⏳ مدت زمان مطالعه: ۳ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: المیادین نت/حسن نافعه | 📅 تاریخ: ۵ حزیران ۲۰۲۵ / ۱۶ خرداد ۱۴۰۴
⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاههای مطرحشده نیست.
برخی تمایل دارند آنچه را که درباره ایفای نقش «میانجی» توسط ایالات متحده در تحرکات با هدف پایان دادن به جنگ نسلکشی «اسرائیل» علیه مردم فلسطین در نوار غزه گفته میشود، باور کنند، که این امری مضحک است، زیرا آمریکا شریک است، نه میانجی، و اگر حمایت عظیم و چندوجهی آن نبود، «اسرائیل» قادر به ادامه جنایاتی که در جنگ کثیف خود علیه غزه مرتکب میشود، نبود.
برخی نیز تمایل دارند آنچه را که درباره نقش مصر و قطر در این زمینه، به عنوان شرکای ایالات متحده در مأموریت میانجیگری گفته میشود، باور کنند، که این امری شگفتآور است. مصر و قطر اعضای یک نهاد منطقهای هستند که ادعا میکند فلسطین «قضیه اول اعراب» است و دفاع از مردم آن در برابر خطرات صهیونیستی که موجودیت آنها را تهدید میکند، تعهدی ملی است که کشورهای عضو باید به آن عمل کنند.
از آنجا که رسانههای دیداری، شنیداری و چاپی از صحبت درباره مذاکرات غیرمستقیمی که ماههاست بین حماس و «اسرائیل» در جریان است، و درباره نقش سه کشور به عنوان میانجی در این مذاکرات دست برنمیدارند، طبیعی است که ما درباره ماهیت این نقش و دلایلی که منجر به شکست این مذاکرات شده است، سؤال کنیم.
برای ارائه پاسخی روشن به این پرسشها، یادآوری این نکته مفید است که «اسرائیل»، زمانی که حماس عملیات «طوفان الاقصی» را در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ انجام داد، توسط یک دولت راستگرا به ریاست نتانیاهو اداره میشد که افراطیترین دولت در تاریخ آن بود و انسجام ائتلاف آن به تندروترین عناصر متعهد به دیدگاه توراتی پروژه صهیونیستی بستگی داشت. جای تعجب نبود که سعی کرد از آنچه اتفاق افتاده بود برای خدمت به اهداف توسعهطلبانه خود استفاده کند.
بنابراین، میتوان گفت جنگی که در واکنش به آنچه رخ داده بود تصمیم به آغاز آن گرفت، اهداف اعلامشدهای داشت که محدود به: نابودی نظامی حماس، سرنگونی سیاسی آن و بازگرداندن گروگانها بود، و اهداف پنهانی که گسترش یافت و شامل: اشغال مجدد نوار غزه و شهرکسازی در آن پس از تخلیه تمام ساکنانش، از بین بردن تمام اشکال مقاومت مسلحانه در کرانه باختری، و وادار کردن ساکنان آن به ترک در راستای آمادهسازی برای الحاق آن بود.
از آنجا که ایالات متحده با تمام قوا از «اسرائیل» حمایت کرد، به امید اینکه حداقل بتواند اهداف اعلامشده خود را محقق سازد، و از آنجا که اکثر کشورهای عربی روابط خوبی با حماس نداشتند و بنابراین علاقهای به بازگشت اوضاع به قبل از «طوفان» نداشتند، جای تعجب نبود که تلاشهای میانجیگری در ابتدا به دنبال آتشبسی محدود شود که به «اسرائیل» اجازه دهد برخی از گروگانها را بازگرداند و مقاومت برخی از اسرا را آزاد کند و مقداری کمکهای بشردوستانه وارد شود، که در واقع در ۳۰ نوامبر ۲۰۲۳ محقق شد.
همانطور که انتظار میرفت، نتانیاهو از تمدید آتشبس خودداری کرد و جنگ را از سر گرفت، اما با شدت بیشتری که بر اصرار او بر دستیابی به تمام اهدافش، هم اعلامشده و هم پنهان، با تمام ابزارهای موجود تأکید میکند.
در اینجا باید اشاره کرد که ناتوانی در دستیابی به هر یک از این اهداف با ابزارهای نظامی، ایالات متحده را تشویق کرد تا به دنبال ابزارهای دیگری برای دستیابی به آنها باشد، بهویژه با توجه به افزایش اعتراضات جهانی علیه نقضهای اسرائیل و نزدیک شدن به آغاز کارزار انتخابات ریاست جمهوری و فشارهای مختلف آن. طبیعی بود که در چنین زمینهای، اهمیت مذاکره غیرمستقیم با حماس و نیاز مبرم به تلاش برای بهرهمندی از تلاشهایی که کشورهای عربی متحد، مانند مصر و قطر، میتوانند به نفع همه طرفها انجام دهند، برجسته شود.
