⏳مدت زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه | ✏️ناشر/نویسنده: فارن افرز/دالیا دسا کی | 📅 تاریخ: ۲ اکتبر ۲۰۲۴ / ۱۱ مهر ۱۴۰۳
⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاههای مطرحشده نیست.
ترور حسن نصرالله، رهبر حزبالله توسط اسرائیل در هفته گذشته لحظهای تحولی در خاورمیانه بود. تحت رهبری نصرالله، حزبالله نزدیکترین متحد ایران و نیروی بازدارنده اصلی بود، ستون اصلی محور مقاومت تهران. مرگ او ضربهای شدید و شوکهکننده نهتنها به حزبالله بلکه به همپیمانان ایران در منطقه بود. برای اسرائیل، این قتل گامی منطقی، اگرچه جسورانه، در مسیر تشدید تنشها بود. دیروز، اسرائیل مرحله بعدی را اجرا کرد—تجاوز زمینی به لبنان که منجر به حمله گسترده به حزبالله شد، در حالی که با تلافیجویی مستقیم جدید از سوی ایران روبرو بود، با پرتاب تقریباً ۲۰۰ موشک بالستیک به اسرائیل در این هفته.
از زمان حمله وحشیانه حماس در ۷ اکتبر، تقریباً یک سال پیش، اسرائیل بهطور مداوم نشان داده که حاضر است ریسکهای بیشتری را در مبارزه با حامیان منطقهای حماس، از جمله ایران و حزبالله، به جان بخرد. در طول سال گذشته، اسرائیل رهبران حزبالله و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران را هدف قرار داده و صدها نفر از اپراتورهای ارشد را سیستماتیکاً ترور کرده است. اسرائیل حزبالله و ایران را بهتدریج تضعیف کرده و معتقد است که هرچند هر دو به درگیریهای سطح پایین ادامه میدهند، هیچکدام تمایلی به یک جنگ تمامعیار با اسرائیل ندارند.
تشدید عملیات اسرائیل توسط پویاهای داخلی نیز تشویق شد. بسیاری از اسرائیلیها احساس میکنند که بازگشت به وضعیت پیش از ۷ اکتبر غیرقابل قبول خواهد بود. یک درس کلیدی از این حملات این بود که اسرائیل دیگر نمیتواند به سادگی تهدیدات مرزی خود را مدیریت و مهار کند. اسرائیل به پیروزیهای نظامی قاطع نیاز داشت—بدون توجه به هزینهها.
رهبران اسرائیل به شدت برای بازسازی بازدارندگی آسیبدیده کشور و بازگشت به حالتی از شکستناپذیری که حملات حماس آن را نابود کرده بود، انگیزهمند شدند. اسرائیل که قادر به شکست قطعی حماس در غزه نیست، ممکن است فرصت بیشتری را در جنگ با حزبالله و ایران ببیند. ارتش اسرائیل سالها برای جنگ در جبهه شمالی آماده شده است و همانطور که حملات اخیر اسرائیل در ایران و لبنان نشان دادند، سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل به طور گستردهای به شبکههای ایران و حزبالله نفوذ کردهاند.
در شرایط کنونی، تلاشهای ایالات متحده و بینالمللی برای تشویق به حلوفصل دیپلماتیک جنگ در لبنان یا غزه بعید است که موفقیتآمیز باشند، حتی با توجه به درخواستهای فزاینده برای آتشبس در مواجهه با تقابل مستقیم اسرائیل و ایران. اما در حال حاضر، اسرائیل به دنبال یک خروج دیپلماتیک نیست؛ بلکه به دنبال پیروزی کامل است. به محاسبات استراتژیک نیز ملاحظات سیاسی افزوده شده است که بقای سیاسی نخستوزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، را به ادامه جنگها پیوند میزند که به نظر میرسد تنها محبوبیت او و ثبات ائتلاف حاکم بر دولتش را تقویت میکند.
