⏳ مدت زمان مطالعه: ۱۵ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: بنیاد کارنگی برای صلح بینالمللی/کادری لیک | 📅 تاریخ: August 23, 2017 / ۱ شهریور ۱۳۹۶
⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاههای مطرحشده نیست.
مقدمه
هنگامی که دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، گفت که میخواهد با روسیه معامله کند، بسیاری از مردم بلافاصله نگران اروپای شرقی شدند؛ منطقهای که اغلب بهعنوان یک میدان نبرد ژئوپلیتیکی، قلمرویی مورد مناقشه میان اروپا و روسیه، دیده میشود. و وسوسهانگیز – یا وحشتناک – است که فکر کنیم چنین پرسشهای ارضیای واقعاً میتوانند با یک معامله، چه یک بدهبستان بدبینانه یا یک مصالحه محتاطانه، حل شوند.
بااینحال، نگریستن به کشورهای همسایگی شرقی – یعنی ارمنستان، آذربایجان، بلاروس، گرجستان، مولداوی و اوکراین – نخست و مهمتر از همه بهعنوان یک میدان نبرد ژئوپلیتیکی، لایههای مهمی از یک واقعیت پیچیدهتر را پنهان میکند. تنشهای داخلی در اکثر این کشورهای اروپای شرقی، مبتنی بر انتخابهای ژئوپلیتیکی نیست. این یک مبارزه میان جهان شرق و غرب نیست، حتی اگر برخی سیاستمداران محلی آن را چنین بهتصویر بکشند. بلکه، تنش میان نخبگانِ خودخواه و جوامعی است که در حال بلوغ هستند و بهطور فزایندهای خواستار پاسخگویی میباشند. اما این تنشهای داخلیِ عادی بهروشهایی که منحصر به اروپا و بهطور بالقوه بسیار خطرناک هستند، با ژئوپلیتیک درهمتنیده شدهاند.
این ترکیب عوامل، اروپا را با معضلات سیاستی روبرو میکند که نمیتوان بهسرعت – چه با دستیابی به توافق یا ابزارهای دیگر – آنها را حل کرد. اما این چالشها باید بادقت مدیریت شوند تا از تشدیدهای خطرناک جلوگیری شود و در را برای تحولات مثبت در آینده باز نگه دارد. و درحالیکه اروپا واقعاً به سیاست جدیدی برای منطقه نیاز دارد، این سیاست نمیتواند شامل راهحلهای آسان باشد.
همسایگی شرقی اروپا در مقابل اروپای مرکزی
همسایگی شرقی اغلب فقط بهعنوان نسخه جدیدی از اروپای مرکزی در دهه ۱۹۹۰ دیده شده است: یعنی بهعنوان گروه دیگری از کشورها که میخواهند دموکراتیزه شوند، از سلطه روسیه بگریزند و به غرب بپیوندند. مسائل این بار بهطور مسلم سختتر است – انگیزههای محلی برای اصلاحات ضعیفتر است، فساد عمیقاً ریشهدار میباشد، مقاومت روسیه قویتر است و عزم غرب برای حمایت از کشورهای درگیر، کمتر پایدار است. همچنین هیچ وعده صریحی برای عضویت در اتحادیه اروپا وجود ندارد. در این مورد، اتحادیه اروپا دچار اختلاف است: درحالیکه برخی کشورها – لهستان، سوئد و کشورهای بالتیک، برای نام بردن چند مورد – از ارائه این پیشنهاد به همسایگان در اروپای شرقی حمایت میکنند، سایر کشورها بهدلیل خستگی از گسترش یا ترس از واکنش بالقوه روسیه، عقب نگه داشته میشوند.
بااینحال، در غیر این صورت، جوهر سیاست اتحادیه اروپا در قبال این کشورها از بسیاری جهات شبیه به رویکرد اتحادیه اروپا به اروپای مرکزی در بیستوپنج سال پیش باقی مانده است: تلاش برای ایجاد یک همسایگی دوستانه، دموکراتیک و همفکر با ارائه درجات بیشتری از نزدیکی و همکاری با اتحادیه اروپا در ازای اصلاحات، دموکراتیزاسیون و تصویب تدریجی چارچوب قانونی اتحادیه اروپا. این همچنین هسته اصلی سیاست مشارکت شرقی (EaP) اتحادیه اروپا از سال ۲۰۰۹ بوده است؛ سیاستی که برخی کارشناسان آن را «گسترشِ سبک» (enlargement-lite) نامیدهاند.
بااینوجود، برخی تفاوتهای مهم اما اغلب نادیدهگرفتهشده میان اروپای مرکزی در گذشته و گروه EaP امروز، مانع از کارکرد این سیاست به روش پیشین میشود. در اروپای مرکزی در دهه ۱۹۹۰، انگیزه برای پیگیری اصلاحات، ریشههای عمیق فرهنگی و روانی داشت. بسیاری از مردم در کشورهایی مانند استونی و لهستان میخواستند پس از دههها سلطه شوروی، دوباره به غرب – که آن را خانه طبیعی خود میدیدند – بپیوندند.
این تمایل، نخبگان و عموم مردم این کشورها را متحد کرد؛ بهعنوان مأموریتی برای اقدام برای رهبران سیاسی و معیاری برای موفقیت آنها عمل نمود. ادغام در اتحادیه اروپا گفتمان هژمونیک بود؛ نخبگان گزینه دیگری نداشتند. درحالیکه مقیاس تحول اروپای مرکزی واقعاً بیسابقه بود و اتحادیه اروپا نمیتوانست برای آن آماده باشد، بهاین دلایل، بااینوجود برای اتحادیه اروپا نسبتاً آسان و سرراست بود که بر جهت تغییر و ماهیت اصلاحات تأثیر بگذارد، اگر نگوییم آن را دیکته کند.
