نشریه فارن پالیسی: مسئله حق وجود اسرائیل یک موضوع انحرافی است | ۱۰ شهریور ۱۴۰۴

⏳ مدت زمان مطالعه: ۹ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: فارن پالیسی / ایان اس. لوستیک | 📅 تاریخ: September 1, 2025 / ۱۰ شهریور ۱۴۰۴

⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.


در سراسر جهان، برخی افراد، از جمله یهودیانی که به طور سنتی از اسرائیل حمایت کرده‌اند، این پرسش را مطرح می‌کنند یا با آن روبرو می‌شوند که آیا اسرائیل دیگر حق وجود دارد یا خیر. رواج این گفتگوهای خصوصی و عمومی، نتیجه جنگ غزه و سطح ویرانگر و نسل‌کشی‌وار خشونت‌های مرتبط با آن، حمله اسرائیل به ایران و گسترش آن به سوریه، امتناع این کشور از پیشبرد هرگونه طرح صلح با همسایگان و سرکوب فلسطینیان کرانه باختری با یک سیستم آپارتاید به سبک «جیم کرو» است.

پاسخ من به این سوال این است: بله، دولت اسرائیل حق وجود دارد — اما رژیم امتیازات یهودی-صهیونیستی اسرائیل ممکن است این حق را نداشته باشد.

دولت، رژیم، حکومت: یک تمایز کلیدی

بیشتر مردم مانند دانشمندان علوم سیاسی نمی‌اندیشند و به همین دلیل، دسته‌بندی‌های مختلف زندگی سیاسی را ناآگاهانه با هم می‌آمیزند. یک دولت، جامعه‌ای با تعریف سرزمینی است که عضویت آن در سازمان ملل متحد آن را به این عنوان به رسمیت می‌شناسد. یک رژیم، نظم حقوقی در داخل یک دولت است که مشخص می‌کند چه چیزی توسط نهادهای آن مجاز و چه چیزی غیرمجاز است و افراد چگونه برای تصدی پست‌ها و انجام وظایف مجاز انتخاب می‌شوند. یک حکومت، گروه خاصی از افراد است که در هر زمان، آن پست‌ها را پر کرده و تصمیمات سیاستی را اتخاذ می‌کنند.

فرانسه یک دولت است. جمهوری پنجم رژیمی است که از سال ۱۹۵۸، نظم حقوقی را در داخل دولت فرانسه تشکیل داده است. امانوئل مکرون رئیس‌جمهور دولت فرانسه است — مجموعه‌ای از مقامات و تصمیم‌گیرندگان که مجاز به اتخاذ سیاست بر اساس رویه‌ها و قوانینی هستند که رژیم جمهوری پنجم را تشکیل می‌دهند.

تنها با این تمایز سه‌گانه – دولت، رژیم و حکومت – می‌توان سرنوشت کشورهایی را درک کرد که رفتارشان آنها را به مطرودانی بین‌المللی تبدیل کرده است. و تنها در آن صورت است که می‌توانیم به وضوح سوال واقعی در مورد اسرائیل را که اکنون بر ذهن مردم سنگینی می‌کند، ببینیم.

وقتی یهودیان دو چیز را در یک مقایسه قرار می‌دهند که ممکن است توازنی ناخواسته را القا کند، می‌گویند «لِهَودیل» (بگذارید فهمیده شود که تفاوتی وجود دارد). بنابراین من در حالی که در این زمینه به سرنوشت قدرت‌های محور و به ویژه آلمان توجه می‌کنم، «لِهَودیل» می‌گویم — سرنوشتی که تفاوت بین نگرش جامعه بین‌المللی نسبت به حق وجود یک دولت و حق یک رژیم خاص در داخل آن را نشان می‌دهد. آلمان، ایتالیا و ژاپن هر کدام توسط متفقین اشغال شدند. هر کدام متعاقباً اجازه یافتند به عنوان دولت‌های مشروع به سازمان ملل بپیوندند — اما تنها پس از آنکه رژیم‌های نازی، فاشیست و امپریالیستی که آن دولت‌ها را به جنگ کشانده بودند، جایگزین شدند. پیشنهاد هنری مورگنتاو، وزیر خزانه‌داری آمریکا در سال ۱۹۴۴، بی‌میلی شدید به اعلام بی‌حق بودن یک دولت و پایان دادن به وجود آن را به خوبی نشان می‌دهد.

