نشریه فارن افرز: «دستکم گرفتن چین» | ۲۱ خرداد ۱۴۰۴
چرا آمریکا نباید قدرت رو به رشد چین را دستکم بگیرد و برای مقابله با آن، نیازمند استراتژی جدیدی مبتنی بر همکاری و ایجاد مقیاس با متحدان خود است.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۱۳ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: فارن افرز/کورت ام. کمپبل و راش دوشی | 📅 تاریخ: ۱۰ آوریل ۲۰۲۵ / ۲۱ فروردین ۱۴۰۴
⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاههای مطرحشده نیست.
موفقیت در رقابت قدرتهای بزرگ مستلزم ارزیابی دقیق و بدون احساسات شبکه است. با این حال، برآورد آمریکاییها از چین از یک افراط به افراط دیگر در نوسان بوده است. برای دههها، آمریکاییها شاهد رشد اقتصادی سرسامآور، تسلط بر تجارت بینالمللی و جاهطلبی ژئوپلیتیکی فزاینده بودند و در انتظار روزی بودند که چین ممکن است از ایالات متحدهای که از نظر استراتژیک سردرگم و از نظر سیاسی فلج شده بود، پیشی بگیرد؛ پس از بحران مالی ۲۰۰۸، و سپس بهویژه در اوج همهگیری کووید، بسیاری از ناظران معتقد بودند که آن روز فرا رسیده است. اما تنها چند سال بعد، با ناکامی چین در احیای رشد پس از کنار گذاشتن سیاست «کووید صفر»، آونگ به سمت دیگر متمایل شد. پکن با جمعیتشناسی نگرانکننده، بیکاری جوانان که زمانی غیرقابل تصور بود، و رکود عمیقتر مواجه بود، در حالی که ایالات متحده در حال تقویت اتحادها، مباهات به پیشرفتها در هوش مصنوعی و سایر فناوریها، و برخورداری از اقتصادی پررونق با بیکاری پایین بیسابقه و بازارهای سهام در اوج بیسابقه بود.
اجماع جدیدی شکل گرفت: اینکه چین پیر، کند و به طور فزایندهای کمتحرک، از ایالات متحده در حال صعود پیشی نخواهد گرفت. واشنگتن از بدبینی به اعتماد به نفس بیش از حد تغییر مسیر داد. با این حال، همانطور که دورههای گذشته شکستگرایی گمراهکننده بودند، پیروزیگرایی امروز نیز چنین است و خطر دستکم گرفتن خطرناک قدرت بالقوه و بالفعل تنها رقیبی را در یک قرن که تولید ناخالص داخلی آن از ۷۰ درصد تولید ناخالص داخلی ایالات متحده فراتر رفته است، در پی دارد. در معیارهای حیاتی، چین پیش از این از ایالات متحده پیشی گرفته است. از نظر اقتصادی، ظرفیت تولیدی آن دو برابر است. از نظر فناوری، بر همه چیز از خودروهای الکتریکی گرفته تا راکتورهای هستهای نسل چهارم تسلط دارد و اکنون سالانه پتنتهای فعال و انتشارات علمی پراستناد بیشتری تولید میکند. از نظر نظامی، دارای بزرگترین نیروی دریایی جهان است که با ظرفیت کشتیسازی ۲۰۰ برابر بزرگتر از ایالات متحده تقویت شده است؛ ذخایر موشکی بسیار بیشتر؛ و پیشرفتهترین قابلیتهای مافوق صوت جهان – همگی نتایج سریعترین نوسازی نظامی در تاریخ هستند. حتی اگر رشد چین کند شود و سیستم آن متزلزل شود، از نظر استراتژیک همچنان قدرتمند باقی خواهد ماند.
در طول جنگ سرد، رهبران شوروی اغلب به این نکته اشاره میکردند که «کمیت به خودی خود کیفیتی دارد.» با برابر شدن بهرهوری، ملتهایی با جمعیت بیشتر، گستره جغرافیایی وسیعتر و وزن اقتصادی بیشتر، مقیاس خود را افزایش داده و بر پیشگامان کوچکتر تسلط مییابند. این پویایی در بیشتر تاریخ صادق بوده است. ایالات متحده در قرن گذشته از آن سود برد. این کشور موج صنعتی شدن اروپا را گرفت، سپس از مقیاس قارهای و جمعیت بیشتر خود برای پیشی گرفتن از بریتانیا، آلمان و ژاپن، و در نهایت اتحاد جماهیر شوروی، استفاده کرد. امروزه، این چین است که از آن پویایی سود میبرد و ایالات متحده در معرض خطر پیشی گرفتن از نظر فناوری، صنعتیزدایی اقتصادی و شکست نظامی توسط رقیبی با اندازه و ظرفیت تولیدی بسیار بیشتر قرار دارد.
این عصری است که در آن مزیت استراتژیک بار دیگر به کسانی تعلق خواهد گرفت که میتوانند در مقیاس بزرگ عمل کنند. چین از این مقیاس برخوردار است و ایالات متحده – حداقل به تنهایی – از آن برخوردار نیست. از آنجا که تنها مسیر قابل دوام آن در ائتلاف با دیگران نهفته است، واشنگتن به ویژه نابخردانه خواهد بود که در یک رقابت جهانی پیچیده به تنهایی عمل کند. ایالات متحده با عقبنشینی به یک حوزه نفوذ در نیمکره غربی، بقیه جهان را به چین درگیر در سطح جهانی واگذار خواهد کرد.
با این حال، اذعان به نیاز به متحدان و شرکا باید نقطه شروع باشد، نه نقطه پایان – زیرا رویکرد میراثی ایالات متحده به اتحادها دیگر کافی نخواهد بود. آن رویکرد، که ریشه در مفروضات دوران جنگ سرد داشت و با اینرسی طی هشت دهه تداوم یافته بود، تمایل داشت شرکا را به عنوان وابستگان ببیند: دریافتکنندگان حمایت به جای همکاران در ایجاد قدرت. آنها اغلب مفید، اما همچنین سنگین و حتی مانع تلقی میشدند. آن مدل منسوخ شده است. برای دستیابی به مقیاس، واشنگتن باید معماری اتحاد خود را از مجموعهای از روابط مدیریتشده به بستری برای ایجاد ظرفیت یکپارچه و مشترک در حوزههای نظامی، اقتصادی و فناوری تبدیل کند. در عمل، این ممکن است به این معنی باشد که ژاپن و کره به ساخت کشتیهای آمریکایی کمک کنند و تایوان کارخانههای نیمههادی آمریکایی بسازد، در حالی که ایالات متحده بهترین فناوری نظامی خود را با متحدان به اشتراک میگذارد و همه برای ایجاد یک دیوار تعرفهای یا نظارتی مشترک علیه چین، بازارهای خود را تجمیع میکنند. این نوع بلوک منسجم و قابل همکاری، با ایالات متحده در هسته آن، مزایای agregat (کلی) ایجاد میکند که چین به تنهایی نمیتواند با آن برابری کند.