کشورهایی که سرانجام به EaP پیوستند، برعکس، استقلال خود را تا حدی بهطور تصادفی در سال ۱۹۹۱ به دست آوردند – یا در برخی موارد احیا کردند. این فرآیند با همان شور و شوقهای ژئوپلیتیکی و فرهنگی اروپای مرکزی در طول دهه ۱۹۹۰، حداقل نه به همان درجه، همراه نبود. در کشورهای EaP، اسطوره بازگشت به غرب ضعیف یا ناموجود بود؛ هیچ خاطرهای از دولت مستقل وجود نداشت که بتواند نقش سیاسی معناداری ایفا کند. غرب بهعنوان چشماندازی از آینده که قادر به متحد کردن جمعیت و توانمندسازی رهبران باشد، عمل نکرد. بههمین دلیل است که حاکمیت این کشورها میتوانست توسط نخبگان فاسدی که از آن برای منافع خود استفاده میکردند – یا صرفاً توسط نخبگان محلی، که فرصت تاریخی را آنطور که بهعنوان مثال در کشورهای بالتیک تشخیص داده شد، تشخیص نمیدادند – ربوده شود. یک ربع قرن بعد، حداقل در برخی از این کشورها، جوامع قویتر میشوند و شروع به درخواست پاسخگویی بیشتر از نخبگان کردهاند. این تحول، نیرویی است که باید با آن حساب کرد و منبع پایداری از فشار بر نخبگان ایجاد میکند.
اما نباید اشتباه کرد: درحالیکه این فشار میتواند ژئوپلیتیکی بهنظر برسد، و گاهی اوقات واقعاً میتواند باشد، تمرکز اصلی آن داخلی است. حتی اگر تظاهرکنندگان میدان اوکراین در اواخر ۲۰۱۳ و اوایل ۲۰۱۴ پرچمهای اتحادیه اروپا را حمل میکردند، در اصل این یک انقلاب ضدفساد بود که مدتها انتظار وقوع آن میرفت. تقریباً هر چیزی میتوانست آن را تحریک کند. توافقنامه همکاری اتحادیه اروپا و اوکراین که رئیسجمهور وقت ویکتور یانوکوویچ از امضای آن امتناع کرد، صرفاً نقش کبریتی را ایفا کرد که بر بشکه باروت انداخته شد.
نخبگان اروپای شرقی و جامعه بهطور کلی، اتحادیه اروپا را بسیار متفاوت میبینند. در چشم جوامع اروپای شرقی، اتحادیه اروپا نه چندان بهعنوان یک مقصد ژئوپلیتیکی، بلکه بهعنوان ابزاری برای ایجاد حکمرانی مبتنی بر قانون در داخل، محبوب است و با توانایی آن در کمک به این پیگیری، قضاوت میشود. نخبگان، در مقابل، ممکن است بیشتر به پیوندهای نهادی با اتحادیه اروپا بهعنوان ابزاری برای پوشش ریسک در برابر روسیه علاقهمند باشند، اما درعینحال، تمایل دارند از اصلاحات واقعی که منافع قدرتمندِ تثبیتشده آنها را نقض میکند، اجتناب ورزند. برای شهروندان عادی، اتحادیه اروپا به معنای توسعه است؛ برای نخبگان، اتحادیه اروپا به معنای ژئوپلیتیک و حفظ قدرت است.
این امر اتحادیه اروپا را با معضلات سیاستی دشواری روبرو میکند. میتواند به شهروندان، سازمانهای غیردولتی، فعالان و سایر بازیگران اجتماعی برای اعمال فشار تکیه کند، اما این اغلب مستلزم اقدام علیه منافع شخصی نخبگان است. این ممکن است به این معنی باشد که پیشنهاد عضویت نهایی در اتحادیه اروپا، حتی اگر روی میز باشد، ممکن است بهعنوان محرک خودکار اصلاحات جدی، آنطور که برخی غربیها امیدوارند، عمل نکند. نخبگان در اجرای هرگونه اصلاحاتی همچنان نقش اساسی دارند، بنابراین محدودیتهایی برای میزان بیگانگی اتحادیه اروپا از آنها، درحالیکه هنوز سعی در همکاری با آنها دارد، وجود دارد. اما اگر اتحادیه اروپا در کنار نخبگانِ ظاهراً طرفدار اروپا اما اساساً فاسد دیده شود، این نیز بر جایگاه اتحادیه اروپا در چشم این جوامع تأثیر خواهد گذاشت.
محبوبیت متغیر اتحادیه اروپا در اوکراین، نمونهای گویا ارائه میدهد. این محبوبیت در اواخر ریاستجمهوری ظاهراً طرفدار اروپای ویکتور یوشچنکو به پایینترین حد خود رسید: در سال ۲۰۰۸، تنها ۲۸ درصد اوکراینیها فکر میکردند که کشور باید آرزوی ایجاد روابط نزدیکتر با اتحادیه اروپا را داشته باشد، درحالیکه ۵۴ درصد معتقد بودند که باید روابط با اتحادیه اقتصادی اوراسیا (EEU) و ادغام بیشتر با روسیه را توسعه دهد. بااینحال، تا پایان ریاستجمهوری ظاهراً دوستدار روسیه یانوکوویچ، این روند معکوس شده بود. در اکتبر ۲۰۱۳، ۳۲ درصد اوکراینیها دیدگاههای مطلوبی نسبت به EEU داشتند و ۴۷ درصد امید خود را به اتحادیه اروپا بسته بودند؛ تا سال ۲۰۱۵، همین ارقام بهترتیب ۱۳ درصد و ۶۲ درصد بود. درس واضح است: نخبگان خودخواه تمایل دارند در نهایت هر مفهومی را که اسماً به آن پایبند هستند، بیاعتبار کنند.
