نشریه فارن افرز : «عصر جنگ‌های بی‌پایان: چرا استراتژی نظامی دیگر پیروزی به ارمغان نمی‌آورد» | ۲۵ فروردین ۱۴۰۴

تحلیل چرایی شکست استراتژی‌های ""جنگ کوتاه"" در دوران معاصر و غلبه جنگ‌های فرسایشی و طولانی‌مدت، و ضرورت بازنگری در نظریه‌های پیروزی.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۱۴ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: Foreign Affairs/Lawrence D. Freedman | 📅 تاریخ: April 14, 2025 / ۲۵ فروردین ۱۴۰۴

⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.


در عملیات طوفان صحرا، کارزار ۱۹۹۱ برای آزادسازی کویت از اشغال عراق، ایالات متحده و متحدان ائتلافش قدرت عظیم زمینی، هوایی و دریایی را به کار گرفتند. این عملیات ظرف چند هفته به پایان رسید. تضاد بین جنگ طاقت‌فرسا و ناموفق ایالات متحده در ویتنام و جنگ اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان نمی‌توانست آشکارتر از این باشد، و پیروزی سریع حتی به صحبت در مورد عصر جدیدی از جنگ – به اصطلاح انقلاب در امور نظامی – منجر شد.

طبق این نظریه، از آن پس، دشمنان از طریق سرعت و مانور شکست خواهند خورد، با اطلاعات لحظه‌ای ارائه شده توسط حسگرهای هوشمند که حملات فوری با استفاده از سلاح‌های هوشمند را هدایت می‌کنند.

آن امیدها کوتاه‌مدت بود. کارزارهای ضد شورش غرب در دهه‌های اولیه این قرن، که «جنگ‌های بی‌پایان» نامیده شدند، به دلیل سرعتشان قابل توجه نبودند. کارزار نظامی واشنگتن در افغانستان طولانی‌ترین کارزار در تاریخ ایالات متحده بود و در نهایت ناموفق بود: علیرغم بیرون رانده شدن در ابتدای تهاجم ایالات متحده، طالبان سرانجام بازگشتند.

این مشکل محدود به ایالات متحده و متحدانش نیست. در فوریه ۲۰۲۲، روسیه تهاجم تمام عیاری را به اوکراین آغاز کرد که قرار بود ظرف چند روز کشور را تسخیر کند. اکنون، حتی اگر بتوان به آتش‌بس دست یافت، جنگ بیش از سه سال به طول انجامیده است، دورانی که در آن به جای اقدامات جسورانه و متهورانه، نبردهای فرسایشی و سایشی غالب بوده است.

به طور مشابه، زمانی که اسرائیل در تلافی حمله و گروگان‌گیری ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس، تهاجم خود را به غزه آغاز کرد، جو بایدن، رئیس جمهور ایالات متحده، اصرار داشت که عملیات اسرائیل باید «سریع، قاطع و کوبنده» باشد. در عوض، این عملیات به مدت ۱۵ ماه ادامه یافت و در این فرآیند به جبهه‌های دیگر در لبنان، سوریه و یمن گسترش یافت، پیش از آنکه آتش‌بس شکننده‌ای در ژانویه ۲۰۲۵ حاصل شود. تا اواسط مارس، جنگ دوباره شعله‌ور شده بود. و این موارد، درگیری‌های متعددی را در آفریقا، از جمله در سودان و ساحل، که پایانی برای آن‌ها متصور نیست، در بر نمی‌گیرد.

این ایده که حملات غافلگیرانه می‌تواند پیروزی‌های قاطعی به همراه داشته باشد، در قرن نوزدهم شروع به نهادینه شدن در تفکر نظامی کرد. اما بارها و بارها، نیروهایی که این حملات را انجام می‌دهند، نشان داده‌اند که پایان دادن زودهنگام و رضایت‌بخش به جنگ چقدر دشوار است.

رهبران نظامی اروپایی اطمینان داشتند که جنگی که در تابستان ۱۹۱۴ آغاز شد، می‌تواند «تا کریسمس تمام شود» – عبارتی که هنوز هم هر زمان که ژنرال‌ها بیش از حد خوش‌بین به نظر می‌رسند، به آن استناد می‌شود؛ در عوض، نبردها تا نوامبر ۱۹۱۸ ادامه یافت و با حملات سریع به پایان رسید، اما تنها پس از سال‌ها جنگ سنگر ویرانگر در امتداد خطوط مقدم تقریباً ثابت.

در سال ۱۹۴۰، آلمان با استفاده از بلیتسکریگ (جنگ برق‌آسا)، با ترکیب زره‌پوش و قدرت هوایی، بخش اعظم اروپای غربی را ظرف چند هفته تسخیر کرد. اما نتوانست کار را تمام کند و پس از پیشروی‌های سریع اولیه علیه اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۴۱، به جنگی بی‌رحمانه با تلفات عظیم در هر دو طرف کشیده شد که تنها نزدیک به چهار سال بعد با فروپاشی کامل رایش سوم به پایان رسید. به طور مشابه، تصمیم رهبری نظامی ژاپن برای حمله غافلگیرانه به ایالات متحده در دسامبر ۱۹۴۱، به شکست فاجعه‌بار امپراتوری ژاپن در اوت ۱۹۴۵ ختم شد. در هر دو جنگ جهانی، کلید پیروزی نه چندان مهارت نظامی، بلکه استقامت شکست‌ناپذیر بود.

با این حال، علیرغم این تاریخ طولانی درگیری‌های طولانی‌مدت، استراتژیست‌های نظامی همچنان تفکر خود را حول جنگ‌های کوتاه شکل می‌دهند، که در آن قرار است همه چیز در روزهای اول، یا حتی ساعات اولیه نبرد، تعیین شود. طبق این مدل، هنوز هم می‌توان استراتژی‌هایی را تدوین کرد که دشمن را با سرعت، جهت و بی‌رحمی حمله اولیه غافلگیر کند.

با توجه به احتمال دائمی کشیده شدن ایالات متحده به جنگ با چین بر سر تایوان، امکان‌پذیری چنین استراتژی‌هایی به یک مسئله مبرم تبدیل شده است: آیا چین می‌تواند به سرعت جزیره را با استفاده از نیروی برق‌آسا تصرف کند، یا تایوان، با حمایت ایالات متحده، قادر خواهد بود چنین حمله‌ای را در نطفه خفه کند؟

آنچه روشن است این است که در بحبوحه تنش‌های فزاینده بین ایالات متحده و طیفی از دشمنان، ناهماهنگی حیاتی در برنامه‌ریزی دفاعی وجود دارد. با درک تمایل جنگ‌ها به طولانی شدن، برخی استراتژیست‌ها شروع به هشدار در مورد خطرات افتادن در دام مغالطه «جنگ کوتاه» کرده‌اند. استراتژیست‌ها با تأکید بر جنگ‌های کوتاه، بیش از حد به برنامه‌های نبرد اولیه تکیه می‌کنند که ممکن است در عمل محقق نشوند – با عواقب تلخ.

