⏳ مدت زمان مطالعه: ۱۶ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: دیفنس پرایوریتیز/جان مولر | 📅 تاریخ: April 10, 2025 / ۲۱ فروردین ۱۴۰۴
⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاههای مطرحشده نیست.
نکات کلیدی
- اغلب استدلال میشود که سیاستهای مهار و بازدارندگی نظامی در برابر تهدید شوروی در طول جنگ سرد مؤثر بود و بسیاری اصرار دارند که همین سیاستها امروز در مورد چین اعمال شود. بااینحال، مشخص نیست که سیاست مهار در طول جنگ سرد تا چه حد موفق بوده و همچنین مشخص نیست که اکنون باید در مورد چین اعمال گردد.
- اگر چین بهدنبال جاهطلبیهای «هژمونیک» باشد که اغلب به آن نسبت داده میشود، ممکن است مانند اتحاد جماهیر شوروی، با کشش بیش از حد منابع خود و تحریک همسایگانش، به بدترین دشمن خود تبدیل شود.
- در هر صورت، بهنظر نمیرسد چین جاهطلبیهای هژمونیک داشته باشد. تلاشهای کنونی آن برای نفوذ جهانی، مانند ابتکار کمربند و جاده، در آشفتگی بهسر میبرد و بعید است کارساز باشد.
- بهجای عجله برای مهار یا موازنه قویتر چین، ایالات متحده باید اجازه دهد چین اشتباهات خود را مرتکب شود. انجام ندادن هیچ کاری یا تقریباً هیچ کاری در برابر یک تهدیدِ درکشده، همیشه عاقلانه یا از نظر سیاسی محبوب نیست، اما در این مورد، منطقیترین انتخاب است.
- ایالات متحده میتواند منتظر بماند تا چین آرام شود، درحالیکه با احتیاط از اندازه اقتصادی و مشکلات چین تا حد امکان سود میبرد و مبادلات سودمند متقابل را گسترش میدهد. ایالات متحده همچنین میتواند به تایوان کمک کند تا برای دفاع از خود آماده شود، درحالیکه ادعا میکند این جزیره تا زمانی که خود اعلام نکند، مستقل است.
مقدمه
اغلب استدلال میشود که سیاست مهار و سیاست مرتبط با آن یعنی بازدارندگی نظامی، در برابر تهدید شوروی در طول جنگ سرد مؤثر عمل کرد. چاس فریمن، دیپلمات، اعلام میکند که مهار «پیروزی بدون خونریزی در جنگ سرد را برای ما به ارمغان آورد»، درحالیکه دانیل درزنر آن را «بهطور مداوم مؤثر» توصیف میکند و اسکات سیگان نیز بهطور قابلتوجهی با این نظر موافق است.¹
بسیاری میخواهند همین سیاستها را امروز در مورد چین اعمال کنند. بهعنوان مثال، هال برندز اصرار دارد که این استراتژی «ظریف» و «پیروز» جنگ سرد میتواند در برابر چین نیز مؤثر باشد: «برای موفقیت در برابر چینِ در حال ظهور، ایالات متحده باید درسهای مهار را دوباره بیاموزد»،² یا بهقول آرون فریدبرگ، «درسهای دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ را دوباره بیاموزد».³ مایکل مندلبوم مهار را در طول جنگ سرد «موفقیتآمیز» میداند و استدلال میکند که باید «یک بار دیگر، اکنون در مورد روسیه، چین و ایران» اعمال شود، اگرچه «اصلاحشده و بهروز».⁴
بااینحال، مشخص نیست که سیاست مهار در طول جنگ سرد تا چه حد موفق بوده است. همچنین مشخص نیست که سیاست مشابهی باید امروز در مورد چین اعمال شود. در واقع، به مهار، اعتبار بیش از حدی برای پیروزی در جنگ سرد داده میشود: خطاها و ضعفهای اتحاد جماهیر شوروی عمدتاً باعث سقوط آن شد. سیاست خارجی ایالات متحده در طول جنگ سرد بیش از حد عمل کرد، نه خیلی کم. و مانند اتحاد جماهیر شوروی، چین امروز میتواند بدترین دشمن خود باشد. نکته کلیدی این است که اجازه دهیم چین، که شاید در حال رکود و حتی افول است، اشتباهات خود را مرتکب شود. سیاستهای نظامی که بهدنبال «موازنه» در برابر ظهور چین هستند، با توجه به شرایط کنونی، بهسختی ضروری بهنظر میرسند.
مهار در جنگ سرد
ارائه فکری اصلی سیاست مهار همچنان مقاله جورج کنان با عنوان «منابع رفتار شوروی» است که در ژوئیه ۱۹۴۷ در نشریه فارن افرز منتشر شد.⁵ این مقاله ضمن نگرانی از قدرت نظامی شوروی، استدلال میکرد که آنچه آن قدرت را تهدیدآمیز میساخت، ایدئولوژیای بود که اساساً توسعهطلبانه بود.
بر این اساس، کنان استدلال کرد که «عنصر اصلی» سیاست ایالات متحده «باید مهار بلندمدت، صبورانه اما محکم و هوشیارانه تمایلات توسعهطلبانه روسیه باشد»، بهویژه با جلوگیری از پیوستن سایر کشورها به اردوگاه کمونیست. کنان نتیجه گرفت که، با گذشت زمان، این ممکن است مؤثر باشد زیرا احتمال «قوی» وجود داشت که قدرت شوروی «بذر زوال خود را در درون خود حمل کند و جوانهزدن این بذرها بهخوبی پیش رفته باشد.» این «بذرها» شامل خستگی و سرخوردگی جمعیت شوروی، توسعه اقتصادی «ناهموار»، دشواری حفظ کنترل بر مردم اروپای شرقی، و عدم قطعیتهای قریبالوقوع در انتقال قدرتِ در پیشِ رو بود که پس از مرگ جوزف استالین، دیکتاتور شوروی، رخ میداد – چیزی که، بهگفته کنان، ممکن بود «قدرت شوروی را تا پایهها بلرزاند.»
در نهایت، کنان امیدوار بود که شورویها، که در انگیزه خود برای توسعهطلبی، که او آن را عمدتاً ایدئولوژیک میدانست، ناکام مانده بودند، کمتر خصمانه و بیشتر سازگار شوند.
البته پیشبینی اینکه چقدر طول میکشد تا این اتفاق بیفتد، ممکن نبود، اما کنان اظهار داشت که ممکن است ۱۰ تا ۱۵ سال به طول انجامد. او قویاً اشاره کرد که تأکید اصلی خود را بر مسئله انتقال قدرت میگذارد: استالین در آن زمان نزدیک به ۷۰ سال داشت.
