نشریه فارن پالیسی : “آفریقا به یک نهاد قارهای قدرتمند نیاز دارد” | ۱۷ آبان ۱۴۰۴
اتحادیه آفریقا به جای دفاع از منافع قاره، به باشگاهی برای سران کشورها تبدیل شده است و این قاره را در برابر چالشهای داخلی و خارجی آسیبپذیر کرده است.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۶ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: Foreign Policy / Howard W. French | 📅 تاریخ: November 7, 2025 / ۱۷ آبان ۱۴۰۴
⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاههای مطرحشده نیست.
هنگامی که پل بیا، رئیسجمهور ۹۲ ساله کامرون، اخیراً پیروزی خود را در هشتمین انتخاباتش اعلام کرد، اتحادیه آفریقا (AU) بیانیهای با لحنی بیروح برای تبریک صادر کرد و تا حد زیادی از ادعاهای معتبر در مورد بینظمیها چشمپوشی نمود و به این موضوع که بیا با چسبیدن به قدرت برای بیش از ۴۰ سال، دموکراسی را توخالی کرده است، اشارهای نکرد.
تقریباً در همان زمان، اتحادیه آفریقا پیام مشابهی را برای تبریک به یکی دیگر از رؤسای جمهور قدیمی، آلاسان واتارا، رئیسجمهور ساحل عاج، منتشر کرد که—مانند بیا—بارها قانون اساسی و قوانین انتخاباتی کشورش را تغییر داده و به خود اجازه داده است از سال ۲۰۱۰ در قدرت بماند. در انتخابات ماه گذشته، واتارا به طور رسمی بیش از ۹۰ درصد آرا را به دست آورد، اما تنها پس از آنکه نامزدهای اصلی اپوزیسیون را از شرکت در رقابت منع کرد.
در همین حال، اتحادیه آفریقا هفته گذشته تنها ابراز نگرانیهای ملایمی در مورد انتخابات تانزانیا کرد که با نشانههای قوی بینظمی، سرکوب خشونتآمیز اعتراضات که منجر به کشته شدن تا ۱۰۰۰ نفر شد و همچنین قطع موقت اینترنت همراه بود.
مبادا کسی فکر کند که بیاهمیتی تقریباً کامل اتحادیه آفریقا به مسائل دموکراسی انتخاباتی یا حتی حکمرانی داخلی محدود میشود؛ هفتههای اخیر به همان اندازه نشانههای فراوانی از ضعف صدای این نهاد در مسائل روابط بینالملل و نظم جهانی را آشکار کرده است.
این نهاد، به عنوان مثال، در مورد اعلامیه اخیر کاخ سفید مبنی بر اینکه از میان تمام مردم این قاره، تنها به پذیرش پناهندگان سفیدپوست آفریقای جنوبی اولویت خواهد داد، چیز زیادی برای گفتن نداشته است. همچنین موضع قوی در مورد تصمیم دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، برای اخراج افراد بدون مدرک از ایالات متحده به کشورهای آفریقایی، صرفنظر از اینکه آیا آنها اهل آفریقا هستند یا نه، اتخاذ نکرده است. و به طور مشابه، به شدت محدودیتهای شدید واشنگتن بر ویزاهای مسافرتی را که بر بسیاری از کشورهای این قاره تأثیر میگذارد، توبیخ نکرده است.
شاید بدتر از آن، اتحادیه آفریقا موضع قوی در برابر تهدید اخیر ترامپ برای انجام حملات نظامی علیه نیجریه اتخاذ نکرده است، جایی که او—به دروغ—ادعا میکند که کشتارهای دستهجمعی هدفمند مسیحیان توسط مسلمانان صورت گرفته است.
بحران ظهور آفریقا
ممکن است کسی وسوسه شود بپرسد که با توجه به تابلوی مشکلات جدی و حلنشدهای که آفریقا در دهههای پس از موج بزرگ استقلال که عمدتاً با غنا در سال ۱۹۵۷ آغاز شد، با آن دست و پنجه نرم کرده است، چرا همه اینها اهمیت دارد. با این حال، آنچه میتوان آن را بحران ظهور آفریقا، یا توانایی ایستادن قوی بر پای خود از نظر سیاسی و اقتصادی نامید، بسیار فراتر از مسئله صرفاً رهبری ملی ناموفق یا ناکارآمد است.
اهمیت برابر، یا شاید حتی بیشتر، از سیاست ملی این واقعیت است که آفریقا هرگز نتوانسته است یک سیستم قارهای از حکمرانی، امنیت و همکاری اقتصادی بسازد که نه تنها به تقویت چشماندازهای داخلی این قاره کمک کند، بلکه منافع آن را در صحنه بینالمللی بسیار قویتر نمایندگی و دفاع کند.
شرایط منحصر به فردی که آفریقا به عنوان مجموعهای از دولتهای مستقل وارد جامعه بینالمللی شد، به توضیح اینکه چرا این قاره امروز به چنین سیستمی نیاز دارد، کمک میکند. اگرچه همه کشورهای آفریقایی در زمان استقلال دارای سیستمهای ریاست جمهوری یا نخستوزیری، با پرچمها، ارزها و سرودهای ملی خود بودند، اما به دلایل تاریخی، کشورهای آفریقایی از همان ابتدا به طور غیرمعمولی ضعیف و شکننده بودند.
برای درک این موضوع، باید به خود طراحی دولت-ملتهای آفریقا بازگشت. به جز چند استثنا، این مرزها در اوایل دوران امپراتوری ترسیم شدند—نه توسط آفریقاییها، که هیچ حرفی برای گفتن نداشتند، بلکه توسط قدرتهای اروپایی که تکهتکه کردن قاره را برای بهرهبرداری از آن، در کنفرانس برلین در سالهای ۱۸۸۴-۸۵ رسمیت بخشیدند.