اندرو کرپینویچ استدلال کرده است که یک جنگ طولانی‌مدت ایالات متحده با چین «شامل انواع جنگ‌هایی خواهد بود که متخاصمان تجربه کمی در آن‌ها دارند» و می‌تواند «آزمون نظامی تعیین‌کننده زمان ما» باشد. علاوه بر این، عدم آمادگی برای جنگ‌های طولانی، آسیب‌پذیری‌های خاص خود را ایجاد می‌کند. برای گذار از یک جنگ کوتاه به یک جنگ طولانی‌مدت، کشورها باید الزامات متفاوتی را بر ارتش و کل جامعه خود تحمیل کنند. آن‌ها همچنین باید اهداف خود و آنچه را که برای دستیابی به آن‌ها آماده‌اند متعهد شوند، دوباره ارزیابی کنند.

هنگامی که برنامه‌ریزان نظامی بپذیرند که هر جنگ بزرگ معاصر ممکن است به سرعت پایان نیابد، ملزم به اتخاذ ذهنیت متفاوتی می‌شوند. جنگ‌های کوتاه با هر منبعی که در آن زمان در دسترس است، جنگیده می‌شوند؛ جنگ‌های طولانی نیازمند توسعه قابلیت‌هایی هستند که متناسب با الزامات عملیاتی در حال تغییر باشند، همانطور که تحول مداوم جنگ پهپادی در اوکراین نشان می‌دهد.

جنگ‌های کوتاه ممکن است تنها اختلالات موقتی در اقتصاد و جامعه یک کشور ایجاد کنند و به خطوط تدارکاتی گسترده نیاز نداشته باشند؛ جنگ‌های طولانی نیازمند استراتژی‌هایی برای حفظ حمایت مردمی، اقتصادهای کارآمد و راه‌های امن برای تسلیح مجدد، ذخیره‌سازی مجدد و تکمیل نیروها هستند. جنگ‌های طولانی همچنین نیازمند سازگاری و تکامل مداوم هستند: هر چه درگیری طولانی‌تر شود، فشار بیشتری برای نوآوری در تاکتیک‌ها و فناوری‌هایی وجود دارد که ممکن است منجر به یک پیشرفت شوند. حتی برای یک قدرت بزرگ، عدم آمادگی و سپس ناتوانی در مواجهه با این چالش‌ها می‌تواند فاجعه‌بار باشد.

با این حال، پرسیدن این سوال نیز منصفانه است که برنامه‌ریزی برای جنگ‌هایی که نقطه پایان مشخصی ندارند، چقدر واقع‌بینانه است. حفظ یک کارزار ضد شورش طولانی‌مدت یک چیز است، اما آمادگی برای درگیری‌ای که شامل تلفات مداوم و قابل توجه افراد، تجهیزات و مهمات در یک دوره طولانی باشد، کاملاً چیز دیگری است.

برای استراتژیست‌های دفاعی، ممکن است موانع قابل توجهی نیز برای این نوع برنامه‌ریزی وجود داشته باشد: ارتش‌هایی که به آن‌ها خدمت می‌کنند ممکن است فاقد منابع لازم برای آمادگی برای یک جنگ طولانی باشند. پاسخ به این معضل، آماده شدن برای جنگ‌هایی با مدت نامحدود نیست، بلکه توسعه نظریه‌های پیروزی است که در اهداف سیاسی خود واقع‌بینانه و در نحوه دستیابی به آن‌ها انعطاف‌پذیر باشند.

مغالطه جنگ کوتاه

مزایای جنگ‌های کوتاه – موفقیت فوری با هزینه قابل تحمل – آنقدر واضح است که هیچ دلیلی برای آغاز آگاهانه یک جنگ طولانی وجود ندارد. در مقابل، حتی پذیرش این احتمال که یک جنگ می‌تواند طولانی شود، ممکن است به منزله ابراز تردید در مورد توانایی ارتش خود برای پیروزی بر دشمن تلقی شود. اگر استراتژیست‌ها اطمینان کمی داشته باشند یا اصلاً اطمینان نداشته باشند که یک جنگ احتمالی را می‌توان کوتاه نگه داشت، آنگاه مسلماً تنها سیاست محتاطانه این است که اصلاً نجنگند.

با این حال، برای کشوری مانند ایالات متحده، ممکن است امکان رد کردن درگیری با قدرت بزرگ دیگری با قدرت مشابه، حتی اگر پیروزی سریع تضمین نشده باشد، وجود نداشته باشد. اگرچه رهبران غربی بیزاری قابل درکی از مداخله در جنگ‌های داخلی دارند، اما این امکان نیز وجود دارد که اقدامات یک دشمن غیردولتی آنقدر مداوم و مضر شود که اقدام مستقیم برای مقابله با تهدید، صرف نظر از مدت زمان لازم، ضروری گردد.

به همین دلیل است که استراتژیست‌های نظامی همچنان برنامه‌های خود را حول جنگ‌های کوتاه شکل می‌دهند، حتی زمانی که نمی‌توان درگیری طولانی‌مدت را کنار گذاشت. در طول جنگ سرد، دلیل اصلی که دو طرف منابع گسترده‌ای را به آمادگی برای جنگ طولانی اختصاص ندادند، این فرض بود که سلاح‌های هسته‌ای دیر یا زود مورد استفاده قرار خواهند گرفت. در دوران کنونی، آن تهدید همچنان باقی است. اما چشم‌انداز تبدیل شدن یک درگیری قدرت‌های بزرگ به چیزی شبیه به جنگ‌های جهانی فاجعه‌بار قرن گذشته، ترسناک است – و به برنامه‌هایی که برای دستیابی به پیروزی سریع با نیروهای متعارف طراحی شده‌اند، فوریت می‌بخشد.

استراتژی‌های اجرای این نوع جنگ ایده‌آل بیش از هر چیز بر حرکت سریع، با عنصری از غافلگیری و با نیروی کافی، برای غلبه بر دشمنان پیش از آنکه بتوانند پاسخ مناسبی ارائه دهند، متمرکز هستند. فناوری‌های جدید جنگی معمولاً بر اساس میزان کمکی که ممکن است به دستیابی به موفقیت سریع در میدان نبرد کنند، ارزیابی می‌شوند، نه بر اساس اینکه چقدر ممکن است به تضمین صلح پایدار کمک کنند.