درحالیکه این رویارویی میان نخبگان و جوامع بهعنوان یک جریان زیرین در سراسر منطقه عمل میکند، بهروشهای متفاوتی در کشورهای مختلف ظاهر میشود. همانطور که یک جفت محقق اروپایی بیان کردهاند، «سایههای خاکستری» بیشماری وجود دارد. در گرجستان، مولداوی و اوکراین، انتخابات اهمیت دارد و قدرت دستبهدست میشود – هرچند گاهی اوقات مسالمتآمیزتر و گاهی اوقات کمتر. در آذربایجان و بلاروس، هرگز اینطور نیست.
درعینحال، پیشرفت دموکراتیک لزوماً با استانداردهای بالای حکمرانی و اقدامات مؤثر برای مهار فساد، مرتبط نیست. اوکراینِ کثرتگرا بهاندازه آذربایجانِ اقتدارگرا فاسد است، و مولداویِ ظاهراً طرفدار اروپا بهاندازه ارمنستانِ ظاهراً طرفدار روسیه، فاسد میباشد. گرجستان موفق شد نسل جدیدی را به قدرت برساند و به فساد رسیدگی کند، اما سپس بهدلیل اشتباهات زیادی که در این فرآیند مرتکب شد، دچار عقبگرد گردید. در همین حال، بلاروس دارای برخی سازوکارهای جنینی پاسخگویی است که در درون یک سیستم کاملاً اقتدارگرا پنهان شدهاند.
هیچیک از این جوامع موفق به دستیابی به پیشرفت و تشکیل یک نخبه سیاسی جایگزینِ پایدار، مسئول و دارای چشمانداز، یادآور آنهایی که در برخی کشورهای اروپای مرکزی – مانند لهستان – در دهه ۱۹۹۰ وجود داشتند، نشدهاند. غیرممکن است بگوییم آیا و چه زمانی چنین پیشرفتی رخ خواهد داد. اما رهایی تدریجی این جوامع امروزی اروپای شرقی نیز بعید است از میان برود: برعکس، شهروندان آنها در نحوه فشار بر دولتهای خود بهطور فزایندهای پیچیدهتر میشوند.
این پویایی احتمالاً به آیندهای از تنش داخلی دائمی اشاره دارد که ممکن است گهگاه به تحولات بزرگ بینجامد. این کشورها به یک مسیر پرفرازونشیب محکوم شدهاند که احتمالاً برای سالهای آینده ادامه خواهد داشت. این بهخودیخود چیز جدیدی نخواهد بود – این روزها، تنشها میان شهروندان و نخبگان به ویژگی بسیاری از دموکراسیهای پیشرفته، چه برسد به کشورهای درحالتوسعه، تبدیل شده است. بااینحال، آنچه وضعیت اروپای شرقی را بهطور منحصربهفردی خطرناک میکند، تعامل آن با ژئوپلیتیک است.
دیدگاههای روسیه در مورد اروپای شرقی
درحالیکه ایده دوگانگی شرق و غرب، پویاییهای سیاسی داخلی درون کشورهای EaP را تعریف نمیکند، اما نگرش روسیه نسبت به منطقه را تعریف مینماید. حلقه داخلی رئیسجمهور ولادیمیر پوتین، عمدتاً روابط بینالملل را بر حسب یک مبارزه حاصلجمعصفر برای تسلط و نفوذ میان چند کشور قدرتمند مینگرد. طبق این جهانبینی، کشورهای کوچکتر تقریباً بهناچار به وضعیت آنچه یک ناظر بهعنوان «دولتهای وابسته» توصیف کرده است، محدود میشوند؛ تنها پرسش این است که وابسته به چه کسی هستند. مسکو احساس میکند که پیشتر امتیاز زیادی داده است: از اروپای مرکزی و کشورهای بالتیک دست کشیده و این کشورها را در آنچه مسکو بهعنوان حوزه نفوذ ایالات متحده مینگرد، رها کرده است؛ اکنون روسیه مصمم است منطقه EaP – آخرین منطقه حائل خود در برابر غرب – را تحت کنترل خود نگه دارد.
درک ماهیت کنترلی که مسکو تمایل دارد، مهم است. قصد ندارد اتحاد جماهیر شوروی را حتی در مقیاس کوچکتر احیا کند، و همچنین تصرف زمین را بهعنوان هدفی مهم فینفسه نمینگرد. اما مسکو واقعاً احساس حقی در منطقه EaP میکند. انتظار دارد این کشورها نسبت به خواستههای مسکو حساس باشند و میخواهد اهرم اقتصادی و سیاسی داشته باشد که بتواند برای اطمینان از حساس بودن آنها استفاده کند. برای این منظور، پیوندهای اقتصادی قدیمی شوروی و فساد محلی، ابزارهای مفیدی هستند.
