⏳مدت زمان مطالعه: ۷ دقیقه | ✏️ناشر/نویسنده: فارن پالسی/استفن م. والت | 📅 تاریخ: ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ / June 4, 2024
وقتی تیم نیویورک متس در اولین فصل خود با رکورد ناامیدکنندهی ۴۰ برد و ۱۲۰ باخت مواجه شد، مربی تیم، کیسی استنجل، معروفانه گفت: «آیا واقعاً کسی در این تیم میتواند بازی کند؟» این جمله به یادم آمد وقتی شنیدم اسکله موقتی که ایالات متحده برای ارسال کمکهای امدادی به غزه ساخته بود، فرو ریخته است. این رویداد نماد واقعی مدیریت ضعیف دولت بایدن در کل بحران غزه بود، همانطور که منتقدان در شبکههای اجتماعی به سرعت به آن اشاره کردند. ساخت این اسکله در واقع یک حرکت تبلیغاتی پرهزینه بود، زیرا مقامات آمریکایی حاضر نبودند اسرائیل را مجبور به باز کردن گذرگاههای مرزی کنند تا کمکهای انسانی کافی به غیرنظامیان که در شرایطی بحرانی و ساختگی قرار دارند، برسد. این تلاش عمدتاً نمادین موفق شد حدود ۶۰ کامیون کمک را تحویل دهد، اما دریای طوفانی به سازه آسیب زد و تحویل کمکها متوقف شد. اکنون تعمیرات در حال انجام است و گزارش شده که حداقل یک هفته زمان خواهد برد و هزینه کل این عملیات تاکنون به صدها میلیون دلار رسیده و همچنان در حال افزایش است.
ممکن است این اتفاق را به عنوان بخشی کوچک از یک تراژدی بزرگتر ببینیم، اما به نظر من، این موضوع سوالات بزرگی را در مورد جاهطلبیها و ادعاهای آمریکا مطرح میکند. کارشناسان سیاست خارجی در ایالات متحده اغلب به شدت نگران حفظ “اعتبار” هستند و معمولاً این موضوع را برای توجیه هزینههای هنگفت درگیریها و تعهداتی که از اهمیت استراتژیک کمی برخوردارند، به کار میبرند. در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، رهبران آمریکا متوجه بودند که ویتنام جنوبی یک قدرت کوچک با ارزش استراتژیک اندک است، اما اصرار داشتند که خروج بدون پیروزی، میتواند قدرت و اعتبار آمریکا را زیر سوال ببرد و متحدان را به سمت بلوک کمونیستی سوق دهد. البته هیچیک از این پیشبینیهای بدبینانه به واقعیت نپیوست، اما همان استدلالهای سادهانگارانه هر زمان که آمریکا در جنگی با ارزش کم و غیرقابل پیروزی درگیر میشود، دوباره مطرح میشود.
کسانی که به اعتبار آمریکا اهمیت زیادی میدهند، معمولاً فرض میکنند که تنها چیزی که نیاز است، اراده کافی است. آنها معتقدند که آمریکا میتواند هر هدفی را که تعیین کرده، محقق کند اگر فقط به اندازه کافی تلاش کند. اما دیدن اعتبار و نفوذ تنها به عنوان یک موضوع اراده، یک عنصر کلیدی دیگر را نادیده میگیرد، عنصری که شاید حتی مهمتر باشد: شایستگی.
اگر نهادهای اصلی که مسئول مدیریت روابط خارجی آمریکا هستند – مانند شورای امنیت ملی، وزارتخانههای خارجه، دفاع، خزانهداری و تجارت، سرویسهای اطلاعاتی و کمیتههای مختلف کنگره – از شایستگی کافی برخوردار نباشند، هیچ مقدار از اراده نمیتواند دیگران را قانع کند که توصیههای ما را بپذیرند و از ما پیروی کنند. به عنوان مثال، در سال ۱۹۴۸، پل هوایی برلین یک نشانه روشن از عزم غرب بود، اما اگر ایالات متحده و شرکایش نتوانسته بودند این تلاش لجستیکی پیچیده را با موفقیت انجام دهند، نتیجه معکوس میداد. ساخت یک اسکله غیرضروری در مدیترانه و فرو ریختن آن پس از حدود ۹ روز پیام بسیار متفاوتی ارسال میکند.
