⏳ مدت زمان مطالعه: ۹ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: Carnegie Endowment for International Peace / Amr Hamzawy, Natalie Triche | 📅 تاریخ: March 31, 2025 / ۱۱ فروردین ۱۴۰۴
⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاههای مطرحشده نیست.
مقدمه: خاورمیانه در بزنگاه حساس
جنگ تمام عیار در غزه پس از حملات اسرائیل به این باریکه در اواسط ماه مارس از سر گرفته شد و به آتشبس ماه ژانویه پایان داد. مذاکرات برای برقراری آتشبس جدید، خاورمیانه را در یک بزنگاه حساس قرار داده است. پتانسیل برای درگیریهای نظامی مستمر و گسترده به همان اندازه وجود دارد که فرصتهایی برای ایجاد امنیت و صلح فراهم است.
خاورمیانه در زمینه آزمایش ترتیبات امنیت جمعی، بیتجربه نیست. قدرتهای منطقهای، گاهی با همکاری بازیگران بینالمللی، دست به تلاشهایی برای گفتگو و حل و فصل دوجانبه و چندجانبه زدهاند، هرچند با نتایج متفاوت.
نگاهی به منطقه در قرن بیستم
قرن بیستم چشمانداز بهویژه بیثباتی را برای خاورمیانه و شمال آفریقا به نمایش گذاشت، زیرا سیاستهای استعماری، جنبشهای استقلالطلبانه، ایجاد اسرائیل، ظهور ایالات متحده به عنوان یک ابرقدرت هژمونیک، کودتاهای نظامی در کشورهای مختلف عربی، تحکیم قدرت توسط سلطنتهای باقیمانده، جنگهای پیدرپی اعراب و اسرائیل و جنگهای داخلی، ماهیت منطقه را به طور چشمگیری تغییر داد.
در پسزمینه فقدان ثبات و صلح در خاورمیانه، قدرتهای منطقهای و بینالمللی گاهی اوقات به پیشنهاد ترتیبات امنیت جمعی پرداختهاند. نمونهای از این موارد، پیمان دفاع مشترک و همکاری اقتصادی بود که توسط اعضای اتحادیه کشورهای عربی در سال ۱۹۵۰ امضا شد و تعهد همه امضاکنندگان را برای کمک به حفاظت از تمامیت ارضی و حاکمیت یکدیگر قید میکرد.
نمونه دوم، پیمان بغداد بود که توسط بریتانیا ایجاد و توسط ایالات متحده حمایت شد و ایران، عراق، پاکستان و ترکیه را به عنوان اعضا با هدف مهار کمونیسم در خاورمیانه گرد هم آورد. منطقه همچنین شاهد اعلامیههای مختلفی بوده است که قدرتهای منطقهای و بینالمللی را به هماهنگی امنیتی متعهد میکرد.
اهمیت نگاه به گذشته
در حالی که اتحادیه عرب امروز پشت طرح بازسازی غزه مصر در مارس ۲۰۲۵ متحد ایستاده و آماده بازسازی غزه بدون آواره کردن فلسطینیها و با تضمینهای امنیتی برای همه بازیگران مربوطه از جمله اسرائیل است، زمان آن فرا رسیده که به موارد قبلی جنگ و بیثباتی منطقهای که در نتیجه ترتیبات امنیتی دوجانبه یا چندجانبه پایان یافت (یا حداقل فروکش کرد) نگاهی بیندازیم.
پنج توافق گذشته – قطعنامههای خارطوم، معاهده صلح مصر و اسرائیل، قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد، توافق طائف، و اعلامیه دمشق ۱۹۹۱ – نشان میدهند که تعهد پایدار به امنیت جمعی در خاورمیانه برای تضمین موفقیت پایدار نه تنها در بازسازی غزه، بلکه در تضمین صلح و ثبات در کل منطقه ضروری است.
پنج مطالعه موردی
۱. جنگ داخلی یمن در دهه ۱۹۶۰ و قطعنامههای خارطوم
در دهه ۱۹۶۰، مصر و عربستان سعودی درگیر یک جنگ نیابتی در یمن شدند که در آن عربستان از نیروهای سلطنتطلب و مصر از جمهوریخواهان حمایت میکردند. هر دو کشور سلاح و نیرو به درگیری اعزام کردند و در نهایت جنگ طولانی مدتی را متحمل شدند.
