کشور بزرگ و سریعترین رشد را در جهان خواهد داشت. با این حال، شبکه ایمنی ضعیف است. مستمریها تنها نیمی از نیروی کار را پوشش میدهند و تا سال ۲۰۳۵ تمام خواهند شد.
پکن امیدوار است با یارانهدهی به صنایع استراتژیک، اقتصاد خود را تقویت کند. اما آن بخشها برای جبران فروپاشی املاک و مستغلات بسیار کوچک هستند—و بسیاری از آنها خود در حال تبدیل شدن به بدهی هستند. یارانهها باعث ایجاد مازاد عرضه، جنگ قیمتها و مناطق صنعتی «زامبی» شدهاند. و با وجود بیش از یک تریلیون دلار یارانه در دهه گذشته، چین همچنان برای ۷۰ تا ۱۰۰ درصد از حدود ۴۰۰ کالا و فناوری حیاتی به ایالات متحده و متحدانش وابسته است.
این آسیبپذیریها توسط سیستم سیاسی چین تشدید میشود. حزب کمونیست چین خودکامگی را به یک تنگنای اقتصادی تبدیل کرده، کنترل خود را بر بخش خصوصی سفت کرده و سرمایه را به سمت شرکتهای با ارتباطات سیاسی هدایت میکند. نتیجه یک اقتصاد شکننده است—داراییهای با ابهت در سطح، اما بدهیهای در حال فساد در زیر.
طوفانهای در راه
عصر قدرتهای نوظهور در حال پایان است و پیامدهای آن در حال حاضر در حال دامن زدن به درگیری است. یک تهدید این است که دولتهای راکد برای بازپسگیری سرزمینهای «از دست رفته» و حفظ جایگاه قدرت بزرگ در حال نظامیگری هستند. روسیه پیش از این در اوکراین تاس خود را انداخته است. چین ممکن است کار مشابهی را علیه تایوان امتحان کند. برای این قدرتهای زمانی نوظهور که اکنون با رکود روبرو هستند، فتح میتواند وسوسهانگیز به نظر برسد. ترس این انگیزه را تشدید میکند، زیرا رفاه غرب تهدید به جذب مناطق مرزی و تحریک ناآرامی در داخل میکند.
در همین حال، روسیه و چین هزینههای نظامی خود را از سال ۲۰۰۰ به نسبت ایالات متحده و متحدانش پنج برابر کردهاند. سلاحهای دقیق و پهپادها به دولتهای کوچک ابزارهای جدیدی برای دفاع میدهند، اما ممکن است پوتین و شی را نیز متقاعد کنند که پیروزیهای سریع ممکن است.
تهدید دیگر، فروپاشی گسترده دولت در میان کشورهای بدهکار با جمعیتهای به سرعت در حال رشد است. در قرن نوزدهم، صنعتی شدن رشد جمعیتی را به سودهای اقتصادی تبدیل کرد. آن مسیر اکنون بسته شده است. بسیاری از کشورهای فقیر دستاوردهای طول عمر مدرنیته را به دست آوردهاند اما بدون یک انقلاب اقتصادی، و رشد جمعیت را به یک بدهی تبدیل کردهاند. این فشارها در حال دامن زدن به آشوب هستند.
مارپیچ فروپاشی دولت میتواند تهدید سوم را بزرگتر کند: پیشروی ضدلیبرالیسم در خود دموکراسیها. پس از اینکه جنگ سوریه نزدیک به یک میلیون پناهنده را به اروپا کشاند، احزاب ملیگرای قومی در سراسر قاره اوج گرفتند. با فرسایش دموکراسی لیبرال در داخل، لیبرال انترناسیونالیسم در خارج در حال فروپاشی است. در جهانی بدون قدرتهای نوظهور، ایالات متحده در حال تبدیل شدن به یک ابرقدرت سرکش است. در نتیجه، استراتژی آمریکا در حال از دست دادن ارزشها و حافظه تاریخی است و تمرکز خود را به پول و دفاع از میهن محدود میکند.
بارقههای امید
با این حال، اگر بتوان خطرات امروزی را مدیریت کرد، پایان قدرتهای نوظهور در نهایت میتواند آینده روشنتری را به وجود آورد. برای قرنها، ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ خونینترین جنگهای تاریخ را به راه انداخت. بدون مدعیان جدید، جهان ممکن است سرانجام از مخربترین چرخه از همه: رقابت هژمونیک، مهلت یابد.
جهانی بدون قدرتهای نوظهور به درگیری پایان نخواهد داد، اما ممکن است شبح آن مبارزات در هم شکننده سیستم را بردارد. خشونت ادامه خواهد داشت—رکود و فروپاشی دولت حتی میتواند درگیریهای محلی را مکررتر کند—اما بعید است که چنین درگیریهایی دامنه جهانی، شور ایدئولوژیک، مدت زمان نسلی و پتانسیل آخرالزمانی رقابتهای هژمونیک را داشته باشند.
این خویشتنداری ممکن است توسط آنچه دانشمند علوم سیاسی مارک هاس آن را «صلح سالمندی» مینامد، تقویت شود. جوامع سالمند با هزینههای رفاهی فزاینده، استخرهای کوچکتر از سربازان در سن نظامی و رایدهندگان ریسکگریز روبرو هستند. قرن پیش، جوامع جوان به جنگهای جهانی هجوم بردند؛ در قرن بیست و یکم، قدرتهای خاکستری ممکن است برای امتحان کردن آن بیش از حد خسته و عاقل باشند.
اگر جهانی بدون قدرتهای نوظهور از نظر ژئوپلیتیکی آرامتر باشد، اقتصاد نیز ممکن است روشنتر از حد انتظار باشد. حتی بدون یک انقلاب صنعتی دیگر، فناوریهای جدید در حال بهبود زندگی روزمره هستند و بشریت سالمتر و تحصیلکردهتر از همیشه است.
منبع دیگر خوشبینی در عدم تقارن جمعیتی امروزی نهفته است. اقتصادهای پیشرفته سرمایهدار اما نیروی کار فقیر هستند، در حالی که بخش عمدهای از جهان در حال توسعه—به ویژه آفریقا—پروفایل معکوسی دارد. در اصل، این زمینه را برای یک تقسیم کار جدید فراهم میکند. با این حال، هیچ یک از اینها خودکار نیست.
پیشبینی یک کار خطرناک است. آنچه با اطمینان میتوان گفت این است که برای دو و نیم قرن، سیاست جهانی توسط ظهور سریع قدرتهای بزرگ هدایت میشد و نیروهایی که چنین صعودهایی را ممکن میساختند، اکنون در حال عقبنشینی هستند. این ثبات را تضمین نمیکند، اما نشاندهنده یک تغییر عمیق است: مبارزه آشنا بین قدرتهای زنده و در حال مرگ در حال پایان یافتن است و داستان دیگری، که خطوط کلی آن هنوز مبهم است، در حال آشکار شدن است.