این سلطه لزوماً یا ذاتاً ضدغربی نیست: آنچه برای مسکو مهم است نه چندان رویگردان کردن این کشورها از غرب، بلکه داشتن توانایی مدیریت، داوری و (در صورت لزوم) وتو کردن جنبههای خاصی از روابط آنها با غرب است. اما این همچنین بهمعنای آن است که مسکو مصمم است از گسترش سازمانهای غربی به این بخش از جهان جلوگیری کند و فرض میکند که هرگونه اقدام غرب در منطقه باید تأیید روسیه را داشته باشد. روشی که دیپلماتهای روسی تلاشهای اروپاییان غربی برای نامیدن منطقه بهعنوان همسایگی مشترک را رد کردهاند، این را بهخوبی نشان میدهد: به گفته روسها، این همسایگی آنهاست، نه مشترک یا اروپایی.
آنچه مسکو میخواهد از آن اجتناب کند، ظهور پیوندهای مستقیم و نزدیکی واقعی میان کشورهای منطقه و غرب است: بههمین دلیل است که روسیه تلاش زیادی برای جلوگیری از امضای توافقنامههای همکاری کشورهای EaP با اتحادیه اروپا کرد و در مورد ارمنستان در انجام این کار موفق شد.
چه چیزی وضعیت را خطرناک میکند
این وضعیت با سوءتفاهمهای بالقوه و واقعی و پارادایمهای مفهومی متفاوتی که مسکو و غرب بهترتیب دارند، تشدید میشود. برای سالهای متمادی، اتحادیه اروپا تلاش کرده اما نتوانسته است مسکو را وادار به پذیرش دیدگاهی برد-بردتر کند که دموکراسی و رفاه را در این همسایگی مشترک، هم برای روسیه و هم برای اروپا خوب میداند. از سوی دیگر، مسکو فرض میکند که هرگونه اقدام اتحادیه اروپا بهطور خاص و غرب بهطور کلی، ریشه در همان رقابت قدرتهای بزرگی دارد که جهانبینی مسکو را چارچوببندی میکند. روسیه قویاً معتقد است که اروپا در تلاش است تا هنجارها و ارزشهای خود را در منطقه EaP با هدف گسترش حوزه نفوذ خود بههزینه مسکو، با چشمانداز گسترش اتحادیه اروپا و همچنین، بالقوه، ناتو، گسترش دهد.
علاوهبراین، مسکو نسبت به جوامع و قدرتی که میتوانند داشته باشند، نقطه کور دارد. صمیمانه معتقد است که رئیسجمهور پیشین اوکراین، یانوکوویچ، توسط غرب بهدلایل ژئوپلیتیکی سرنگون شد، نه توسط مردم اوکراین که آینده متفاوتی میخواستند. روسیه بازدید سیاستمداران غربی از میدان – که در واقع عمدتاً فقط اقدامات نمادین و جایگزینی برای سیاست واقعی بود – را بهعنوان مدرکی دال بر دخالت غرب در این رویدادها میدید.
در آینده، مسکو احتمالاً هرگونه کشمکش داخلی در منطقه EaP را از دریچه ژئوپلیتیکی خواهد دید و به غرب بهدلیل دامن زدن به احساسات ضدمسکو مشکوک خواهد بود. این امر بهویژه به این دلیل صادق است که در هرگونه کشمکش داخلی بالقوه، روسیه و اتحادیه اروپا احتمالاً خود را در طرفهای مختلف سنگرها خواهند یافت: غریزه اتحادیه اروپا، و معمولاً همچنین سیاستهای آن، حمایت از آرمانهای شهروندان خواهد بود، درحالیکه روسیه احتمالاً در کنار نخبگان فاسد علیه مردم آنها خواهد ایستاد. این بهاین دلیل نیست که تغییر دموکراتیک در همسایگی اروپای شرقی لزوماً الهامبخش جنبش مشابهی در روسیه خواهد بود – اگرچه ممکن است برخی در مسکو از این موضوع بترسند، درحالیکه ممکن است برخی در غرب به آن امیدوار باشند. در عوض، صرفاً بهاین دلیل است که کنترل و مدیریت نخبگان فاسد بهروشهایی که مسکو با آنها آشناست، آسانتر است.
بهطور کلی، این واقعاً شش کشور EaP را به قلمرویی مورد مناقشه تبدیل میکند؛ فضایی که در آن مجموعههای مختلفی از قوانین هنجاری رقابت میکنند – هم از نظر سیستمهای سازماندهی داخلی این کشورها و هم قوانین بینالمللی بازی. این به نوعی منطقه خاکستری ژئوپلیتیکی تبدیل شده است که در طول جنگ سرد وجود نداشت. بیاعتمادی میان روسیه و غرب و تمایل هر دو طرف، اما بهویژه روسیه، به خوانش نادرست نیات طرف مقابل نیز اوضاع را بسیار خطرناک میکند. در این شرایط ناگوار، یک حادثه نسبتاً بیاهمیت در منطقه EaP میتواند جرقه درگیری را بزند که سپس میتواند بسیار فراتر از محدوده اولیه خود تشدید شود.
پتانسیل تشدید، با سایر ویژگیهای سیاستگذاری و سیاستگذاران روسیه تقویت میشود. از یک سو، جهانبینی بهطرز چشمگیری همگن حلقه محدود تصمیمگیرندگان کرملین، آنها را مستعد تفکر گروهی و پارانویا میکند. علاوهبراین، مسکو میداند که از نظر سیاسی، اقتصادی و نظامی ضعیفتر از قدرت ترکیبی غرب باقی میماند و یاد گرفته است که این ضعفها را با تمایل بیشتر به ریسکپذیری جبران کند.