اما چنین رویکردی مستلزم یک جهتگیری مجدد اساسی، از دیپلماسی فرماندهی و کنترل به یک دیپلماسی ظرفیتمحور جدید است. این تغییر رادیکال در نحوه ایجاد و اعمال قدرت توسط ایالات متحده، در جهانی که دیگر مزیت منحصربهفرد مقیاس را ندارد، ضروری است. همانطور که چین برای زمان و توده بازی میکند، ایالات متحده و شرکای آن باید برای انسجام و اهرم جمعی بازی کنند. با اقتباس از هشداری که اغلب به بنجامین فرانکلین نسبت داده میشود: ما باید با هم بایستیم، وگرنه همگی جداگانه به دار آویخته خواهیم شد.
هر کشور بزرگی به یک قدرت بزرگ تبدیل نمیشود. اندازه به ابعاد اشاره دارد؛ مقیاس، توانایی استفاده از اندازه برای ایجاد کارایی و بهرهوری و در نتیجه پیشی گرفتن از رقبا است. دولتهای کوچک میتوانند با به حداکثر رساندن کارایی بر روی یک پایه کوچک، در سطح جهانی مطرح شوند، اما زمانی که دولتهای بزرگ این الگو را بر روی پایهای بسیار بزرگتر اجرا میکنند، میتوانند جهان را از نو بسازند. بازارهای داخلی گستردهتر میتوانند هزینهها را کاهش دهند و به شرکتها امکان دهند تا از دیگران در سراسر جهان پیشی بگیرند. جمعیتهای بزرگتر، استخرهای عمیقتری از استعداد و تحقیق ایجاد میکنند. دولتهای بزرگ کمتر به تجارت متکی هستند، که به آنها انعطافپذیری بیشتری میبخشد. و آنها میتوانند ارتشهای بزرگتری را به میدان بفرستند.
دولتهای کوچک با مزایای پیشگامی به قدرت رسیدهاند، اغلب با رضایت یا غفلت خوشخیم دولتهای بزرگتر. در قرون هجدهم و نوزدهم، بریتانیا توانست با مزیت پیشگامی در صنعتی شدن بر جهان تسلط یابد. اما این سلطه کوتاهمدت بود. آلمان و ایالات متحده – تا حدی به لطف انتشار روشهای صنعتی بریتانیا – توانستند به مقیاس بزرگتری نسبت به یک جزیره کوچک در گوشه شمال غربی اروپا دست یابند. از سال ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۰، سهم بریتانیا از تولید جهانی به نصف کاهش یافت زیرا ایالات متحده و آلمان به آن رسیدند و از آن پیشی گرفتند. در حالی که تولید فولاد بریتانیا دو برابر شد و به ۶.۵ میلیون تن رسید، تولید آلمان پنج برابر شد و به ۱۲ میلیون تن رسید و تولید ایالات متحده شش برابر شد و به ۲۳ میلیون تن رسید. آلمان و ایالات متحده بریتانیا را از صنایع بزرگ بیرون راندند و از بازارهای داخلی، پایگاه منابع و استخرهای استعداد بزرگتر خود برای کاهش هزینههای نهایی استفاده کردند. این مزیت اقتصادی به مزیت نظامی و فناوری حتی بیشتری تبدیل شد. این روندها در مجموع منجر به صنعتیزدایی تدریجی و در نهایت افول بریتانیا شد.
رهبران و استراتژیستهای بریتانیایی از این مشکل آگاه بودند. در اواخر قرن نوزدهم، جان رابرت سیلی، مورخ بریتانیایی، در یکی از تأثیرگذارترین کتابهای آن دوران، نگران ظهور «دولتهای بسیار سازمانیافته در مقیاسی حتی بزرگتر» بود و خاطرنشان کرد که با انتشار فناوری، «روسیه و ایالات متحده از نظر قدرت از دولتهایی که اکنون بزرگ نامیده میشوند، به همان اندازه پیشی خواهند گرفت که دولتهای بزرگ کشوری قرن شانزدهم از فلورانس پیشی گرفتند.» حتی پیش از فروپاشی امپراتوری بریتانیا، او میترسید که بریتانیا «به سطح یک قدرت صرفاً اروپایی» مانند اسپانیا تنزل یابد. سیلی تنها کسی نبود که از کشورش میخواست تا نوعی از مقیاس و افزایش کارایی را که یک جزیره به تنهایی نمیتوانست ایجاد کند، از طریق «بریتانیای بزرگتر» – یعنی ادغام نزدیکتر با مستعمرات امپراتوری در کانادا، استرالیا، نیوزیلند و آفریقای جنوبی – دنبال کند. اما این تلاشها به تأخیر افتاد، به طور متناقض دنبال شد و در نهایت با شکست مواجه شد. مستعمرات راه خود را رفتند و بریتانیاییها هرگز به مقیاس دست نیافتند.
هنگامی که جنگ جهانی اول آغاز شد، لندن خوششانس بود که متحد بسیار قدرتمندتری در واشنگتن داشت – متحدی با مقیاسی که میتوانست به پیروزی در جنگ کمک کند. این مقیاس برای رقبا روشن بود. پیش از جنگ جهانی دوم، هیتلر مشاهده کرد که «اتحادیه آمریکا … عامل قدرتی با چنان ابعادی ایجاد کرده است که تهدید به سرنگونی تمام رتبهبندیهای قدرت دولتی پیشین میکند.» دریاسالار ژاپنی، ایسوروکو یاماموتو، پیشبینی کرد که نیروهای کشورش «در شش ماه یا یک سال اول وحشیانه عمل خواهند کرد، اما من مطلقاً برای سالهای دوم و سوم اطمینانی ندارم» به دلیل مزیت تولیدی ایالات متحده. وزیر امور خارجه ایتالیا نیز تشخیص داد که یک جنگ طولانیمدت به نفع ایالات متحده است: «چه کسی بیشترین استقامت را خواهد داشت؟ سؤال باید اینگونه مطرح شود.» همه قدرتهای محور از ظرفیت صنعتی ایالات متحده میترسیدند. آنها درک میکردند که کمیت به خودی خود یک کیفیت است.
