نشریه کریدل: «سایه گسترشیابنده اسرائیل در بازی بزرگ آفریقا» | ۲۹ خرداد ۱۴۰۴
نفوذ فزاینده اسرائیل در آفریقا، از طریق اتحادهای نظامی و اقتصادی، با هدف تضعیف همبستگی با فلسطین و همسویی با هژمونی غرب، چشمانداز ژئوپلیتیکی این قاره را دگرگون میکند.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۴ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: کریدل/موده اسکندر | 📅 تاریخ: JUN 6, 2025 / ۱۷ خرداد ۱۴۰۴
⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاههای مطرحشده نیست.
در حالی که آفریقا دوباره به عنوان میدان نبردی برای نفوذ جهانی ظهور میکند، نفوذ عمیقتر اسرائیل در این قاره، برنامهای همسو با هژمونی غرب، استثمار و فرسایش همبستگی سنتی طرفدار فلسطین را آشکار میسازد.
موده اسکندر
آفریقا بار دیگر در حال تقسیم شدن است – نه با نقشهها و معاهدات، بلکه از طریق شبکههای نظارتی، پیمانهای نظامی و اتحادهای پنهانی. در قلب این کشمکش مجدد، رژیم اشغالگر اسرائیل قرار دارد که بهطور روشمند خود را در رگهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی این قاره جای داده است.
پشت لفاظیهای توسعه و مشارکت، کارزار آفریقایی تلآویو امتدادی از پروژه استعماری-شهرکنشینی آن است: برچیدن همبستگیهای تاریخی با فلسطین، تأمین پایگاههای استراتژیک در قارهای غنی از منابع، و مسلح کردن کشورهای آفریقایی در خدمت برنامههای غرب و صهیونیستها.
اگرچه روابط اسرائیل و آفریقا هرگز توجه فوری را به خود جلب نکرده است، عملیات طوفان الاقصی آنها را دوباره به کانون توجه بازگرداند. این عملیات مقاومت، که اتحادهای منطقهای را از نو ترسیم کرد و همدستی طولانیمدت را افشا نمود، همچنین بر جا افتادن رژیم اشغالگر در آفریقا تأکید کرد.
در همان سال، آفریقای جنوبی یک پرونده تاریخی علیه اسرائیل در دیوان بینالمللی دادگستری (ICJ) تشکیل داد و آن را به ارتکاب نسلکشی در غزه متهم کرد. این اقدام نه تنها بر تعهد پرتوریا به آرمان فلسطین تأکید کرد، بلکه میراث قارهای مقاومت در برابر استعمار شهرکنشینی را نیز مجدداً تأیید نمود – که اکنون در مواجهه با گسترش ردپای تلآویو دوباره بیدار شده است.
برای دههها، آفریقا برای تلآویو بیش از یک علاقه جانبی بوده است. پشت ظواهر کمک و کشاورزی در قارهای با ۱.۴ میلیارد نفر جمعیت و وسعتی بیش از ۳۰ میلیون کیلومتر مربع، یک کارزار هماهنگ نفوذ سیاسی خارجی و عملیات پنهانی نهفته است.
با این حال، آفریقا یکپارچه نیست. ترکیب ناهمگون رژیمها، اولویتها و همسوییهای خارجی این قاره به این معنا بوده است که تهاجمات اسرائیل اشکال مختلفی به خود گرفته، با معادلات داخلی-خارجی هر کشور تطبیق یافته و اغلب با مبارزات قدرت خارجی تسریع شده است.
بازگشتی حسابشده
پس از نکبت ۱۹۴۸، زمانی که اسرائیل بهطور یکجانبه خود را یک کشور اعلام کرد، آفریقا هنوز در چنگال استعمار بود. روابط اولیه با رژیم اشغالگر به اتیوپی و لیبریا محدود میشد. اما تغییرات لرزهای در نظم پسااستعماری باعث شد تلآویو مجدداً خود را تنظیم کند و از فرصت برای نمایش قدرت از طریق کمک، آموزش و مشارکتهای امنیتی استفاده نماید. این امر در اواسط دهه ۱۹۶۰ به اوج خود رسید – اما پس از جنگ اکتبر ۱۹۷۳ و حمایت متعاقب پانآفریقایی از آرمان اعراب، فروپاشید و شناسایی اسرائیل را به تنها سه کشور آفریقایی کاهش داد: مالاوی، لسوتو و سوازیلند.