روسیه دریافته است که توانایی و تمایل آن به استفاده قاطعانه و غیرمنتظره از نیروی نظامی با غرب قابلمقایسه نیست و این بهنفع آن عمل میکند. مسکو جنگ ۲۰۰۸ در گرجستان و الحاق کریمه در سال ۲۰۱۴ را بهعنوان داستانهای موفقیتآمیز آشکاری میبیند که به اهداف خود (عمدتاً هدف توقف ناتو) دست یافتند. در مورد مداخلات روسیه در منطقه دونباس اوکراین (۲۰۱۴) و سوریه (۲۰۱۵)، نتیجه هنوز مشخص نیست، اما اگر اقدام نظامی با دیپلماسی مؤثر دنبال شود، موفقیت همچنان ممکن است.
دلایل دیگری نیز وجود دارد. روسیه اکنون تجربیات دیپلماتیک خود با غرب از سال ۱۹۹۲ تا ۲۰۱۲ را بهعنوان یک عقبنشینی ژئوپلیتیکی، ریشهگرفته در تلاش برای دوستانه بودن، تفسیر میکند. این اکنون به مسکو انگیزهای برای تشدید پیشگیرانه میدهد تا از موضع قدرت وارد گفتگو شود. علاوهبراین، موضع وسواسی و غرورمحور کرملین – و پوتین – باعث میشود که کاهش تنش برای مسکو بسیار دشوار باشد، حتی در مواردی که احساس میکند زیادهروی کرده و اوضاع را خراب کرده است. کاهش تنش هنوز برای مسکو ممکن است، اما طبق شرایط خودش و تنها زمانی که انجام این کار نتواند بهعنوان پیروزی برای طرف مقابل تفسیر شود – بنابراین، دستیابی به کاهش تنش در اوج یک بحرانِ سریعالسیر احتمالاً دشوار خواهد بود.
درست است، ریاستجمهوری ترامپ ممکن است این منطق تشدید را برای مدتی متوقف کرده باشد. مسکو وقتی با شرکای قابلپیشبینی در غرب روبرو میشود، در رفتار ریسکپذیر خود احساس امنیت میکند، اما ترامپ غیرقابلپیشبینی تلقی میشود. همچنین، تصمیمگیرندگان در مسکو تشخیص میدهند که ترامپ به نظم جهانی تحت رهبری آمریکا و اصول آن آنطور که پیشینیانش اولویت دادهاند، اولویت نمیدهد و این به مسکو امیدی میدهد که بتواند با ایالات متحده به توافق برسد و – در واقع – معامله کند. آنها همچنین میدانند که روشی که روسیه به عاملی در سیاست داخلی ایالات متحده تبدیل شده است، هرگونه معاملهای را در حال حاضر غیرممکن میکند. اما آنها آماده صبر هستند، با این فرض که پس از حلوفصل آنچه بهعنوان جنگ قدرت در واشنگتن تفسیر میکنند، زمان گفتگو فرا رسد. ممکن است تنشها در حال حاضر کاهش یافته باشد، اما تا زمانی که اصول وضعیت بدون تغییر باقی بماند، خطرات باقی میمانند و میتوانند در هر زمانی دوباره ظاهر شوند – هم در طول ریاستجمهوری ترامپ و هم پس از آن.
اروپا چه کاری میتواند انجام دهد
اتحادیه اروپا از وخامت اوضاع آگاه است اما مطمئن نیست چگونه پاسخ دهد. همچنین گزینههای زیادی ندارد: با نگاهی دقیقتر، مشخص میشود که، در حال حاضر، اتحادیه اروپا نمیتواند در مناقشه پیروز شود، نمیتواند از آن فراتر رود، و نمیتواند تسلیم شود. تنها انتخاب باقیمانده، مدیریت آن است.
هنگامی که شکاف میان جهانبینی روسیه و اروپا در سال ۲۰۱۴ آشکار شد، غریزه بسیاری از کشورهای اروپایی – نخست و مهمتر از همه آلمان – جستجوی راههایی برای فراتر رفتن از آن بود. همکاری اتحادیه اروپا با اتحادیه اقتصادی اوراسیا (EEU) بهطور خلاصه بهعنوان ابزاری برای ایجاد یک چارچوب همکاری گستردهتر مورد بحث قرار گرفت. بااینحال، بهزودی آشکار شد که، در واقعیت، چنین همکاریای فقط در مورد مسائل محدود مرتبط با تجارت ممکن است که نمیتواند بهعنوان پایهای برای یک پیشرفت سیاسی بزرگ عمل کند.
همچنین دشوار است ببینیم چگونه چنین همکاریای به کشورهای EaP میان اتحادیه اروپا و EEU رسیدگی میکند. اگر اروپا، EEU را بهعنوان یک بلوک ادغامگرایانه تحت رهبری روسیه از نظر سیاسی مشروعیت میبخشید، این احتمالاً به مسکو انگیزههای بیشتری برای گسترش آن میداد و بنابراین بر نامزدهای بالقوه فشار وارد میکرد. همچنین کشورهای منطقه، از جمله آنهایی که پیشتر عضو EEU هستند، را نگران میکرد. هیچکدام از آنها نمیخواهند پیوندهای مستقیم خود را با اروپا از دست بدهند. در نهایت، برای اینکه واقعاً از تنشهای ژئوپلیتیکی ناشی از منطقه خلاص شویم، چنین ترتیبی احتمالاً هنوز باید در یک معامله ارضی، بهطور ضمنی یا صریح، ریشه میداشت.