همانطور که مشخص شد، رژیم شوروی توانست از مرگ استالین (که در سال ۱۹۵۳ رخ داد) جان سالم بهدر ببرد و برای دههها توانست کنترل خود را در داخل و بر کشورهایی که اشغال کرده بود، حفظ کند.
موفقیت محدود مهار در جنگ سرد
بهنظر میرسد سیاست مهار آنگونه که کنان بیان کرد، مانع از پیوستن تعداد کمی از کشورها به اردوگاه کمونیسم در طول جنگ سرد شد. ممکن است اینجا و آنجا تفاوتهایی ایجاد کرده باشد، اما تعیین اینکه آیا برخی از موفقیتهایِ درکشده مهار – مانند کمکهای طرح مارشال، که قرار بود کشورهای اروپای غربی را از پذیرش کمونیسم باز دارد، یا کودتاهای تحت حمایت ایالات متحده در گواتمالا و ایران در سال ۱۹۵۴ – مانع از سقوط کشورهای متمایل به چپ به اردوگاه کمونیست شد، دشوار خواهد بود. سابقه موفقیت در تغییر رژیم بهصورت پنهان یا آشکار، بسیار محدود است.⁶
واضحترین مورد موفقیت این سیاست، جنبه نظامی آن بود: عقب راندن تهاجم کره جنوبی توسط کره شمالی کمونیست در سال ۱۹۵۰ در جنگی که سپس بسیار پرهزینهتر شد و به بنبست انجامید. در آن زمان، همانطور که برنارد برودی، تحلیلگر دفاعی، خاطرنشان میکند، تقریباً بهطور جهانی تصور میشد که این تهاجم بخشی از یک طرح بزرگ شوروی برای تسلط بر جهان است و تهاجم به اروپای غربی، قریبالوقوع تلقی میشد.⁷ در عوض، این صرفاً یک یورش فرصتطلبانه در بخشی دورافتاده از جهان در آن زمان بود.⁸
بااینحال، با ماجرای کره، سیاست مهار بسیار نظامیتر شد، تحولی که کنان با ناامیدی به آن مینگریست. محور این امر، بازدارندگی نظامی بود، حتی اگر بهنظر میرسد هیچ مدرکی دال بر نیاز به بازدارندگی شوروی وجود نداشته باشد. اگرچه آنها بهدنبال کمک و الهام بخشیدن به جنبشهای انقلابی در سراسر جهان بودند،⁹ اما هرگز علاقهای به بهراه انداختن چیزی شبیه به تکرار جنگ جهانی دوم نداشتند.¹⁰
بنابراین در سال ۱۹۷۷ کنان استدلال کرد که اتحاد جماهیر شوروی «هیچ تمایلی به هیچ جنگ بزرگی، بهویژه جنگ هستهای ندارد. … نقشهکشیدن برای حمله به اروپای غربی… آخرین چیزی است که به ذهنشان خطور میکند.» بعدها در جنگ سرد، او نوشت: «من هرگز معتقد نبودم که آنها به نفع خود میدانند که اروپای غربی را از نظر نظامی اشغال کنند، یا اینکه حتی اگر بهاصطلاح بازدارندگی هستهای وجود نداشت، به آن منطقه حمله میکردند.»¹¹
وویچک ماستنی، مورخ، پس از تحقیق در آرشیوهای شوروی پس از جنگ سرد، نتیجه گرفت که «تمام سناریوهای پیمان ورشو، جنگی را فرض میکردند که توسط ناتو آغاز میشود» و «استراتژی بازدارندگی هستهای برای بازدارندگی جنگ بزرگی که دشمن در وهله نخست تمایلی به آغاز آن نداشت، بیربط بود.»¹²
کنان متحدان اندکی در دیدگاههای خود داشت (اگرچه بهنظر میرسد رئیسجمهور دوایت آیزنهاور بهطور خصوصی به موضع مشابهی رسیده بود).¹³ در عوض، مانند چین امروز، تمرکز مصممی بر «مسابقه تسلیحاتی» وجود داشت که در آن هرگونه دستاورد تسلیحاتی ظاهری یا واقعی شوروی، بهطرز نگرانکنندهای تهدیدآمیز تلقی میشد. اوج این امر، جنون «شکاف موشکی» در اواخر دهه ۱۹۵۰ بود که در آن تصور میشد شوروی بهزودی صدها موشک بالستیک قارهپیما خواهد داشت. تعداد واقعی، چهار فروند بود.
شایان ذکر است که سیاست مهار نقش اندکی در سه شکست بزرگ کمونیسم بینالمللی در طول جنگ سرد داشت: هر کدام عمدتاً خودتحمیلی بودند. در سال ۱۹۴۸، استالین تلاش کرد و نتوانست یوگسلاوی را که توسط یک حزب کمونیست وفادار اما مستقل رهبری میشد، تحت کنترل شدیدتر قرار دهد. در سال ۱۹۶۵، سرکوب خشونتآمیزی علیه کمونیستهای مرتبط با چین که در تلاش برای کودتا در اندونزی، یک دومینوی بالقوه مهم در آن زمان، بودند، رخ داد که توجیه کلیدی برای ورود پیشین ایالات متحده به ویتنام را تضعیف کرد.¹⁴ و با شعلهور شدن در دهه ۱۹۶۰، جنبش کمونیستی با یک اختلاف الهیاتی خودتحمیلی و خودویرانگر میان چین و اتحاد جماهیر شوروی که بهطور مؤثری چین را از جنگ سرد خارج کرد و به آغوش ایالات متحده راند، بهطور مخربی دچار انشعاب شد.¹⁵
در نهایت، هرگونه نرمش در توسعهطلبی شوروی، نه چندان بهدلیل موفقیت مهار، بلکه بهدلیل شکست آن بود. در واقع، اگر سیستم شوروی همانطور که کنان استدلال میکرد تا این حد فاسد بود، منطق حکم میکرد که آن را مهار نکنند، بلکه اجازه دهند گسترش یابد تا بتواند راحتتر خود را نابود کند. تا حدی، این واقعاً اتفاق افتاد. در سال ۱۹۷۵، کامبوج، ویتنام جنوبی و لائوس بهطور ناگهانی به اردوگاه کمونیست سقوط کردند. تا حدی از ترس تکرار تجربه ویتنام، ایالات متحده وارد نوعی رکودِ مهار شد که بهاصطلاح «سندروم ویتنام» نامیده میشود. اتحاد جماهیر شوروی، در آنچه بهنظر میرسد در گذشته مانند یک دوره حواسپرتی بوده است، کشورهای مایلِ جهان سوم را به آغوش خود کشید: آنگولا در سال ۱۹۷۶، موزامبیک و اتیوپی در سال ۱۹۷۷، یمن جنوبی و افغانستان در سال ۱۹۷۸، گرانادا و نیکاراگوئه در سال ۱۹۷۹.