مصر روابط امنیتی قوی با حماس دارد که ناشی از واقعیتهای ژئوپلیتیکی است که هر دو طرف را مجبور به هماهنگی مواضع میکند، هر چقدر هم که دیدگاهها و جهتگیریهایشان متفاوت باشد، و قطر میزبان بسیاری از رهبران حماس در خاک خود است و سالانه از نوار غزه حمایت مالی میکند، اموری که به آن توانایی حرکت و تأثیرگذاری میدهد.
با این حال، نتانیاهو محاسبات دیگری داشت. او نمیخواهد جنگ قبل از دستیابی به «پیروزی مطلق» متوقف شود تا دولتش سقوط نکند، و بنابراین منافع شخصی او با جناح توراتی در دولت همسو شد، و او نمیخواهد به بایدن هدیهای بدهد که به او در پیروزی در انتخابات کمک کند، زیرا او روی ترامپ شرطبندی کرده است، کسی که در دوره اول ریاست جمهوری خود به «اسرائیل» بیش از آنچه خود نتانیاهو در خواب میدید، داد.
این توضیح میدهد که چرا تلاشهای بایدن برای یافتن فرمولی برای آتشبس، علیرغم تمام حمایتی که از «اسرائیل» ارائه کرد و پذیرش تقریباً کامل ایدههای نتانیاهو، با شکست مواجه شد، و چرا توافقی اصولی تا پس از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا که در نوامبر گذشته برگزار شد، حاصل نشد، و چرا نتانیاهو اصرار داشت که موافقت نهایی خود را با جزئیات توافق تا پس از مداخله استیو ویتکوف، فرستاده دولت جدید آمریکا به خاورمیانه، و یک روز قبل از ورود ترامپ به کاخ سفید، صراحتاً اعلام نکند، که همگی نشانههایی هستند از اینکه نتانیاهو از همان ابتدا روی ترامپ شرطبندی کرده بود.
در هر صورت، توافقی که حاصل شد در ۱۹ ژانویه ۲۰۲۴ لازمالاجرا شد و شامل سه مرحله بود که هر کدام ۴۲ روز به طول میانجامید.
درست است که این توافق بر آتشبس دائمی تصریح نمیکرد، اما راهی را برای رسیدن به آن باز کرد و تمام مسائل مورد اختلاف را حل نکرد، اما همه طرفها را ملزم به ادامه تلاشها برای بحث درباره مسائل باقیمانده و غلبه بر موانع پیش روی آنها کرد و میانجیها را ملزم به تضمین ادامه مذاکرات غیرمستقیم، ادامه آتشبس و جریان کمکهای بشردوستانه طبق پروتکل توافقشده کرد، حتی اگر این مذاکرات از مهلتهای مقرر در توافق فراتر رود.
با این حال، سیر بعدی وقایع ثابت کرد که نتانیاهو از همان ابتدا قصد داشت در پایان مرحله اول، پس از بازپسگیری تعداد زیادی از گروگانها، از این توافق خارج شود، که در واقع چنین نیز شد. حتی بعید نیست که او از قبل با ویتکوف در مورد این ترتیب توافق کرده باشد، گواه این امر آن است که ویتکوف پوشش سیاسی لازم را برای نتانیاهو فراهم کرد تا او بتواند این نقض شرمآور را انجام دهد، بهویژه که نتانیاهو نه تنها جنگ را از سر گرفت، بلکه دامنه آن را نیز گسترش داد و بدین ترتیب مناطقی را که در مرحله اول از آنها عقبنشینی کرده بود، دوباره اشغال کرد و حتی مناطق جدیدی را نیز به اشغال خود درآورد.
در واقع، ترامپ به این اکتفا نکرد که نتانیاهو را قادر به نقض توافقی کند که دولت او به انعقاد آن کمک کرده و اجرای آن را تضمین نموده بود، بلکه تصمیم گرفت به او زمان بیشتری بدهد تا شاید بتواند دستاوردهای میدانی را که قبلاً در دستیابی به آنها ناکام مانده بود، محقق سازد. سپس جهان را با سخنانی که در آن زمان بداهه به نظر میرسید، غافلگیر کرد، زمانی که تمایل ایالات متحده به «تملک» نوار غزه با هدف تبدیل آن به «ریویرا» در ساحل شرقی مدیترانه را ابراز کرد، که این امر ترسها و تردیدهای عظیمی را در مورد نیات ترامپ و احتمال اقدام واقعی او در حمایت از طرحهای راست افراطی اسرائیل برای کوچ اجباری فلسطینیان، نه تنها از نوار غزه بلکه از کرانه باختری نیز، و برنامههای متعاقب آن برای اشغال مجدد نوار غزه، شهرکسازی در آن و الحاق کرانه باختری به «اسرائیل» برانگیخت.