با این حال، در طول جنگ داخلی، واقعیتهای میدانی تغییر کرد. سیاست داخلی در عربستان سعودی درگیر درامها و اختلافات جانشینی شد و مصر در ژوئن ۱۹۶۷ در کنار سوریه و اردن علیه اسرائیل وارد جنگ شد و شکست سختی خورد.
به دلیل تغییرات چشمگیر داخلی و منطقهای، دو طرف به درخواست اتحادیه عرب گرد هم آمدند و متعهد به پایان دادن به جنگ شدند. در اوت ۱۹۶۷، اندکی پس از شکست اعراب از اسرائیل، اتحادیه عرب در سودان تشکیل جلسه داد و سران کشورها قطعنامههای خارطوم را امضا کردند که بر وحدت اعراب تأکید و توجه اعضای اتحادیه را مجدداً بر مسئله فلسطین متمرکز کرد.
جنگ در یمن زمانی پایان یافت که عربستان سعودی و مصر در چارچوب قطعنامههای خارطوم توافق کردند که تأمین مالی نیروهای نیابتی خود را متوقف و نیروهای خود را از یمن خارج کنند. مصر و عربستان سعودی امنیت جمعی را در اولویت قرار دادند و این کار مؤثر واقع شد.
۲. معاهده صلح مصر و اسرائیل
مصر ائتلافی از کشورهای عربی را در جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۴۸ رهبری کرد و ایجاد اسرائیل را در مواجهه با آوارگی گسترده فلسطینیان رد نمود. در سال ۱۹۶۷، مصر بار دیگر نیروهای عربی را در نبردی علیه اسرائیل رهبری کرد که اسرائیل تنها پس از شش روز پیروز شد.
در آن زمان، مصر تقریباً یک سوم ارتش خود را در یمن درگیر جنگ نیابتی با عربستان سعودی داشت – که نشاندهنده ارتباط متقابل درگیریهای منطقهای است. در سال ۱۹۷۳، مصر و سوریه برای آزادسازی سرزمینهای اشغالی خود متحد شدند. خصومت بر روابط اسرائیل و مصر سایه افکنده بود و محیطی بیثبات را برای همسایگان مستقیم ایجاد میکرد.
انور سادات، رئیس جمهور وقت مصر، تصمیم جسورانهای گرفت که دو کشور باید روابط خود را از جنگ به سمت صلحسازی و ترتیبات امنیتی تغییر جهت دهند. در نوامبر ۱۹۷۷، سادات سفری تاریخی به اورشلیم (بیتالمقدس) انجام داد و در آنجا حمایت مردمی در اسرائیل را برای صلح با مصر جلب کرد.
ایالات متحده در روند صلح درگیر شد، زیرا رئیس جمهور جیمی کارتر میزبان مذاکراتی بود که به توافقنامه کمپ دیوید منجر شد، که در آن مناخیم بگین، نخست وزیر اسرائیل، و سادات متعهد به رسمی کردن صلح شدند. در مارس ۱۹۷۹، اسرائیل و مصر معاهده صلح رسمی را امضا کردند که گواه رهبری جسورانه مبتنی بر صلحسازی بود.
۳. قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل: آتشبس بین عراق و ایران
در سال ۱۹۸۰، عراق و ایران بر سر مجموعهای از مسائل، از جمله تنشهای تاریخی، اختلافات مرزی و نگرانی از گسترش ایدئولوژی، وارد جنگ شدند. جنگ هشت سال به طول انجامید و با خشونت شدید، از جمله استفاده از سلاحهای شیمیایی توسط عراق، مشخص شد.
تا سال ۱۹۸۸، هر دو طرف متوجه شدند که به بنبست نظامی رسیدهاند – پیروزی بدون چون و چرا ممکن نخواهد بود. با پذیرش بنبست و درک اینکه هژمونی یکی بر دیگری ممکن نیست، عراق و ایران به میز مذاکره آمدند.