در ابتدا، شورویها از این اکتسابها کاملاً خوشحال بودند – «توازن قوا»، همانطور که آن را مینامیدند، بهطور مطلوبی بهنفع آنها تغییر کرده بود.¹⁶ بااینحال، تقریباً تمام اکتسابهای جدید بهزودی به موارد فلاکتبار اقتصادی و سیاسی، مملو از اختلاف، سوءمدیریت مالی و جنگ داخلی تبدیل شدند و با انتظار بهسوی اتحاد جماهیر شوروی برای گرمای مادرانه و حمایت روی آوردند. فاجعهبارترین تجربه برای شورویها در افغانستان بود. در دسامبر ۱۹۷۹، آنها گروه بزرگی از نیروها را برای برقراری نظم و سرکوب شورش ضدکمونیستی به آنجا فرستادند و بهزودی خود را درگیر جنگی طولانی یافتند.
شورویها بعدها دریافتند که اگر مهار شده بودند، وضعیت بهتری داشتند.

مهار و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی
سیاست مهار بهسختی باعث فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اواخر سال ۱۹۹۱ شد. در واقع، تا آن زمان، ایالات متحده مدتها بود که جنگ سرد را پایانیافته تلقی میکرد و رسماً سیاست مهار را رها کرده بود.
چهل سال طول کشید تا شورویها، که گرفتار مصائب اقتصادی، اجتماعی و نظامی بودند، ایدئولوژی خود را همانطور که کنان امیدوار بود، کنار بگذارند. این فرآیند با سخنرانی میخائیل گورباچف، رهبر شوروی، در سازمان ملل در اواخر سال ۱۹۸۸ به اوج خود رسید که در آن خواستار «ایدئولوژیزدایی روابط میان دولتها» شد. همانطور که جورج شولتز، وزیر امور خارجه وقت، چند سال بعد به یاد آورد: «اگر کسی پایان جنگ سرد را اعلام کرد، او در آن سخنرانی این کار را کرد.»¹⁷
تا بهار ۱۹۸۹، در زمانی که اتحاد جماهیر شوروی هنوز کاملاً کمونیست بود، ارتش بزرگی داشت و هنوز بیشتر اروپای شرقی را کنترل میکرد، این نتیجهگیری توسط دولت جدید جورج اچ. دبلیو. بوش پذیرفته شده بود. بوش در یک سری سخنرانیها در مورد رفتن «فراتر از مهار»، اعلام کرد که هدف اکنون ادغام «اتحاد جماهیر شوروی در جامعه ملل» و استقبال از آن «بهسوی نظم جهانی» است.¹⁸
در سالهای ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰، کشورهای اروپای شرقی، اتحاد نظامی را که توسط شورویها به آنها تحمیل شده بود، ترک کردند (و در نتیجه هزینههای شوروی را کاهش دادند) و راه خود را بهسوی دموکراسی، سرمایهداری و اروپا هموار کردند.¹⁹ ایالات متحده از این تغییر استقبال کرد، اما همچنین تلاش قابلتوجهی برای جلوگیری از فروپاشی خودِ اتحاد جماهیر شوروی انجام داد. مهمتر از همه، بوش که در سال ۱۹۹۱ نگران فروپاشی مسلحانه فدراسیون کمونیستی دیگری، یعنی یوگسلاوی، بود، در اوکراین سخنرانی کرد که در آن اساساً از جمهوریهای مختلف شوروی خواست تا با هم کنار بیایند و در داخل کشور باقی بمانند.²⁰ اگر در آن زمان جنگ سردی در جریان بود، ایالات متحده بوش و اتحاد جماهیر شوروی گورباچف در یک جبهه قرار داشتند.
بااینحال، اندکی پس از سخنرانی بوش، تندروهای کمونیست، که قصد داشتند از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی جلوگیری کنند، تلاش کردند علیه گورباچف کودتا نمایند. این کودتا بهطرز فجیعی شکست خورد، اما احساسات (بهویژه در اوکراین) را تغییر داد و دقیقاً منجر به همان نوع فروپاشی شد که توطئهگران بهدنبال جلوگیری از آن بودند.²¹ بدون آن تحول، ممکن بود که با برخی اصلاحات اقتصادی، از جمله کاهش هزینههای دفاعی، اتحاد جماهیر شوروی بتواند کموبیش دستنخورده باقی بماند.²²
همانطور که استروب تالبوت، تحلیلگر، در آن زمان بیان کرد، سیستم شوروی «بهدلیل نارساییها و نقایص در هسته خود، نه بهدلیل کاری که دنیای خارج انجام داده یا تهدید به انجام آن کرده بود، به سمت فروپاشی رفت.» اود آرنه وستاد، مورخ، موافق است: اتحاد جماهیر شوروی عمدتاً «بهدلیل ضعفها و تناقضات در خودِ سیستم شوروی» فرو پاشید.²³
تهدید نظامی آمریکا ممکن است تا حدی شورویها را به ساختوساز بیش از حد در بخش دفاع وادار کرده باشد، اما ممکن بود بههرحال با توجه به سوءظن شوروی – یا حتی تاریخی روسیه – نسبت به دنیای خارج، این کار را انجام دهند. و البته، سیاست مهار باعث نشد که شورویها سیستم اقتصادی و بوروکراتیک خفقانآور خود را اتخاذ کنند، درگیر جنگ پرهزینه و تضعیفکننده روحیه در افغانستان شوند، یا مجموعه وابستگیهای خود را در آفریقا، آمریکای لاتین، آسیای جنوب شرقی و اروپای شرقی بر عهده بگیرند. اما سیاست مهار فرض میکرد که پویایی تهدیدآمیز شوروی در نهایت بهنوعی خود را نابود خواهد کرد، و تا حد زیادی تناقضات اساسی سیستم و ایدئولوژی شوروی سرانجام گریبان آن را گرفت.