درس‌هایی از آلمان نازی

طرح مورگنتاو اروپای پس از جنگی را تصور می‌کرد که به وجود آلمان به عنوان یک دولت صنعتی پایان می‌داد. سرزمین‌های بزرگ و به طور سنتی آلمانی به دانمارک، فرانسه و لهستان واگذار می‌شد. منطقه صنعتی روهر و مناطق اطراف آن بین‌المللی می‌شد. تمام کارخانه‌های تسلیحاتی به همراه کل ارتش نابود می‌شد. در آینده قابل پیش‌بینی، هیچ مؤسسه آموزشی فراتر از مدارس ابتدایی اجازه فعالیت نداشت. کشورهایی که در جنگ ویران شده بودند، برای بازسازی خود نیروی کار اجباری آلمانی دریافت می‌کردند. قلمرو آلمان که به کشورهای دیگر اختصاص نیافته بود، به سه دولت جداگانه و عمدتاً کشاورزی تقسیم می‌شد. هرگونه مشکل اقتصادی یا اجتماعی که در نتیجه این اقدامات برای آلمانی‌ها پیش می‌آمد، تنها مسئولیت مردم آلمان برای حل آن «با امکاناتی که تحت شرایط موجود در دسترس بود» بود.

ویژگی قابل توجه طرح مورگنتاو این بود که حتی این افراطی‌ترین پیشنهاد نیز از درخواست صریح برای نابودی دولت عقب‌نشینی کرد. آلمان مسئول به راه انداختن هر دو جنگ جهانی و ویرانگرترین نسل‌کشی تاریخ بشر بود، اما پایان دادن به وجود یک دولت بزرگ و توانمند همچنان یک اقدام بسیار بزرگ تلقی می‌شد. به جای مجازات دولت آلمان، رژیم نازی که بر دولت آلمان حکومت می‌کرد، مسئول شناخته شد. البته، غرب برای مقابله با تهدیدات شوروی به اروپای مرکزی و غربی به یک دولت قوی آلمانی نیاز داشت، اما اصل مورد نظر، تمایز بین استانداردهای اعمال شده برای دولت‌ها و استانداردهای اعمال شده برای رژیم‌ها بود. به جای دولت آلمان، این رژیم نازی بود که از اروپا حذف شد.

بنابراین، رژیم‌ها می‌توانند بدون آلوده کردن دولت‌هایی که در داخل آنها فعالیت می‌کنند، شرور شوند. و رژیم‌ها می‌توانند بدون پایان دادن به وجود دولت‌هایی که توسط آن رژیم‌ها اداره می‌شوند، جایگزین شوند. پس از شش سال نازی‌زدایی، به جمهوری فدرال، مستقر در بن، اجازه داده شد تا به طور مستقل عمل کند. در سال ۱۹۹۰، رژیم آلمان شرقی ناپدید شد. سرزمین‌ها و جمعیت‌هایی که بر آنها اعمال قدرت کرده بود، بخشی از جمهوری فدرال شدند. دولت‌هایی که این رژیم تولید می‌کند از احترام جهان برخوردار بوده‌اند زیرا رژیمی که آنها را تولید می‌کند به عنوان مشروع پذیرفته شده است. بار دیگر، یک دولت بزرگ، مرفه و از نظر نظامی توانمند آلمانی در مرکز اروپا وجود دارد — دولتی که حق وجود آن به چالش کشیده نشده است. دولت‌های تولید شده توسط رژیم بن اکنون بر تمام آلمان حکومت می‌کنند.