سازمان ملل متحد، با حمایت ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی سابق، قبلاً مذاکرات صلحی را آغاز کرده بود که به قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد منجر شد. قطعنامه ۵۹۸ ابتدا تأکید کرد که آتشبس فوری با رعایت کامل برای دستیابی به توافق ضروری است. علاوه بر این، قطعنامه از ایران و عراق خواست تا به مرزهای شناخته شده بینالمللی عقبنشینی کنند.
این قطعنامه تیمی از ناظران سازمان ملل را برای نظارت بر آتشبس و ارائه گزارش به رهبری سازمان ملل در مورد پایبندی و پیشرفت پیشنهاد کرد. قطعنامه ۵۹۸ همچنین شامل پیشنهادی برای دبیرکل برای تشکیل جلسهای با کشورهای منطقه به منظور تعیین راههایی برای افزایش امنیت و ثبات منطقهای بود. در ژوئیه ۱۹۸۸، ایران و عراق رسماً قطعنامه را پذیرفتند و به جنگ پایان دادند.
۴. توافق طائف ۱۹۸۹
لبنان پانزده سال جنگ داخلی را متحمل شد که از سال ۱۹۷۵ آغاز شد و شاهد درگیری عمدتاً در امتداد خطوط مذهبی و قومی بر سر نارضایتیها از نمایندگی سیاسی، در میان مسائل دیگر بود. در مقاطع مختلف جنگ، نیروهایی از اسرائیل، سوریه و سازمان آزادیبخش فلسطین در جنگ داخلی نفوذ کردند که نشاندهنده اهمیت منطقهای آن بود.
این جنگ بسیار ویرانگر بود و باعث کشته شدن حدود ۱۵۰,۰۰۰ نفر شد. این جنگ بحران اقتصادی ایجاد کرد و نهادهای دولتی را از قدرت خود سلب کرد و مردم را در شرایط خطرناکی قرار داد.
با فشار اتحادیه عرب، که از رهبری سوریه و عربستان سعودی پیروی میکرد، طرفهای متخاصم وارد مذاکراتی شدند که در نهایت به توافق طائف منجر شد. اگرچه هدف این توافق تعدیل اساسی سیاست لبنان برای جلوگیری از جنگ بود، اما اساساً سیستم موجود فرقهگرایی را با نسبتهای جدید تقسیم قدرت تقویت کرد.
این توافق به نهادهای دولتی اجازه داد تا حدی قدرت خود را دوباره برقرار کنند و بحران اقتصادی را کاهش دهند. توافق طائف تقسیم قدرت بر اساس خطوط هویتی فرقهای را مجدداً تأیید کرد و بازیگران اصلی جنگ را راضی کرد، که در نتیجه به مشارکت خود در دولت ادامه دادند. بنابراین، این توافق نمایانگر یک توافق برای صلح بود.
۴. توافق طائف ۱۹۸۹
لبنان پانزده سال جنگ داخلی را متحمل شد که از سال ۱۹۷۵ آغاز شد و شاهد درگیری عمدتاً در امتداد خطوط مذهبی و قومی بر سر نارضایتیها از نمایندگی سیاسی، در میان مسائل دیگر بود. در مقاطع مختلف جنگ، نیروهایی از اسرائیل، سوریه و سازمان آزادیبخش فلسطین در جنگ داخلی نفوذ کردند که نشاندهنده اهمیت منطقهای آن بود.

این جنگ بسیار ویرانگر بود و باعث کشته شدن حدود ۱۵۰,۰۰۰ نفر شد. این جنگ بحران اقتصادی ایجاد کرد و نهادهای دولتی را از قدرت خود سلب کرد و مردم را در شرایط خطرناکی قرار داد.
با فشار اتحادیه عرب، که از رهبری سوریه و عربستان سعودی پیروی میکرد، طرفهای متخاصم وارد مذاکراتی شدند که در نهایت به توافق طائف منجر شد. اگرچه هدف این توافق تعدیل اساسی سیاست لبنان برای جلوگیری از جنگ بود، اما اساساً سیستم موجود فرقهگرایی را با نسبتهای جدید تقسیم قدرت تقویت کرد.