مهار و چین
بنابراین، بهنظر میرسد که انجام کار زیادی – بهویژه از نظر نظامی – برای مقابله با تهدید یا چالشی که زمانی تصور میشد توسط اتحاد جماهیر شوروی ارائه میشود، عمدتاً غیرضروری بود. و شاید چیزی شبیه به آن امروز برای سیاست در قبال چین صادق باشد. بهطور خاص، سیاستهای نظامی که بهدنبال «موازنه» در برابر ظهور چین هستند، بهسختی ضروریتر از آنچه برای چالش شوروی در طول جنگ سرد بودند، بهنظر میرسند.
چین همان نوع چالش ایدئولوژیکی اتحاد جماهیر شوروی را ارائه نمیدهد. این کشور تلاش کرده است به سایر حکومتهای خودکامه دزدسالار کمک کند تا بهتر قدرت خود را حفظ کنند، اما این بهسختی گسترش ایدئولوژی است. علاوهبراین، بهنظر نمیرسد جاهطلبیهای ارضی زیادی فراتر از الحاق مجدد تایوان در مقطعی و حلوفصل اختلافات بر سر بخشهایی از مرز خود و مسائل مربوط به دریای چین جنوبی داشته باشد.²⁴
بااینحال، بهدلیل اندازه و رشد اقتصادی، چین اکنون در رتبه دوم تولید ناخالص داخلی کل قرار دارد (اگرچه در رتبه هفتادوهشتم تولید ناخالص داخلی سرانه)، جایگاهی که در بیشتر دو هزاره گذشته اشغال کرده است.²⁵ تا حدی بهدلیل این تحول، بهنظر میرسد بهدنبال جایگاه مرکزیتری در سیاست جهانی است و میخواهد بهعنوان یک «قدرت بزرگ» جدی گرفته شود. در سال ۲۰۱۲، زمانی که شی جینپینگ در حال تبدیل شدن به رهبر عالی چین بود – جایگاهی که هنوز هم دارد – اعلام کرد که «ما باید به احیای بزرگ ملت چین دست یابیم و باید اطمینان حاصل کنیم که میان یک ملت مرفه و یک ارتش قوی، هماهنگی وجود دارد.»²⁶
تولید ناخالص داخلی اقتصادهای برتر از سال ۱۹۶۰
(توصیف نمودار: نمودار خطی نشاندهنده تولید ناخالص داخلی (GDP) اقتصادهای برتر جهان از سال ۱۹۶۰ است که رشد چشمگیر چین و رسیدن آن به رتبه دوم را نشان میدهد.)
جان میرشایمر از دانشگاه شیکاگو از جمله کسانی است که با نگرانی از ظهور چین، معتقدند که مهار چین توسط ایالات متحده مهم است. میرشایمر این را یکی از معدود منافع استراتژیک اصلی میداند که ایالات متحده باید برای آن از زور استفاده کند.²⁷ همانطور که او بهصراحت بیان میکند، ایالات متحده «باید از تبدیل شدن چین به یک هژمون در آسیا جلوگیری کند.»²⁸
البته در اقتصاد جهانیشده، برای ایالات متحده و تقریباً همه بهتر است که چین (یا ژاپن یا برزیل یا هند یا هر کشور دیگری) مرفهتر شود.²⁹ از یک سو، چینِ ثروتمندتر بهمعنای آن است که چینیها میتوانند کالاها و خدمات خارجی بیشتری بخرند – و بدهی. بااینحال، ناظران با نادیده گرفتن چنین منطق اقتصادی، اغلب در ثروتِ بهسرعت در حال افزایش و تقویت نظامی چین، تهدیدی را درک میکنند.
ادبیات قابلتوجهی وجود دارد که استدلال میکند با مجموعهای از معیارها، ایالات متحده برای دهههای آینده قویترین کشور جهان باقی خواهد ماند.³⁰ بااینوجود، میرشایمر با نوشتن بههمراه استفان والت از دانشگاه هاروارد، استدلال میکند که نگرانی اصلی، ظهور یک «هژمون» است که بر منطقه خود «تسلط» یابد، همانطور که گفته میشود ایالات متحده بر نیمکره غربی تسلط دارد. چنین دولتی، نفوذ اقتصادی فراوانی، توانایی توسعه تسلیحات پیچیده، پتانسیل نمایش قدرت در سراسر جهان، و شاید توانایی پیشی گرفتن از ایالات متحده در مسابقه تسلیحاتی را خواهد داشت. حتی ممکن است با کشورهایی در نیمکره غربی متحد شود و در نزدیکی خاک ایالات متحده مداخله کند.³¹
ایالات متحده بهعنوان «هژمون»
«هژمونی» کلمهای افراطی است که حاکی از برتری، تسلط و کنترل کامل است. هژمونها دیگران را وادار میکنند که چه بخواهند و چه نخواهند، به اراده آنها تن دهند.³²
بااینحال، بهطور کلی، سابقه اندکی برای الهام بخشیدن به «هژمون»های احتمالی وجود دارد. برای مقایسه مناسب، ممکن است ارزیابی یک مورد اصلی مفید باشد: تجربه آمریکا با هژمونی در نیمکره خود از ۱۸۶۰ تا ۱۹۴۵. شان میرسکی این کار را انجام داده است.³³ ارزیابی او را میتوان به این معنا گرفت که «تسلط» مملو از خطر، مقاومت و ناامیدی است؛ چیزی شبیه به یک خیالپردازی است؛ و بهسختی ارزش تلاش را دارد. به هژمونهای آیندهنگر مانند چین، بهتر است توصیه شود که از این مسیر بهطور کلی اجتناب کنند.