هوش مصنوعی را در نظر بگیرید. با بهره‌گیری از هوش مصنوعی، تفکر غالب این است که ارتش‌ها قادر خواهند بود وضعیت‌های میدان نبرد را ارزیابی کنند، گزینه‌ها را شناسایی کرده و سپس آن گزینه‌ها را ظرف چند ثانیه انتخاب و اجرا کنند. تصمیمات حیاتی ممکن است به زودی آنقدر سریع گرفته شوند که مسئولان، چه رسد به دشمن، به سختی متوجه شوند چه اتفاقی در حال رخ دادن است.

وسواس سرعت آنقدر ریشه‌دار است که نسل‌های فرماندهان نظامی ایالات متحده یاد گرفته‌اند با شنیدن نام جنگ فرسایشی بلرزند و مانور قاطع را به عنوان مسیر پیروزی‌های سریع بپذیرند. نبردهای طولانی و طاقت‌فرسا از نوعی که اکنون در اوکراین در جریان است – جایی که هر دو طرف به دنبال تضعیف قابلیت‌های یکدیگر هستند و پیشرفت با تعداد کشته‌ها، تجهیزات نابود شده و ذخایر تمام شده مهمات سنجیده می‌شود – نه تنها برای کشورهای متخاصم دلسردکننده است، بلکه بسیار زمان‌بر و پرهزینه نیز هست.

در اوکراین، هر دو طرف قبلاً منابع فوق‌العاده‌ای را هزینه کرده‌اند و هیچ‌کدام به چیزی که شبیه پیروزی باشد، نزدیک نیستند. همه جنگ‌ها با چنین شدت بالایی مانند جنگ روسیه و اوکراین انجام نمی‌شوند، اما حتی جنگ‌های نامنظم طولانی‌مدت نیز می‌توانند هزینه سنگینی داشته باشند و منجر به احساس فزاینده بیهودگی علاوه بر هزینه‌های فزاینده شوند.

در هر دو جنگ جهانی، کلید پیروزی استقامت شکست‌ناپذیر بود.

اگرچه مشخص است که حملات غافلگیرانه متهورانه اغلب بسیار کمتر از آنچه وعده داده شده، نتیجه می‌دهند و شروع جنگ‌ها بسیار آسان‌تر از پایان دادن به آن‌هاست، استراتژیست‌ها همچنان نگران هستند که دشمنان بالقوه ممکن است به برنامه‌های خود برای پیروزی سریع اطمینان بیشتری داشته باشند و بر اساس آن عمل کنند.

این بدان معناست که آن‌ها ملزم به تمرکز بر مرحله آغازین احتمالی جنگ هستند. به عنوان مثال، ممکن است فرض شود که چین استراتژی‌ای برای تصرف تایوان دارد که هدف آن غافلگیر کردن ایالات متحده است و واشنگتن را مجبور به پاسخ‌هایی می‌کند که یا امیدی به موفقیت ندارند یا احتمالاً اوضاع را بسیار بدتر می‌کنند.

برای پیش‌بینی چنین حمله غافلگیرانه‌ای، استراتژیست‌های آمریکایی زمان زیادی را صرف ارزیابی چگونگی کمک ایالات متحده و سایر متحدان به تایوان برای خنثی کردن حرکات اولیه چین – همانطور که اوکراین در فوریه ۲۰۲۲ با روسیه انجام داد – و سپس دشوار کردن حفظ یک عملیات پیچیده در فاصله‌ای از سرزمین اصلی برای چین کرده‌اند. اما حتی این سناریو نیز می‌تواند به راحتی به طولانی شدن منجر شود: اگر اقدامات متقابل اولیه نیروهای تایوانی و متحدان غربی آن‌ها موفقیت‌آمیز باشد و چین گیر کند اما عقب‌نشینی نکند، تایوان و ایالات متحده همچنان با مشکل مقابله با وضعیتی مواجه خواهند بود که در آن نیروهای چینی در جزیره حضور دارند. همانطور که اوکراین آموخته است، ممکن است به دلیل محاسبه نادرست خطرات توسط یک دشمن بی‌احتیاط، در یک جنگ طولانی‌مدت گیر افتاد.

این بدان معنا نیست که درگیری‌های مسلحانه مدرن هرگز به پیروزی‌های سریع ختم نمی‌شوند. در ژوئن ۱۹۶۷، کمتر از یک هفته طول کشید تا اسرائیل ائتلافی از کشورهای عربی را در جنگ شش روزه قاطعانه شکست دهد؛ سه سال بعد، زمانی که هند در جنگ استقلال بنگلادش مداخله کرد، تنها ۱۳ روز طول کشید تا نیروهای هندی پاکستان را شکست دهند. پیروزی بریتانیا بر آرژانتین در جنگ فالکلند در سال ۱۹۸۲ نسبتاً سریع رخ داد. اما از پایان جنگ سرد، جنگ‌های بسیار بیشتری وجود داشته است که در آن‌ها موفقیت‌های اولیه متزلزل شده، شتاب خود را از دست داده، یا کاملاً به اندازه کافی دست نیافته‌اند و درگیری‌ها را به چیزی بسیار پیچیده‌تر تبدیل کرده‌اند.

در واقع، برای برخی انواع متخاصمان، مشکل فراگیر جنگ‌های طولانی ممکن است مزیت مهمی ایجاد کند. شورشیان، تروریست‌ها، شورشیان و جدایی‌طلبان ممکن است کارزارهای خود را با علم به اینکه زمان لازم است تا ساختارهای قدرت تثبیت شده تضعیف شوند و با فرض اینکه به سادگی از دشمنان قدرتمندتر خود دوام بیشتری خواهند آورد، آغاز کنند.

گروهی که می‌داند بعید است در یک رویارویی سریع پیروز شود، ممکن است تشخیص دهد که شانس موفقیت بیشتری در یک مبارزه طولانی و طاقت‌فرسا دارد، زیرا دشمن فرسوده شده و روحیه خود را از دست می‌دهد. بنابراین، در قرن گذشته، جنبش‌های ضد استعماری، و اخیراً، گروه‌های جهادی، جنگ‌های چند دهه‌ای را نه به دلیل استراتژی ضعیف، بلکه به این دلیل که چاره دیگری نداشتند، آغاز کردند. به ویژه هنگامی که با مداخله نظامی ارتش قدرتمند خارجی مواجه می‌شوند، بهترین گزینه برای چنین سازمان‌هایی اغلب این است که اجازه دهند دشمن از یک نبرد بی‌نتیجه خسته شود و سپس زمانی که زمان مناسب فرا رسید، بازگردند، همانطور که طالبان در افغانستان انجام داده‌اند.

در مقابل، قدرت‌های بزرگ تمایل دارند فرض کنند که برتری نظامی قابل توجه آن‌ها به سرعت بر حریفان غلبه خواهد کرد. این اعتماد به نفس بیش از حد به این معنی است که آن‌ها از درک محدودیت‌های قدرت نظامی غافل می‌شوند و بنابراین اهدافی را تعیین می‌کنند که اگر اصلاً قابل دستیابی باشند، تنها از طریق یک مبارزه طولانی‌مدت محقق می‌شوند.