این توافق به نهادهای دولتی اجازه داد تا حدی قدرت خود را دوباره برقرار کنند و بحران اقتصادی را کاهش دهند. توافق طائف تقسیم قدرت بر اساس خطوط هویتی فرقهای را مجدداً تأیید کرد و بازیگران اصلی جنگ را راضی کرد، که در نتیجه به مشارکت خود در دولت ادامه دادند. بنابراین، این توافق نمایانگر یک توافق برای صلح بود.
۵. اعلامیه دمشق
در ۲ اوت ۱۹۹۰، عراق در اقدامی آشکارا تجاوزکارانه به کویت حمله کرد. این تهاجم به سرعت با محکومیت و اقدام بینالمللی مواجه شد. شورای امنیت سازمان ملل متحد تحریم تسلیحاتی و تحریمهایی را علیه عراق آغاز کرد.
ایالات متحده ائتلافی از کشورهای عربی و بینالمللی را در یک جنگ هوایی و زمینی (عملیات طوفان صحرا) علیه عراق رهبری کرد و با موفقیت کویت را در فوریه ۱۹۹۱ آزاد کرد. یک ماه بعد، اعضای شورای همکاری خلیج فارس، سوریه و مصر در دمشق گرد هم آمدند تا اصول همکاری و امنیت جمعی خود را مجدداً تأیید کنند.
آنها اعلامیه دمشق را امضا کردند و تعهدی به همکاری اقتصادی و فرهنگی و همچنین تعهدی به صلح و امنیت در کویت از طریق یک نیروی صلح عربی و تعهداتی برای بازسازی زیرساختهای تخریب شده ایجاد کردند. این اعلامیه بر وحدت اعراب در ایجاد صلح و امنیت در یک دوره پرتلاطم متمرکز بود.
با این حال، چند ماه پس از امضای پیمان دمشق، کشورهای عربی متن آن را بازنگری کردند و عبارت مربوط به نیروی صلح را حذف کردند. واقعیت در منطقه تغییر کرده بود زیرا نیروهای آمریکایی به طور دائم در منطقه مستقر شده بودند و ایالات متحده را به عنوان ضامن امنیتی در خلیج فارس قرار میدادند.
بحرین، کویت، قطر و امارات متحده عربی پیمانهای امنیتی با ایالات متحده امضا کردند. وحدت عربی توصیف شده در اعلامیه دمشق با افزایش امکانپذیری ترتیبات امنیتی جایگزین با ابرقدرت از هم پاشید و توافق را منسوخ کرد.
نگاه به آینده: کشورهای عربی برای دستیابی به صلح پایدار چه مسیری را میتوانند دنبال کنند؟
این پنج نمونه خاورمیانهای نشان میدهد که تلاشهای دیپلماتیک عربی و بینالمللی میتواند به حل و فصل مسالمتآمیز درگیریها منجر شود. جالب توجه است که به جز اعلامیه دمشق ۱۹۹۱ (که در دستیابی به ایجاد یک سیستم امنیت جمعی عربی شکست خورد)، همه این توافقها به حل و فصلهای مسالمتآمیزی منجر شدند که برای دورههای طولانی با موفقیت دوام آوردهاند.
مصر و عربستان سعودی از زمان پایان جنگ یمن در قطعنامه خارطوم ۱۹۶۷ هرگز به رویارویی نظامی مستقیم یا جنگ نیابتی بازنگشتهاند.
صلح مصر و اسرائیل از سال ۱۹۷۹ در مواجهه با بسیاری از چالشهای داخلی و منطقهای پایدار مانده است. از آن زمان تاکنون حتی یک درگیری نظامی بین دو کشور رخ نداده است.
در مورد قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد، که به جنگ عراق و ایران پایان داد، هرگز توسط دو کشور نقض نشد. این واقعیت که دو کشور از ابزارهای نظامی خود در درگیریهای منطقهای استفاده کردهاند، منجر به خصومتهای مجدد نشده است.