امروزه، آن مقیاس و ظرفیت دلهرهآور متعلق به چین است. استراتژیستهای آمریکایی باید با این خطر مواجه شوند که ایالات متحده ممکن است خود را در موقعیت بریتانیا در یک قرن پیش بیابد. تجربه بریتانیا هم درس و هم هشدار ارائه میدهد: تلاش آن برای یکپارچگی امپراتوری بسیار کم و بسیار دیر بود. اما ایالات متحده امروز میتواند در جایی که بریتانیا شکست خورد، با بهرهبرداری از مقیاس متحد و شریک به روشهای جدید، موفق شود.
نقطه شروع این موفقیت باید خودارزیابی دقیق باشد. در سالهای اخیر، صفحات فارن افرز شاهد انبوهی از مقالات بوده است که استدلال میکنند ایالات متحده مزیت آشکار و پایداری نسبت به چین دارد. مایکل بکلی استدلال میکند که «اقتصاد چین نسبت به اقتصاد ایالات متحده در حال کوچک شدن است» و «روندهای فعلی در حال تثبیت یک جهان تکقطبی هستند». استفان بروکس و بن ویگل ادعا میکنند که «ایالات متحده هنوز یک مزیت فرماندهی و بادوام دارد» که در صورت درگیری، اهرم اقتصادی قابل توجهی به آن میدهد. جود بلانشت و رایان هاس نتیجه میگیرند که «ایالات متحده هنوز از نظر پویایی اقتصادی، نفوذ جهانی و نوآوری فناورانه، برتری حیاتی نسبت به چین دارد.»
پیشبینی ظهور یا افول قدرتهای بزرگ همواره با دشواریهایی همراه است، با توجه به اطلاعات ناکافی، خطرات سوگیری، سایه بلند رویدادهای جاری، و چالش تشخیص اینکه کدام معیارها بیشترین اهمیت را دارند و در چه بازه زمانی. استراتژیستهای آمریکایی پیش از این در ارزیابی خود از ژاپن و اتحاد جماهیر شوروی از یک افراط به افراط دیگر متمایل شده بودند. همین ضعف، مشخصه ارزیابی خالص چین و ایالات متحده بوده است.
شکی نیست که چین با مشکلات قابل توجهی روبروست: جامعهای سالخورده، بدهی سرسامآور، رکود بهرهوری، افزایش خطرات در بازار مسکن، بیکاری بالای جوانان، و سرکوب بخش خصوصی. اما حتی چالشهای جدی اقتصاد کلان نیز به راحتی به ضرر استراتژیک تبدیل نمیشوند. دو واقعیت میتوانند همزمان درست باشند: اینکه رشد اقتصادی چین در حال کند شدن است و اینکه از نظر استراتژیک قدرتمندتر میشود. و پکن ممکن است در سالهای آینده با بازگشت به تصمیمگیری صحیح، چالشهای اقتصادی را برطرف کند. تأکید بر ضعفهای چین، خطر دستکم گرفتن مقیاس و ظرفیت آن را در معیارهایی و در بازه زمانی که بیشترین ارتباط را با رقابت قدرتهای بزرگ دارند، در پی دارد.
به عنوان مثال، این ایده که اقتصاد ایالات متحده بزرگتر از اقتصاد چین باقی خواهد ماند – برخلاف اکثر انتظارات تنها چند سال پیش – اغلب به عنوان گواهی بر مزیت فرماندهی ایالات متحده ارائه میشود. اما همانطور که نوآ اسمیت، اقتصاددان، در تحلیل خود از این مقایسههای تولید ناخالص داخلی استدلال میکند، «آمریکاییها نباید از این واقعیت که کل تولید ناخالص داخلی آنها با نرخ ارز بازار از چین پیشی گرفته است، چندان دلخوش باشند.» با تغییر نرخ ارز، مقایسههای اندازه نسبی نیز تغییر میکند، به طوری که کاهش ۱۵ درصدی ارزش رنمینبی – همانطور که از زمان اوج آن در سه سال پیش رخ داده است – باعث میشود اقتصاد چین ۱۵ درصد کوچکتر به نظر برسد حتی اگر تولید آن ثابت بماند. با در نظر گرفتن قدرت خرید و قیمتهای محلی با استفاده از روششناسی بانک جهانی، اگرچه ناقص است، اما در عوض نشان میدهد که اقتصاد چین حدود یک دهه پیش از اقتصاد ایالات متحده پیشی گرفته و امروز ۲۵ درصد بزرگتر است: تقریباً ۳۰ تریلیون دلار در مقابل ۲۴ تریلیون دلار ایالات متحده. این تعدیل قدرت خرید، هزینه واقعی عوامل تعیینکننده قدرت ملی، از جمله سرمایهگذاری در زیرساختها، سیستمهای تسلیحاتی، کالاهای تولیدی و پرسنل دولتی – عوامل کلیدی در حفظ مزیت استراتژیک بلندمدت – را نشان میدهد.
با استفاده از این رویکرد، اگر به طور محدود به کالاها به جای خدمات نگاه کنیم، ظرفیت تولیدی چین سه برابر ایالات متحده است – یک مزیت قاطع در رقابت نظامی و فناوری – و از مجموع نه کشور بعدی فراتر میرود. در دو دهه پس از پیوستن چین به سازمان تجارت جهانی، سهم آن از تولید جهانی پنج برابر شد و به ۳۰ درصد رسید در حالی که سهم ایالات متحده به نصف کاهش یافت و به تقریباً ۱۵ درصد رسید؛ سازمان ملل متحد تخمین زده است که تا سال ۲۰۳۰، این عدم توازن به ۴۵ درصد و ۱۱ درصد افزایش خواهد یافت. چین در بسیاری از صنایع سنتی پیشرو است – ۲۰ برابر بیشتر سیمان، ۱۳ برابر بیشتر فولاد، سه برابر بیشتر خودرو و دو برابر بیشتر برق نسبت به ایالات متحده تولید میکند – و به طور فزایندهای در بخشهای پیشرفته نیز چنین است.