میرسکی خاطرنشان میکند که تا اوایل قرن بیستم، «هژمون» ایالات متحده خود را «در حال نبرد با هیولاها، واقعی و خیالی» در سراسر نیمکره در یک سری ماجراجوییهای نادرست مییافت که عمدتاً برای تحت کنترل درآوردن و نگه داشتن آمریکای لاتینیهای سرکش طراحی شده بودند. اینها شامل «اشغال دو ملت کامل، مستقر کردن پادگان در بخشهایی از سه کشور دیگر، اداره نیمدوجین تحتالحمایه و گمرکات، پیگرد قانونی چندین ضدشورش خونین، و سرنگونی رژیمها با فراوانیای که به مرز زیادهروی میرسید» بود.³⁴ سربازان اشغالگر آمریکایی عمدتاً مورد نفرت بودند (بهجز فرصتطلبان محلی حیلهگر که بهدنبال دستکاری مداخلات بهنفع خود بودند) و یاد گرفتند که از وسط خیابانها راه بروند تا بهتر از زبالههایی که توسط مردم محلیِ غیرمسلط بهسوی آنها پرتاب میشد، جاخالی دهند.³⁵
اما میرسکی همچنین استدلال میکند که مداخلات ایالات متحده در یک وظیفه هژمونیک موفق بود: دور نگه داشتن سایر قدرتهای بزرگ یا بالقوه بزرگ از نیمکره. مهمتر از همه، ایالات متحده به خنثی کردن بیشتر کاوشهای ناموفق فرانسویها پیش و در طول جنگ داخلی آمریکا و آلمان در آستانه ورود آمریکا به جنگ جهانی اول کمک کرد و جزایر هاوایی را در سال ۱۸۹۸ برای مقابله با نفوذ ژاپن در آنجا ضمیمه نمود. هژمون که عمدتاً از روی انگیزههای بشردوستانه عمل میکرد، اسپانیای استعمارگر را نیز در جنگی در سال ۱۸۹۸ از کوبا بیرون راند.³⁶ در این فرآیند، ایالات متحده فیلیپین را نیز تصاحب کرد.
بااینحال، در بیشتر موارد، قدرتهای خارجی بهدنبال مداخله در آمریکای لاتین نه برای تضعیف «هژمونی» آمریکا، بلکه برای جمعآوری بدهیها و محافظت از اتباع خود که در آنجا اقامت داشتند، بودند. در واقع، اروپاییهای حیلهگر گاهی اوقات میتوانستند آمریکاییهای نگران را فریب دهند تا این کار را برای آنها انجام دهند.³⁷
بااینوجود، آمریکاییها هرگونه تلاش اروپایی را تهدیدآمیز یافتند (یا تصور کردند) و نسبت به فساد و بینظمی آمریکای لاتین، ضعفهایی که ممکن بود امکان ورود مجدد یکی از رقبای اروپایی یا دیگری را فراهم کند، وسواس پیدا کردند. بااینحال میرسکی درمییابد که «بارها و بارها» مداخله توسط سلطهگر بزرگ شمالی «به بیراهه میرفت و منجر به بیثباتی بیشتر میشد» و احتمالاً آمریکای لاتین را در برابر مداخله اروپاییهای مخوف، آسیبپذیرتر میکرد.³⁸
در نهایت، ایالات متحده عمدتاً این سیاست را رها کرد و در عوض به قدرت نرم برای مقابله با لاتینهای سرکش تکیه کرد؛ رویکردی که «سیاست همسایه خوب» نامیده شد. گهگاه بازگشتهایی به روشهای پیشین وجود داشت، اما اینها عموماً شکست خوردند. بنابراین، هژمون در کوبا از زور استفاده کرد، جایی که تلاش کرد و نتوانست رژیم کمونیستی را که در سال ۱۹۵۹ در آنجا ظهور کرد، سرنگون کند. تلاشها برای خرابکاری نیز شکست خورده است، و دولت کوبا ۶۵ سال است که به هژمون دهنکجی میکند.³⁹ ایالات متحده همچنین تحریمهایی را با، طبق معمول، هیچ نتیجه سیاستی مثبتی اعمال کرد (همین امر بعدها در مورد ونزوئلا نیز صادق بود).⁴⁰ هژمون همچنین بهنظر نمیرسد بتواند جلوی ورود مواد مخدر از جنوب خود یا رفتن اسلحه بهسوی دیگر را بگیرد.⁴¹
اگرچه ایالات متحده گاهی اوقات در آمریکای لاتین به خواست خود میرسید، اما پوچ است که فکر کنیم، حتی در شرایط «هژمونیک» ایدهآل، با هر تعریف معقولی از آن کلمه افراطی، «تسلط» داشته است.

چین بهعنوان «هژمون»
اگر ایالات متحده نمیتوانست واقعاً بر کشورهای ناامن همسایه خود در طول قرن هژمونیک خود تسلط یابد، بعید بهنظر میرسد که یک چین هژمونیک بتواند در منطقه خود عملکرد بهتری داشته باشد. همانطور که میرسکی خاطرنشان میکند، بسیاری از کشورهای همسایه چین بسیار امنتر و مجهزتر از لاتینهای گذشته هستند، بهویژه ژاپن، کره جنوبی، هند، ویتنام، اندونزی و استرالیا.⁴² علاوهبراین، برخلاف همتایان آمریکای لاتینی خود، آنها احتمالاً بهدنبال هماهنگی با یکدیگر و با ایالات متحده همیشه در کمین، علیه تهدید چین خواهند بود – بخشی از این امر قبلاً اتفاق افتاده است.⁴³ مانند لاتینها، آنها از دستورات صادرشده توسط همسایه بزرگ و بهطور فزایندهای مورد نفرت خود، سرپیچی خواهند کرد.
هزینههای دفاعی ایالات متحده در مقابل چین
(توصیف نمودار: نمودار مقایسهای هزینههای دفاعی ایالات متحده و چین را نشان میدهد، که برتری قابلتوجه هزینههای آمریکا را برجسته میکند.)
گزارش اخیر کمیسیون دوحزبی استراتژی دفاع ملی، «مهیبترین تهدید نظامی» امروز را تهدیدی میداند که توسط چین ارائه میشود.⁴⁴ نگرانیهای زیادی در مورد تقویت دفاعی آن وجود دارد، و این گزارش به برآوردهایی اشاره میکند که بودجه دفاعی چین اکنون با بودجه ایالات متحده قابلمقایسه است، اگرچه در پاورقی اذعان میکند که سایر برآوردها بسیار پایینتر هستند.⁴⁵ باید افزود که، اگرچه تقویت نظامی چین شامل دستیابی به چند پایگاه در خاورمیانه بوده است، اما بهنظر میرسد این پایگاهها برای کمک به حفظ خطوط دریایی حیاتی برای توسعه چین طراحی شدهاند.⁴⁶ همانند جنگ سرد، بهنظر میرسد هشدار مسابقه تسلیحاتی غیرموجه باشد.
درحالیکه هرگونه تلاش چین برای «هژمونی» تمامعیار ممکن است نابخردانه و شاید محکوم به شکست باشد، چین همچنین بهدنبال کسب «نفوذ» بهروشهای تا حدی ظریفتر با وام دادن پول از طریق ابتکار کمربند و جاده خود به مجموعه وسیعی از کشورهای دیگر و با درگیر شدن گهگاه در «دیپلماسی گرگ جنگجو»، با استفاده از قدرت اقتصادی و نظامی برای آزار و اذیت و قلدری است. بااینحال، این تلاشها بهطرز چشمگیری بیهوده و نتیجه معکوس داشتهاند.