یک معامله ارضی، ناشی از ترتیبات جدید در مورد نظم امنیتی اروپا، احتمالاً همان چیزی است که روسیه میخواهد. احتمالاً، چنین معاملهای مستلزم اعمال محدودیتهایی بر حاکمیت کشورهای EaP، محدود کردن حق آنها برای پیوستن به سازمانهای غربی مانند اتحادیه اروپا و ناتو، پذیرش بیقیدوشرط ترتیبات داخلی مسکو و متحدانش (یا وابستگانش)، و غیرقابلقبول دانستن تغییرات رژیم طرفدار غرب – هم بهشکل مداخله مسلحانه (همانطور که در خاورمیانه اتفاق افتاده است) و هم بهشکل انقلابهای رنگی، همانطور که در فضای پساشوروی رخ داده است – میباشد.
برای اروپا، این غیرممکن است. اروپا نمیتواند وارد معاملات ژئوپلیتیکی بر سر حوزههای نفوذ شود. نه تنها تاریخ این را به یک تابو تبدیل کرده است، بلکه بسیاری از اروپاییها نیز میدانند که حوزههای نفوذ دیگر نمیتوانند به همان روش پیشین عمل کنند. در طول جنگ سرد، چنین ترتیبات ژئوپلیتیکی بهطور بالقوه میتوانست با اجبار حفظ شود، اما این روزها مقداری جذابیت لازم است. روسیه ممکن است ادعای حوزه نفوذ داشته باشد، اما واقعاً نمیتواند یکی را بدون پذیرش چنین ترتیبی توسط جوامع – و همچنین نخبگان – کشورهای مربوطه، حفظ کند. بررسی دقیقتر روابط روسیه با تمام کشورهای EaP نشان میدهد که مسکو نتوانسته است در هیچکجا به آن دست یابد.
برعکس، اتحادیه اروپا نیز نمیتواند این کشورها را در حوزه نفوذ خود ادغام کند تا زمانی که نخبگان این کشورها اصلاحات لازم را برای ریشهدواندن در اروپا و بستن راهها برای نفوذ ناروای خارجی انجام دهند. در این زمینه، این بیانیه که تصمیمگیری در مورد تعلق آنها به عهده خود کشورها است، از یک اصل شریف فراتر رفته و به یک واقعیت زندگی تبدیل میشود. نتیجه میشود که تسلیم شدن به خواستههای روسیه و اعطای حوزه نفوذ به آن نه تنها غیراخلاقی، بلکه بهسادگی غیرممکن خواهد بود – حتی اگر اروپا بخواهد این کار را انجام دهد.
در نهایت، اروپا میتواند سعی کند در بحث پیروز شود – بهاصطلاح – اما پیروزی واقعاً بهچه معناست؟ گروه برجستهای در اتحادیه اروپا، حمایت از همسایگی شرقی را بهعنوان یک سیاست بهینه در قبال روسیه میبینند. طبق این منطق، اگر اوکراین اصلاح شود و به یک دموکراسی موفق تبدیل گردد، نه تنها آن را از دسترس روسیه خارج میکند و در نتیجه اشتهای امپریالیستی مسکو را محدود میسازد، بلکه ممکن است در نهایت الهامبخش تغییر در داخل روسیه نیز باشد.
این تفکر دارای محاسنی است. در واقع، اگر اوکراین موفق شود به یک دموکراسی باثبات و تثبیتشده تبدیل شود و روسیه این را ببیند، آنگاه مسکو ممکن است در نهایت محاسبات خود را در رابطه با درگیری در دونباس تغییر دهد و بهدنبال راهی آبرومندانه برای خروج باشد و از تلاش برای استفاده از منطقه بهعنوان راهی برای کسب اهرم بر تصمیمگیری کییف دست بردارد. این امر، حادترین منبع تنش ژئوپلیتیکی در همسایگی شرقی اروپا را خنثی میکند، که دستاورد کوچکی نخواهد بود.
درعینحال، دشوار است باور کنیم که دموکراسی در اوکراین باعث دموکراسی در روسیه شود. روسیه پویاییهای سیاسی داخلی خاص خود را دارد که با اوکراین قابلمقایسه نیست، اگرچه تغییرات در اوکراین مطمئناً میتواند باعث سوءظن و پارانویا در کرملین شود – همانطور که پیشتر در نتیجه هم انقلاب نارنجی (۲۰۰۴) و هم تظاهرات میدان (۲۰۱۳-۲۰۱۴) اتفاق افتاد.
در نهایت، درک این نکته حیاتی است که درحالیکه تغییر دموکراتیک در اوکراین و سایر کشورهای منطقه مطمئناً هدف بسیار مهمی فینفسه است، اما در واقع معمای روسیه برای اروپا را حل نخواهد کرد. دلیلش این است که این پرسش فقط در مورد ژئوپلیتیک نیست و نه چندان در مورد قلمرو، بلکه نخست و مهمتر از همه در مورد هنجارها و پارادایمها است. اگر، با نوعی معجزه، کل منطقه EaP موفق به دموکراتیزه شدن و پیوستن به نهادهای غربی شود، اروپا صرفاً روسیه را در بازی خودِ مسکو – یعنی بازی حوزههای نفوذ – شکست خواهد داد، برخلاف اینکه روسیه را بهسوی بازی غربی متشکل از ترتیبات برد-بردِ همکاری که اروپا آن را بهعنوان روشی برای زندگی در قاره میبیند، سوق دهد.
و برعکس، حتی اگر این کشورها نتوانند اصلاح شوند، باز هم باید حق داشته باشند تمامیت ارضی خود را حفظ کنند و مورد تهاجم قرار نگیرند. آنها هنوز هم باید در مورد دولتهای خود نظری داشته باشند و فرصتی برای تلاش مجدد برای اصلاح داشته باشند. اروپا نمیتواند کل نظم ژئوپلیتیکی هنجاری قاره را به توانایی برخی کشورها برای اصلاح – یا عدم اصلاح – وابسته کند.

