فارین افرز: “یک ژئواستراتژی برای اوراسیا” | ۱۰ شهریور ۱۳۷۶
اوراسیا: کلید حفظ برتری جهانی ایالات متحده
⏳ مدت زمان مطالعه: ۲۰ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: فارین افرز / زبیگنیو برژینسکی | 📅 تاریخ: ۱۰ شهریور ۱۳۷۶ / September 1, 1997
محور اوراسیا
هفتاد و پنج سال پیش، زمانی که اولین شماره از فارین افرز منتشر شد، ایالات متحده یک قدرت منزوی در نیمکره غربی بود که تنها به طور پراکنده در امور اروپا و آسیا دخالت داشت. جنگ جهانی دوم و جنگ سرد، ایالات متحده را مجبور کردند تا به یک تعهد پایدار به اروپای غربی و شرق دور برسد. اکنون با ظهور آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت جهانی، استراتژی یکپارچه و جامع برای اوراسیا ضروری شده است.
اوراسیا خانه بسیاری از کشورهای سیاسی و پویا است. تمام مدعیان تاریخی قدرت جهانی از اوراسیا برخاستهاند. پرجمعیتترین مدعیان هژمونی منطقهای، چین و هند، در اوراسیا هستند و تمام چالشگران بالقوه سیاسی یا اقتصادی برای برتری آمریکا نیز در این منطقه قرار دارند. بعد از ایالات متحده، شش اقتصاد بزرگ و بزرگترین هزینههای نظامی بعدی همگی در اوراسیا هستند، همچنین تمامی قدرتهای هستهای آشکار جهان و همه قدرتهای هستهای پنهان جز یکی در این منطقه هستند. اوراسیا ۷۵ درصد از جمعیت جهان، ۶۰ درصد از تولید ناخالص داخلی و ۷۵ درصد از منابع انرژی جهان را به خود اختصاص داده است. به صورت جمعی، قدرت بالقوه اوراسیا حتی از آمریکا نیز بیشتر است.
اهمیت استراتژیک اوراسیا
اوراسیا قاره ابرمحوری جهان است. یک قدرت که بر اوراسیا تسلط دارد، نفوذ قاطعانهای بر دو تا از سه منطقه تولیدیترین اقتصادی جهان، اروپای غربی و شرق آسیا خواهد داشت. نگاهی به نقشه نشان میدهد که کشوری که در اوراسیا غالب باشد، تقریباً بهطور خودکار خاورمیانه و آفریقا را نیز کنترل میکند. اوراسیا به عنوان شطرنج ژئوپلیتیکی قاطع، دیگر کافی نیست که یک سیاست برای اروپا و دیگری برای آسیا طراحی شود. توزیع قدرت در خشکی اوراسیا اهمیت قاطعانهای برای برتری جهانی و میراث تاریخی آمریکا خواهد داشت.
استراتژی پایداری برای اوراسیا باید میان چشمانداز کوتاهمدت پنج ساله، میانمدت ۲۰ ساله، و بلندمدت بیش از آن تمایز قائل شود. این فازها نباید به عنوان بخشهای مجزا دیده شوند، بلکه به عنوان بخشی از یک تداوم باید در نظر گرفته شوند. در کوتاهمدت، ایالات متحده باید تکثر ژئوپلیتیکی فعلی را در نقشه اوراسیا حفظ و تقویت کند. این استراتژی به مانورهای سیاسی و دستکاری دیپلماتیک اولویت میدهد و مانع از ظهور ائتلافهای خصمانهای میشود که میتوانند چالشهایی برای برتری آمریکا ایجاد کنند.
دیدگاه بلندمدت و میانمدت
در میانمدت، این اقدامات باید منجر به ظهور شرکای استراتژیک همساز شود که تحت رهبری آمریکا ممکن است یک سیستم امنیتی تعاونی ترانس اوراسیایی شکل دهند. در بلندمدت، این روند میتواند به هسته جهانی مسئولیت سیاسی مشترک منجر شود.
در حاشیه غربی اوراسیا، بازیگران کلیدی همچنان فرانسه و آلمان خواهند بود و هدف اصلی آمریکا باید ادامه گسترش پل دموکراتیک اروپا باشد. در شرق دور، چین احتمالاً به طور فزایندهای محوری خواهد شد و ایالات متحده استراتژی اوراسیایی نخواهد داشت مگر آنکه یک اجماع سیاسی بین آمریکا و چین پرورش یابد. در مرکز اوراسیا، منطقه بین اروپا که در حال گسترش است و چین که به طور منطقهای در حال صعود است، به یک خلاء سیاسی باقی خواهد ماند تا زمانی که روسیه به عنوان یک دولت پس از امپریالیستی مجدداً خود را تعریف کند. در همین حال، در جنوب روسیه، آسیای مرکزی تهدید میکند که به یک کوره جوشان از درگیریهای قومی و رقابتهای قدرتهای بزرگ تبدیل شود.