بهجای الهام بخشیدن به تحسین یا اطاعت، نارضایتی از رفتارهای «گرگ جنگجوی» چین نه تنها در غرب، بلکه در همسایگان مهمی مانند ژاپن، کره جنوبی، هند، ویتنام، اندونزی، استرالیا و مهمتر از همه، تایوان، افزایش یافته است. برخی از این کشورها حتی بیشتر به آغوش ایالات متحده رانده شدهاند.⁴⁷ برخی از عناصر دیپلماسی نتیجه معکوس «گرگ جنگجوی» چین از آن زمان کاهش یافته است.⁴⁸
ابتکار کمربند و جاده بسیار تبلیغشده چین، غرق در بدهیهای پرداختنشده است و پرداخت وامها از ۷۵ میلیارد دلار در سال ۲۰۱۶ به ۴ میلیارد دلار در سال ۲۰۱۹ کاهش یافته است.⁴⁹ همانطور که کاندولیزا رایس، مشاور پیشین امنیت ملی، اخیراً مشاهده کرد: «BRI اغلب بهعنوان کمک به چین برای جلب قلبها و ذهنها بهتصویر کشیده میشود، اما در واقعیت هیچچیزی را به دست نمیآورد» زیرا دریافتکنندگان «از فساد، استانداردهای ضعیف ایمنی و کار، و ناپایداری مالی مرتبط با پروژههای آن ناامید میشوند.»⁵⁰
بهنظر نمیرسد تمایل چین به اینکه با احترام و ادب با آن رفتار شود، تهدیدی ایجاد کند. علاوهبراین، اگر ایالات متحده بتواند مرتباً خود را تنها ملت ضروری اعلام کند (که نشان میدهد سایر ملتها، خب، غیرضروری هستند)، چرا باید سایر کشورها از فرصت غرق شدن در چنین اعلامیههای خودبزرگبینانه، کودکانه، بیاهمیت، اساساً بیمعنی و پوچ محروم شوند؟
تایوان
بسیاری بهویژه از تهدید «حیاتی» ناشی از تهاجم بالقوه آینده چین به تایوان نگران هستند. آنها تهاجم را بهعنوان نخستین شلیک چین برای «اعمال سلطه» در شرق آسیا⁵¹ یا بهعنوان تلاشی برای «گرفتن برتری منطقهای بهعنوان سکوی پرشی به قدرت جهانی» و «نمایش قدرت در اقیانوس آرام، محاصره ژاپن و فیلیپین، و شکستن اتحادهای ایالات متحده در شرق آسیا» میبینند.⁵² نحوه انجام این فرآیند مشخص نشده است، و این ایده که تصرف تایوان ممکن است گسترش بیشتر را دشوارتر، و نه آسانتر، کند، مورد توجه قرار نگرفته است.⁵³
شی به ارتش خود هدف داده است که تا سال ۲۰۲۷ بتواند با موفقیت به تایوان حمله کند، که توسط بسیاری در غرب بهعنوان تهدیدی شوم تلقی شده است.⁵⁴ بااینحال، تیموتی هیث از RAND اشاره میکند که شی عمدتاً بهدنبال «متمرکز نگه داشتن ارتش بر هدف خود یعنی حرفهایتر شدن و مقاومت در برابر تمایلات لغزش به فساد و رخوت» بود. هیث میگوید بهنظر نمیرسد هیچ مدرکی دال بر قصد حمله در آیندهای نزدیک یا نه چندان نزدیک وجود داشته باشد.⁵⁵ گزارش شده است که خود شی از این ادعا عصبانی است و اصرار دارد که برنامههایی برای حمله در سال ۲۰۲۷ (یا در سال ۲۰۳۵) بهسادگی وجود ندارد.⁵⁶
مشکلات ناشی از حمله آبی-خاکی عظیم از دریای طوفانی احتمالاً برای برنامهریزان نظامی چین هشداردهنده خواهد بود. نه تنها چنین اقدامی احتمالاً همانطور که کمیسیون دوحزبی استراتژی دفاع ملی اذعان میکند، برای چین «از نظر اقتصادی ویرانگر» خواهد بود، بلکه دشواری زیادی، که توسط بسیاری در ارتش تأکید شده است، در یک فرود آبی-خاکی عظیم وجود دارد که به هزاران کشتی آسیبپذیر در برابر پهپاد نیاز دارد. علاوهبراین، دریاهای طوفانی و آبوهوا، فرود را در بیشتر ایام سال ناممکن میسازد و سواحل اصلی فرود، اندک و بهخوبی مستحکم شدهاند. افزون بر این، مقاومت بهشکل جنگ چریکی و شهری توسط برخی از ۲۰ میلیون ساکنِ بهشدت متخاصم، میتواند گسترده باشد: فضای داخلی جزیره کوهستانی با تونلها و گذرگاههای باریک فراوانی است که میتوان آنها را مینگذاری یا با بمب یا تکتیرانداز مسدود کرد.⁵⁷
قضاوت سیا در سال ۲۰۲۳، به گفته مدیر آن ویلیام برنز، این است که «رئیسجمهور شی و رهبران نظامی او امروز در مورد اینکه آیا میتوانند آن تهاجم را انجام دهند، تردید دارند» و «اگر به تجربه پوتین در اوکراین نگاه کنند، احتمالاً برخی از آن تردیدها تقویت شده است.»⁵⁸ در واقع، وینستون لرد، دیپلمات دیرینه و ناظر چین، با انگیزه چنین ملاحظاتی، نتیجه گرفته است که احتمال حمله به تایوان در یک یا دو دهه آینده «میان یک تا دو درصد» است.⁵⁹
پتانسیل و ارتباط افول یا رکود چین
چین بهجای دستیابی به هر چیزی که بتوان آن را «سلطه» تصور کرد، میتواند به رکود اقتصادی قابلتوجهی سقوط کند. در واقع، برخی تحلیلگران نگرانند که ممکن است در چند سال آینده، پیش از آنکه آن شرایط کاملاً حاکم شود، از نظر نظامی دست به اقدام بزند.⁶⁰ بااینحال، بهنظر میرسد دست به اقدام زدن بهطور فزایندهای بعید است، زیرا، با بهکارگیری گفته کنان در مورد اتحاد جماهیر شوروی در مورد چین، احتمال «قوی» وجود دارد که قدرت چین «بذر زوال خود را در درون خود حمل کند و جوانهزدن این بذرها بهخوبی پیش رفته باشد.»