علیرغم آن فروپاشی دیپلماتیک، تلآویو هرگز بهطور کامل عقبنشینی نکرد. در عوض، خود را تطبیق داد – سلاحها را به جنبشهای جداییطلب در جاهایی مانند سودان جنوبی سرازیر کرد، خدمات اطلاعاتی ارائه داد و خود را در ساختارهای نظامی کشورهایی مانند زئیر، آنگولا و اتیوپی جای داد.
در دهه ۱۹۸۰، با کمک پیمان کمپ دیوید و اسلو و تجزیه سیاسی جهان عرب، اسرائیل حضور آفریقایی خود را بازسازی کرد. این کشور محتاطانه حرکت کرد و از بحرانها، بدهیها و خلأهای دیپلماتیک برای تغییر نام تجاری خود نه به عنوان یک کشور مطرود، بلکه به عنوان یک شریک در چشمانداز شلوغ آن زمان قدرتهای بینالمللی، بهرهبرداری نمود.
معماری دیپلماتیک نفوذ
امروزه، تلآویو با حدود ۴۴ کشور از ۵۴ کشور آفریقایی روابط دیپلماتیک کامل دارد و حداقل در ۱۱ کشور از جمله نیجریه، کنیا، اتیوپی، غنا، آنگولا و آفریقای جنوبی سفارتخانه دارد – و در ۳۳ کشور باقیمانده سفرای غیرمقیم دارد. در حالی که به دنبال عادیسازی روابط با کشورهای دیگر است، ردپای دیپلماتیک رژیم اشغالگر در سراسر آفریقا ارزش استراتژیکی را که به این قاره اختصاص میدهد، نشان میدهد.
روآندا، توگو و سودان جنوبی به عنوان آزمایشگاههای اصلی برای تجربیات اسرائیل در نفوذ و رخنه ظهور کردهاند. در غرب و مرکز آفریقا، تلآویو از اتحادهای نظامی و اطلاعاتی در نیجریه، کنیا، اتیوپی، مالاوی، زامبیا، آنگولا و ساحل عاج استفاده میکند.
به همان اندازه قابل توجه، عادیسازی مداوم با کشورهای آفریقایی با اکثریت مسلمان است. ازسرگیری روابط با چاد، عادیسازی با سودان و مراکش، و تلاش برای نزدیکی با دیگران با هدف گسستن جبهه طرفدار فلسطین در نهادهای آفریقایی انجام میشود. تلاش برای به دست آوردن مجدد وضعیت «کشور ناظر» در اتحادیه آفریقا – که در سال ۲۰۰۲ از دست رفت – این فشار را در بر میگیرد، اما تاکنون با مقاومت شدید الجزایر و آفریقای جنوبی مواجه شده است.
امنیت و نظارت به عنوان اسبهای تروآ
در طول دو دهه گذشته، اسرائیل فعالانه خود را در ماتریس امنیتی آفریقا جای داده است. تحت پوشش «مبارزه با تروریسم»، رژیمهای جاسوسی و نظارتی را از کنیا تا نیجریه نصب کرده است. نهادهایی مانند ماشاو، که ظاهراً توسعه را ترویج میکنند، اهداف دوگانهای را دنبال میکنند: گسترش قدرت نرم و در عین حال جاسازی چارچوبهای کنترل اسرائیلی.
به عنوان مثال، موسسه جلیل، مقامات آفریقایی را به برنامههایی جذب میکند که آموزش مدیریت را با پارادایمهای اطلاعاتی ترکیب میکند و شبکههای نخبهای را ایجاد میکند که برای طرفداری از جهانبینی اسرائیل پرورش یافتهاند.
شرکتهای سایبری اسرائیل، بهویژه گروه NSO، نرمافزارهای جاسوسی تهاجمی مانند پگاسوس را به دولتهای سرکوبگر برای ردیابی مخالفان و فعالان صادر کردهاند. پس از عملیات طوفان الاقصی، این عملیاتها تشدید شدهاند و گزارشهایی از مراکز اطلاعاتی که جنبشهای دیاسپورای فلسطینی و محور مقاومت را در سراسر آفریقا ردیابی میکنند، منتشر شده است.
دروازههای اقتصادی به سوی سلطه استراتژیک
فعالیت اقتصادی اسرائیل در آفریقا صرفاً تجارت نیست. این یک ابزار استراتژیک کنترل است. در شرق آفریقا، تلآویو بر بخشهای زیرساخت، کشاورزی و بهداشت تسلط دارد. در غرب آفریقا، شرکتهای آن به آبیاری، معدن و لجستیک نفوذ میکنند.