مدیریت و کنار آمدن
آنچه اروپا واقعاً برای پیروزی به آن نیاز دارد، گفتگوی هنجاری با روسیه است. در حال حاضر، چشمانداز انجام این کار کمرنگ است. روسیه هیچ انگیزهای برای پذیرش شرایط هنجاری غرب ندارد تا زمانی که مطمئن نباشد این شرایط پایدار خواهند ماند، و در حال حاضر، مسکو تردیدهای جدی دارد. ایالات متحده تحت رهبری دونالد ترامپ در حال انحراف از نظم هنجاری تحت رهبری غرب دیده میشود، اگرچه این کشور درگیر کشمکشهای داخلی است و مشخص نیست کدام جهانبینی منسجم، اگر اصلاً وجود داشته باشد، پس از فرونشستن گردوغبار، غالب خواهد شد.
اروپا از بسیاری جهات بیشتر از ایالات متحده به نظم تحت رهبری غرب پایبند است، اما برای مسکو، آینده خودِ اروپا یک پرسش باز است. صحبت از فروپاشی قریبالوقوع اتحادیه اروپا ممکن است تا حدی پس از انتخابات اخیر فرانسه کمرنگ شده باشد. اما برای اینکه مسکو نسخه اروپا از نظم هنجاری را بپذیرد و با آن سازگار شود، اروپا نیاز به نشان دادن قدرت پایداری بسیار بیشتری دارد – و همچنین قدرت شکل دادن به جهان و قوانین هنجاری آن.
تا زمانی که اروپا با این چالش روبرو نشود، گزینههای آن احتمالاً به سادگی مدیریت وضعیت موجود محدود خواهد ماند. میتوان به عواملی خارج از اروپا اشاره کرد که میتوانند باعث پیشرفت مثبت شوند، اما وارد کردن چنین عواملی با ابزارهای سیاسی یا دیپلماتیک غیرممکن است. تغییر میتواند از درون منطقه EaP ناشی شود، از طریق ظهور و تثبیت یک نخبه سیاسی قوی و مسئول، حداقل در برخی از این کشورها. اما این کار توسط خارجیها قابلانجام نیست: شکلگیری نخبگان فرآیندی پیچیده است که میتواند دههها یا بیشتر طول بکشد، و سازوکارهای آن بهطور کامل درک نشده است. علاوهبراین، شرایط برای ریشهدواندن این فرآیند در منطقه در حال حاضر ضعیف بهنظر میرسد. بههرحال، مشکلات ناشی از جهانیشدن باعث اختلال عملکرد نخبگان در چندین دموکراسی پیشرفته میشود، بنابراین منطقی نیست انتظار داشته باشیم منطقه EaP کاملاً از این روند مصون بماند.
میتوان در مورد تغییر در روسیه گمانهزنی کرد، زیرا میتوان سناریوهای مختلفی را تصور نمود که در آن روسیه روابط خود را با غرب و همسایگانش بهروشی کمتر حاصلجمعصفر بازتعریف کند. در میان این سناریوها، نیاز روسیه به نوسازی اقتصادی – که بیشتر و بیشتر در مسکو بیان میشود، جایی که محدودیتهای مدل اقتصادی کنونی بهشدت احساس میشود – ممکن است نقش کوچکی ایفا کند. اما مشخص نیست که ملاحظات اقتصادی تا چه حد میتواند در نهایت یک سیستم سیاسی را که ثبات و کنترل را بهعنوان اهداف فراگیر میبیند، تغییر دهد.
علاوهبراین، نباید امید زیادی به چشمانداز خروج نهایی پوتین بست: روسیه پس از پوتین ممکن است لزوماً در فلسفه و جهانبینی خود تفاوت چندانی نداشته باشد. بااینحال، اگر این اتفاق بیفتد، روسیه ممکن است حداقل دارای یک نخبه سیاسی تا حدی ناهمگنتر باشد، که ممکن است کمتر مستعد تفکر گروهی و پارانویایی باشد که روسیه پوتین را بهطور منحصربهفردی خطرناک میکند و خطرات مربوط به مدیریت این کشور را بسیار بالا میبرد.
آنچه برای اروپا بیشترین اهمیت را دارد، توانایی آن در غلبه بر بحرانهای متعددی است که در حال حاضر با آن روبرو است و بازگرداندن جایگاه خود بهعنوان یک چراغ راهنما و الگوی برای دیگران است. این مطمئناً بر چشمانداز منطقه EaP تأثیر خواهد گذاشت و همچنین بر محاسبات مسکو تأثیر خواهد نهاد. اما چنین تجدیدی نیز چیزی نیست که بتوان با یک دستورالعمل یا یک فرمان اجرایی به آن دست یافت. احتمالاً سرانجام اتفاق خواهد افتاد – اما مسیری که به این نتیجه منجر میشود، آشفته، پرفرازونشیب و زمانبر خواهد بود. این بدان معناست که بهترین استراتژی اروپا برای سالهای آینده، مدیریت دقیق همسایگی شرقی با تلاش برای جلوگیری از تحقق موقعیتهای خطرناک و باز نگه داشتن در بهروی تغییرات مثبت در آینده است.