قدرت ضروری
جایگاه آمریکا به عنوان قدرت برتر جهانی احتمالاً برای بیش از یک نسل توسط هیچ چالشی تهدید نخواهد شد. هیچ کشوری احتمالاً در چهار بُعد کلیدی قدرت – نظامی، اقتصادی، تکنولوژیکی و فرهنگی – که به نفوذ سیاسی جهانی منجر میشود، با ایالات متحده برابر نخواهد شد. مگر آنکه ایالات متحده از مسئولیت خود کنارهگیری کند، تنها جایگزین واقعی برای رهبری آمریکا هرج و مرج بینالمللی خواهد بود. بیل کلینتون رئیسجمهور آمریکا درست میگوید که آمریکا به “ملت ضروری” جهان تبدیل شده است.
رهبری جهانی آمریکا با تنش، ناآرامی، و درگیریهای دورهای آزمایش خواهد شد. در اروپا، نشانههایی وجود دارد که حرکت به سوی همگرایی و گسترش در حال کاهش است و ممکن است ملیگراییها بیدار شوند. بیکاری گسترده حتی در موفقترین کشورهای اروپایی ادامه دارد و واکنشهای خارجیستیزی را تغذیه میکند که میتواند سیاستهای فرانسه یا آلمان را به سوی افراطگرایی سوق دهد. آرمانهای اروپا برای اتحاد تنها در صورتی محقق میشود که اروپا تشویق شود و گاهی به آن فشار آورده شود، توسط ایالات متحده.
آینده روسیه کمتر مطمئن است و چشمانداز تکامل مثبت آن بیشتر متزلزل است. بنابراین آمریکا باید زمینهای سیاسی را شکل دهد که با پذیرش روسیه به یک چارچوب همکاری گستردهتر اروپایی همخوانی داشته باشد، در حالی که استقلال همسایگان تازه استقلالیافتهاش را تقویت میکند. با این حال، قابلیتپذیری مثلاً اوکراین یا ازبکستان همچنان نامشخص باقی خواهد ماند، بهویژه اگر آمریکا در حمایت از تلاشهای آنها برای همبستگی ملی کوتاهی کند.
چالشهای احتمالی با چین
شانس دستیابی به یک سازش بزرگ با چین نیز ممکن است توسط بحران تایوان، پویاییهای داخلی سیاسی چین، یا حتی یک نزول در روابط چین-آمریکا تهدید شود. دشمنی چین و آمریکا میتواند روابط ایالات متحده با ژاپن را تحت فشار قرار دهد، شاید باعث ایجاد ناآرامی در خود ژاپن شود. ثبات آسیایی در این صورت به خطر میافتد، و این رویدادها حتی ممکن است وضعیت و انسجام کشوری مانند هند را تحت تأثیر قرار دهد، که برای ثبات آسیای جنوبی حیاتی است.
در یک اوراسیای ناپایدار، وظیفه فوری اطمینان از این است که هیچ کشوری یا ترکیبی از کشورها توانایی اخراج ایالات متحده یا حتی کاهش نقش قاطع آن را نداشته باشند. با این حال، ترویج تعادل پایدار ترانس قارهای نباید به عنوان یک هدف نهایی دیده شود، بلکه به عنوان وسیلهای برای شکلدادن به مشارکتهای استراتژیک واقعی در مناطق کلیدی اوراسیا در نظر گرفته شود. هژمونی خوشخیم آمریکا باید همچنان دیگران را از به چالش کشیدن آن منصرف کند، نه تنها با بالا بردن هزینهها، بلکه با احترام به منافع مشروع مدعیان منطقهای اوراسیا.
به طور خاص، هدف میانمدت نیازمند تقویت مشارکتهای واقعی با اروپای متحدتر و تعریفشدهتر سیاسی، چین با برتری منطقهای، روسیه پساامپریالی و گرایشیافته به اروپا، و هند دموکراتیک است. اما موفقیت یا شکست در ایجاد روابط استراتژیک گستردهتر با اروپا و چین، نقش آینده روسیه را شکل خواهد داد و معادله قدرت مرکزی اوراسیا را تعیین خواهد کرد.
پل دموکراتیک
اروپا پل دموکراتیک اساسی آمریکا در اوراسیا است. منافع آمریکا در اروپا دموکراتیک عظیم است. برخلاف ارتباطات آمریکا با ژاپن، ناتو نفوذ سیاسی و قدرت نظامی آمریکا را در سرزمین اصلی اوراسیا مستحکم میکند. با اتکای کشورهای اروپایی متحد به حفاظت ایالات متحده، هر گسترش دامنه سیاسی اروپا به طور خودکار به گسترش نفوذ آمریکا منجر میشود. برعکس، توانایی ایالات متحده برای نفوذ و قدرت در اوراسیا به ارتباطات نزدیک ترانس آتلانتیک وابسته است.
اروپای گستردهتر و ناتو گسترشیافته منافع کوتاهمدت و بلندمدت سیاست آمریکا را خدمت خواهد کرد. اروپای بزرگتر دامنه نفوذ آمریکا را بدون ایجاد اروپایی به قدری یکپارچه که بتواند در مسائل ژئوپلیتیکی مانند خاورمیانه آمریکا را به چالش بکشد، گسترش میدهد. اروپای تعریفشده سیاسی برای همگرایی روسیه به یک سیستم همکاری جهانی نیز ضروری است.