متأسفانه دلایل زیادی وجود دارد که نشان میدهد نهادهای سیاست خارجی آمریکا ممکن است نتوانند نقش جهانی بلندپروازی را که رهبران این کشور به عهده گرفتهاند، به خوبی ایفا کنند. فهرست عملکردهای نامطلوب همچنان طولانیتر میشود: فرآیند صلح خاورمیانه که به ما گفته شده بود به راهحل دو دولتی منجر خواهد شد، اما بهجای آن، امروز به یک “واقعیت تکدولتی” ختم شده است؛ جنگ قابل اجتناب و بد ادارهشده در کوزوو در سال ۱۹۹۹، که شامل بمباران اشتباهی سفارت چین در بلگراد شد؛ اشتباهات سیاستگذاری و اطلاعاتی که منجر به حملات ۱۱ سپتامبر شد؛ تصمیم فاجعهبار حمله به عراق در سال ۲۰۰۳؛ بحران مالی ۲۰۰۸؛ مجموعهای از رسواییها و برخوردهای دریایی که نیروی دریایی ایالات متحده را درگیر کرد؛ فرآیند فربه خرید تجهیزات دفاعی که نمیتواند یک حسابرسی را پشت سر بگذارد و هواپیماهایی خریداری میکند که به ندرت آماده استفاده هستند؛ ناتوانی در پیشبینی اینکه گسترش بیپایان ناتو به کجا منجر خواهد شد؛ امید واهی که تحریمهای اقتصادی بهسرعت اقتصاد روسیه را نابود خواهند کرد؛ یا تشویق و حمایت از یک ضدحمله اوکراینی در تابستان ۲۰۲۳ که از ابتدا محکوم به شکست بود. اگر مداخلههای شکستخورده در افغانستان و لیبی را هم اضافه کنم، احتمالاً به من میگویید که دارم روی نقاط ضعف زیاد تاکید میکنم و هنوز درباره دیوانگی مجلس نمایندگان آمریکا چیزی نگفتهام.
از گفتن این فهرست نگرانکننده هیچ لذتی نمیبرم و میدانم که واشنگتن گاهی اوقات در انجام برخی امور مهم موفق بوده است. دولت کلینتون به جلوگیری از یک جنگ بزرگ در جنوب آسیا در جریان بحران کارگیل در سال ۱۹۹۹ کمک کرد؛ برنامه PEPFAR دولت بوش بهطور گستردهای به عنوان یک موفقیت بزرگ انسانی شناخته شده است؛ دولت اوباما از نیروهای محلی حمایت کرد که خلافت کوتاهمدت داعش را از بین بردند؛ و دولت بایدن واکنش اولیه به تهاجم روسیه به اوکراین را بهطور مؤثر هماهنگ کرد. اطلاعات آمریکا در پیشبینی تصرف کریمه توسط روسیه در سال ۲۰۱۴ ناکام بود، اما در سال ۲۰۲۲ بهدرستی پیشبینی کرد که ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، چه برنامههایی دارد.
بنابراین، نمیگویم که دولت ایالات متحده در همه چیز شکست میخورد.