این گسترش اقتصادی اهداف متعددی را دنبال میکند. این امر به اسرائیل امکان میدهد تا با ایجاد مشروعیت از طریق اتحادهای آفریقایی، انزوای بینالمللی خود را از بین ببرد. این امر امنیت رژیم اشغالگر را با تسهیل مهاجرت یهودیان از آفریقا و کمک به نظارت بر جناحهای مقاومت فعال در منطقه تقویت میکند.
از نظر ژئواستراتژیک، دسترسی اسرائیل به کریدورهای دریایی استراتژیک، بهویژه تنگه بابالمندب، شاخ آفریقا و شرق آفریقا که با دریای سرخ و اقیانوس هند هممرز است، را تضمین میکند. در نهایت، بهرهبرداری از منابع طبیعی فراوان آفریقا – از جمله الماس، اورانیوم و زمینهای کشاورزی – را تسهیل میکند و همزمان همبستگی تاریخی اعراب و آفریقا، بهویژه در منطقه حوضه نیل، را مختل میسازد.
کشمکش جدید آفریقا: قدرتهای قدیمی، برنامههای جدید
در حالی که تلآویو سلطه خود را تقویت میکند، با رقابت شدیدی روبرو است. شاخ آفریقا همچنان نقطه فشار ژئوپلیتیکی این قاره است. این ورودی به دریای سرخ، شریان حیاتی کشورهای خلیج فارس و مجرای ۴۰ درصد تجارت جهانی نفت است.
روسیه در حال گسترش نفوذ خود از اتیوپی تا سودان است. در اریتره، در ظرفیتهای نظامی مشترک و دسترسی دریایی سرمایهگذاری میکند. در سومالی و سودان جنوبی، از استخراج منابع و خلأهای سیاسی بهره میبرد. حمایت فزاینده مسکو – و حتی تهران – در سودان و اریتره ریشه در گسست خارطوم و اسمره با واشنگتن دارد.
چین از طریق تجارت، که در نیمه اول سال ۲۰۲۴ به ۱۶۷.۸ میلیارد دلار رسید، و همچنین پروژههای زیرساختی و یک پایگاه دریایی در جیبوتی، خود را تثبیت کرده است. در اتیوپی، پروژههای عظیم انرژی مانند سد بزرگ رنسانس را تأمین مالی میکند. دیپلماسی آرام پکن، بهرهبرداری از مواد معدنی در اریتره را با سرمایهگذاریهای نفتی در سودان جنوبی ترکیب میکند.
کشورهای خلیج فارس، به رهبری امارات متحده عربی، سرمایهگذاریهای بندری و خرید زمینهای کشاورزی در نیجریه و لیبریا را تحت عنوان امنیت غذایی، مسلح میکنند. پس از پیمان ابراهیم، هماهنگی امارات و اسرائیل، بهویژه در شاخ آفریقا، جایی که هر دو به دنبال مهار نفوذ ایران و ترکیه هستند، تشدید شده است.
ترکیه نیز به نوبه خود، از طریق پایگاههای آموزش نظامی و توسعه بنادر، جای پای محکمی در سومالی ایجاد کرده است و همچنان از ابزارهای قدرت نرم مانند کمکهای بشردوستانه، همبستگی اسلامی و قراردادهای ساختمانی برای گسترش حضور خود در شرق و غرب آفریقا استفاده میکند.
ایران، اگرچه کمتر قابل مشاهده است، بهطور پیوسته پیوندهای امنیتی و اقتصادی خود را از اریتره تا ساحل ایجاد کرده است. تماس آن با الجزایر و تونس نشاندهنده یک چرخش استراتژیک در شمال آفریقا، همسو با برنامه گستردهتر محور مقاومت آن است.
عملکرد موازنهگرایانه آفریقا در دنیای چندقطبی
آفریقای امروز شبیه یک صفحه شطرنج است که قدرتهای خارجی در آن به دنبال مات کردن هستند. نفوذ چندوجهی تلآویو – دیپلماتیک، نظامی، اقتصادی – منزوی نیست. این نفوذ با منافع خلیج فارس، غرب و حتی چین تلاقی میکند و اغلب توسط آنها تقویت میشود.
اما این حضور شکننده باقی میماند و به رژیمهای سازگار و مسیرهای عادیسازی وابسته است. کشورهای آفریقایی، به نوبه خود، منفعل نیستند. آنها در حال تنظیم مجدد، ایجاد توازن بین وفاداریهای قدیمی و فرصتهای جدید هستند و آگاهند که در یک نظم جهانی که بهسرعت در حال تغییر شکل است، حاکمیت آنها جایزه نهایی است.
”