مشکل بزرگتر این است که با تأکید بر نتایج فوری میدان نبرد، ممکن است عناصر گسترده‌تری را که برای موفقیت ضروری هستند، نادیده بگیرند، مانند دستیابی به شرایط صلح پایدار، یا مدیریت مؤثر کشوری اشغال شده که در آن رژیم متخاصم سرنگون شده اما دولت مشروعی هنوز مستقر نشده است. بنابراین، در عمل، چالش صرفاً برنامه‌ریزی برای جنگ‌های طولانی به جای جنگ‌های کوتاه نیست، بلکه برنامه‌ریزی برای جنگ‌هایی است که نظریه پیروزی عملی با اهداف واقع‌بینانه دارند، هر چقدر هم که تحقق آن‌ها طول بکشد.

شکست نخوردن به معنای پیروزی نیست

استراتژی مؤثر جنگی تنها مسئله روش نظامی نیست، بلکه هدف سیاسی نیز هست. بدیهی است که تحرکات نظامی زمانی موفق‌تر هستند که با جاه‌طلبی سیاسی محدود ترکیب شوند. جنگ خلیج فارس ۱۹۹۱ موفقیت‌آمیز بود زیرا دولت جورج اچ. دبلیو. بوش تنها هدفش بیرون راندن عراق از کویت بود و نه سرنگونی صدام حسین، دیکتاتور عراق. تهاجم روسیه به اوکراین در سال ۲۰۲۲ ممکن بود موفقیت بیشتری داشت اگر بر دونباس تمرکز می‌کرد به جای تلاش برای کنترل سیاسی کل کشور.

با جاه‌طلبی محدود، مصالحه نیز آسان‌تر است. یک نظریه پیروزی عملی نیازمند استراتژی‌ای است که در آن اهداف نظامی و سیاسی همسو باشند. ممکن است تنها راه حل یک مناقشه، شکست کامل دشمن باشد، که در این صورت باید منابع کافی به این کار اختصاص یابد. در مواقع دیگر ممکن است یک ابتکار نظامی با انتظار قاطع از اینکه منجر به مذاکرات زودهنگام خواهد شد، انجام شود. این دیدگاه آرژانتین در آوریل ۱۹۸۲ بود که جزایر فالکلند را تصرف کرد. زمانی که انور سادات، رئیس جمهور مصر، در اکتبر ۱۹۷۳ به نیروهای مسلح خود دستور عبور از کانال سوئز را داد، این کار را برای ایجاد شرایط مذاکرات مستقیم با اسرائیل انجام داد. نیروهای مسلح او عقب رانده شدند، اما او به خواسته سیاسی خود رسید.

دست کم گرفتن منابع سیاسی و همچنین نظامی دشمن یکی از دلایل اصلی شکست استراتژی‌های جنگ کوتاه است. آرژانتین فرض کرد که بریتانیا با تصرف فالکلند یک عمل انجام شده را خواهد پذیرفت و تصور نمی‌کرد که بریتانیایی‌ها یک نیروی ضربت برای آزادسازی جزایر اعزام کنند. جنگ‌ها اغلب با این باور اشتباه آغاز می‌شوند که جمعیت قدرت مخالف به زودی تحت حمله تسلیم خواهد شد. مهاجمان ممکن است فرض کنند که بخشی از جمعیت از آن‌ها استقبال خواهند کرد، همانطور که در تهاجم عراق به ایران در سال ۱۹۸۰ و در واقع، در ضد تهاجم ایران به عراق، دیده شد.

روسیه حمله تمام عیار خود به اوکراین را بر اساس یک برداشت نادرست مشابه بنا نهاد: فرض کرد که اقلیت محاصره شده‌ای – در این مورد، روس زبان‌ها – وجود دارد که از نیروهایش استقبال خواهند کرد؛ اینکه دولت در کی‌یف فاقد مشروعیت است و به راحتی می‌توان آن را سرنگون کرد؛ و اینکه وعده‌های حمایت غرب به اوکراین چندان به نتیجه نخواهد رسید. هیچ یک از این مفروضات از روزهای اول جنگ جان سالم به در نبردند.

زمانی که یک طرح جنگ کوتاه پیروزی پیش‌بینی شده را به ارمغان نمی‌آورد، چالش برای رهبران نظامی دستیابی به یک همسویی جدید بین ابزار و اهداف است. تا سپتامبر ۲۰۲۲، رئیس جمهور ولادیمیر پوتین متوجه شد که روسیه در معرض خطر شکست تحقیرآمیز قرار دارد مگر اینکه بتواند سربازان بیشتری را به جبهه بیاورد و اقتصاد خود را در وضعیت جنگی جامع قرار دهد.

پوتین به عنوان رهبر یک دولت اقتدارگرا، می‌توانست مخالفت داخلی را سرکوب کند و کنترل رسانه‌ها را حفظ نماید و مجبور نبود زیاد نگران افکار عمومی باشد. با این وجود، او به یک روایت جدید نیاز داشت. او که پیش از جنگ ادعا کرده بود اوکراین یک کشور واقعی نیست و رهبران «نئونازی» آن از طریق کودتا در سال ۲۰۱۴ قدرت را به دست گرفته‌اند، نمی‌توانست توضیح دهد که چرا کشور با حمله نیروی برتر روسیه فرو نپاشید. بنابراین پوتین داستان خود را تغییر داد: او ادعا کرد که اوکراین توسط کشورهای ناتو، به ویژه ایالات متحده و بریتانیا، برای دنبال کردن اهداف روس‌هراسانه خودشان مورد استفاده قرار می‌گیرد.

یک سرباز اوکراینی در حال پنهان شدن از پهپاد روسی در پوکرووسک، اوکراین، مارس ۲۰۲۵. ایرینا ریباکووا / سرویس مطبوعاتی تیپ ۹۳ مکانیزه جداگانه خلودنی یار نیروهای مسلح اوکراین / رویترز

کرملین که در ابتدا تهاجم را به عنوان یک «عملیات نظامی ویژه» محدود معرفی کرده بود، اکنون آن را به عنوان یک مبارزه وجودی به تصویر می‌کشید. این بدان معنا بود که به جای صرفاً متوقف کردن اوکراین از ایجاد مزاحمت، روسیه اکنون به دنبال نشان دادن به کشورهای ناتو بود که نمی‌تواند توسط تحریم‌های اقتصادی یا تأمین تسلیحات ائتلاف به اوکراین شکسته شود.