علیرغم تنشهای داخلی مداوم که از زمان امضای توافق طائف در لبنان متوقف نشده است، و علیرغم دخالت مستمر منطقهای و بینالمللی در امور این کشور کوچک عربی (توسط ایران، اسرائیل، عربستان سعودی و سوریه در سطح منطقهای؛ توسط فرانسه و ایالات متحده در سطح جهانی)، توافق طائف از زمان پایان دهه ۱۹۸۰ لبنان را از افتادن در چنگال جنگ داخلی محافظت کرده است.
شرایط موفقیت آمیز بودن توافقات صلح
این پنج نمونه برخی از شرایط لازم برای حل و فصل مسالمتآمیز موفق در خاورمیانه را آشکار میکنند.
شرط اول، درک بازیگران متخاصم و درگیر از ناتوانی خود در دستیابی به پیروزی نظامی و تمایل ناشی از آن برای در نظر گرفتن مصالحه و پذیرش تلاشهای دیپلماتیک و مذاکرات است. این دقیقاً همان چیزی بود که مصر و عربستان سعودی را در جنگ داخلی یمن در دهه ۱۹۶۰ وادار به پذیرش توافق دیپلماتیک با میانجیگری کشورهای عربی در خارطوم در سال ۱۹۶۷ کرد.
همچنین همین امر عراق و ایران را وادار به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد کرد. گاهی اوقات، بازیگران متخاصم و درگیر در چارچوب یک بحران شدید داخلی یا خارجی به این باور میرسند، مانند شکست نظامی مصر در ژوئن ۱۹۶۷ که پیش از قطعنامههای خارطوم در اوت ۱۹۶۷ رخ داد، یا فروپاشی شرایط اقتصادی و اجتماعی در عراق و ایران پس از سالها جنگ طولانی بین ۱۹۸۰ و ۱۹۸۸، که کشورها را وادار به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و آتشبس مورد مذاکره بینالمللی کرد.
شرط دوم، وجود رهبری سیاسی با بصیرت است که قادر به غلبه بر خونریزی و ویرانی برای ایجاد صلح باشد. رهبری انور سادات، رئیس جمهور پیشین مصر، چنین بود. او به دنبال پایان دادن به جنگ بین کشورش و اسرائیل و مذاکره با دشمنی بود که در جنگهای متوالی با آن جنگیده بود.
تعهد سادات به صلح او را بر آن داشت تا سفری تاریخی به پایتخت دشمن خود انجام دهد و سخنرانی احساسی بیسابقهای در کنست ایراد کند و خواستار صلح و پایان دادن به همه جنگها شود. رهبری با بصیرت سادات در دستیابی به صلح مصر و اسرائیل در سالهای پایانی دهه ۱۹۷۰ و حفظ آن تا به امروز مؤثر بود.
شرط سوم برای موفقیت حل و فصلهای مسالمتآمیز، وجود تضمینهای قوی بینالمللی است که از توافق مسالمتآمیز محافظت کرده و اجرای آن را تضمین کند. قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد تنها به دلیل تضمینهای آمریکا، شوروی و اروپا ممکن شد. توافق طائف نیز با تضمینهای آمریکا و اروپا به جناحهای فرقهای لبنان و همچنین به بازیگران منطقهای درگیر در امور لبنان (ایران، اسرائیل و سوریه) امکانپذیر شد.
به همین ترتیب، شکست اعلامیه دمشق ۱۹۹۱ بیانگر مستقیم ترتیبات امنیت جمعی منطقهای بود که اگر توسط یک قدرت بزرگ رد یا مورد پسند واقع نمیشد، ناکافی بود. ایالات متحده، پس از رهبری ائتلاف آزادسازی کویت در سال ۱۹۹۱، مایل به پذیرش ترتیبات امنیتی عربی در خلیج فارس نبود.
بلکه، پس از پیروزی در جنگ سرد، هژمون نوظهور جهانی میخواست پاکس آمریکانای (Pax Americana) خود را به خاورمیانه گسترش دهد. ایالات متحده در سال ۱۹۹۱ به جای تأیید تلاشهای اعراب، مشغول استقرار نیروهای خود و ساخت پایگاههای نظامی در منطقه بود.