شی جینپینگ در باز کردن راه خود بهسوی حکومت تکنفره بلامنازع در چین و در جای دادن خود در مرکز یک اتاق پژواکِ سازگار، ماهر بوده است. محوریت صعود او، کارزار زمانی محبوبش برای ریشهکن کردن فساد بوده است. همانطور که اتفاق میافتد، تقریباً همه در دولت چین فاسد هستند یا بودهاند.⁶¹ این به شی فرصت داد تا کارزار ضدفساد خود را برای حذف مخالفان واقعی یا احتمالی، مسلح کند. بااینحال، شی در اوایل سال ۲۰۲۴ سخنرانی کرد که در آن اعلام کرد فساد همچنان بزرگترین تهدید، و تهدیدی فزاینده، برای حزب کمونیست چین است.⁶² البته میتوان این را به این معنا گرفت که تلاشهای شدید او برای مقابله با فساد در طول دوازده سال گذشته، شکست خورده است. اما او به تلاش خود ادامه میدهد، بهویژه اخیراً با برکناری برخی از رهبران ارشد نظامی چین.
فروپاشی ممکن است در پیش نباشد، اما شی درگیر مجموعه روبهرشدی از مشکلات داخلی است که بیشتر آنها ناشی از عزم او برای اولویت دادن به کنترل توسط حزب کمونیست منسوخ و دزدسالار بر توسعه اقتصادی است.⁶³ از جمله مشکلات فراتر از فساد بومی (از جمله در ارتش) عبارتند از: تخریب گسترده محیطزیست، کند شدن رشد اقتصادی، تغییرات دمدمیمزاج و اغلب نامنسجم در سیاستهای دولت، بهبودی از سیاست پرهزینه و بهطور ناگهانی لغو شده «کووید صفر»، طرفداری از شرکتهای ناکارآمد، گزارشدهی آماری متقلبانه، جمعیت بهسرعت در حال پیر شدن (همراه با بیزاری قوی و هراسناک از مهاجرت)، تولید بیش از حد عظیم، بیکاری عظیم جوانان، افزایش بدهی، حباب مسکن، اقلیتهای ناآرام، سیاستهای حمایتگرایانه، خصومت با بخش خصوصی، بیگانگی سرمایهگذاران غربی، و سرکوب آزادیهای مدنی (میتوان برای «ایجاد نزاع و تحریک آشوب» زندانی شد) که شامل نظارت گسترده بر اینترنت است.⁶⁴
راهاندازی کسبوکار در چین حدود ۹۸ درصد، از ۵۱,۳۰۲ مورد در سال ۲۰۱۸ به ۱,۲۰۲ مورد در سال ۲۰۲۳ کاهش یافته و در مسیر کاهش بیشتر در سال ۲۰۲۴ بود.⁶⁵ در چند سال اخیر، کاهش بسیار قابلتوجهی نیز در اعتماد مصرفکننده وجود داشته است.⁶⁶ این همچنین ممکن است نشاندهنده کاهش اعتماد به، و اعتبارِ، دستورات حزب کمونیست باشد؛ تغییری در اعتماد که میتواند پیامدهای ناخوشایند بلندمدتی برای رژیم داشته باشد.⁶⁷
شاخص اعتماد مصرفکننده چین
(توصیف نمودار: نمودار خطی نشاندهنده شاخص اعتماد مصرفکننده در چین است که کاهش قابلتوجهی را در سالهای اخیر نشان میدهد.)
بنابراین، سیاست «مهار» نظامی بهسختی مورد نیاز است. در واقع، احتمالاً باور رایج و محرک در چین را که آمریکاییها عمدتاً بهدنبال متوقف کردن رشد آن هستند، تغذیه میکند، نه اینکه آن را کاهش دهد. علاوهبراین، همانطور که فریمن بیان میکند: «هیچ پاسخ نظامی به یک استراتژی بزرگ مبتنی بر گسترش غیرخشونتآمیز تجارت و دریانوردی وجود ندارد.»⁶⁸ همانطور که اندرو بایرز و رندال شوئلر اخیراً استدلال کردهاند: «ضعفهای داخلی چین در نهایت منجر به سقوط آن خواهد شد؛ ما نیازی به درگیر شدن در رویاروییهای شبهجنگ سرد با چین یا جنگ تجاری شدیدی که به رفاه آمریکا آسیب میرساند و خطر درگیری نظامی با آن بر سر تایوان را بههمراه دارد، نداریم.»⁶⁹
جایگزین این است که منتظر بمانیم (شاید برای مدتی نسبتاً طولانی) تا چین آرام شود – اگرچه در حال حاضر در افول است، اما عنصر لیبرال قابلتوجهی در چین وجود دارد.⁷⁰ این رویکرد محتاطانه را میتوان درحالی دنبال کرد که با احتیاط از اندازه اقتصادی و مشکلات چین تا حد امکان سود برد⁷¹ و درحالیکه مبادلات سودمند متقابل را گسترش داد.⁷² ایالات متحده همچنین میتواند به تایوان کمک کند تا برای دفاع از خود آماده شود، درحالیکه تظاهر مضحک چند دههای را حفظ میکند که در آن تایوان تا زمانی که خود اعلام نکند، مستقل است – موضعی که همچنان از حمایت اکثریت در تایوان برخوردار است.⁷³ آن سیاست همچنین میتواند با استقبال از چین در باشگاه «رهبری» بهگونهای که گویی معنای ملموسی دارد، چین را راضی نگه دارد، شاید درحالیکه شکایات دورهای هرچند بینتیجه در مورد آزادیهای مدنی در چین را صادر میکند.
اورویل شل و جان دلوری، ناظران چین، در کتابی که در سال ۲۰۱۳ با شروع صعود شی منتشر شد، نتیجه گرفتند که اگر رهبران چین از ثروت و قدرت فزاینده کشورشان برای «جسورتر شدن، حتی تهاجمیتر شدن» استفاده کنند، احتمالاً درخواهند یافت که «نوع قدرت نرمی که با اشتیاق بهدنبال آن بودند، دستنیافتنی باقی خواهد ماند» و «نوع احترام جهانی» که آرزویش را داشتند «احتمالاً پیش چشمانشان محو خواهد شد.» بااینحال، «اگر رهبران چین موفق شوند در برابر چنین وسوسهای مقاومت کنند و در عوض بهدنبال سازش در اختلافات با همسایگان خود باشند، و همچنین یک سیستم سیاسی داخلی را که بهطور فزایندهای مبتنی بر حاکمیت قانون، شفافیت و پاسخگویی حاکمان به حکومتشوندگان است، تکامل دهند،» چین «شانس خوبی برای کسب عنوان دیرینه یک کشور واقعاً مدرن و بزرگ، و نه فقط یک قدرت بزرگ، خواهد داشت.»⁷⁴ با ناامیدی شل، رهبری چین، در بیشتر موارد، مسیر نخست را در پیش گرفته و به «وسوسه» گوش داده است. اما با گذشت زمان ممکن است این تغییر کند.