نقش روسیه و توسعه اروپا
آمریکا به تنهایی نمیتواند اروپا را بیشتر متحد کند – این وظیفهای برای اروپاییها، به ویژه فرانسویها و آلمانیها است. اما آمریکا میتواند مانع ظهور اروپایی متحدتر شود، و این میتواند برای ثبات اوراسیایی و منافع آمریکا فاجعهبار باشد. مگر اینکه اروپا بیشتر متحد شود، احتمالاً دوباره بیشتر از هم جدا خواهد شد. واشنگتن باید با آلمان و فرانسه برای ساختن اروپایی که از نظر سیاسی قابلپذیرش، همچنان به ایالات متحده متصل و دامنه سیستم بینالمللی دموکراتیک را گسترش میدهد، همکاری نزدیکی داشته باشد. انتخاب بین فرانسه و آلمان مطرح نیست. بدون این دو کشور، اروپا وجود نخواهد داشت، و بدون اروپا هرگز سیستم تعاونی ترانس اوراسیایی شکل نخواهد گرفت.
به طور عملی، این به معنای سازگاری آمریکا با رهبری مشترک در ناتو، پذیرش بیشتر نگرانیهای فرانسه در مورد نقش اروپا در آفریقا و خاورمیانه، و ادامه حمایت از گسترش شرق اتحادیه اروپا است، حتی اگر اتحادیه اروپا از نظر سیاسی و اقتصادی assertive تر شود. توافق تجارت آزاد ترانس آتلانتیک، که قبلاً توسط تعدادی از رهبران غربی حمایت شده، میتواند خطر رقابت اقتصادی فزاینده بین اتحادیه اروپا و ایالات متحده را کاهش دهد. موفقیت تدریجی اتحادیه اروپا در دفن دشمنیهای قدیمی اروپایی، به نفع هر دو، آمریکا و اروپا، ارزش کاهش تدریجی نقش آمریکا به عنوان میانجی اروپا را خواهد داشت.
گسترش ناتو و اتحادیه اروپا همچنین حس بزرگتر اروپا که در حال تضعیف است را احیا میکند، در حالی که به نفع آمریکا و اروپا، دستاوردهای دموکراتیک را که از پایان موفقیتآمیز جنگ سرد حاصل شده، تثبیت میکند. موضوعی که در این تلاش مطرح است، چیزی کمتر از رابطه بلندمدت آمریکا با اروپا نیست. اروپای جدید هنوز در حال شکلگیری است، و اگر این اروپا بخشی از فضای “یورو-آتلانتیک” باقی بماند، گسترش ناتو ضروری است.
بنابراین، گسترش ناتو و اتحادیه اروپا باید در مراحل عمدی پیش برود. با فرض تعهد پایدار آمریکا و اروپای غربی، در اینجا یک جدول زمانی حدسی اما واقعبینانه برای این مراحل آمده است: تا سال ۱۹۹۹، سه عضو اول اروپای مرکزی به ناتو پذیرفته خواهند شد، اگرچه عضویت آنها در اتحادیه اروپا احتمالاً تا سال ۲۰۰۲ یا ۲۰۰۳ اتفاق نخواهد افتاد؛ تا سال ۲۰۰۳، اتحادیه اروپا احتمالاً مذاکرات الحاقی با سه جمهوری بالتیک را آغاز کرده، و ناتو نیز در مورد عضویت آنها و همچنین رومانی و بلغارستان پیش خواهد رفت، و الحاق آنها احتمالاً قبل از ۲۰۰۵ تکمیل خواهد شد؛ بین ۲۰۰۵ و ۲۰۱۰، اوکراین، به شرطی که اصلاحات داخلی قابلتوجهی انجام داده و به عنوان یک کشور اروپای مرکزی شناخته شده باشد، نیز باید برای مذاکرات اولیه با اتحادیه اروپا و ناتو آماده باشد.
شکست در گسترش ناتو، اکنون که تعهد داده شده، مفهوم اروپا گسترشیافته را درهم خواهد شکست و اروپای مرکزی را دلسرد خواهد کرد. بدتر از آن، ممکن است تمایلات سیاسی خفته روسیه در اروپای مرکزی را بیدار کند. علاوه بر این، مشخص نیست که آیا نخبگان سیاسی روسیه آرزوی اروپایی برای حضور قوی سیاسی و نظامی آمریکا در اروپا را به اشتراک میگذارند یا خیر. بنابراین، در حالی که ترویج روابط تعاونی با روسیه مطلوب است، مهم است که آمریکا پیامی روشن درباره اولویتهای جهانی خود ارسال کند. اگر انتخابی بین سیستم اروپا-آتلانتیک بزرگتر و رابطه بهتر با روسیه مطرح باشد، اولی باید در اولویت قرار گیرد.