ترور حسن نصرالله، دشمنی مرگبار، برای اسرائیل و بسیاری دیگر در منطقه لحظهای شاد بود. بسیاری از اسرائیلیها از حمله به حزبالله ضعیف شده در لبنان حمایت میکنند و حتی رهبران مخالف نیز عملیات زمینی اسرائیل را که در حال حاضر در جریان است، تأیید میکنند. اما پس از اینکه این شور و شادی فرونشست—که ممکن است سریعتر از حد انتظار رخ دهد، زیرا حملات ایران و حزبالله در پاسخ به مرگ نصرالله، اسرائیلیها را در سراسر کشور به پناهگاهها کشانده است—ممکن است شروع به پرسیدن از رهبران خود کنند که پیروزی واقعاً به چه معناست. اگر پیروزی به معنای تشدید تنشها و موفقیتهای نظامی تاکتیکی علیه حزبالله و ایران باشد، آنگاه اسرائیل قطعاً پیروز شده است. اما این یک پیروزی زودگذر است. این پیروزی دارای هزینهها و نتایج غیرقابل پیشبینی است و به نظر میرسد که از هرگونه حرکت جدی به سمت صلح با فلسطینیها—چالش وجودی جدی اسرائیل—جدا شده است.
پس از یک سال جنگ، امکان واقعی وجود دارد که “روز بعد” بهتر در غزه یا دیگر نقاط منطقه وجود نداشته باشد. گفتوگوها در واشنگتن درباره استفاده از مرگ نصرالله و ضعف ایران برای “بازسازی” خاورمیانه یادآور باورهای اشتباهی است که منجر به تهاجم آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ شد و به نتایج فاجعهباری منجر شد. ادامه درگیری نظامی به منطقه آسیب میزند و به منافع ایالات متحده نیز ضربه میزند. بدون تغییر در دولت فعلی اسرائیل، اسرائیل و همسایگانش ممکن است به سمت “روز بعد” بسیار متفاوتی حرکت کنند: اشغال مجدد غزه توسط اسرائیل و احتمالاً حتی جنوب لبنان، همراه با کنترل مجدد یا حتی الحاق کرانه باختری. این دستورالعملی برای پیروزی نیست، بلکه برای جنگ دائمی است.
جنگی در حال شکلگیری بود. خطرات اینکه جنگ غزه میتواند به یک درگیری منطقهای گستردهتر تبدیل شود، از جمله تقابل مستقیم بین اسرائیل و ایران، از همان ابتدا آشکار بود. حزبالله به سرعت وارد ماجرا شد، هرچند شاید نه به اندازهای که حماس میخواست. در یک نمایش همبستگی، حزبالله شروع به حملات مرزی به شمال اسرائیل کرد و اسرائیل با حملات متقابل پاسخ داد. افزایش خشونتها منجر به آواره شدن دهها هزار نفر از غیرنظامیان اسرائیلی و لبنانی در هر دو طرف مرز شد.
بسیاری به این توهم چسبیده بودند که درگیری در جبهه شمالی میتواند کنترل شود زیرا هیچیک از طرفین خواهان یک جنگ تمامعیار نبودند. حزبالله بیشتر حملات خود را به اهداف نزدیک مرز محدود کرد که در چارچوب قوانین درگیری بود که این گروه پس از آخرین جنگ خود با اسرائیل در سال ۲۰۰۶ ایجاد کرده بود. اما همانطور که جنگ در غزه ادامه یافت، اسرائیل و حزبالله از خطوط قرمز عبور کردند و حملاتی را انجام دادند که به عمق سرزمینهای اسرائیلی و لبنانی نفوذ کرد و غیرنظامیان را به خطر انداخت. شمار کشتهها افزایش یافت، اما به سطحی که نشان میداد درگیری همچنان قابل کنترل است.
با این حال، همیشه این خطر وجود داشت که جنگ تمامعیار از دو طریق آغاز شود. اولین احتمال، محاسبه اشتباه بود—اینکه حملهای توسط یکی از طرفین منجر به تلفات غیرمنتظره شود و طرف دیگر را مجبور به ورود به جنگی ناخواسته کند. این خطر با حمله اسرائیل در اوایل آوریل به یک تأسیسات دیپلماتیک ایرانی در دمشق که منجر به کشته شدن فرماندهان ارشد ایرانی شد، آشکار شد. اسرائیل اعتراف کرد که اشتباه محاسبه کرده است، زیرا معتقد بود که این حمله پاسخی از سوی ایران نخواهد داشت. اما این حمله انجام شد؛ ایران اولین حمله موشکی مستقیم خود به اسرائیل را انجام داد. ائتلاف تحت رهبری ایالات متحده توانست این حمله را دفع کرده و به سرعت مهار کند، اما این حادثه نشان داد که چگونه محاسبات اشتباه میتواند به سرعت منجر به تشدید شود و همچنین زمینه را برای درگیری نظامی ایران و اسرائیل فراهم کرد که امروز نیز شاهد آن هستیم.