اگرچه هنوز در زمینههایی مانند بیوتکنولوژی و هوانوردی، که نقاط قوت سنتی ایالات متحده بودهاند، در حال جبران است، چین – تا حدی به لطف تلاشهای بلندپروازانه سیاست صنعتی مانند «ساخت چین ۲۰۲۵» – تقریباً نیمی از مواد شیمیایی جهان، نیمی از کشتیهای جهان، بیش از دو سوم خودروهای الکتریکی، بیش از سه چهارم باتریهای الکتریکی، ۸۰ درصد پهپادهای مصرفی و ۹۰ درصد پنلهای خورشیدی و مواد معدنی خاکی کمیاب تصفیهشده حیاتی را تولید کرده است. و پکن در حال برداشتن گامهایی برای تضمین ادامه و گسترش تسلط خود است: چین مسئول نیمی از کل نصب رباتهای صنعتی در سراسر جهان بود (هفت برابر بیشتر از ایالات متحده)، و یک دهه از هر کشور دیگری در تجاریسازی فناوری هستهای نسل چهارم جلوتر است و قصد دارد بیش از ۱۰۰ راکتور را در ۲۰ سال بسازد. آخرین قدرت بزرگی که به طور کامل بر تولید جهانی تسلط داشت، ایالات متحده از دهه ۱۸۷۰ تا ۱۹۴۰ بود.
ناظران آمریکایی تمایل دارند توانایی چین در نوآوری را دستکم بگیرند و به اشتباه تصور میکنند که این کشور صرفاً نوآوریهای غربی را کپی و بازتولید میکند. مانند بریتانیا، آلمان، ژاپن و ایالات متحده پیش از آن، قدرت تولیدی چین پایهای برای مزیت نوآورانه ایجاد میکند. سرمایهگذاری دولتی نیز کمک میکند؛ اکنون با سرمایهگذاری ایالات متحده در علم رقابت میکند. و جمعیت زیاد چین، استخر عمیقی از استعداد و مقیاس رقابتی را فراهم میکند. طبق گزارش اخیر بنیاد فناوری اطلاعات و صنعت، در ده صنعت آینده، چین در شش مورد نزدیک به لبه پیشرو نوآوری (یا بهتر) است.
این قدرت صنعتی و نوآورانه میتواند برای اهداف نظامی فعال شود. نیروی دریایی چین، که در حال حاضر بزرگترین نیروی دریایی جهان است، تنها در پنج سال ۶۵ فروند کشتی جدید اضافه خواهد کرد و به اندازهای ۵۰ درصد بزرگتر از نیروی دریایی ایالات متحده خواهد رسید – یعنی تقریباً ۴۳۵ فروند در مقابل ۳۰۰ فروند. این کشور به سرعت قدرت آتش کشتیهای خود را افزایش داده است و از یک دهم سلولهای سامانه پرتاب عمودی ایالات متحده در یک دهه پیش، به احتمال زیاد تا سال ۲۰۲۷ از ظرفیت ایالات متحده فراتر خواهد رفت. اگرچه چین در زمینه هوانوردی از ایالات متحده عقب است، با ساخت موتورهای جت در داخل کشور، یک مانع فنی دیرینه را شکسته است و اکنون به سرعت در حال کاهش شکاف تولید است و قادر به ساخت بیش از ۱۰۰ فروند هواپیمای جنگی نسل چهارم در سال است. در بیشتر فناوریهای موشکی، چین احتمالاً پیشرو جهان است: دارای اولین موشک بالستیک ضد کشتی، برد چشمگیر موشک هوا به هوا، و بزرگترین زرادخانه موشکهای کروز و بالستیک متعارف است. و در تعداد فزایندهای از زمینههای نظامی، از ارتباطات کوانتومی گرفته تا مافوق صوت، چین از هر رقیبی جلوتر است. این مزایا، که طی دههها ایجاد شدهاند، حتی اگر چین دچار رکود شود، پابرجا خواهند ماند.

چالشهای چین قابل توجه است. اما اهمیت استراتژیک آنها اغلب بیش از حد بزرگنمایی میشود. به عنوان مثال، چالشهای جمعیتی آن در درازمدت یک مسئله عمده خواهد بود، اما در میانمدت – یک جدول زمانی بسیار مرتبطتر برای رقابت با ایالات متحده – قابل مدیریت هستند. یک «بازگشت جمعیتی» نسلی، با ورود نوادگان نسل پرجمعیت دوران مائو به بازار کار، به این معنی است که علیرغم پیری جمعیت، درصد جمعیت زیر ۱۵ سال در واقع افزایش یافته است، بیش از ۳۰ میلیون نفر بین سرشماریهای ۲۰۱۰ و ۲۰۲۰، و همچنین به عنوان درصدی از کل جمعیت افزایش یافته است. نسبت وابستگی چین (کارگران بزرگسال به کودکان و بازنشستگان) تا سال ۲۰۵۰ زیر نسبت فعلی ژاپن باقی خواهد ماند. و سرمایهگذاریهای عظیم در آموزش، رباتیک صنعتی و هوش مصنوعی تجسمیافته به چین کمک خواهد کرد تا کمبود نیروی کار را جبران کند.
سطوح بدهی نیز گویاست. اگرچه بدهی خانوار، شرکتها و دولت چین به رکورد ۳۰۰ درصد تولید ناخالص داخلی رسیده است، سایر قدرتها – از جمله هند، ژاپن، بریتانیا و ایالات متحده – سطوح مشابهی از کل بدهی را دارند. در برخی موارد، معیارهایی که ضعف را در یک حوزه نشان میدهند، منعکسکننده نقاط قوت استراتژیک در حوزه دیگر هستند. به عنوان مثال، رکود مسکن چین، مانعی برای رشد است. اما پکن اعتبار را از آن بخش به سمت تلاشهای سیاست صنعتی سرازیر میکند که رقابتپذیری را افزایش میدهد. به طور مشابه، در حالی که شرکتهای آمریکایی همچنان سهم بیشتری از سود را به خود اختصاص میدهند و بر رتبهبندی ارزش بازار تسلط دارند، شرکتهای چینی بر اهداف متفاوتی متمرکز هستند و اغلب برای به دست آوردن سهم بازار و از دور خارج کردن رقبا، ضرر میکنند. علیرغم چالشهای کوتاهمدت، چین به بازی بلندمدت ادامه میدهد.
حتی اگر ضعفهای آن شدیدتر از آنچه پیشبینی شده است، ثابت شود، چین در معیارهای مرتبطتر برای رقابت، بسیار قدرتمندتر از هر رقیب گذشته ایالات متحده باقی خواهد ماند. واشنگتن ممکن است رقبای گذشته، از جمله آلمان، ژاپن و اتحاد جماهیر شوروی را دستکم گرفته باشد. اما چین اولین کشوری است که تنها از نظر اندازه، و همچنین در چندین حوزه استراتژیک مرتبط، از ایالات متحده پیشی گرفته است. پکن، چه راکد باشد چه نباشد، قدرتمندتر از هر رقیب گذشته باقی خواهد ماند.