درست است، دولت‌ها می‌توانند ناپدید شوند. دولت شوروی در سال ۱۹۹۱ از بین رفت. اما در مقایسه با نرخ جایگزینی رژیم‌ها، چنین ناپدید شدن‌هایی نادر است. در سال ۱۹۸۹، رژیم‌ها در سراسر اروپای شرقی تغییر کردند در حالی که دولت‌هایی که بر آنها حکومت می‌کردند، پابرجا ماندند. رژیم جمهوری خلق تا حد زیادی جایگزین رژیم ناسیونالیستی شد که قبل از جنگ جهانی دوم بر چین حکومت می‌کرد. ایتالیای فاشیست با جمهوری ایتالیا جایگزین شد. ژاپن اکنون یک سلطنت مشروطه است، نه یک امپراتوری. اخیراً، آیت‌الله روح‌الله خمینی رژیم پهلوی را در ایران با جمهوری اسلامی جایگزین کرد و اگرچه درخواست‌های زیادی برای تغییر رژیم در ایران وجود دارد، هیچ‌کس حق وجود دولت ایران را به چالش نکشیده است. در دهه ۱۹۹۰، جهان آفریقای جنوبی را منزوی کرد و در اتحاد با کنگره ملی آفریقا، آن دولت را از رژیم آپارتاید خود خلاص کرد، باز هم بدون پایان دادن یا حتی طرح این سوال که آیا دولت آفریقای جنوبی حق وجود دارد یا خیر.

ماهیت رژیم اسرائیل

اسرائیل دولتی است که توسط جنبش صهیونیستی ایجاد شده، توسط مجمع عمومی سازمان ملل در سال ۱۹۴۷ مجاز شناخته شده و توسط کشورهای سراسر جهان در سال ۱۹۴۸ به رسمیت شناخته شده است. نهادهای اقتصادی، سیاسی و نظامی صهیونیسم سپس اولین و تاکنون تنها رژیم این دولت شدند.

این یک نظم حقوقی و ایدئولوژیک است که بر اساس تظاهر به یک دموکراسی لیبرال بنا شده، در حالی که بیش از هر چیز، به اجرا و گسترش حضور و موفقیت ساکنان یهودی خود اختصاص دارد. از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۶، شهروندان عرب اسرائیلی تحت یک حکومت نظامی اداره می‌شدند که به مهندسی مصادره اکثریت قریب به اتفاق زمین‌های آنها کمک کرد. پس از لغو حکومت نظامی در سال ۱۹۶۶، ادارات جداگانه‌ای برای «امور اعراب» در وزارتخانه‌های مختلف، با هماهنگی سرویس‌های امنیتی، به اجرای سیاست‌های رژیم در قبال اعراب بر اساس تبعیض، تبعیت و تجزیه ادامه دادند. از سال ۱۹۶۷، بیش از ۵ میلیون عرب فلسطینی در کرانه باختری و نوار غزه تحت نسخه‌ای از اشغال نظامی زندگی کرده و منابع آب و زمین خود را به دلیل مصادره توسط اسرائیل و شهرک‌نشینان اسرائیلی از دست داده‌اند. آنها که در دولت‌هایی که حرکت و دسترسی آنها به جهان خارج را کنترل می‌کنند، نماینده‌ای ندارند، از هرگونه راه بسیج سیاسی محروم هستند و به طور سیستماتیک به فقر کشیده شده‌اند، روزانه در معرض خشونت سربازان و غیرنظامیان اسرائیلی قرار دارند که در بهترین حالت مخل و تحقیرآمیز و در بدترین حالت نسل‌کشی است.