راه دیگر برای آغاز جنگ تمامعیار تغییر در محاسبات استراتژیک بود—اینکه یکی از قدرتهای درگیر ارزش بیشتری در جنگ دید تا اجتناب از آن. این همان طرز فکری بود که باعث شد اسرائیل حمله خود به حزبالله در لبنان را تشدید کند. هرچند ایران و حزبالله ظاهراً معتقد بودند که درگیری کمشدت با اسرائیل قابل مدیریت است، تا زمانی که اسرائیل در غزه گرفتار بود، محاسبات اسرائیل در تابستان تغییر کرد و توجه خود را به جبهه شمالی معطوف کرد.
در مورد جبهه شمالی، اجماع بسیار بیشتری در نهادهای دفاعی اسرائیل و طیف سیاسی آن نسبت به نحوه برخورد با غزه و گروگانهای باقیمانده وجود دارد. پس از حملات حماس، اتکای اسرائیل به سیستمهای دفاع موشکی برای حفاظت از کشور در برابر زرادخانه عظیم حزبالله دیگر کافی به نظر نمیرسید، و نمیتوانست به اسرائیلیهای آواره کمک کند تا به خانههایشان بازگردند. اسرائیل نمیتوانست یک حزبالله فعال در مرز خود را تحمل کند و ایدهای که توافقات دیپلماتیک پیشنهادی آمریکاییها یا فرانسویها بتوانند به تنهایی حملات آینده را مهار کنند و حزبالله را به عقبنشینی وادارند، رد کرد. علاوه بر این، اسرائیل ارزیابی کرد که حزبالله—و حتی ایران نیز—تمایلی به تشدید درگیری نظامی با اسرائیل ندارند. از این رو، اسرائیل محاسبه کرد که میتواند با کمین کردن به هر دو دشمن بهرهمند شود، بدون اینکه با پاسخهای جدی مواجه شود؛ ارزیابیای که اکنون به نظر میرسد بیش از حد بلندپروازانه بوده است.
اسرائیل انتظار زیادی از متحدانش برای اعمال فشار نداشت، زیرا ایالات متحده از ۷ اکتبر به این طرف تقریباً هیچ محدودیتی بر فعالیت نظامی اسرائیل اعمال نکرده است. آن انتظار همچنان حفظ شده است: ایالات متحده همچنان حمایت کامل نظامی خود از اسرائیل را ادامه داده است، زیرا این کشور عملیات خود را به لبنان گسترش میدهد و با حملات جدید ایران مواجه میشود.
پیش از آخرین حمله موشکی ایران، اسرائیل اعلام کرده بود که قصد دارد تنها یک عملیات نظامی محدود در لبنان انجام دهد و نه اشغال مجدد جنوب لبنان. اما هیچ تضمینی وجود ندارد که جنگ محدود یا کوتاه باقی بماند، با توجه به تاریخ جنگهای بین دو کشور و مقاومت احتمالی حزبالله که هرچند در وضعیت ضعیف قرار دارد، اما اکنون که اسرائیل وارد خاک لبنان شده است، مقاومت خواهد کرد.
ممکن است اسرائیل قصد نداشت که انفجار پیجرها و بیسیمهایی که توسط حزبالله توزیع شده بود در اواسط سپتامبر، بهعنوان اولین نشانهای از جنگ دوم باشد. اما به هر حال، اسرائیل مصمم بود که معادله با حزبالله را تغییر دهد. سوال اکنون این است که اسرائیل تا کجا قصد دارد پیش برود. اگر غزه نشانهای باشد، لبنان و مردم آن ممکن است هفتههای سختی پیش رو داشته باشند؛ یک میلیون لبنانی تاکنون در کشوری که تنها پنج میلیون نفر جمعیت دارد، آواره شدهاند.