برخی تحلیلگران هشدار میدهند که افولگرایی آمریکایی خود یک خطر است که میتواند به «یک پیشگویی خودمحققشونده» تبدیل شود. در این پند، حکمتی نهفته است؛ ظهور و افول قدرتهای بزرگ اغلب با خودتشخیصی ناقص آغاز میشود. اما همچنین، همانطور که ساموئل هانتینگتون، دانشمند علوم سیاسی، پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در این صفحات استدلال کرد، نگرانی در مورد افول به همان اندازه اغلب میتواند منجر به تجدید حیات شود. بزرگترین خطر، افولگرایی نیست؛ بلکه خودرضایتی است که منجر به فقدان قصد استراتژیک و ناکامی در ایجاد اقدام جمعی برای مقابله با چالش چین میشود. اگر چیزی باشد، ایالات متحده – بهویژه در دوران پرزیدنت دونالد ترامپ – خطر دستکم گرفتن قدرت یکجانبه و دستکم گرفتن توانایی چین برای مقابله با آن را دارد.
برای واشنگتن، سه واقعیت باید در کانون هرگونه استراتژی جدی برای رقابت بلندمدت قرار گیرد. نخست، مقیاس ضروری است. دوم، مقیاس چین شبیه هیچ چیزی نیست که ایالات متحده تاکنون با آن روبرو شده است، و چالشهای پکن اساساً این را در هیچ جدول زمانی مرتبطی تغییر نخواهد داد. و سوم، رویکرد جدیدی به اتحادها تنها راه قابل دوام برای ایالات متحده جهت ایجاد مقیاس کافی برای خود است. در مجموع، این بدان معناست که واشنگتن به متحدان و شرکای خود به گونهای نیاز دارد که در گذشته نداشت. آنها سیمهای تله، تحتالحمایههای دوردست، دستنشاندگان یا نشانههایی از موقعیت نیستند، بلکه تأمینکنندگان ظرفیت مورد نیاز برای دستیابی به مقیاس قدرت بزرگ هستند. برای اولین بار از پایان جنگ جهانی دوم، اتحادهای ایالات متحده نه برای نمایش قدرت، بلکه برای حفظ آن است.
در طول جنگ سرد، ایالات متحده و متحدانش از اتحاد جماهیر شوروی پیشی گرفتند. امروزه، یک پیکربندی کمی گسترشیافتهتر به راحتی از چین پیشی خواهد گرفت. استرالیا، کانادا، هند، ژاپن، کره، مکزیک، نیوزیلند، ایالات متحده و اتحادیه اروپا در مجموع اقتصادی ۶۰ تریلیون دلاری در مقابل ۱۸ تریلیون دلاری چین دارند، مبلغی بیش از سه برابر بزرگتر از چین با نرخ ارز بازار و هنوز هم بیش از دو برابر بزرگتر با تعدیل قدرت خرید. این تقریباً نیمی از کل تولید جهانی (در مقابل تقریباً یک سوم چین) و پتنتهای فعال و مقالات ژورنالی پراستناد بسیار بیشتری نسبت به چین را به خود اختصاص میدهد. این ۱.۵ تریلیون دلار هزینه دفاعی سالانه، تقریباً دو برابر چین را به خود اختصاص میدهد. و چین را به عنوان بزرگترین شریک تجاری تقریباً همه دولتها جابجا میکند. (چین امروزه بزرگترین شریک تجاری ۱۲۰ دولت است.)
به طور خام، این همسویی دموکراسیها و اقتصادهای بازار، چین را تقریباً در همه ابعاد تحتالشعاع قرار میدهد. با این حال، مگر اینکه قدرت آن هماهنگ شود، مزایای آن تا حد زیادی نظری باقی خواهد ماند. بر این اساس، باز کردن پتانسیل این ائتلاف باید وظیفه اصلی دیپلماسی آمریکا در این قرن باشد. و این کار را نمیتوان صرفاً با پافشاری بر کتاب بازی اتحاد سنتی انجام داد.
نقطه شروع برای ایالات متحده میتواند اتحادهای دوجانبه دیرینه (مانند اتحاد با ژاپن و کره جنوبی) و اتحادهای چندجانبه (مانند ناتو)، همراه با مشارکتهای جدیدتر (مانند توافقنامه فناوری دفاعی AUKUS با استرالیا و بریتانیا) و گروهبندیهای کمتر نهادینه شده (مانند کواد، که شامل استرالیا، هند و ژاپن نیز میشود) باشد. اما به جای صرفاً تجلیل از این چارچوبها یا گسترش عضویت آنها، وظیفه پیش رو تعمیق عملکرد آنهاست – یعنی تبدیل آنها به پایههایی برای دیپلماسی ظرفیتمحور در چندین حوزه. این روابط اغلب با این فرض عمل کردهاند که ایالات متحده امنیت را تأمین میکند در حالی که دیگران حمایت سیاسی یا در بهترین حالت، قابلیتهای خاصی را ارائه میدهند. این روابط همچنین عمدتاً امنیتمحور بودهاند – متمرکز بر بازدارندگی، دسترسی و اطمینانبخشی – در حالی که هماهنگی اقتصادی، یکپارچگی صنعتی و همکاری فناورانه را به عنوان نگرانیهای نوظهور اما هنوز ثانویه رها کردهاند. مدل سنتی صرفاً برای رقابت با یک رقیب سیستمی در حد و اندازه چین طراحی نشده بود. این مدل به طور خطرناکی برای پاسخگویی به نیازهای لحظه، ناکافی است.
رویکرد ایالات متحده به اتحادها و مشارکتها در دهههای اخیر با ترکیبی از عادت استراتژیک و سلسله مراتب ساختاری شکل گرفته است. اکنون، باید به بستری برای ایجاد ظرفیت مشترک در تمام حوزههای حیاتی – نه فقط نظامی – تبدیل شود. این امر مستلزم سطحی از هماهنگی و وابستگی متقابل است که برای ایالات متحده و شرکای آن ناآشنا و گاهی ناراحتکننده خواهد بود. برای قدرت نظامی، ایجاد مقیاس مستلزم جریان ظرفیت در هر دو جهت است، از جمله سرمایهگذاری در بخشهای ضعیفتر صنعت دفاعی ایالات متحده و ارائه سخاوتمندانهتر فناوریهای نظامی پیشرفته ایالات متحده به متحدانی که از نظر تاریخی آن را دریافت نکردهاند. برای اقتصاد، مقیاس به معنای ایجاد یک دیوار تعرفهای و نظارتی مشترک علیه ظرفیت مازاد چین و همزمان ایجاد سازوکارهای جدید برای هماهنگی سیاست صنعتی و تجمیع سهم بازار متحدان است. برای فناوری، چالش به طور مشابه ایجاد قوانین سرمایهگذاری مشترک، کنترل صادرات و حفاظت از تحقیقات برای جلوگیری از انتقال فناوری به چین و همزمان انجام سرمایهگذاری مشترک خواهد بود. این گامها تفاوت بین ائتلافی را که در اصل همسو است و ائتلافی را که در عمل ادغام شده است، نشان میدهد. این تغییر – به سمت ظرفیت مشترک به عنوان اساس استراتژی – به ایالات متحده و شرکای آن امکان میدهد تا در مقیاس و با سرعت رقابت کنند.