پیامدهای این شرایط برای امروز
این شرایط برای جنگها و درگیریهای کنونی در خاورمیانه، که شاهد شعلهور شدن درگیریها در غزه و یمن است، چه معنایی دارد؟
این بدان معناست که تا زمانی که اسرائیل، حماس و حوثیها در برابر وسوسه توسل به اقدامات نظامی مقاومت نکنند و مصالحههای مبتنی بر مذاکره را نپذیرند، جنگهای جاری پایان نخواهد یافت.
بازیگران منطقهای، مانند مصر، قطر، عربستان سعودی و امارات متحده عربی، میتوانند نقش سازندهای در متقاعد کردن حماس برای بازگشت به میز مذاکره با پذیرش این واقعیت که در آینده بخشی از دولت غزه نخواهد بود و دوری از پاسخهای نظامی به حملات اسرائیل ایفا کنند. با این حال، تنها ایالات متحده میتواند اسرائیل را برای توقف تشدید تنش کنونی و مذاکره برای تمدید ترتیبات آتشبس با حماس تحت فشار قرار دهد.
تردیدهای مشروعی در مورد اینکه آیا دولت دونالد ترامپ، رئیس جمهور ایالات متحده، علاقهمند به دنبال کردن این مسیر است، وجود دارد. در مورد حوثیها، در حالی که یک کارزار نظامی پایدار ایالات متحده علیه آنها میتواند در نهایت تهدیدی را که برای امنیت در دریای سرخ و برای اسرائیل ایجاد میکنند خنثی کند، این ایران است که میتواند آنها را متقاعد به تغییر رفتار کند.
با این حال، تا زمانی که دولت ایران هیچ گشایشی در مذاکره برای حل و فصل با ایالات متحده در مورد برنامه هستهای و منافع سیاست خارجی خود در خاورمیانه نبیند، بعید است که ایران حوثیها را برای اتخاذ رویه جدید تحت فشار قرار دهد.
در خاورمیانه امروز، اعراب، به ویژه در مصر، قطر و عربستان سعودی، به عنوان میانجیگران درگیری و صلحسازان تنها ایستادهاند، بدون شرکای صلح فعال در ایران، اسرائیل یا ایالات متحده.
شرایط موفقیتآمیز حل و فصلهای مسالمتآمیز که در پنج نمونه مورد بحث در این مقاله تشریح شد، فقدان رهبری با بصیرت در خاورمیانه امروز را به طرز دردناکی آشکار میکند. منطقه فاقد یک رهبر صلحطلب با بصیرت مانند سادات در دهه ۱۹۷۰ است. همچنین فاقد سیاستمدارانی است که بتوانند یا غیرممکن بودن پیروزیهای نظامی بدون چون و چرا را بپذیرند، همانطور که اسحاق رابین در فشار بر اسرائیل برای امضای توافقنامه اسلو در سال ۱۹۹۳ انجام داد، یا مصالحههای مبتنی بر مذاکره را به عنوان راهحلهای تاریخی قابل قبول ترویج کنند، همانطور که یاسر عرفات در دهه ۱۹۹۰ برای نجات جنبش آزادیبخش ملی فلسطین انجام داد.
علاوه بر این، این پنج نمونه، که بیشتر نیمه دوم قرن بیستم را در بر گرفتند و با چند تلاش کماهمیتتر در دهههای اخیر دنبال شدند، روشن میکنند که در حالی که بازیگران منطقهای میتوانند امنیت جمعی را در خاورمیانه آغاز کنند، چنین تلاشهایی نیازمند حمایت قدرتهای بزرگ است.
بدون تضمینهای امنیتی ایالات متحده، صلح مصر و اسرائیل غیرقابل تصور بود. بدون تضمینهای بینالمللی به عراق و ایران، قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد اجرا نمیشد. بنابراین، تلاشهای کنونی اعراب برای دستیابی به امنیت جمعی در خاورمیانه و حل و فصل مسالمتآمیز جنگها و درگیریهای جاری، در غیاب تأیید مثبت قدرتهای بزرگ، به ویژه ایالات متحده، ناگزیر به حداقل اثربخشی خواهد بود.
برای تحقق صلح، باید امنیت جمعی با طراحی منطقهای و تأیید بینالمللی در اولویت قرار گیرد.
”