وظیفه تاریخی روسیه
روابط جدید روسیه با ناتو و اتحادیه اروپا که از طریق شورای مشترک ناتو-روسیه رسمی شده است، ممکن است روسیه را تشویق کند تا تصمیم دیرهنگام پساامپریالیستی خود را به نفع اروپا بگیرد. عضویت رسمی در گروه هفت (G-7) و ارتقای سازوکارهای تصمیمگیری سازمان امنیت و همکاری در اروپا (OSCE) – که در آن یک کمیته امنیتی ویژه متشکل از آمریکا، روسیه، و چندین کشور کلیدی اروپایی میتواند تأسیس شود – باید تعامل سازنده روسیه در همکاری سیاسی و نظامی اروپا را تشویق کند. همراه با کمکهای مالی جاری غرب و سرمایهگذاری زیرساختی، بهویژه در شبکههای ارتباطی، این اقدامات میتواند روسیه را به اروپا نزدیکتر کند.
اما نقش بلندمدت روسیه در اوراسیا عمدتاً به تعریف خود روسیه بستگی دارد. اگرچه اروپا و چین نفوذ منطقهای خود را افزایش دادهاند، روسیه همچنان بزرگترین قطعه زمین در جهان را در اختیار دارد که ده منطقه زمانی را پوشش میدهد و از نظر وسعت آمریکا، چین یا یک اروپای گسترشیافته را dwarfs میکند. محرومیت سرزمینی مشکل اصلی روسیه نیست. بلکه، روسیه باید با این واقعیت روبرو شود که اروپا و چین از نظر اقتصادی قدرتمندتر شدهاند و روسیه در مسیر نوسازی اجتماعی از چین عقب مانده است.
در این شرایط، اولویت اول روسیه باید نوسازی خود باشد تا تلاش بیفایده برای بازیابی وضعیت خود به عنوان یک قدرت جهانی. با توجه به اندازه و تنوع کشور، یک سیستم سیاسی غیرمتمرکز و اقتصاد بازار آزاد احتمالاً بیشترین شانس را برای آزادسازی پتانسیل خلاق مردم روسیه و منابع طبیعی عظیم آن دارد. یک روسیه به طور شل کنفدراسیون شده – متشکل از یک روسیه اروپایی، یک جمهوری سیبری، و یک جمهوری شرق دور – همچنین آسانتر میتواند روابط اقتصادی نزدیکتری با همسایگان خود برقرار کند. هر یک از موجودیتهای کنفدراسیون شده میتواند به پتانسیل خلاق محلی خود که قرنها توسط دست سنگین بوروکراسی مسکو سرکوب شده بود، دست یابد. به نوبه خود، یک روسیه غیرمتمرکز کمتر مستعد بسیج امپریالیستی خواهد بود.
روسیه احتمالاً بیشتر احتمال دارد که با گذشته امپریالیستی خود قطع کند اگر کشورهای تازه استقلال یافته پس از شوروی زنده و پایدار باشند. زنده بودن آنها هرگونه وسوسه امپریالیستی باقیمانده روسیه را تعدیل خواهد کرد. حمایت سیاسی و اقتصادی از کشورهای جدید باید بخشی از یک استراتژی گستردهتر برای یکپارچهسازی روسیه در یک سیستم تعاونی ترانس قارهای باشد. یک اوکراین مستقل یک جزء حیاتی از چنین سیاستی است، همانطور که حمایت از کشورهایی مانند آذربایجان و ازبکستان نیز حیاتی است.
سرمایهگذاری بینالمللی بزرگمقیاس در آسیای مرکزی که به طور فزایندهای قابل دسترس است، نه تنها استقلال کشورهای جدید را تقویت خواهد کرد، بلکه به نفع یک روسیه دموکراتیک و پساامپریالی نیز خواهد بود. استفاده از منابع منطقه باعث افزایش رفاه و ایجاد احساس پایداری بیشتر خواهد شد، که خطر درگیریهای مشابه بالکان را کاهش میدهد. توسعه منطقه همچنین به استانهای مجاور روسیه، که تمایل به توسعه اقتصادی کمتری دارند، اشاعه خواهد یافت. رهبران جدید منطقه به تدریج از عواقب سیاسی روابط اقتصادی نزدیک با روسیه کمتر نگران خواهند بود. یک روسیه غیرامپریالی سپس میتواند به عنوان شریک اقتصادی اصلی منطقه پذیرفته شود، اگرچه دیگر فرمانروای امپریالی آن نخواهد بود.
جنوب متلاطم اوراسیا
برای ترویج یک قفقاز جنوبی و آسیای مرکزی پایدار، آمریکا باید مراقب باشد که ترکیه را از خود نراند و همزمان بررسی کند که آیا بهبود روابط آمریکا و ایران امکانپذیر است. اگر ترکیه به عنوان یک مطرود اروپایی احساس کند، بیشتر اسلامی شده و کمتر احتمال دارد که در یکپارچهسازی آسیای مرکزی به جامعه جهانی با غرب همکاری کند. آمریکا باید از نفوذ خود در اروپا برای تشویق به عضویت نهایی ترکیه در اتحادیه اروپا استفاده کند و توجه کند که ترکیه به عنوان یک کشور اروپایی تلقی شود، به شرطی که سیاست داخلی ترکیه به طور چشمگیری به سوی اسلامگرایی سوق پیدا نکند. مشورتهای منظم با آنکارا در مورد آینده حوضه دریای خزر و آسیای مرکزی میتواند حس شراکت استراتژیک ترکیه با ایالات متحده را تقویت کند. آمریکا همچنین باید از آرزوهای ترکیه برای داشتن یک خط لوله از باکو، آذربایجان، به جیحان در ساحل مدیترانه خود حمایت کند که به عنوان یک خروجی اصلی برای ذخایر انرژی حوضه دریای خزر عمل کند.