دولت بایدن از اتحادها و مشارکتهای امنیتی موجود برای ساختن «شبکهای توریمانند» استفاده کرد که هدف آن توزیع بهتر آرایش نیروها، افزایش هزینههای دفاعی متحدان و راهاندازی ترتیبات امنیتی جدید مانند AUKUS و همزمان ارتقای نهادهایی مانند کواد بود. این تلاشها باید تقویت شوند، اما گام بعدی، تحول همکاری صنعتی-دفاعی است. درسهای اوکراین واضح است: ایالات متحده به تنهایی ظرفیت کافی برای حفظ یک درگیری طولانیمدت با چین را نخواهد داشت. اگرچه نوآوری از سوی شرکتهای جدید در سیستمهای بدون سرنشین امیدوارکننده است، مقیاس واقعی، بهویژه در سیستمهای قدیمی، مستلزم تولید مشترک و یکپارچگی صنعتی عمیقتر با متحدان خواهد بود. زرادخانه دموکراسی جنگ جهانی دوم بعید است بازگردد. به جای آن، ایالات متحده باید آنچه را که آرتور هرمان، مورخ، «زرادخانه دموکراسیها» نامیده است، بسازد: یک پایگاه صنعتی-دفاعی شبکهای مبتنی بر تولید مشترک، نوآوری مشترک و زنجیرههای تأمین یکپارچه.
این نشاندهنده یک تغییر شدید نسبت به گذشته است، زمانی که ایالات متحده عمدتاً قابلیت را به دیگران ارائه میداد. اکنون، مقیاس مستلزم جریانهای دوطرفه است، از جمله سرمایهگذاری و تولید متحدان در ایالات متحده. برخی از گامهای اولیه دولت بایدن، مانند تعمیر ناوشکنهای آمریکایی توسط ژاپنیها، نگاهی گذرا به آنچه ممکن است را ارائه میدهد. تلاشهای بلندپروازانهتر ممکن است شامل سرمایهگذاریهای مشترک با کشتیسازان ژاپنی و کره جنوبی (که دو تا سه برابر پربازدهتر از شرکتهای آمریکایی هستند)؛ مشارکت بین تولیدکنندگان موشک اروپایی و شرکتهای آمریکایی؛ یا استخدام شرکتهای ژاپنی یا تایوانی برای ساخت میکروالکترونیکهای قدیمی در ایالات متحده باشد. اغلب، محدودیتهای نظارتی و سیاسی منسوخ، که باید به طور مشترک توسط کنگره و قوه مجریه برطرف شوند، موانعی را برای بهرهمندی از قابلیت متحدان ایجاد میکنند.
توانمندی خود ایالات متحده نیز باید به سمت متحدان جریان یابد. تلاشهای دوران بایدن مانند AUKUS و تولید مشترک موشکهای تاماهاوک با ژاپن، گامهایی در مسیر درست هستند. اما پیشرفت واقعی مستلزم غلبه بر اتحاد بوروکراتیک بین وزارت امور خارجه نگران اشاعه و وزارت دفاع هراسان از فرسایش برتری خود است. به اشتراکگذاری سریع فناوری، کلید تضمین ساخت زیردریاییهای هستهای توسط استرالیا، داشتن موشکهای کروز ضد کشتی و موشکهای بالستیک کافی توسط متحدان آسیایی، بازدارندگی تایوان از تهاجم چین، و توانایی هند برای تبدیل جزایر آندامان در شرق خود به قلعهای است که پکن نمیتواند آن را نادیده بگیرد. در عمل، این میتواند به معنای هماهنگسازی قوانین کنترل صادرات، همسوسازی استانداردهای تدارکات و هماهنگی سرمایهگذاری در اجزای گلوگاهی، از نیمههادیها گرفته تا تجهیزات نوری باشد.
متحدان همچنین میتوانند ظرفیت را به یکدیگر، هم در داخل مناطق و هم بین مناطق مختلف، منتقل کنند. بخشی از این کار به طور متزلزلی آغاز شده است، اما کارهای بسیار بیشتری ممکن است. سلاحهای کره جنوبی میتواند به اروپا در تسلیح مجدد و صنعتیسازی مجدد کمک کند. فناوری هستهای فرانسه میتواند از برنامه زیردریایی هند حمایت کند. موشکهای نروژی و سوئدی میتوانند به اندونزی و تایلند در دفاع از آبهای خود کمک کنند. تجمیع ظرفیت مستلزم تفکر در سراسر اتحادها است، با ایالات متحده به عنوان تسهیلکننده اقدام جمعی.
ادغام نزدیکتر همچنین مستلزم تقسیم بار بیشتر – و انتقال بار – است. حتی با وجود اینکه متحدان و شرکا در حال ایجاد پلهایی در سراسر قارهها هستند، باید نقش بزرگتری در بازدارندگی نزدیک به خانه نیز ایفا کنند، به طوری که اروپاییها در اروپا و آسیاییها در آسیا قدم پیش بگذارند. این کار را میتوان تا حدی با تقویت بعد امنیتی گروهبندیهای به طور فزاینده مهم (کواد یا روابط سهجانبه با ژاپن و کره) انجام داد. اما واشنگتن همچنین باید هماهنگی با متحدان را برای جنگ واقعی تقویت کند – از طریق اقداماتی مانند سیستمهای فرماندهی و کنترل مشترک مدرن، سرمایهگذاریهای جدید در قابلیت همکاری و رزمایشهای مشترک پیچیدهتر. این میتواند شامل ایجاد واحدهای مشترک با متحدان و شرکای ایالات متحده باشد، که با گردانهای موشکی ضدهوایی و ضدکشتی زمینی برای استفاده در بحران در اقیانوس هند و آرام آغاز میشود و بعداً به آرایشهای هوایی و دریایی-هوایی پیچیدهتر گسترش مییابد. ایالات متحده همچنین باید بازدارندگی گسترده را با ارائه اختیارات بیشتر به متحدان در فرماندهی و کنترل هستهای و انواع ترتیبات اشتراک هستهای که در طول جنگ سرد با متحدان اروپایی دنبال میکرد، تقویت کند.