دولت روسیه با توصیف جنگ به عنوان تدافعی، به مردم خود می‌گفت که چقدر در خطر است و در عین حال هشدار می‌داد که دیگر نمی‌توانند انتظار پیروزی سریع داشته باشند. کرملین به جای کاهش اهداف خود برای اذعان به دشواری‌های شکست اوکراینی‌ها در نبرد، آن‌ها را برای توجیه تلاش اضافی افزایش داد. روسیه با الحاق چهار استان اوکراین علاوه بر کریمه، و با ادامه درخواست برای یک دولت مطیع در کی‌یف، پایان دادن به جنگ را دشوارتر، و نه آسان‌تر، کرده است.

این وضعیت دشواری پایان دادن به جنگ‌هایی را که خوب پیش نمی‌روند، نشان می‌دهد: احتمال شکست اغلب یک هدف سیاسی اضافه می‌کند – تمایل به اجتناب از ظاهر ضعف و بی‌کفایتی. نگرانی‌های مربوط به اعتبار یکی از دلایلی بود که دولت ایالات متحده مدت‌ها پس از روشن شدن اینکه پیروزی دور از دسترس است، در ویتنام باقی ماند.

جایگزین کردن یک نظریه شکست خورده پیروزی با نظریه‌ای امیدوارکننده‌تر، نه تنها مستلزم ارزیابی مجدد نقاط قوت واقعی دشمن، بلکه تشخیص نقص در مفروضات سیاسی است که زیربنای حرکات اولیه بوده‌اند. فرض کنید فشار رئیس جمهور دونالد ترامپ برای آتش‌بس نتیجه دهد و جنگ در امتداد خطوط مقدم فعلی منجمد شود. مسکو می‌تواند دستاوردهای سرزمینی خود را به نوعی موفقیت به تصویر بکشد، اما تا زمانی که اوکراین دارای یک دولت مستقل و طرفدار غرب کارآمد باشد، نمی‌تواند واقعاً ادعای پیروزی کند.

اگر اوکراین به طور موقت خسارات سرزمینی خود را بپذیرد اما همچنان بتواند نیروهای خود را تقویت کند و با کمک شرکای غربی خود نوعی تضمین امنیتی به دست آورد، نتیجه همچنان با درخواست مکرر روسیه برای اوکراین بی‌طرف و غیرنظامی شده فاصله زیادی خواهد داشت. روسیه باقی خواهد ماند تا قلمرو ویران شده با جمعیت ناراضی را اداره و یارانه‌دهی کند و در عین حال مجبور به دفاع از خطوط طولانی آتش‌بس باشد.

با این حال، اگرچه روسیه نتوانسته است جنگ را ببرد، تاکنون شکست نخورده است. مجبور به عقب‌نشینی از برخی سرزمین‌های فتح شده در اوایل جنگ شده است، اما از اواخر سال ۲۰۲۳ پیشروی‌های کند اما مداومی در شرق داشته است. از سوی دیگر، اوکراین نیز شکست نخورده است، زیرا با موفقیت در برابر تلاش‌های روسیه برای انقیاد مقاومت کرده و روسیه را مجبور به پرداخت بهای سنگینی برای هر مایل مربع گرفته شده، کرده است. مهمتر از همه، این کشور همچنان یک دولت کارآمد باقی مانده است.

پایانی در چشم‌انداز نیست

در تفسیر جنگ‌های معاصر، تمایز بین «بردن» و «شکست نخوردن» حیاتی اما درک آن دشوار است. این تفاوت شهودی نیست به دلیل این فرض که همیشه یک پیروز در جنگ وجود خواهد داشت و به این دلیل که، در هر زمان، ممکن است به نظر برسد یک طرف در حال پیروز شدن است حتی اگر واقعاً پیروز نشده باشد. وضعیت «شکست نخوردن» کاملاً با اصطلاحاتی مانند بن‌بست و deadlock توصیف نمی‌شود زیرا این‌ها حاکی از تحرکات نظامی اندک هستند. هر دو طرف می‌توانند «شکست نخورند» زمانی که هیچ کدام نتوانند پیروزی را بر دیگری تحمیل کنند، حتی اگر یک یا هر دو گاهی اوقات قادر به بهبود موقعیت خود باشند.

به همین دلیل است که پیشنهادها برای پایان دادن به جنگ‌های طولانی‌مدت معمولاً به شکل درخواست آتش‌بس ارائه می‌شوند. با این حال، مشکل آتش‌بس‌ها این است که طرفین درگیری تمایل دارند آن‌ها را چیزی بیش از وقفه‌هایی در جنگ تلقی نکنند. آن‌ها ممکن است تأثیر کمی بر اختلافات اساسی داشته باشند و ممکن است صرفاً به هر دو طرف فرصتی برای بازیابی و بازسازی برای دور بعدی بدهند. آتش‌بسی که به جنگ کره در سال ۱۹۵۳ پایان داد، بیش از ۷۰ سال دوام آورده است، اما درگیری همچنان حل نشده باقی مانده و هر دو طرف همچنان برای جنگ آینده آماده می‌شوند.

بیشتر مدل‌های جنگی همچنان تعامل بین دو نیروی مسلح منظم را فرض می‌کنند. طبق این چارچوب‌بندی، پیروزی نظامی قاطع زمانی حاصل می‌شود که نیروهای دشمن دیگر نتوانند عمل کنند، و چنین نتیجه‌ای باید به پیروزی سیاسی نیز تبدیل شود، زیرا طرف شکست خورده چاره‌ای جز پذیرش شرایط پیروز ندارد. پس از سال‌ها تنش و جنگ متناوب، ممکن است یک طرف به موقعیتی برسد که بتواند پیروزی بی‌چون و چرایی را ادعا کند. نمونه‌ای از آن حمله آذربایجان به قره‌باغ در سال ۲۰۲۳ است که احتمالاً به جنگ سه دهه‌ای با ارمنستان پایان داد.

به طور متناوب، حتی اگر نیروهای مسلح یک کشور هنوز عمدتاً دست نخورده باشند، ممکن است به دلیل هزینه‌های انسانی و اقتصادی انباشته، فشارها بر دولت آن برای یافتن راهی برای خروج از درگیری افزایش یابد. یا ممکن است هیچ چشم‌اندازی برای پیروزی واقعی وجود نداشته باشد، همانطور که صربستان در جنگ خود علیه ناتو در کوزوو در سال ۱۹۹۹ به این نتیجه رسید. زمانی که یکی از طرفین درگیری تغییر رژیم در داخل را تجربه می‌کند، این نیز می‌تواند منجر به پایان ناگهانی خصومت‌ها شود. با این حال، جنگ‌های طولانی، زمانی که پایان می‌یابند، احتمالاً میراث‌های تلخ و پایداری از خود به جای می‌گذارند.

درگیری‌های معاصر اغلب لبه‌های محوی دارند.