ایران با یک دوراهی مواجه بود که چگونه به مرگ نصرالله و ضربات اسرائیل به حزبالله واکنش نشان دهد. تصمیم ایران برای عدم پاسخ فوری به قتل اسماعیل هنیه، رهبر سیاسی حماس، در تهران در اواخر ژوئیه، نشاندهنده نوعی احتیاط و تمایل به اجتناب از یک جنگ منطقهای گستردهتر بود. علیرغم دشمنی عمیق با اسرائیل، رهبران ایران بیش از همه به بقای خود اهمیت میدهند و درک میکنند که جنگ مستقیم با اسرائیل—که ممکن است ایالات متحده نیز در آن درگیر شود—ممکن است این بقا را تهدید کند.
ایران و اسرائیل بیش از یک دهه است که درگیر جنگ سایهای شدهاند که با ترورها، خرابکاریها و حملات متعدد اسرائیل به تأسیسات هستهای و نظامی ایران همراه بوده است. تنها زمانی که ایران به صورت آشکار و مستقیم به اسرائیل حمله کرد، در آوریل گذشته بود، تلاشی ناموفق برای بازگرداندن بازدارندگی ایران همزمان با گسترش جنگ در غزه.
اما حملات پرمخاطره اسرائیل طی دو ماه گذشته، از قتل هنیه تا حملات پیجر و ترور نصرالله، فشار بر ایران را برای واکنش بیشتر افزایش داده است تا تصویر خود را در میان شرکای محور بازسازی کند و به پیروزیهای پیدرپی اسرائیل پایان دهد. این پیروزیها شامل حملات اسرائیل به حوثیها در یمن نیز بوده است. رهبران تهران ممکن است همچنین ارزیابی کرده باشند که بدون توجه به اینکه چگونه پاسخ میدهند، اسرائیل آماده است تا به ایران مستقیماً حمله کند، جسارت یافته از ضعف حزبالله که مهیبترین بازدارنده ایران علیه اسرائیل بوده است.
در واقع، نتانیاهو در ۳۰ سپتامبر بیانیهای ویدیویی به مردم ایران صادر کرد (به زبان انگلیسی) و بهطور قطعی بیان کرد که “هیچ جایی در خاورمیانه نیست که اسرائیل نتواند به آن دسترسی داشته باشد.” بنابراین، علیرغم خطرات، و بدون شک پس از بحث داخلی زیاد، تهران به وعده خود برای تلافی عمل کرد و در ۱ اکتبر موشکهایی را به سمت اسرائیل شلیک کرد. اطلاعرسانی پیشرفته کمتری نسبت به آوریل داشت و اهداف آن شامل تأسیسات نظامی در مناطق پرجمعیت اسرائیل بود. مانند گذشته، سیستم دفاع موشکی اسرائیل—با کمک نظامی ایالات متحده—بهطور موفقیتآمیز این حمله را دفع کرد و خسارات را محدود کرده و اطمینان داد که هیچ تلفاتی در اسرائیل رخ نداده است.
نتانیاهو اعلام کرد که ایران “بهای” این حمله را خواهد پرداخت و مقامات آمریکایی نیز وعده دادند که عواقب جدی برای ایران خواهد داشت. با توجه به ماهیت مستقیم حمله ایران و لیست در حال گسترش اهداف اسرائیل، تقریباً قطعی است که اسرائیل تلافی خواهد کرد. آنچه نامشخصتر است، این است که آیا این دور جدید از تقابل مستقیم ایران و اسرائیل بهسرعت مانند تبادل آوریل پایان خواهد یافت یا خیر.
با تضعیف محور نیابتی ایران، اسرائیل ممکن است تصمیم بگیرد که از این فرصت برای حمله به تأسیسات هستهای ایران یا افزایش هدفگیری فرماندهان سپاه پاسداران یا حتی رهبران سیاسی ایران استفاده کند. همچنین دلایل منطقی وجود دارد که چرا اسرائیل ممکن است پاسخ خود را به یک حمله هدفمند دیگر علیه ایران محدود کند، همانطور که در آوریل انجام داد، و به هر دو طرف اجازه دهد که اعلام پیروزی کرده و از آستانه بازگردند. مخالفت ایالات متحده با گسترش جنگ نیز احتمالاً قابل توجه خواهد بود. نیروهای شبهنظامی همسو با ایران در عراق قبلاً تهدید کردهاند که اگر ایالات متحده مداخله کند، پرسنل آمریکایی را هدف قرار خواهند داد، و دولت بایدن قطعاً به دنبال جنگ مستقیم با ایران نیست. اسرائیل ممکن است در هر صورت ترجیح دهد به تاکتیکهای جنگ سایه خود بازگردد و از وضعیت ضعیف ایران بهره ببرد.