علاوه بر این، به نفع آمریکا نیست که خصومت آمریکا-ایران ادامه یابد. هرگونه آشتی احتمالی باید بر مبنای شناسایی منافع استراتژیک مشترک هر دو کشور در تثبیت محیط منطقهای متلاطم ایران باشد. یک ایران قوی، حتی با انگیزههای مذهبی – اما نه به شدت ضد غربی – همچنان به نفع آمریکا خواهد بود. منافع بلندمدت آمریکا در اوراسیا بهتر تامین خواهد شد با کنار گذاشتن اعتراضات فعلی آمریکا به همکاری اقتصادی نزدیکتر ترکیه و ایران، بهویژه در ساخت خطوط لوله جدید از آذربایجان و ترکمنستان. در واقع، مشارکت مالی آمریکا در چنین پروژههایی به نفع آمریکا خواهد بود.
اگرچه در حال حاضر یک بازیگر منفعل است، هند نقش مهمی در صحنه اوراسیایی دارد. بدون حمایت سیاسی که از اتحاد جماهیر شوروی دریافت میکرد، هند بهطور ژئوپلیتیکی توسط همکاری چین-پاکستان مهار شده است. بقای دموکراسی هند به خودی خود مهم است، زیرا بهتر از جلدهای بحثهای آکادمیک، این مفهوم را که حقوق بشر و دموکراسی منحصراً غربی هستند، رد میکند. هند نشان میدهد که ارزشهای ضددیکتاتوری “آسیایی”، که توسط سخنگویانی از سنگاپور تا چین ترویج میشود، صرفاً ضددموکراتیک است و نه لزوماً آسیایی. شکست هند ضربهای به چشماندازهای دموکراسی در آسیا خواهد بود و قدرتی را از بین خواهد برد که به توازن آسیا کمک میکند، بهویژه با توجه به صعود چین. هند باید در بحثهای مربوط به ثبات منطقهای درگیر شود، و همچنین باید ارتباطات دوجانبه بیشتری بین جوامع دفاعی آمریکا و هند ترویج شود.
چین به عنوان لنگر شرقی
بدون درک استراتژیک عمیقتر بین آمریکا و چین و تعریف واضحتر از نقش در حال ظهور ژاپن، هیچ تعادل پایداری از قدرت در اوراسیا وجود نخواهد داشت. این مسئله دو معضل برای آمریکا ایجاد میکند: تعیین تعریف عملی و دامنه قابلقبول ظهور چین به عنوان قدرت غالب منطقهای و مدیریت بیقراری ژاپن بر سر وضعیت دوفاکتوی خود به عنوان یک تابعیت آمریکایی. اجتناب از ترسهای بیش از حد از قدرت رو به رشد چین و صعود اقتصادی ژاپن باید واقعگرایی را به سیاستی تزریق کند که باید بر اساس محاسبه دقیق استراتژیک باشد. اهداف آن باید انحراف قدرت چین به سمت سازگاری منطقهای سازنده و هدایت انرژی ژاپن به مشارکتهای بینالمللی گستردهتر باشد.
جذب پکن در یک گفتگوی استراتژیک جدی اولین گام در تحریک علاقه آن به سازش با آمریکا است که منعکسکننده نگرانیهای مشترک دو کشور در شمال شرق آسیا و آسیای مرکزی است. همچنین برای واشنگتن مهم است که هرگونه عدم اطمینان در مورد تعهد خود به سیاست یک چین را از بین ببرد، مبادا مسئله تایوان پیچیده شود، بهویژه پس از هضم هنگ کنگ توسط چین. همچنین به نفع چین است که نشان دهد حتی یک چین بزرگتر نیز میتواند تنوع را در ترتیبات سیاسی داخلی خود حفظ کند.
برای پیشرفت، گفتگوهای استراتژیک چین و آمریکا باید پایدار و جدی باشد. از طریق چنین ارتباطی، حتی مسائل چالشبرانگیزی مانند تایوان و حقوق بشر نیز میتواند بهطور مؤثری مورد بحث قرار گیرد. به چینیها باید گفته شود که لیبرالسازی داخلی چین صرفاً یک مسئله داخلی نیست، زیرا تنها یک چین دموکراتیک و مرفه شانس جذب مسالمتآمیز تایوان را دارد. هرگونه تلاش برای اتحاد اجباری، روابط چین و آمریکا را به خطر خواهد انداخت و توانایی چین در جذب سرمایهگذاری خارجی را مختل خواهد کرد. آرزوهای چین برای برتری منطقهای و جایگاه جهانی کاهش خواهد یافت.