ارزیابی جذابیت سیاسی چینستیزی
اگر تهدیدِ درکشده از سوی چین عمدتاً اقتصادی باشد، و اگر اقتصاد چین در حال نوعی افول باشد، نتیجه میشود که ارزش سیاسی چینستیزی نیز احتمالاً کاهش خواهد یافت. بنابراین، در برخورد با سیاست چین امروز، ممکن است مفید باشد که نه تنها رقابت جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی، بلکه رقابتی را که در طول دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰، زمانی که ژاپن بهعنوان یک قدرت اقتصادی پیشرو در حال ظهور بود، جریان داشت، بهعنوان یک مشابه در نظر بگیریم.⁷⁵
همانند چین امروز، نگرانیها در مورد رشد اقتصادی و شیوههای تجاری ژاپن، شدید و گسترده بود. بهعنوان مثال، ساموئل هانتینگتون از هاروارد به ما اطمینان داد که در عباراتی که بسیار شبیه به آنچه امروز در مورد چین میشنویم، ناگهان نیازی به ترس نه از «آسیبپذیری موشکی» بلکه از «آسیبپذیری نیمههادی» و «اقتصاد، ادامه جنگ با ابزارهای دیگر است» بهوجود آمده است.⁷⁶ برخی تحلیلگران حتی برتری نظامی را نیز میدیدند.⁷⁷ مردم به این هشدارها پاسخ دادند و سیاستمداران بهطور قابلپیشبینی بهسرعت سوار موج شدند و دریافتند که ژاپنستیزی خوب میفروشد. نقطه حضیض زمانی رسید که چندین عضو کنگره بهطور علنی محصولات توشیبا را در پلههای جلویی ساختمان کنگره با پتک خرد کردند.⁷⁸
تولید ناخالص داخلی سرانه اقتصادهای بزرگ
(توصیف نمودار: نمودار مقایسهای تولید ناخالص داخلی سرانه اقتصادهای بزرگ را نشان میدهد که علیرغم رکود دهه ۱۹۹۰، برتری قابلتوجه ژاپن نسبت به چین را نشان میدهد.)
این نگرانیها در اوایل دهه ۱۹۹۰، زمانی که اقتصاد «تهدیدآمیز» ژاپن بهخودیخود راکد شد – مانند پایان جنگ سرد، نه بهلطف کاری که ایالات متحده انجام داد – و همزمان با رشد اقتصاد آمریکا، از میان رفت.
این پایان نسبتاً خوشخیم ممکن است چیزی در مورد آنچه اتفاق خواهد افتاد بگوید، زمانی که چین به آنچه بسیاری پیشنهاد میکنند دوره طولانی رشد کند یا حتی رکود خواهد بود، میلغزد. در واقع، بهنظر میرسد جذابیت سیاسی چینستیزی در حال حاضر تا حدی در حال فروکش است. چین نقش اندکی در کارزار ریاستجمهوری ۲۰۲۴ ایفا کرد.
هنگامی که شرکت ژاپنی تویوتا در سالهای اخیر به خودروساز شماره یک در ایالات متحده تبدیل شد، بهسختی کسی متوجه شد و تعداد کمتری اهمیت دادند. روزی ممکن است چین به خودروساز شماره یک خودروهای الکتریکی در ایالات متحده تبدیل شود. اگر قیاس ژاپن صادق باشد، واکنش بسیار مشابه خواهد بود.⁷⁹
نتیجهگیری
درس کلیتری وجود دارد که از این ملاحظات ناشی میشود: اگرچه گزینه انجام ندادن هیچ کاری یا تقریباً هیچ کاری در پاسخ به یک تهدیدِ درکشده ممکن است همیشه عاقلانه نباشد، اما گزینهای است که حداقل باید در هر فرآیند تصمیمگیری منطقی برای بررسی روی میز باشد.⁸⁰
بنابراین، همانطور که پیشتر بحث شد، سیاستهای پرهزینه مهار و بازدارندگی که برای دههها علیه اتحاد جماهیر شوروی اعمال شد، بهسختی ضروری بودند، زیرا بهطور قابلتوجهی مانع گسترش ایدئولوژیک شوروی نشدند و زیرا شورویها هرگز واقعاً تجاوز مستقیم علیه غرب را معقول یا سازنده نمیدانستند. در بدترین حالت، این سیاستها منجر به، و توجیهگر، مشارکت ایالات متحده در فجایعی مانند جنگ ویتنام شد.
در نهایت، جنگ سرد نه با سیاستها و اقدامات زیرکانه ایالات متحده، بلکه با خودویرانگری اتحاد جماهیر شوروی و کمونیسم بینالمللی حلوفصل شد. ایالات متحده بهشدت متمایل به بزرگنمایی گسترده تهدیدی بود که تصور میکرد دشمن کمونیستش ایجاد میکند، بهویژه از نظر نظامی. بنابراین «جنگ سرد جدید» کنونی با چین از یک جنبه مهم کاملاً شبیه جنگ سرد قدیم است: یک کارزار پرهزینه، عمدتاً نظامیشده، و اغلب هیستریک برای مقابله با تهدیداتی که وجود ندارند و ممکن است در بلندمدت حتی منجر به افول خود شوند.⁸¹
چیزی تقریباً مشابه با ژاپنِ در حال ظهور اتفاق افتاد؛ تهدیدی که زمانی در ایالات متحده بهطور مرسوم و پرشور پذیرفته شده بود. هر دو تجربه نشان میدهند که برای سیاست چین امروز، هم عاقلانه و هم ممکن است که نسخهای از گفته ناپلئون را دنبال کنیم: هرگز مزاحم دشمنی نشوید که در حال اشتباه کردن است.
پاورقیها
[پاورقیهای ۱ تا ۸۱ در متن اصلی مقاله موجود است و به منابع و استنادات اشاره دارد.]”