حتی در مواردی که می‌توان به یک توافق سیاسی، و نه فقط آتش‌بس، دست یافت، ممکن است درگیری حل نشود. تعدیلات ارضی، و شاید امتیازات اقتصادی و سیاسی قابل توجه توسط طرف بازنده، ممکن است باعث رنجش و تمایل به جبران در میان جمعیت شکست خورده شود. یک کشور شکست خورده ممکن است مصمم باقی بماند تا راه‌هایی برای بازیابی آنچه از دست داده است، بیابد.

این موضع فرانسه پس از واگذاری آلزاس-لورن به آلمان در سال ۱۸۷۱ پس از جنگ فرانسه و پروس بود. در جنگ فالکلند، آرژانتین ادعا کرد که در حال بازیابی سرزمینی است که یک قرن و نیم پیش از دست داده بود. علاوه بر این، برای پیروز، قلمرو دشمن که تصرف و ضمیمه شده است، همچنان نیاز به اداره و پلیس دارد. اگر جمعیت را نتوان سرکوب کرد، آنچه ممکن است در ابتدا به عنوان یک تصرف موفق زمین به نظر برسد، ممکن است به وضعیت بی‌ثبات تروریسم و شورش ختم شود.

برخلاف مدل‌های استاندارد جنگ، که در آن خصومت‌ها معمولاً نقطه شروع روشن و تاریخ پایان به همان اندازه روشنی دارند، درگیری‌های معاصر اغلب لبه‌های محوی دارند. آن‌ها تمایل دارند از مراحلی عبور کنند که می‌تواند شامل جنگ و دوره‌های آرامش نسبی باشد. درگیری ایالات متحده با عراق را در نظر بگیرید. در سال ۱۹۹۱، نیروهای عراقی به سرعت توسط ائتلاف تحت رهبری ایالات متحده شکست خوردند، در آنچه ظاهراً یک جنگ کوتاه و قاطع بود.

اما از آنجا که ایالات متحده تصمیم گرفت کشور را اشغال نکند، جنگ صدام را در قدرت باقی گذاشت و سرکشی مداوم او احساس کار ناتمام را ایجاد کرد. در سال ۲۰۰۳، تحت ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش، ایالات متحده دوباره به عراق حمله کرد و پیروزی سریع دیگری به دست آورد و این بار دیکتاتوری بعثی صدام سرنگون شد. اما فرآیند جایگزینی آن با چیزی جدید، سال‌ها خشونت ویرانگر بین جوامع را تسریع کرد که گاهی به جنگ داخلی تمام عیار نزدیک می‌شد. بخشی از آن بی‌ثباتی تا به امروز ادامه یافته است.

از آنجا که جنگ‌های داخلی و عملیات ضد شورش در داخل و در میان جمعیت‌ها جنگیده می‌شوند، غیرنظامیان بار اصلی آسیب‌های ناشی از این جنگ‌ها را تحمل می‌کنند، نه تنها با گرفتار شدن در خشونت‌های فرقه‌ای عمدی یا آتش متقابل، بلکه به این دلیل که مجبور به فرار از خانه‌های خود می‌شوند. این یکی از دلایلی است که این جنگ‌ها تمایل دارند منجر به درگیری و هرج و مرج طولانی‌مدت شوند. حتی زمانی که یک قدرت مداخله‌گر تصمیم به کنار کشیدن می‌گیرد، همانطور که هم اتحاد جماهیر شوروی و هم، بسیار بعد، ائتلاف تحت رهبری ایالات متحده در افغانستان انجام دادند، به این معنی نیست که درگیری پایان می‌یابد – فقط اشکال جدیدی به خود می‌گیرد.

در سال ۲۰۰۱، ایالات متحده یک طرح «جنگ کوتاه» روشن برای سرنگونی طالبان داشت که آن را با موفقیت و نسبتاً کارآمد با استفاده از نیروهای منظم همراه با ائتلاف شمال به رهبری افغان‌ها اجرا کرد. اما هیچ استراتژی روشنی برای مرحله بعدی وجود نداشت. مشکلاتی که واشنگتن با آن‌ها روبرو بود ناشی از یک حریف سرسخت که با نیروهای منظم می‌جنگید نبود، بلکه ناشی از خشونت بومی بود، که در آن تهدیدها نامنظم بودند و از جامعه مدنی پدیدار می‌شدند و هرگونه نتیجه رضایت‌بخش به اهداف گریزان ایجاد حکمرانی مناسب و امنیت برای جمعیت بستگی داشت. بدون نیروهای خارجی برای حمایت از دولت، طالبان توانست بازگردد و تاریخ درگیری افغانستان ادامه یافت.

تانکی در مرز غزه و اسرائیل، مارس ۲۰۲۵. امیر کوهن / رویترز

پیروزی اسرائیل در سال ۱۹۶۷ – یک مورد پارادایمی از پیروزی سریع – نیز آن را با اشغال قلمرو وسیعی با جمعیت‌های ناراضی مواجه کرد. این شرایط را برای بسیاری از جنگ‌هایی که پس از آن رخ داد، از جمله جنگ‌های خاورمیانه که با حملات ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس فوران کرد، ایجاد نمود. از آن زمان، اسرائیل کارزارهایی را علیه این گروه در نوار غزه، که اسرائیل در سال ۲۰۰۵ از آن عقب‌نشینی کرده بود، و علیه حزب‌الله در لبنان، جایی که اسرائیل در سال ۱۹۸۲ عملیات سوءمدیریت شده‌ای را انجام داده بود، به راه انداخته است.

این دو کارزار اشکال مشابهی به خود گرفته‌اند و عملیات زمینی برای نابودی تأسیسات دشمن، از جمله شبکه‌های تونلی، را با حملات علیه ذخایر سلاح، پرتابگرهای موشک و فرماندهان دشمن ترکیب کرده‌اند. هر دو درگیری باعث تلفات عظیم غیرنظامی و تخریب گسترده مناطق و زیرساخت‌های غیرنظامی شده‌اند. با این حال، لبنان را می‌توان یک موفقیت در نظر گرفت زیرا حزب‌الله در حالی که جنگ در غزه هنوز ادامه داشت، با آتش‌بس موافقت کرد، کاری که گفته بود از انجام آن خودداری خواهد کرد. در مقابل، آتش‌بس کوتاه‌مدت در غزه یک پیروزی نبود، زیرا دولت اسرائیل هدف خود را حذف کامل حماس تعیین کرده بود، که به آن دست نیافت. در ماه مارس، پس از شکست مذاکرات، اسرائیل جنگ را از سر گرفت، همچنان بدون استراتژی روشنی برای پایان دادن قطعی به درگیری. اگرچه حماس به شدت تضعیف شده است، اما همچنان به فعالیت خود ادامه می‌دهد و بدون یک طرح توافق شده برای حکمرانی آینده غزه یا یک جایگزین فلسطینی قابل دوام، همچنان یک جنبش تأثیرگذار باقی خواهد ماند.