اگرچه چین در حال ظهور به عنوان یک قدرت منطقهای غالب است، بعید است که برای مدت طولانی به یک قدرت جهانی تبدیل شود. حکمت متعارف که چین قدرت جهانی بعدی خواهد بود، در خارج از چین ایجاد هراس و در داخل چین ایجاد خودبزرگبینی کرده است. این که آیا چین قادر به حفظ نرخهای رشد انفجاری خود در دو دهه آینده خواهد بود یا خیر، هنوز مشخص نیست. در واقع، ادامه رشد بلندمدت با نرخهای فعلی به ترکیبی استثنایی از رهبری ملی، آرامش سیاسی، نظم اجتماعی، پسانداز بالا، ورود انبوه سرمایهگذاری خارجی، و ثبات منطقهای نیاز دارد. یک ترکیب طولانیمدت از همه این عوامل بعید است.
حتی اگر چین از اختلالات سیاسی جدی اجتناب کند و رشد اقتصادی خود را برای یک ربع قرن حفظ کند – هر دو اگرهای بزرگ – چین همچنان یک کشور نسبتاً فقیر خواهد بود. سه برابر شدن تولید ناخالص داخلی، چین را از نظر درآمد سرانه زیر بسیاری از کشورها نگه خواهد داشت و بخش قابلتوجهی از مردم آن فقیر باقی خواهند ماند. دسترسی آن به تلفنها، خودروها، رایانهها، چه برسد به کالاهای مصرفی، بسیار پایین خواهد بود.
در دو دهه، چین ممکن است به عنوان یک قدرت نظامی جهانی شناخته شود، زیرا اقتصاد و رشد آن باید به حاکمانش این امکان را بدهد که بخش قابلتوجهی از تولید ناخالص داخلی کشور را به نوسازی نیروهای مسلح، از جمله افزایش بیشتر زرادخانه هستهای استراتژیک، اختصاص دهند. با این حال، اگر این تلاش بیش از حد باشد، میتواند تأثیر منفی مشابهی بر رشد اقتصادی بلندمدت چین داشته باشد که مسابقه تسلیحاتی بر اقتصاد شوروی داشت. یک تقویت نظامی بزرگمقیاس چینی همچنین میتواند پاسخ متقابل ژاپنی را تحریک کند. در هر صورت، خارج از نیروهای هستهای خود، چین برای مدتی قادر به پروژه قدرت نظامی خود فراتر از منطقه خود نخواهد بود.
چین بزرگتر به عنوان قدرت منطقهای
چین بزرگتر که به عنوان یک قدرت منطقهای غالب میشود، موضوع دیگری است. یک حوزه نفوذ منطقهای دوفاکتوی چین احتمالاً بخشی از آینده اوراسیا خواهد بود. چنین حوزه نفوذی نباید با یک منطقه سلطه سیاسی انحصاری، مانند شوروی در اروپای شرقی، اشتباه گرفته شود. بیشتر شبیه به منطقهای است که در آن کشورهای ضعیفتر به منافع، دیدگاهها، و واکنشهای پیشبینیشده قدرت غالب منطقهای توجه ویژهای دارند. به اختصار، حوزه نفوذ چینی را میتوان به عنوان منطقهای تعریف کرد که در پایتختهای مختلف اولین سوال این باشد، “نظر پکن در این مورد چیست؟”
یک چین بزرگتر احتمالاً از حمایت سیاسی دیاسپورای ثروتمند خود در سنگاپور، بانکوک، کوالالامپور، مانیل، و جاکارتا، چه برسد به تایوان و هنگ کنگ، برخوردار خواهد بود. بر اساس گزارش یازو ژوکان (Asiaweek)، داراییهای تجمیعی ۵۰۰ شرکت بزرگ چینی در جنوب شرقی آسیا حدود ۵۴۰ میلیارد دلار است. کشورهای جنوب شرقی آسیا در حال حاضر گاهی اوقات احتیاط میکنند که به حساسیتهای سیاسی و منافع اقتصادی چین توجه کنند. یک چین که به یک قدرت سیاسی و اقتصادی واقعی تبدیل میشود، ممکن است نفوذ آشکار بیشتری را به شرق دور روسیه نیز منتقل کند و در عین حال از اتحاد کره حمایت کند.
نفوذ ژئوپلیتیکی چین و همکاری با آمریکا
نفوذ ژئوپلیتیکی چین بزرگتر لزوماً با منافع استراتژیک آمریکا در یک اوراسیای پایدار و چندگانه ناسازگار نیست. به عنوان مثال، علاقه رو به رشد چین به آسیای مرکزی، توانایی روسیه برای دستیابی به یک یکپارچگی سیاسی در منطقه تحت کنترل مسکو را محدود میکند. در این رابطه و در خصوص خلیج فارس، نیازهای انرژی فزاینده چین به این معناست که این کشور منافع مشترکی با آمریکا در حفظ دسترسی آزاد و ثبات سیاسی در مناطق تولیدکننده نفت دارد. بهطور مشابه، حمایت چین از پاکستان جاهطلبیهای هند برای تحت سلطه قرار دادن آن کشور را محدود میکند، در حالی که تمایل هند به همکاری با روسیه در مورد افغانستان و آسیای مرکزی را نیز مهار میکند. مشارکت چین و ژاپن در توسعه سیبری شرقی میتواند ثبات منطقهای را نیز افزایش دهد.