در سطح جهانی، ایالات متحده میتواند نسخه جدیدی از «دکترین گوام» ریچارد نیکسون، رئیسجمهور ایالات متحده را دنبال کند که پس از جنگ ویتنام، مسئولیتها را به شرکا واگذار کرد. این امر به دولتهای منطقهای – آنچه جان هوارد، نخستوزیر سابق استرالیا، «معاونان کلانتر» مینامید – قدرت میدهد تا در چالشهای امنیتی در همسایگی خود پیشقدم شوند: استرالیا در جزایر اقیانوس آرام، هند در جنوب آسیا، ویتنام در قاره جنوب شرقی آسیا، نیجریه در آفریقا. در عمل، دفعه بعد که یک کشور جنوب آسیایی با چالشهایی روبرو میشود، ایالات متحده به جای تلاش برای پیشبرد ترجیحات خود، به قضاوت هند در مورد آنچه ممکن است به ثبات منطقهای یا مقابله با نفوذ چین کمک کند، احترام میگذارد.
دولت بایدن گامهای مهمی در رقابت اقتصادی و فناوری با چین برداشت، با ابتکاراتی مانند شورای تجارت و فناوری ایالات متحده و اتحادیه اروپا، ابتکار ایالات متحده و هند در مورد فناوریهای حیاتی و نوظهور، و کنترلهای هماهنگ صادرات نیمههادیها با ژاپن و هلند. اما مقاومت در برابر ظرفیت مازاد چین و حفظ رهبری فناوری مستلزم اقدامات بلندپروازانهتری است، فراتر از آنچه واشنگتن معمولاً مایل به انجام آن بوده است.
اقدامات غیربازاری و مقیاس عظیم چین، سازمان تجارت جهانی را تحت تأثیر قرار داده و اکنون خطر وجودی را برای پایگاه صنعتی ایالات متحده و متحدان و شرکای آن ایجاد میکند. تلاش برای اقدام به تنهایی در برابر این تهدید به معنای شکست خواهد بود: تأمین امنیت بازار ایالات متحده در صورتی که چین همچنان بتواند شرکتهای آمریکایی را از بازارهای شریک بیرون براند و آنها را از مقیاسی که برای رقابتی ماندن نیاز دارند، محروم کند، فایده چندانی نخواهد داشت. در عوض، ایالات متحده و متحدان و شرکای آن باید با هم مقیاس پیدا کنند، از طریق یک خندق دفاعی در برابر صادرات چین. ایجاد یک بازار مشترک محافظتشده میتواند با تعرفههای هماهنگ بر کالاهای چینی آغاز شود. اما از آنجا که دور زدن تعرفهها میتواند آسان باشد، رویکرد بهتر ممکن است استفاده از موانع غیرتعرفهای هماهنگ، از جمله ابزارهای نظارتی باشد. (دولت بایدن از چنین موانعی علیه خودروهای متصل دیجیتالی از چین استفاده کرد.) چنین اقدامات نظارتی میتواند به سرعت و به راحتی با شرکا هماهنگ شود.
ابزار دیگر «چندجانبهگرایی ترجیحی» است – یعنی باز کردن انتخابی بازارهای متحد و شریک و همزمان ایجاد موانع بالاتر برای کالاهای چینی. این رویکرد، که به طور گسترده توسط شخصیتهایی در سراسر طیف سیاسی، از رابرت لایتهایزر، نماینده تجاری ایالات متحده در اولین دوره ریاست جمهوری ترامپ، تا قانونگذاران برجسته دموکرات، حمایت میشود، جنبههایی از سیستم تجاری اوایل پس از جنگ جهانی دوم را تداعی میکند که به اعضای جهان آزاد نسبت به رقبای خودکامه، رفتار ترجیحی میداد. اگر دوران موافقتنامههای تجارت آزاد فعلاً به پایان رسیده است، پس موافقتنامههای بخشی با متحدان میتواند راههای امیدوارکنندهای برای تجمیع بازارها و در عین حال اجتناب از حساسیتهای سیاسی ارائه دهد.
ابزارهای سیاست صنعتی هماهنگ نیز مفید خواهند بود، مانند یک بانک سرمایهگذاری صنعتی بینالمللی جدید که به شرکتها در بخشهای استراتژیک وام میدهد تا زنجیرههای تأمین را از چین متنوع کنند، بهویژه در بخشهای کلیدی مانند دارو و مواد معدنی حیاتی. و تلاشهای هماهنگ برای رفع موانع سرمایهگذاری متحدان و شرکا میتواند، به عنوان مثال، امکان دور زدن بررسی امنیت ملی را فراهم کند. ژاپن، کره جنوبی و تایوان به شدت در همکاری صنعتی با ایالات متحده سرمایهگذاری کردهاند (بیش از ۳۰۰ میلیارد دلار در طول دولت بایدن با ادامه رشد در دولت ترامپ). و علیرغم تمایل به نادیده گرفتن اروپا به عنوان راکد اقتصادی، این قاره در تولید فولاد، خودرو، کشتی و هواپیماهای غیرنظامی از ایالات متحده پیشی گرفته است؛ سهم بیشتری از تولید جهانی را به خود اختصاص میدهد؛ و نیروی کار تولیدی آن سه برابر ایالات متحده است. در همین حال، ارتباطات قویتر بین اکوسیستمهای علمی – با همکاری بیشتر و روابط مردم با مردم، همراه با حفاظتهای تحقیقاتی مشترک – به اطمینان از اینکه متحدان و شرکای ایالات متحده میتوانند با مقیاس چین برابری کنند، کمک خواهد کرد.
سهم بازار تجمیع شده همچنین اهرم استراتژیک ایجاد میکند. یک چارچوب جمعی برای دفاع اقتصادی – آنچه برخی آن را «ماده ۵ اقتصادی» با اقتباس از بند دفاع متقابل ناتو نامیدهاند – پاسخی است که مدتهاست در برابر اجبار اقتصادی چین به تعویق افتاده است. چنین توافقی در صورتی که یکی از اعضای گروه با فشار اقتصادی از سوی پکن مواجه شود، تحریمهای هماهنگ، کنترل صادرات یا اقدام تجاری را فعال میکند. همچنین به عنوان بستری برای بازدارندگی از تجاوز نظامی عمل خواهد کرد.