در آفریقا، درگیری‌های طولانی‌مدت به نظر بومی می‌رسند. در اینجا بهترین پیش‌بینی‌کننده خشونت آینده، خشونت گذشته است. در سراسر قاره، جنگ‌های داخلی شعله‌ور می‌شوند و سپس فروکش می‌کنند. این‌ها اغلب بازتاب شکاف‌های عمیق قومی و اجتماعی هستند که با مداخلات خارجی و همچنین اشکال خام‌تر مبارزه قدرت تشدید می‌شوند. بی‌ثباتی زمینه‌ای، درگیری مداوم را تضمین می‌کند که در آن افراد و گروه‌ها می‌توانند منافعی داشته باشند، شاید به این دلیل که جنگ هم محرکی برای قاچاق اسلحه، انسان و کالاهای غیرقانونی و هم پوششی برای آن فراهم می‌کند.

جنگ کنونی در سودان شامل درگیری داخلی و وفاداری‌های در حال تغییر است، که در آن یک رژیم سرکوبگر توسط ائتلافی سرنگون شد، که سپس به جان خود افتاد و منجر به جنگی حتی شریرتر شد. همچنین شامل بازیگران خارجی مانند مصر و امارات متحده عربی است که بیشتر نگران جلوگیری از دستیابی مخالفان به مزیت هستند تا پایان دادن به خشونت و ایجاد شرایط برای بازیابی و بازسازی.

آتش‌بس‌ها و معاهدات صلح، زمانی که رخ می‌دهند، اغلب ثابت می‌کنند که عمر کوتاهی دارند و این قاعده را تأیید می‌کنند. طرف‌های سودانی از زمان استقلال این کشور در سال ۱۹۵۶ بیش از ۴۶ معاهده صلح امضا کرده‌اند. جنگ‌ها معمولاً زمانی شناسایی می‌شوند که به رویارویی نظامی مستقیم منجر می‌شوند، اما جوشش پیش و پس از جنگ بخشی از همان فرآیند است. به جای رویدادهای مجزا با آغاز، میانه و پایان، شاید بهتر باشد جنگ‌ها را نتیجه روابط سیاسی ضعیف و ناکارآمدی دانست که مدیریت آن‌ها با ابزارهای غیرخشونت‌آمیز دشوار است.

نوع متفاوتی از بازدارندگی

درس اصلی که ایالات متحده و متحدانش می‌توانند از تجربه قابل توجه خود در جنگ‌های طولانی بگیرند این است که بهتر است از آن‌ها اجتناب شود. اگر ایالات متحده درگیر یک درگیری طولانی‌مدت قدرت‌های بزرگ شود، کل اقتصاد و جامعه کشور باید در وضعیت جنگی قرار گیرد. حتی اگر چنین جنگی با چیزی شبیه به پیروزی پایان یابد، جمعیت احتمالاً درهم شکسته و دولت از تمام ظرفیت اضافی خود تهی خواهد شد.

علاوه بر این، با توجه به شدت جنگ‌های معاصر، سرعت فرسایش، و هزینه‌های تسلیحات مدرن، افزایش سرمایه‌گذاری در تجهیزات و مهمات جدید ممکن است همچنان برای حفظ جنگ آینده برای مدت طولانی کافی نباشد. حداقل، ایالات متحده و شرکای آن باید ذخایر کافی را از قبل تهیه کنند تا به اندازه کافی در نبرد باقی بمانند تا بسیج بسیار شدیدتر و تمام عیار آغاز شود.

و سپس، البته، خطر جنگ هسته‌ای وجود دارد. در مقطعی از یک جنگ طولانی‌مدت که شامل روسیه یا چین باشد، وسوسه استفاده از سلاح‌های هسته‌ای ممکن است غیرقابل مقاومت باشد. چنین سناریویی احتمالاً جنگ متعارف طولانی را به پایانی ناگهانی می‌رساند. پس از هفت دهه بحث در مورد استراتژی هسته‌ای، هنوز نظریه معتبری برای پیروزی هسته‌ای بر دشمنی که قادر به تلافی به مثل باشد، یافت نشده است.

مانند استراتژیست‌های جنگ متعارف، برنامه‌ریزان هسته‌ای بر سرعت و حرکات اولیه درخشان، با هدف از بین بردن ابزارهای تلافی دشمن و حذف رهبری آن، یا حداقل هشدار دادن و گیج کردن آن برای ایجاد فلج ناشی از عدم تصمیم‌گیری، تمرکز کرده‌اند. با این حال، همه این نظریه‌ها غیرقابل اعتماد و حدسی به نظر می‌رسند، زیرا هرگونه حمله اول باید با خطر پرتاب دشمن در صورت هشدار و همچنین بقای سیستم‌های کافی برای یک پاسخ ویرانگر مقابله کند. خوشبختانه، این نظریه‌ها هرگز در عمل آزمایش نشده‌اند. یک حمله هسته‌ای که پیروزی فوری به همراه نداشته باشد و در عوض منجر به تبادلات هسته‌ای بیشتر شود، ممکن است طولانی نباشد، اما بدون شک تیره و تار خواهد بود. به همین دلیل است که این وضعیت به عنوان «تخریب حتمی متقابل» توصیف شده است.

ارزش یادآوری دارد که یکی از دلایلی که تشکیلات دفاعی ایالات متحده عصر هسته‌ای را با چنین اشتیاقی پذیرفت این بود که جایگزینی برای جنگ‌های جهانی ویرانگر اوایل قرن بیستم ارائه می‌داد. استراتژیست‌ها قبلاً به خوبی آگاه بودند که نبردهای تا پای جان بین قدرت‌های بزرگ می‌تواند فوق‌العاده طولانی، خونین و پرهزینه باشد.

با این حال، مانند بازدارندگی هسته‌ای، قدرت‌های بزرگ اکنون ممکن است نیاز داشته باشند به طور آشکارتر برای جنگ‌های متعارف طولانی‌تر از آنچه برنامه‌های فعلی فرض می‌کنند، آماده شوند – اگر فقط برای کمک به تضمین اینکه رخ ندهند. و همانطور که جنگ در اوکراین به طرز دردناکی نشان داده است، قدرت‌های بزرگ می‌توانند در جنگ‌های طولانی درگیر شوند حتی زمانی که مستقیماً در نبردها دخیل نیستند. ایالات متحده و متحدانش باید پایگاه‌های صنعتی دفاعی خود را بهبود بخشند و ذخایر را برای آمادگی بهتر برای این موارد احتمالی در آینده ایجاد کنند.

با این حال، چالش مفهومی که این نوع آمادگی ایجاد می‌کند، متفاوت از آن چیزی است که برای آمادگی برای رویارویی تایتانیک بین ابرقدرت‌ها لازم است. اگرچه این چشم‌انداز ممکن است ناخوشایند باشد، اما برنامه‌ریزان نظامی باید به مدیریت درگیری‌ای که خطر طولانی شدن دارد، به همان روشی فکر کنند که به مدیریت تشدید هسته‌ای فکر کرده‌اند.