نکته مهم این است که آمریکا و چین به یکدیگر در اوراسیا نیاز دارند. چین بزرگتر باید آمریکا را یک متحد طبیعی برای دلایل تاریخی و سیاسی در نظر بگیرد. برخلاف ژاپن یا روسیه، ایالات متحده هرگز هیچ طرح سرزمینی بر چین نداشته است؛ در مقایسه با بریتانیای کبیر، آمریکا هرگز چین را تحقیر نکرده است. علاوه بر این، بدون یک رابطه استراتژیک قابل دوام با آمریکا، چین به احتمال زیاد نخواهد توانست سرمایهگذاری عظیم خارجی لازم برای برتری منطقهای را جذب کند.
بهطور مشابه، بدون یک سازش استراتژیک چین-آمریکا به عنوان لنگر شرقی دخالت آمریکا در اوراسیا، آمریکا استراتژی ژئوپلیتیکی برای سرزمین اصلی آسیا نخواهد داشت، که این امر آمریکا را از داشتن استراتژی ژئوپلیتیکی برای اوراسیا نیز محروم خواهد کرد. برای آمریکا، قدرت منطقهای چین که در یک چارچوب گستردهتر از همکاری بینالمللی ادغام شده است، میتواند به یک دارایی استراتژیک مهم – برابر با اروپا، سنگینتر از ژاپن – در تضمین ثبات اوراسیا تبدیل شود. برای شناخت این واقعیت، چین میتواند به اجلاس سالانه گروه هفت (G-7) دعوت شود، بهویژه از آنجا که اخیراً دعوتنامهای به روسیه ارسال شده است.
تجدید نظر در نقش ژاپن
از آنجایی که یک پل دموکراتیک در سرزمین اصلی شرقی اوراسیا به زودی ظهور نخواهد کرد، اهمیت بیشتری دارد که تلاش آمریکا برای پرورش یک رابطه استراتژیک با چین بر اساس اذعان به این باشد که ژاپن دموکراتیک و از نظر اقتصادی موفق، شریک جهانی آمریکا است، اما نه یک متحد آسیایی ساحلی علیه چین. تنها بر این اساس است که میتوان یک سازش سهجانبه – شامل قدرت جهانی آمریکا، برتری منطقهای چین، و رهبری بینالمللی ژاپن – را ساخت. چنین سازشی با هرگونه گسترش قابل توجه همکاری نظامی آمریکا و ژاپن تهدید خواهد شد. ژاپن نباید ناو هواپیمابر غرقناشدنی آمریکا در شرق دور باشد، و نباید شریک اصلی نظامی آسیایی آمریکا باشد. تلاشها برای ترویج این نقشهای ژاپنی، آمریکا را از سرزمین اصلی آسیا جدا خواهد کرد، چشماندازهای دستیابی به اجماع استراتژیک با چین را تضعیف خواهد کرد، و توانایی آمریکا برای تثبیت ثبات در اوراسیا را ناکام خواهد گذاشت.
ژاپن در آسیا نقش سیاسی مهمی برای ایفا ندارد، با توجه به نفرت منطقهای که همچنان به دلیل رفتار آن قبل و در طول جنگ جهانی دوم برانگیخته میشود. ژاپن تلاشی برای آشتی با چین و کره انجام نداده است که آلمان با فرانسه انجام داد و اکنون با لهستان انجام میدهد. مانند بریتانیای جزیرهای در مورد اروپا، ژاپن از نظر سیاسی نسبت به سرزمین اصلی آسیا بیارتباط است. با این حال، توکیو میتواند با همکاری نزدیک با ایالات متحده در دستور کار جدید نگرانیهای جهانی مربوط به توسعه و حفظ صلح، نقشی جهانی و مؤثر ایجاد کند و از هرگونه تلاش بیفایده برای تبدیل شدن به یک قدرت منطقهای آسیایی اجتناب کند. سیاستمداری آمریکایی باید ژاپن را به این سمت هدایت کند.
در همین حال، آشتی واقعی ژاپنی-کرهای میتواند به طور قابل توجهی به ایجاد شرایط پایدار برای اتحاد احتمالی کره کمک کند، با کاهش پیچیدگیهای بینالمللی که میتواند از پایان تقسیم کشور ناشی شود. ایالات متحده باید این همکاری را ترویج کند. بسیاری از گامهای مشخص، از برنامههای مشترک دانشگاهی تا تشکیلهای نظامی ترکیبی، که برای پیشبرد آشتی آلمان-فرانسه، و بعدها بین آلمان و لهستان انجام شد، میتوانند به این مورد تطبیق یابند. یک همکاری جامع و ثباتبخش ژاپنی-کرهای میتواند به نوبه خود حضور مداوم آمریکا در شرق دور پس از اتحاد کره را تسهیل کند.