این عدم مشارکت آفریقاییها در پیکربندی سیاسی قاره، اولین زخم از یک سری زخمهای ناتوانکننده بود که تأثیر آن امروز به شدت باقی است. با شروع حکومت استعماری، قدرتهای اروپایی بیشتر بر ساختن سیستمهای استخراج تمرکز کردند تا توسعه. نه تنها قدرتهای استعماری کار چندانی برای تقویت رفاه آفریقا انجام ندادند، بلکه زیرساختهای ناچیزی که ساختند نیز عموماً با هدف تأمین نیازهای اروپا بود، نه این قاره.
در زمان استقلال، آنچه باقی ماند، مجموعهای از چندین ده کشور عمدتاً کوچک، فقیر و منزوی از یکدیگر بود که بسیاری از آنها محصور در خشکی بودند و فرصت کمی برای تجارت با یکدیگر یا ساختن بازارهای بزرگتر و قویتر که صنعتیشدن و ایجاد ثروت بیشتر را از طریق یکپارچگی اقتصادی و تجارت منطقهای تسهیل کند، داشتند.
چشمانداز یکپارچگی قارهای
برخی از رهبران اولیه آفریقا این معضل را به خوبی درک کردند و نیاز به ساختن سازمان وحدت آفریقا (OAU)—پیشرو اتحادیه آفریقای امروز—را به عنوان موتوری برای رشد اقتصادی از طریق یکپارچگی و وسیلهای برای بیان و دفاع از منافع قاره در جهانی که مدتها آن را از نظر اقتصادی استثمار و از نظر سیاسی تحت سلطه قرار داده بود، دیدند.
قویترین مدافع چنین رویکردی، اولین رهبر استقلال غنا، کوامه نکرومه، بود که این دیدگاه را در کنفرانس بنیانگذاری OAU که در سال ۱۹۶۳ در آدیس آبابا، اتیوپی، برگزار شد، بیان کرد. اما دیدگاه نکرومه در مورد یکپارچگی سریع قارهای—که توسط یک نهاد فراملی قدرتمند هدایت میشد—توسط همتایانش رد شد.
بسیاری از آنها دیدگاه نکرومه را غیرعملی میدانستند و برخی مشکوک بودند که انگیزه واقعی او بازی برای کسب قدرتی است که در آن بتواند قاره را رهبری کند. با این حال، به نظر من، اساسیترین دلیلی که ایدههای نکرومه رد شد، به جذابیت مقاومتناپذیر مزایای فراوانی مربوط میشد که با رهبری یک دولت نوزاد همراه بود. ساختن یک نهاد فراملی مؤثر برای دفاع از منافع آفریقا در سطح قارهای، مستلزم آن بود که نخبگان حاکم بخشی از قدرت و فرصتهای ثروت تازه به دست آمده خود را—که اغلب از طریق رشوهخواری و فساد به دست میآمد—واگذار کنند.
پیامدهای منفی برای آفریقا
نتایج برای آفریقا سرنوشتساز و عمدتاً منفی بوده است. OAU و بعدها، AU به جای دفاع از منافع آفریقا در صحنه جهانی، به یک باشگاه زد و بند سران کشورها تبدیل شد. از یک سو، این نهاد هرگز نتوانسته است صدای معناداری در مورد مسائل دموکراسی و حقوق بشر ایجاد کند. این امر منجر به پذیرش حاکمانی شده است که قدرت خود را از طریق انتخابات توخالی یا متقلبانه تداوم میبخشند.
بیعملی اتحادیه آفریقا به این معناست که بحرانهای خشونتآمیز آفریقا اجازه مییابند تا گسترش یابند، همانطور که مدتهاست در مورد جنگ در شرق کنگو، جایی که رواندا از شبهنظامیان شورشی حمایت کرده است، صدق میکند. همین امر در مورد عدم وجود هرگونه پاسخ معنادار قارهای به گسترش نگرانکننده شورشهای اسلامی در غرب آفریقا یا جنگ داخلی جاری در سودان نیز صادق است.
این همچنین به این معناست که آفریقا همچنان به شدت فاقد بازارهای یکپارچه و زیرساختهای بینالمللی، مانند یک سیستم بزرگراهی قارهای و شبکههای انرژی است. هر دوی اینها به شدت بر عملکرد اقتصادی قاره تأثیر میگذارند.
و این به این معناست که آفریقا تقریباً در صحنه بینالمللی بیصدا است، همانطور که در مثالهای بالا در مورد پناهندگان، دسترسی به سفرهای بینالمللی و رهایی از قلدری دیده میشود.
شاید قویترین دلیل برای نیاز به یک سازمان قارهای قوی، از خارج از آفریقا میآید. اتحادیه اروپا، مجموعهای از دولتهای ثروتمند و نسبتاً مرفه، از این درک که این قاره نیاز به دفاع از منافع خود در دنیایی با دولتهای بسیار بزرگتر و قدرتمندتر—به ویژه ایالات متحده، روسیه و چین—دارد، گرد هم آمد و گسترش یافت. بدیهی به نظر میرسد که اگر اروپاییها حتی با سطح بالای توسعه نسبی خود، نیازی به یکپارچگی و نمایندگی فراملی احساس کردند، پس کشورهای آفریقایی—که بسیار فقیرتر، ضعیفتر و تکهتکه شدهاند—به این نوع وحدت بسیار بیشتر نیاز دارند.