حتی ۲ میلیون عربی که شهروند اسرائیل هستند با ده‌ها قانون و مقررات متعدد روبرو هستند که به طور صریح یا ضمنی، علیه اسرائیلی‌های غیر یهودی و به ویژه علیه اعراب تبعیض قائل می‌شوند. در سال ۲۰۱۸، پارلمان اسرائیل نزدیک‌ترین چیزی را که اسرائیل به یک بیانیه قانون اساسی در مورد ماهیت رژیم خود دارد، تصویب کرد: یک «قانون اساسی» با عنوان «اسرائیل به عنوان دولت ملی قوم یهود». این قانون اعلام کرد که یهودیان و تنها یهودیان حق تعیین سرنوشت در این کشور را دارند، شهرک‌سازی یهودیان را یک «ارزش ملی» اعلام کرد و زبان عربی را از وضعیت خود به عنوان یک زبان رسمی محروم کرد. اهداف طراحان آن با رد اصلاحیه‌هایی که به برابری همه شهروندان اشاره داشت، روشن شد.

اگرچه رژیم اسرائیل موفق به ایجاد نهادهای مؤثر، اقتصاد پویا و ارتش قدرتمند شد، اما نتوانست دولت‌هایی را تولید کند که قادر به برقراری صلح با همسایگان دولت بر اساس راه‌حل‌های حتی حداقل رضایت‌بخش برای فاجعه فلسطینی باشند که در فرآیند ایجاد و گسترش دولت به وجود آمد.

سوال واقعی: مشروعیت رژیم

و اینجاست که مسئله جدی می‌شود. دولت اسرائیل از پایان دادن به جنگی که به اشکال مختلف به عنوان ابزاری برای محافظت از حرفه رهبر خود، به عنوان یک تشنج کاتارتیک اما نارضایت‌بخش انتقام، یا به عنوان یک کارزار به طور فزاینده صریح پاکسازی قومی ظاهر می‌شود، خودداری می‌کند. اخبار کودکانی که در حین تلاش ناامیدانه برای یافتن غذا توسط سربازان اسرائیلی کشته می‌شوند، ناگزیر این سوال را مطرح می‌کند که آیا افراد یا جامعه جهانی، دیگر وظیفه‌ای برای مشروع دانستن رژیم اسرائیلی که دولتی را تولید کرده که تحت نظارت آن جامعه انسانی در غزه در حال نابودی است، دارند یا خیر.

اینکه آیا آنچه اسرائیل انجام می‌دهد نسل‌کشی است یا خیر، اساساً یک مشکل معنایی است. اینکه آیا دولت اسرائیل حق وجود دارد یا خیر، یک خطای دسته‌بندی است. سوال واقعی، و سوالی که شایسته توجه و بحث هم یهودیان و هم غیریهودیان است، این است که آیا رژیمی در اسرائیل که از بدو تأسیس بر این دولت حکومت کرده است، حق وجود خود را از دست داده است یا خیر. به عبارت دیگر، آیا توانایی خود را برای درخواست اینکه دیگران به تصمیماتی که دولت‌هایش می‌گیرند احترام بگذارند و از آنها پیروی کنند، از دست داده است؟

برای سال‌ها، صهیونیست‌های لیبرال امیدوار بودند که تبعیض بی‌رحمانه علیه شهروندان عرب اسرائیلی بتواند به گذشته بپیوندد و نوعی صهیونیسم ملایم، با به رسمیت شناختن حقوق اقلیت‌ها اما حفظ رنگ و بوی سیاسی و فرهنگی یهودی کشور، قابل دستیابی باشد. این چشم‌انداز، بیش از هر چیز، بر ایجاد یک دولت فلسطینی در کرانه باختری و غزه استوار بود که هم وسیله‌ای برای ناسیونالیسم فلسطینی فراهم می‌کرد و هم آنچه را که بسیاری از اسرائیلی‌ها اغلب از آن به عنوان «کابوس» جمعیتی اکثریت عرب در دولت به اصطلاح یهودی یاد می‌کنند، حل می‌کرد. اما چرخش اسرائیل به سمت راست افراطی و بنیادگرا، شهرک‌سازی گسترده یهودیان در کرانه باختری و شکست مجازی جنبش صلح اسرائیل، «راه‌حل دو دولتی» مذاکره شده را به چیزی جز یک سراب تبدیل کرده است که استناد ریاکارانه به آن در خدمت اهداف هم حامیان رسمی و هم مخالفان آن است.