بدیهی است که یک رابطه سیاسی نزدیک با ژاپن به نفع جهانی آمریکا است. اما اینکه آیا ژاپن تابع، رقیب یا شریک آمریکا خواهد بود، به توانایی آمریکاییها و ژاپنیها در تعریف اهداف بینالمللی مشترک و جدا کردن ماموریت استراتژیک ایالات متحده در شرق دور از آرزوهای جهانی ژاپن بستگی دارد. برای ژاپن، علیرغم بحثهای داخلی در مورد سیاست خارجی، رابطه با آمریکا همچنان به عنوان چراغ راهنمای جهتگیری بینالمللی آن باقی مانده است. یک ژاپن ناآرام، چه به سمت تجدید تسلیحات یا سازش جداگانه با چین متمایل شود، پایان نقش آمریکا در منطقه آسیا-اقیانوسیه را به ارمغان خواهد آورد و ظهور یک آرایش سهجانبه پایدار برای آمریکا، ژاپن و چین را مسدود خواهد کرد.
یک ژاپن ناآرام مانند یک نهنگ ساحلی، به طور بیموقع اما خطرناک، خواهد بود. اگر قرار است ژاپن به جهانی فراتر از آسیا روی آورد، باید یک انگیزه معنیدار و یک وضعیت ویژه به آن داده شود تا منافع ملی خود را تأمین کند. برخلاف چین، که میتواند به دنبال قدرت جهانی با تبدیل شدن به یک قدرت منطقهای باشد، ژاپن تنها در صورتی میتواند نفوذ جهانی به دست آورد که ابتدا از تلاش برای قدرت منطقهای صرف نظر کند.
این امر مهمتر میکند که ژاپن احساس کند شریک ویژه آمریکا در یک مأموریت جهانی است که هم از نظر سیاسی رضایتبخش و هم از نظر اقتصادی سودمند است. برای این منظور، ایالات متحده باید ایجاد یک توافق تجارت آزاد آمریکا-ژاپن را در نظر بگیرد و یک فضای اقتصادی مشترک آمریکا-ژاپن ایجاد کند. چنین اقدامی، که پیوند رو به رشد بین دو اقتصاد را رسمی میکند، پایهای محکم برای ادامه حضور آمریکا در شرق دور و برای تعامل جهانی سازنده ژاپن فراهم میکند.
امنیت ترانس قارهای
در بلندمدت، ثبات اوراسیا با ظهور، شاید در اوایل قرن آینده، یک سیستم امنیتی ترانس اوراسیایی افزایش خواهد یافت. چنین ترتیبات امنیتی ترانس قارهای ممکن است شامل ناتو گسترشیافته، مرتبط با توافقات امنیتی تعاونی با روسیه، چین و ژاپن باشد. اما برای رسیدن به این هدف، آمریکاییها و ژاپنیها ابتدا باید یک گفتگوی سیاسی-امنیتی سهجانبه را که چین را درگیر میکند، آغاز کنند. چنین گفتگوهای امنیتی سهجانبه آمریکایی-ژاپنی-چینی میتواند در نهایت شامل مشارکتهای آسیایی بیشتر شود، و بعداً به گفتگویی با سازمان همکاری و امنیت در اروپا منجر شود. این به نوبه خود میتواند راه را برای مجموعهای از کنفرانسها توسط کشورهای اروپایی و آسیایی در مورد مسائل امنیتی هموار کند. به این ترتیب، یک سیستم امنیتی ترانس قارهای به تدریج شکل خواهد گرفت.
تعریف محتوا و نهادینهسازی شکل یک سیستم امنیتی ترانس اوراسیایی میتواند به ابتکار معماری اصلی قرن آینده تبدیل شود. هسته اصلی چارچوب جدید امنیت ترانس قارهای میتواند یک کمیته دائمی متشکل از قدرتهای بزرگ اوراسیایی باشد، با آمریکا، اروپا، چین، ژاپن، روسیه کنفدرالی شده، و هند که به طور جمعی مسائل مهم برای ثبات اوراسیا را بررسی میکنند. ظهور چنین سیستمی میتواند به تدریج برخی از بارهای آمریکا را کاهش دهد، در حالی که نقش قاطع آن به عنوان میانجی اوراسیا را برای بیش از یک نسل تداوم میبخشد. موفقیت ژئوپلیتیکی در این تلاش، میراث مناسبی برای نقش آمریکا به عنوان اولین و تنها ابرقدرت جهانی خواهد بود.
پاورقیها:
⚠️ اخطار: محتوای این مقاله صرفاً دیدگاههای نویسنده و منبع اصلی را منعکس میکند و مسئولیت آن بر عهده نویسنده است. بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید دیدگاههای مطرحشده نیست.
✅ سورس ما: فارین افرز
https://www.foreignaffairs.com/articles/asia/1997-09-01/geostrategy-eurasia
💡 درباره منبع: فارین افرز (Foreign Affairs) یک مجله و وبسایت معتبر در حوزه روابط بینالملل و تحلیلهای جهانی است که به ارائه مقالات و تحلیلهای عمیق درباره مسائل جهانی و سیاست خارجی میپردازد.
✏️ درباره نویسنده: زبیگنیو برژینسکی مشاور رئیسجمهور در امور امنیت ملی در سالهای ۱۹۸۱-۱۹۷۷، مشاور در مرکز مطالعات استراتژیک و بینالمللی، و استاد سیاست خارجی در مدرسه مطالعات بینالمللی پیشرفته پل اچ. نیتزه در دانشگاه جان هاپکینز است.