استراتژیست‌های دفاعی با آمادگی برای طولانی شدن و کاهش اعتماد هر متجاوز بالقوه به توانایی به راه انداختن یک جنگ کوتاه موفقیت‌آمیز، می‌توانند نوع دیگری از بازدارندگی را فراهم کنند: آن‌ها به دشمنان هشدار می‌دهند که هر پیروزی، حتی اگر قابل دستیابی باشد، با هزینه غیرقابل قبولی برای ارتش، اقتصاد و جامعه آن‌ها همراه خواهد بود.

جنگ‌ها از طریق تصمیمات سیاسی آغاز و پایان می‌یابند. تصمیم سیاسی برای آغاز درگیری مسلحانه احتمالاً یک جنگ کوتاه را فرض می‌کند؛ تصمیم سیاسی برای پایان دادن به نبردها احتمالاً منعکس کننده هزینه‌ها و عواقب گریزناپذیر یک جنگ طولانی خواهد بود. برای هر قدرت نظامی، چشم‌انداز خصومت‌های طولانی یا بی‌پایان و بی‌ثباتی قابل توجه اقتصادی و سیاسی، دلیل خوبی برای تردید پیش از آغاز یک جنگ بزرگ و جستجوی ابزارهای دیگر برای دستیابی به اهداف مورد نظر است.

اما همچنین به این معنی است که وقتی نمی‌توان از جنگ‌ها اجتناب کرد، اهداف نظامی و سیاسی آن‌ها باید واقع‌بینانه و قابل دستیابی باشند و به گونه‌ای تنظیم شوند که با منابع نظامی موجود قابل دستیابی باشند. یکی از جذابیت‌های بزرگ قدرت نظامی این است که وعده می‌دهد درگیری‌ها را به پایانی سریع و قاطع برساند. در عمل، به ندرت چنین می‌کند.


پاورقی‌ها:

⚠️ اخطار:محتوای این مقاله صرفاً دیدگاه‌های نویسنده و منبع اصلی را منعکس می‌کند و مسئولیت آن بر عهده نویسنده است. بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.

✅ سورس ما:Foreign Affairs

💡 درباره منبع: فارن افرز (Foreign Affairs) یک نشریه آمریکایی پیشرو در زمینه روابط بین‌الملل و سیاست خارجی ایالات متحده است که توسط شورای روابط خارجی (CFR)، یک اندیشکده غیرحزبی، منتشر می‌شود. این نشریه از سال ۱۹۲۲ منتشر شده و به عنوان یکی از تأثیرگذارترین مجلات برای بحث و تحلیل سیاست جهانی شناخته می‌شود.

✏️ درباره نویسنده: لاورنس دی. فریدمن (Lawrence D. Freedman) استاد بازنشسته مطالعات جنگ در کالج کینگ لندن است. او نویسنده کتاب “”فرماندهی: سیاست عملیات نظامی از کره تا اوکراین”” و یکی از نویسندگان همکار وبلاگ Substack به نام Comment Is Freed است.

” “Step 3: Yoast SEO & WordPress Details WordPress Tags (Farsi): مقاله تحلیلی, ژئواستراتژی و دفاع, استراتژی نظامی, جنگ‌های بی‌پایان, جنگ‌های طولانی, نظریه پیروزی, جنگ‌های نامنظم, ضد شورشگری, جنگ اوکراین, جنگ غزه, جنگ افغانستان, جنگ عراق, جنگ ویتنام, جنگ جهانی اول, جنگ جهانی دوم, عملیات طوفان صحرا, نبرد نفرسایشی, بازدارندگی, لاورنس دی. فریدمن, فارن افرز, Lawrence D. Freedman, Foreign Affairs, انگلیسی, تاریخ نظامی, روسیه, چین, تایوان, اسرائیل, حماس, طالبان, ناتو WordPress Categories (Farsi): ژئواستراتژی و دفاع (Geostrategy and Defense) پیشنهاد زیرشاخه: استراتژی نظامی, نظریه جنگ, جنگ‌های نامنظم, ضد شورشگری, تاریخ نظامی, بازدارندگی ژئوپولیتیک و روابط بین‌الملل (Geopolitics and International Relations) پیشنهاد زیرشاخه: حل منازعات, علل جنگ, پیامدهای جنگ ملت‌های جهان (Nations of the World) کشورها: ایالات متحده آمریکا, روسیه, اوکراین, عراق, ایران, کویت, افغانستان, ویتنام, اسرائیل, لبنان, سوریه, یمن, سودان, چین, تایوان, پاکستان, بنگلادش, آرژانتین, بریتانیا, آلمان, ژاپن, صربستان (یوگسلاوی), مصر, آذربایجان, ارمنستان, امارات متحده عربی جغرافیاها (Geographies) مناطق: خاورمیانه, اروپا, آسیا, آفریقا, آمریکای لاتین (فالکلند), قفقاز (قره‌باغ) شخصیت‌های برجسته (Significant Figures) رهبران: جو بایدن (Joe Biden – mentioned), صدام حسین (Saddam Hussein), ولادیمیر پوتین (Vladimir Putin), انور سادات (Anwar al-Sadat), جورج اچ. دبلیو. بوش (George H.W. Bush – implied), جورج دبلیو. بوش (George W. Bush) سایر: اندرو کرپینویچ (Andrew Krepinevich) منبع اصلی (Main Source) ناشر: فارن افرز (Foreign Affairs) نوع ناشر: نشریه (وابسته به اندیشکده CFR) و کشور نام ناشر: آمریکا Article Subtitle (Farsi): تحلیل چرایی شکست استراتژی‌های “”جنگ کوتاه”” در دوران معاصر و غلبه جنگ‌های فرسایشی و طولانی‌مدت، و ضرورت بازنگری در نظریه‌های پیروزی. Yoast SEO Fields: a. Focus Keyphrase: جنگ‌های بی‌پایان b. Slug (English): foreignaffairs-age-forever-wars-freedman c. Meta Description (Farsi): بررسی دلایل ناکامی استراتژی‌های نظامی مدرن در دستیابی به پیروزی‌های سریع و رواج یافتن جنگ‌های طولانی و فرسایشی در جهان معاصر. ”

نمایش بیشتر
دکمه بازگشت به بالا
سورس ما | SourceMA

لطفاً تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال کنید

کاربر گرامی، وب‌سایت ما برای تامین هزینه‌های نگهداری و ارائه محتوای به شما، نیازمند نمایش تبلیغات است. خواهشمندیم برای حمایت از ما و ادامه دسترسی به خدمات، تبلیغ‌گیر خود را غیرفعال نمایید. از همکاری شما صمیمانه سپاسگزاریم.