هنگامی که نتانیاهو در دستیابی به دستاوردهای میدانی مورد نظر ناکام ماند، ترامپ شروع به فکر کردن درباره فعالسازی مجدد کانال مذاکراتی کرد، بهویژه با نزدیک شدن به تاریخ سفرش به عربستان سعودی، قطر و امارات. او حتی با گشودن یک کانال مخفی برای مذاکره مستقیم با حماس، گامی جسورانه برداشت که راه را برای آزادی بدون هیچگونه غرامتی آیدان الکساندر، شهروند آمریکایی دوتابعیتی، هموار کرد. نشانههایی دوباره در افق ظاهر شد که تأیید میکرد دستیابی به یک آتشبس طولانیمدت جدید، که قادر به تبدیل شدن به یک آتشبس دائمی است، قریبالوقوع است. موضوع حتی به صدور بیانیه رسمی از سوی یکی از مقامات ارشد حماس رسید که دستیابی به توافق با ویتکوف در مورد یک آتشبس نسبتاً طولانی را تأیید میکرد که طی آن تعدادی از گروگانها آزاد میشوند و ورود به مذاکراتی که منجر به آتشبس دائمی، عقبنشینی کامل اسرائیل از نوار غزه، جریان کمکهای بشردوستانه و هموار کردن راه برای شروع بازسازی میشود را تضمین میکند.
هنگامی که نتانیاهو ملاحظات علنی خود را در مورد فرمولی که گفته میشد حماس با آن موافقت کرده است، ابراز کرد، ویتکوف مجبور به عقبنشینی و بازگشت به فرمول قدیمی شد که تضمین میکند «اسرائیل» حدود نیمی از زندانیان بازداشتشده را در هفته اول دوره آتشبس، بدون تعهدات آمریکایی که آتشبس دائمی یا عقبنشینی اسرائیل به مرزهای قبل از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ یا جریان آزاد و بدون قید و شرط کمکها را تضمین کند، دریافت خواهد کرد. این موضع رسمی اعلامشده آمریکا تا زمان نگارش این سطور است. آیا این بدان معناست که دیدگاه ترامپ در مورد آنچه باید وضعیت خاورمیانه به آن تبدیل شود، اکنون کاملاً با دیدگاه نتانیاهو مطابقت دارد؟ لزوماً خیر.
نتانیاهو معتقد است که در جبهههای نبرد به اندازه کافی دستاورد داشته است تا ویژگیهای منطقه را تغییر دهد، و تنها یک دستاورد برای او باقی مانده است که توانایی «اسرائیل» برای تحمیل هژمونی انحصاری خود به آن بستگی دارد، یعنی وادار کردن ایران به دست کشیدن از «محور مقاومت». ترامپ با نتانیاهو در مورد هدف اختلاف نظر ندارد، بلکه در مورد ابزارهای مورد نیاز برای دستیابی به آن اختلاف نظر دارد. در حالی که نتانیاهو دستیابی به آن را بدون یک حمله نظامی که برای کشاندن ایالات متحده به آن تلاش میکند، غیرممکن میداند، ترامپ امکان دستیابی به آن را با ابزارهای دیگر میبیند. هفتهها و ماههای آینده نشان خواهد داد که منطقه به کدام سو میرود.
اما در مورد مذاکرات غیرمستقیم بین حماس و «اسرائیل» و نقش طرفهای مختلف در آن، مسیری که از زمان آغاز «طوفان الاقصی» تاکنون طی کردهاند، مجموعهای از واقعیتها را آشکار کرده است که به شرح زیر خلاصه میکنیم:
۱- این ایالات متحده است که این مسیر را هدایت میکند و قطبنمای آن را جهت میدهد.
۲- این «اسرائیل» است که ریتم را کنترل میکند و سرعت حرکت را تعیین میکند. اما مصر و قطر برای تحت فشار قرار دادن حماس، یا برای جستجوی راههایی که به جلوگیری از گسستی که منجر به فروپاشی مذاکرات میشود کمک کند، یا برای جلوگیری از سقوط به ورطه هنگام نزدیک شدن به لبه آن، مورد استفاده قرار میگیرند.
کسی که معتقد است ترامپ قدمی برنخواهد داشت مگر اینکه کاملاً مطمئن باشد که به نفع «اسرائیل» خواهد بود، که لزوماً منافع نتانیاهو نیست، در اشتباه است!
”