اما عملکرد کلی ناامیدکننده است و سالها وقت صرف کردهام (و حتی یک کتاب کامل) تا بفهمم چرا اینطور است. من فکر میکنم بخشی از مشکل ترکیب منحصر به فرد قدرت و مصونیت آمریکا است: چون آمریکا همزمان بسیار قدرتمند و به طرز غیرمعمولی ایمن است، رهبرانش میتوانند کارهای احمقانه زیادی انجام دهند و بیشتر پیامدهای آن را به دیگر کشورها بسپارند. همچنین تمایل گروههای نخبه به این است که تصور کنند کل جهان فرو میریزد اگر ایالات متحده بهطور فعالانه در تلاش نباشد تا دهها مشکل در سراسر جهان را مدیریت کند، که ناگزیر واشنگتن را به مسئولیتهای بیشتری از آنچه که میتواند مدیریت کند، سوق میدهد. یک برنامه کاری بیش از حد متراکم، اولویتبندی را دشوارتر میکند و غیرممکن میسازد که به هر مشکلی توجه کافی داده شود. نتیجه اجتنابناپذیر این است که بسیاری از چیزها بهدرستی انجام نمیشوند یا اصلاً انجام نمیشوند.
بهطور بدتر، رؤسایجمهور بیشتر از شایستگی، به وفاداری اهمیت میدهند و تشکیلات سیاست خارجی از پاسخگویی به اعضایی که مکرراً اشتباه میکنند، طفره میرود. نتیجه این است که کارشناسانی که اشتباهاتشان را بالا میبرند و نظریات باطلشان را بهطور مداوم تبلیغ میکنند، همواره جایگاه خود را حفظ میکنند. مقامات ارشد بهندرت از اصول خود استعفا میدهند (اگرچه مقامات میانی گاهی این کار را میکنند) زیرا انجام این کار احتمالاً به این معنا است که آنها شانس کمتری برای گرفتن یک پست برجسته در یک دولت آینده دارند. به هر حال، چه کسی یک دستیار ارشد را میخواهد که ممکن است با پایبندی به اصول خود، آنها را شرمنده کند؟ همچنین گردش عظیم نیروی انسانی که هر بار با تغییر رئیسجمهور در کاخ سفید اتفاق میافتد، باعث ورود تعداد زیادی از منصوبان جدید میشود که ابتدا باید منتظر تأیید سنا بمانند و سپس سعی کنند بفهمند که چه باید بکنند. این وضعیت شبیه به آن است که اپل یا جنرال موتورز هر چهار سال یکبار تیم مدیریت ارشد خود را بهطور تصادفی جایگزین کنند و انتظار داشته باشند که شرکت بهدرستی کار کند. این ممکن است مشکلی نباشد اگر ایالات متحده اهداف سیاست خارجی محدودتری داشت، اما در عوض، واشنگتن تلاش میکند تا کل جهان را با یک دستگاهی که بهطور مداوم تغییر میکند و متشکل از کسانی است که تجربه کمی دارند، مدیریت کند.
میدانم: شاید این انتقاد منصفانه نباشد به آن هزاران کارمند دولتی متعهدی که هر روز سر کار حاضر میشوند و تمام تلاششان را برای کشور میکنند—همانهایی که “کانالهای اعتراض رسمی” را پر از شکایت میکنند وقتی که رؤسایشان از مسیر خارج میشوند. منافع ریشهدار بوروکراتیک میتوانند مشکلاتی را به وجود آورند، اما در این مورد، مشکل عمدتاً از رأس هرم سرچشمه میگیرد. این همه ما را با دستگاه سیاست خارجی مواجه میکند که بهتر از اعلام آرمانهای والا است تا تعیین اهداف واقعگرایانه، چه برسد به دستیابی به آنها.
اما اگر فکر میکنید که انتخاب مجدد دونالد ترامپ این مشکل را حل میکند، دوباره فکر کنید. دوره اول ترامپ یک نمایش بیپایان از اشتباهات سیاست خارجی بود که نه تنها آمریکا را امنتر یا موفقتر نکرد بلکه توانست احترام و حسن نیتی را که سلفش در بسیاری از نقاط جهان بهدست آورده بود، به هدر دهد. جنگهای تجاری نادرست او صدها هزار شغل در ایالات متحده از بین برد و نتوانست هدف اعلامشدهاش (کاهش کسری تجاری ایالات متحده) را محقق کند. ترامپ توافقنامههایی را پاره کرد که هرگز آنها را درک نکرده بود و در طول یک دوره تنها چهار مشاور امنیت ملی، دو وزیر دفاع، دو وزیر خارجه و تعداد بیشماری از کارکنان کاخ سفید را از دست داد. بهطرز جالبی، برخی از مشاوران ارشد سابق او اکنون از منتقدان برجسته او هستند.