برای سه ربع قرن، رژیم اسرائیل ناتوانی خود را در ادغام یا دستیابی به یک صلح متمدنانه با فلسطینیان، که حتی با حذف پناهندگان ساکن خارج از کشور، اکنون از نظر تعداد با یهودیان ساکن در منطقه‌ای که توسط آن رژیم اداره می‌شود، برابر هستند، نشان داده است. بنابراین، پرسیدن این سوال که آیا رژیم در اسرائیل دیگر شایسته وجود است یا خیر، مناسب است. نکته‌ای که باید به آن توجه داشت این است که نه پرسیدن این سوال و نه رسیدن به یک نتیجه منفی به این معناست که کسی ناسیونالیسم یهودی را نامشروع یا ذاتاً انحصارطلب می‌داند. همانطور که در مورد همه این جنبش‌ها صادق است، ناسیونالیسم یهودی، و حتی خود صهیونیسم به عنوان یکی از تجلیات ناسیونالیسم یهودی، یک ملیله متنوع است.

با پذیرش اینکه دولتی که بر تمام سرزمین بین دریای مدیترانه و رود اردن اعمال قدرت می‌کند، حق وجود دارد و خواهد داشت، می‌توانیم چالش‌های واقعی را که پیش روی کسانی است که به دنبال آینده‌ای قابل زندگی در آنجا هستند، در کانون توجه قرار دهیم. تغییرات عمیق لازم برای ظهور چنین رژیمی می‌تواند از شکست در جنگ، انقلاب اجتماعی، شورش داخلی، یا، به ویژه هنگامی که توسط جامعه جهانی آماده قطع روابط با رژیم سرکش حمایت شود، از طریق بسیج آهسته اما تحول‌آفرین توده‌های مردم در داخل آن حاصل شود. این مسیر اخیر به سوی آینده‌ای بهتر، طولانی است، اما ممکن و در این مورد، محتمل‌تر از دیگران است. این مسیر تنها زمانی طی خواهد شد که گروه‌های مختلفی که بر سر اسرائیل با هم رقابت می‌کنند، خود را موظف به یافتن متحدانی در جایی بدانند که قبلاً فقط دشمن می‌دیدند.


پاورقی‌ها:

⚠️ اخطار: محتوای این مقاله صرفاً دیدگاه‌های نویسنده و منبع اصلی را منعکس می‌کند و مسئولیت آن بر عهده نویسنده است. بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.

سورس ما:فارن پالیسی

💡 درباره منبع: فارن پالیسی یک نشریه خبری آمریکایی است که بر امور جهانی، رویدادهای جاری و سیاست داخلی و بین‌المللی تمرکز دارد. این رسانه به دلیل تحلیل‌های عمیق و ارائه دیدگاه‌های متنوع از سراسر طیف سیاسی شناخته شده است.

✏️ درباره نویسنده: ایان اس. لوستیک، استاد بازنشسته در دانشگاه پنسیلوانیا و نویسنده کتاب «پارادایم گمشده: از راه‌حل دو دولتی تا واقعیت تک دولتی» است.

نمایش بیشتر
دکمه بازگشت به بالا
سورس ما | SourceMA

لطفاً تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال کنید

کاربر گرامی، وب‌سایت ما برای تامین هزینه‌های نگهداری و ارائه محتوای به شما، نیازمند نمایش تبلیغات است. خواهشمندیم برای حمایت از ما و ادامه دسترسی به خدمات، تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال نمایید. از همکاری شما صمیمانه سپاسگزاریم.