اجلاس مشارکت شرقی در نوامبر ۲۰۱۷ فرصت خوبی برای اتحادیه اروپا خواهد بود تا چشمانداز جدیدی را برای همسایگی خود بیان کند. جهان در یک سال و نیم گذشته آنقدر تغییر کرده است که تظاهر به اینکه هیچچیز برای همسایگی شرقی تغییر نکرده، اشتباه خواهد بود. اتحادیه اروپا نیاز به ترسیم یک چشمانداز سیاسی جدید دارد، برخلاف رسیدگی به امور بهروش تکنوکراتیکِ آشنا.
اما این چشمانداز سیاسی باید معتبر باشد. صدور بیانیههای شریف که قابلپشتیبانی نباشند، نتیجه معکوس خواهد داشت – بلکه، اتحادیه اروپا باید کمتر بگوید، اما بر معنی واقعی آنچه میگوید تمرکز کند. اگر اروپا موفق شود تغییرات اخیر – ریاستجمهوری ترامپ، برگزیت در اتحادیه اروپا، بحران پناهندگان، و ترس از جهانیشدن که انزواگرایی را در بسیاری از کشورهای اتحادیه اروپا دامن زده است – را در نظر بگیرد و همچنان یک سیاست واقعبینانه و اصولی را برای همسایگی شرقی بیان کند، این نشانهای از جدیت و اعتبار خواهد بود.
این چشمانداز جدید باید اذعان کند که کشورهای همسایگی شرقی، دموکراسیهای ناقصی هستند، اما همچنان حق حاکمیت دارند. اتحادیه اروپا در بیانیههای سیاستی خود اغلب این دو را با هم خلط کرده است: ادعا کرده است که دموکراسی را در همسایگی پیش میبرد، اما پاسخهای کافی به کشورهایی مانند بلاروس نداشته است؛ کشوری که در آن صاحبان قدرت صراحتاً از اتحادیه اروپا میخواهند از حاکمیت آنها محافظت کند، حتی اگر احتمالاً بهزودی طبق استانداردهای اتحادیه اروپا دموکراسی نخواهند شد. اتحادیه اروپا عادت دارد خود را بهعنوان یک قدرت نرمِ گسترشدهنده استاندارد، و نه بهعنوان یک بازیگر ژئوپلیتیکیِ سخت ببیند؛ نه تنها سیاستهایی برای چنین موقعیتهایی ندارد – بلکه حتی توانایی صحبت در مورد چنین معضلاتی را نیز ندارد. اخیراً، چندین سیاستمدار که از استقلال بلاروس حمایت میکنند، خود را در حال ادعای این دیدهاند که این کشور در حال حرکت بهسوی دموکراسی است – تا حمایت اتحادیه اروپا را مشروعیت بخشند. دیگران، که دموکراسی را در اولویت قرار میدهند و از سرسختی در قبال مینسک حمایت میکنند، خود را در حال کوچکشمردن یا نادیده گرفتن تبرِ ضربالمثلِ روسی که بر سر حاکمیت کشور آویزان است، یافتهاند. حقیقت این است که دموکراسی و حاکمیت، اگرچه مرتبط هستند، اما همچنان چیزهای متفاوتی میباشند. اتحادیه اروپا باید راهی برای حمایت از هر دو پیدا کند، بدون اینکه درگیر تفکر آشفتهای شود که این دو را قابلتعویض میداند.
اتحادیه اروپا باید روشن کند که حمایت بیقیدوشرط آن از حاکمیت کشورهای EaP لزوماً بهمعنای حمایت از همه سیاستها و سیاستمداران آنها نیست. بروکسل باید در برابر تلاشهای نخبگان محلی برای استفاده از تنشهای ژئوپلیتیکی جهت مشروعیت بخشیدن به اقدامات خود مقاومت کند. درعینحال، اتحادیه اروپا میتواند سعی کند از تنشهای ژئوپلیتیکی برای ترویج حکمرانی خوب استفاده نماید. پس از الحاق کریمه توسط مسکو، همه کشورهای EaP بیش از گذشته نگران روسیه هستند. این به اتحادیه اروپا فرصتی میدهد تا نشان دهد چگونه شیوههای فاسد واقعاً راههایی را برای نفوذ ناروا ایجاد میکنند و میتوانند بهراحتی حاکمیت یک کشور را تا حد بسیار خطرناکی از میان ببرند.
رویکرد جدید اتحادیه اروپا همچنین باید دیدگاه اصلی عضویت در اتحادیه اروپا – بههرحال، همه کشورهای اروپایی حق درخواست دارند – را با این درک که، در سالهای آینده، گسترش به منطقه EaP اتفاق نخواهد افتاد، تطبیق دهد. این بدان معناست که کشورهای منطقه نمیتوانند با پناهبردن به زیر چتر اتحادیه اروپا، از مشکلات امنیتی – و سایر – خود بگریزند. در عوض، آنها باید یاد بگیرند که حداقل برای مدتی در منطقه خاکستری زندگی کنند. و اتحادیه اروپا نیاز به یافتن راههایی برای کمک به آنها در رسیدگی به مشکلات کنونیشان دارد، بهجای بحث بیش از حد در مورد اینکه آیا چشمانداز عضویت را به آنها ارائه دهد یا خیر.
ایده مدیریت و کنار آمدن، یک شعار سیاسی جذاب نیست. بعید است که قلبها را شعلهور کند و انتخابات را ببرد. اما در بسیاری از موارد، این نوع سیاستِ کمحاشیه، بهترین راه برای عبور از آبهای آشفته تا زمانی که شرایط برای یک پیشرفت مثبتِ بلندپروازانهتر مهیا شود، ثابت شده است. کمتر گفتن و واقعاً منظور داشتنِ آنچه گفته میشود، کمتر وعده دادن اما بیشتر عمل کردن، رویکرد خوبی در این میان است.
”