و بگذارید فراموش نکنیم که این همان رئیسجمهوری است که کسبوکارش با تقلب، شکایات بیپایان و ورشکستگیهای مکرر مواجه بود؛ کسی که فکر میکرد نور خورشید و مواد ضدعفونی ممکن است کووید را درمان کند؛ کسی که به کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی، یک جلسه ملاقات خصوصی داد و چیزی در ازای آن نگرفت؛ و کسی که بهطور ناخواسته اطلاعات طبقهبندی شده را در جریان یک دیدار در کاخ سفید با سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه، و سپس سفیر روسیه سرگئی کیسلیاک لو داد. نظرات ترامپ در مورد سیاست خارجی ممکن است یک انحراف تازه از ارتودوکسی داخل واشنگتن باشد، اما مهمترین اقدامات او—خروج از توافقنامه آب و هوایی پاریس، پاره کردن توافق هستهای ایران، و خروج از شراکت ترانسپاسیفیک—آسیبهای فوری و ماندگاری به منافع مهم ایالات متحده وارد کرد. و، بله، او همچنین تلاش کرد تا انتخابات ۲۰۲۰ را لغو کند و صحبت از لغو بخشهایی از قانون اساسی کرده است اگر فرصتی دیگر برای حضور در کاخ سفید بهدست آورد. هر کسی که فکر میکند یک دوره دوم ترامپ به سیاست خارجی موفقتری منجر خواهد شد، یا توجه نکرده است یا بهسادگی فراموش کرده است که ترامپ چه رهبر نالایقی بود.
اصلاح دستگاه سیاست خارجی پرخطای آمریکا زمان زیادی خواهد برد و گاهی اوقات تعجب میکنم که آیا این کار حتی ممکن است یا نه. به همین دلیل است که من از یک سیاست خارجی محدودتر حمایت میکنم، یکی که آمریکا را در جهان درگیر نگه میدارد اما تعداد مسائل، مشکلات و تعهداتی که واشنگتن احساس میکند موظف به حل آنها است، کاهش میدهد. اگر ایالات متحده سعی کند کارهای کمتری انجام دهد، ممکن است دستگاه سیاست خارجی ما از عهده وظایفش برآید. نرخ شکست پایینتر از امروز خواهد بود و منابع بیشتری برای حل مشکلات داخلی خواهیم داشت. فکر میکنم برخی از کشورهای کلیدی در سراسر جهان خوشحال خواهند شد اگر ایالات متحده سیاست خارجی کمتر بلندپروازانه اما کارآمدتری داشته باشد، که تعهدات باقیمانده ما را معتبرتر میکند. بهنظر من این یک وضعیت برد-برد است.
پاورقی ها:
⚠️ اخطار: محتوای این مقاله صرفاً دیدگاههای نویسنده و منبع اصلی را منعکس میکند و مسئولیت آن بر عهده نویسنده است. بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاههای متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید دیدگاههای مطرحشده نیست.
✅ سورس ما: فارن پالسی
💡 درباره منبع: فارن پالسی (Foreign Policy) یک مجله و وبسایت معتبر در حوزه روابط بینالملل و تحلیلهای جهانی است که به ارائه مقالات و تحلیلهای عمیق درباره مسائل جهانی و سیاست خارجی میپردازد.
✏️ درباره نویسنده: استفن م. والت یک ستوننویس در فارن پالسی و استاد روابط بینالملل در دانشگاه هاروارد است. او به طور گستردهای در موضوعات مرتبط با سیاست خارجی، امنیت بینالملل و روابط قدرتها شناخته شده است.