با این حال، شرایط فعلی تشدید و نتایج غیرقابلپیشبینی جنگ بدین معنی است که هیچ چیزی نمیتواند از گزینههای ممکن کنار گذاشته شود. در واقع، برخی تحلیلگران گمان میکنند که ایران ممکن است در پاسخ به تضعیف شبکه ائتلاف خود و جبران ضعف نظامی متعارف خود به سمت تسلیح برنامه هستهای خود حرکت کند. اما چنین گامی شدید احتمالاً شناسایی خواهد شد و تنها خطر حملات شدیدتر و گستردهتر اسرائیل به کشور را افزایش خواهد داد.
روزی تیرهتر در آینده
اسرائیل مایل بوده است که تلاشهای زیادی برای تضعیف حزبالله و ایران انجام دهد، و در این زمینهها قبلاً دستاوردهای قابلتوجهی داشته است. اما جنگ در غزه و افزایش نظامیگری در کرانه باختری این سوال را مطرح میکند که اسرائیل تا چه حد در سرزمینهای فلسطینی آماده پیشروی است. سال گذشته نشان میدهد که دولت نتانیاهو به دنبال ایجاد واقعیت جدیدی در همه مرزهای اسرائیل است.
سیاستگذاران و تحلیلگران از زمان آغاز جنگ برای “روز بعد” برنامهریزی کردهاند. آنها امیدوار بودند که فرصتهایی از دل این تراژدی بیرون بیاید. بازیگران منطقهای و بینالمللی ممکن است به اسرائیلیها و فلسطینیها کمک کنند تا بالاخره به یک توافق برسند و کرانه باختری و غزه را پس از سالها غفلت بازسازی کنند. عظمت رنج و فقدان میتواند یادآوری بیرحمانه اما مؤثری باشد که این درگیری نمیتواند نادیده گرفته شود و نهتنها به اسرائیلیها و فلسطینیها آسیب میزند، بلکه تمام منطقه را دچار هرج و مرج میکند و در نهایت بر هر گوشهای از جهان اثر میگذارد.
آنها امیدوار بودند که تنها نتیجه قابل قبول این باشد که یک راهحل سیاسی پایدار پیدا شود که بتواند چرخههای بیپایان خشونت را بشکند. اما به شکلی غمانگیز، اگرچه قابل پیشبینی بود، چشمانداز یک “روز بعد” مسالمتآمیز و پررونق بیشتر از همیشه در حال محو شدن است. تصویری که اکنون باقی مانده است، ادامه جنگ، افزایش تلفات، ویرانیهای فیزیکی گسترده، جابجاییهای جمعی و شرایط انسانی وخیم است. در همین حال، گروگانهای اسرائیلی باقیمانده که توسط حماس کشته نشدهاند، همچنان در تونلهای زیر غزه گرفتار هستند.
فراتر از این فجایع فعلی، پیامد بلندمدتی وجود دارد که به هیچوجه اجتنابناپذیر نیست. انتخابهایی که اکنون نتانیاهو و ائتلاف حاکم افراطی او انجام میدهند، ممکن است دههها تلاش نخستوزیران قبلی اسرائیل مانند اسحاق رابین، ایهود باراک و آریل شارون برای جدا کردن اسرائیل از سرزمینهای فلسطینی را از بین ببرد. در غزه، نیروهای اسرائیلی همچنان به شدت درگیر هستند و کنترل خود را در کریدور فیلادلفی در مرز با مصر حفظ کردهاند و برای حضور نظامی طولانیمدت آماده میشوند.
در کرانه باختری، گسترش شهرکسازی اسرائیل ادامه دارد، تحت حفاظت نیروهای دفاعی اسرائیل و با تشویق وزرای اسرائیلی که آرزوی کنترل کامل این سرزمین را دارند. یورشهای نیروهای دفاعی اسرائیل به شهرهای فلسطینی، مانند حملات گسترده به جنین و طولکرم، در ماههای اخیر افزایش یافته است زیرا کنترل تشکیلات خودگردان فلسطین ضعیف شده است. یک حرکت زمینی اسرائیل به لبنان آغاز شده است و رهبران و تحلیلگران اسرائیلی در حال بحث درباره امکان بازگشت به ایجاد یک منطقه حائل در جنوب لبنان هستند، مشابه منطقهای که اسرائیل پس از تهاجم به لبنان در سال ۱۹۸۲ ایجاد کرد و تا خروج یکجانبه اسرائیل در سال ۲۰۰۰ حفظ شد.