ترامپ شرکای ایالات متحده را با انتخابهای سخت و تهدیدهای آشکار مواجه کرده است. بسیاری ممکن است به طور قابل درکی از گره زدن بیشتر خود به واشنگتن در آینده نزدیک اکراه داشته باشند. اعتماد، که طی نسلها ایجاد شده است، به راحتی از بین میرود.
قدرتهای بزرگ اغلب نفوذ خود را بر دیگران بیش از حد ارزیابی میکنند. میخائیل گورباچف، نخستوزیر شوروی، باور نداشت که آزمایشهای او در زمینه خودمختاری منطقهای منجر به خروج جمهوریهای شوروی از اتحاد جماهیر شوروی شود. دولت ترامپ ممکن است انتظار نداشته باشد که تحقیر و اجبار متحدانش منجر به «لحظه گورباچف» شود، اما متحدان کلیدی ایالات متحده در حال حاضر در حال بررسی اعلام «استقلال» از واشنگتن هستند – یعنی دستیابی به سلاحهای هستهای، ایجاد گروهبندیهای منطقهای جدید، و به چالش کشیدن نقش دلار. برخی، که با واکنشهای داخلی به فشار ایالات متحده تحریک شدهاند، در حال بررسی نزدیکتر شدن به چین هستند، حتی با وجود خطر عظیم برای صنایع یا امنیت خود. ایالات متحده با خطر تجزیه جهان آزاد و بستن بهترین مسیر خود به سوی مقیاس مواجه است.
با این حال، همزمان با رویگردانی واشنگتن از ائتلاف خود، چین در حال ساختن ائتلاف خویش است. چین، ایران، کره شمالی و روسیه، با انگیزه نارضایتی ضدغربی و منافع محدود خود، در حال ایجاد مقیاس اقتدارگرایانه قابل توجهی هستند. چین پایگاه صنعتی-دفاعی روسیه را ساخته، به ایران کمک کرده تا خودروهای هوایی بدون سرنشین تهاجمی یکطرفه در اختیار روسیه قرار دهد، و با اعزام نیروهای کره شمالی برای جنگ در اروپا موافقت کرده است. هر چهار دولت در حال تلاش برای تضعیف تحریمهای ایالات متحده هستند و درگیر هماهنگی دیپلماتیک، اشتراک اطلاعات و رزمایشهای نظامی هستند. این یک چالش یکپارچه است که مستلزم یک پاسخ یکپارچه است.
ظهور و افول قدرتهای بزرگ اغلب با خودتشخیصی ناقص آغاز میشود.

همانطور که برخی در ایالات متحده از ایجاد تفرقه در میان شرکای چین با اجرای یک «کیسینجر معکوس» با روسیه صحبت میکنند، پکن مصمم است از شکافها در اتحادهای غربی، به ویژه بین ایالات متحده و اروپا، بهرهبرداری کند. خطر اکنون این است که واشنگتن از اروپا جدا شود در حالی که در جدا کردن چین و روسیه شکست میخورد. تلاشها برای ایجاد ظرفیت دموکراتیک با اشتباهات خود چین در انجام دیپلماسی تقابلی «گرگ جنگجو» کمک شده است؛ ایالات متحده اکنون درگیر ستیزهجویی دیپلماتیک مخرب خود است و فرصتهایی را برای چین فراهم میکند تا نقش شریک معقول را ایفا کند. واشنگتن در مشارکت با متحدان، شانس بیشتری نسبت به مشارکت با دشمنانی دارد که با احساسات عمیق ضدآمریکایی تحریک میشوند.
اگر ایالات متحده نتواند با دیگران به مقیاس دست یابد، یا به نیمکره غربی عقبنشینی کند و همزمان اتحادهای خود را از بین ببرد، رقابت برای قرن آینده به گونهای خواهد بود که چین آن را از دست خواهد داد. ایالات متحده، مانند بریتانیا پیش از آن، خود را در برابر یک قدرت بزرگ با مقیاس بیسابقه، کوچک خواهد یافت. با جهانی مواجه خواهد شد که بین چندین قدرت بزرگ تقسیم شده است، اما چین قویترین در میان آنها و در برخی زمینهها قویتر از همه آنها خواهد بود. نتیجه، ایالات متحدهای ضعیفتر، فقیرتر و کمنفوذتر خواهد بود – و جهانی که در آن چین قوانین را تعیین میکند.
اگرچه اجماع فزایندهای به سمت دستکم گرفتن قدرت چین و اغراق در مورد احیای آمریکا متمایل شده است، این طرز فکر چرخههای گذشته قضاوت نادرست را تداعی میکند. دیدگاههای خوشبینانه در مورد مسیر آمریکا، خطر دامن زدن به نوعی یکجانبهگرایی خودمحور را در پی دارد که بهطور ضمنی و بهطور فزایندهای صریح، فرض میکند که متحدان و شرکای آمریکایی منسوخ یا بیش از حد ارزشگذاری شدهاند، در حالی که در واقع آنها تنها مسیر دستیابی به مقیاس در برابر یک رقیب قدرتمند هستند. موفقیت مستلزم پیشروی بسیار بیشتر و با جاهطلبی بیشتر از سیاستهای دوستدار اتحاد دولت قبلی بایدن و رد کامل رویکرد بیگانهکننده و تکروانه «اول آمریکا» است که در دولت ترامپ شکل میگیرد.
چنین تعهدی فقط یک سیاست نیست، بلکه نشانهای از تواناییهای ایالات متحده، متحدان و شرکای آن است. حزب کمونیست چین به طور نامعقولی بر برداشتها از قدرت آمریکا متمرکز است و یک ورودی حیاتی در آن معادله، برآورد آن از توانایی واشنگتن برای جذب متحدان و شرکایی است که حتی پکن نیز آشکارا اذعان میکند بزرگترین مزیت ایالات متحده هستند. بر این اساس، مؤثرترین استراتژی ایالات متحده – استراتژیای که در سالهای اخیر بیشترین نگرانی را برای پکن ایجاد کرده و میتواند ماجراجویی آن را در آینده مهار کند – ایجاد ظرفیتهای جدید، پایدار و قوی با این دولتها است. یک تعهد پایدار و دو حزبی به یک شبکه اتحاد ارتقا یافته، همراه با همکاری استراتژیک در زمینههای نوظهور، بهترین مسیر رو به جلو را برای دستیابی به مقیاس در برابر قدرتمندترین رقیبی که ایالات متحده تاکنون با آن مواجه شده است، ارائه میدهد.
”