اگر این عملیاتها ادامه یابد، اسرائیل ممکن است عمداً یا ناخواسته به اشغال مجدد بخشهایی یا تمام غزه، کرانه باختری و حتی جنوب لبنان منجر شود. نیازی به گفتن نیست که این چشمانداز بسیار تیرهتری از آنچه بسیاری تصور میکردند است. اما این یک احتمال واقعی با پیامدهای بالقوه وخیم است. اشغالهای مجدد امنیت بلندمدت اسرائیل را تهدید خواهد کرد، آرزوهای فلسطینیها برای استقلال و کرامت را سرکوب خواهد کرد و تمام منطقه را بیثبات خواهد کرد.
دو راهی در راه
تضعیف حزبالله توسط اسرائیل باور عمیقتری را در میان بسیاری از رهبران و مردم اسرائیل تقویت خواهد کرد که تنها نیروی نظامی میتواند آنها را ایمن کند. و پس از ضربه روانی ۷ اکتبر و با ظهور رهبران مذهبی قومگرای اسرائیل، اسرائیلیها ممکن است به این نتیجه برسند که تصرف زمین بهترین راه برای تأمین امنیت کشورشان است. فرمولی که دیپلماسی اسرائیل را از زمان پیمان اسرائیل با مصر در سال ۱۹۷۹ هدایت کرده بود—زمین در ازای صلح—به نظر میرسد بیاعتبار شده است. در آن زمان، اسرائیل از شبهجزیره سینا عقبنشینی کرد تا روابط دوجانبه را عادی کند. اما با حمله ۷ اکتبر از سوی غزه، که اسرائیل قبلاً آن را اشغال کرده بود، تصرف زمین بار دیگر بهعنوان یک استراتژی دفاعی مطرح شده است. دیوارهای امنیتی پیشرفته نتوانستند اسرائیلیها را از خطر دور نگه دارند. دفاع موشکی و زیرساختهای دفاعی غیرنظامی میزان خسارتهای وارده از سوی دشمن را محدود میکنند، اما بدون بردن نبرد به دشمن و تصرف مجدد زمین، برخی از رهبران اسرائیل امروز استدلال میکنند که اسرائیل ایمن نخواهد بود.
چنین پایانی هر روز محتملتر به نظر میرسد. اما این پایان نمیتواند امنیت بلندمدتی را که اسرائیل به دنبال آن است به ارمغان بیاورد. در عوض، اسرائیل را در چرخه جنگ و انزوای جهانی قفل خواهد کرد و ایالات متحده را نیز با خود خواهد کشاند. اسرائیل به رهبری نیاز دارد که تعریف فعلی پیروزی را زیر سوال ببرد و به رسمیت بشناسد که پیروزی واقعی بدون صلح ممکن نیست. نیازی نیست که به یک “خاورمیانه جدید” که در آن اسرائیل بهطور کامل پذیرفته شده است، اعتقاد داشت؛ بلکه باید به این واقعیت معقول توجه کرد که مسیر دیگری وجود دارد. آن مسیر، اشغال و جنگ دائمی نیست. اما در حال حاضر، این همان مسیری است که اسرائیل انتخاب کرده است.
پاورقیها:
⚠️ اخطار: محتوای این مقاله صرفاً دیدگاههای نویسنده و منبع اصلی را منعکس میکند و مسئولیت آن بر عهده نویسنده است. بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید دیدگاههای مطرحشده نیست.
💡 درباره منبع: فارن افرز (Foreign Affairs) یکی از معتبرترین مجلات و وبسایتهای تحلیل بینالمللی در حوزه سیاست خارجی است که به ارائه مقالات عمیق درباره مسائل جهانی میپردازد.
✏️ درباره نویسنده: دالیا دسا کی پژوهشگر ارشد مرکز روابط بینالملل برکل در دانشگاه UCLA است. او به طور گستردهای در زمینههای سیاست خارجی و تحلیلهای خاورمیانه فعالیت دارد.