مجله فارن پالیسی : «مرز کانادا دلیلی برای وجود دارد: ادعاهای ترامپ در مورد «مصنوعی» بودن این مرز، یادآور ایده‌های بد در مورد خاورمیانه است» | ۸ فروردین ۱۴۰۴

چرا تشبیه مرز آرام آمریکا و کانادا به مرزهای پرتنش خاورمیانه توسط ترامپ، درکی نادرست از تاریخ و دیپلماسی مرزی است.

⏳ مدت زمان مطالعه: ۷ دقیقه | ✏️ ناشر/نویسنده: Foreign Policy/Nick Danforth | 📅 تاریخ: March 28, 2025 / ۸ فروردین ۱۴۰۴

⚠️ هشدار: بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید یا پذیرش مسئولیت دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.


مقدمه: قیاس خطرناک ترامپ

تنها یک دهه پیش، اظهارات اخیر دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، در مورد کانادا، مانند یک تقلید عمدی از تحلیل‌های بد در مورد خاورمیانه به نظر می‌رسید. ترامپ در درخواست‌های خود برای الحاق این کشور، بارها مرز کانادا با ایالات متحده را «خطی مصنوعی» خوانده است. او در ادامه گفته است «کسی آن را مدت‌ها پیش انجام داده» و این مرز «معنایی ندارد.»

کافی است به جای آن، مثلاً عراق و سوریه را قرار دهید، و این نقل قول می‌تواند از گفتگوهای بی‌شماری در مورد سیاست و درگیری‌های خاورمیانه آمده باشد. همین احساسات توسط حداقل یک رئیس‌جمهور آینده ایالات متحده، رهبران منطقه‌ای، و بدنام‌تر از همه، مبلغان داعش که قصد پاک کردن مرز عراق و سوریه را داشتند، بیان شده است. اکنون، نمایندگان ترامپ مانند کریستی نوم، رئیس وزارت امنیت داخلی، شروع به رد نمایشی وجود مرز کانادا، یا حتی حق وجود کانادا کرده‌اند.

ادعای اینکه برخی مرزها «طبیعی» و برخی دیگر «مصنوعی» هستند، ایده بدی است که طیف ایدئولوژیک را در بر می‌گیرد. این ایده توسط ملی‌گرایان افراطی استفاده شده است که معتقدند مرزهای درست، مردم [بیگانه] را بیرون نگه می‌دارند، در حالی که مرزهای نادرست، مردمی (Volk) را که به هم تعلق دارند، از هم جدا می‌کنند. این همچنین خط مورد علاقه ضد استعمارگرانی است که معتقدند غرب به طور ناعادلانه جهان را تقسیم کرده است. اما هم در کانادا و هم در خاورمیانه، داستان واقعاً به این سادگی نیست.

افسانه سایکس-پیکو و واقعیت مرزها

در خاورمیانه حداقل داستان یک شخصیت شرور مشخص دارد. آن «کسی» که مرزها را در اینجا ترسیم کرد، در واقع دو نفر هستند: مارک سایکس و فرانسوا ژرژ-پیکو، مقامات بریتانیایی و فرانسوی که توافقنامه محرمانه ۱۹۱۶ را برای تقسیم منطقه امضا کردند. خطوط مصنوعی آنها مجموعه‌ای از دولت‌های مصنوعی را ایجاد کرد که به نوبه خود، یک قرن بی‌ثباتی و خشونت را به وجود آورد.

یا حداقل داستان اینطور روایت می‌شود. مشکل این روایت این نیست که سایکس و پیکو نیت خوبی داشتند یا مرزهای به خصوصی خوبی ترسیم کردند. بلکه، اشاره ضمنی آن است که مرزهای بهتری واقعاً در دسترس بودند.

نگاهی گذرا به تاریخ منطقه نشان می‌دهد که هر مجموعه‌ای از خطوط ممکن، جنجال‌برانگیز می‌شد. راه «درست» برای تقسیم خاورمیانه واضح‌تر از راه «درست» برای تقسیم اروپای مدرن نبود – چیزی که برای حل و فصل آن به چند جنگ جهانی نیاز بود.

خوشبختانه، این ایده که چیزی «مصنوعی» در مورد مرز کانادا یا وجود آن به عنوان یک کشور مستقل وجود دارد، هنوز دیوانه‌وار به نظر می‌رسد. اما چه چیزی این مرز را واقعی‌تر از مرزهای خاورمیانه می‌کند؟ فرانسوی‌ها و بریتانیایی‌ها در ابتدا آمریکای شمالی را با همان شور و شوقی که خاورمیانه را تقسیم کردند، تکه تکه نمودند.

و معاهده مرزی فعلی ایالات متحده و کانادا کمتر از یک دهه قبل از توافق سایکس-پیکو توسط یک دیپلمات بریتانیایی که به نمایندگی از کانادای استعماری عمل می‌کرد، امضا شد. البته فرآیند تصمیم‌گیری در مورد مرز شمالی ایالات متحده محرمانه نبود، اما نتیجه قطعاً به همان اندازه مستقیم بود. و مانند خاورمیانه، جوامع سیاسی و فرهنگی دیرینه‌ای را که منافعشان اساساً در نظر گرفته نشده بود، تقسیم کرد.

ماهیت همه مرزها

چه در خاورمیانه و چه در غرب میانه [آمریکا]، همه مرزها مصنوعی هستند. آنچه برخی را پایدارتر از برخی دیگر می‌کند این نیست که آنها اتفاقاً دقیقاً در جای مناسبی قرار دارند، یا در امتداد یک رودخانه یا رشته کوه کشیده شده‌اند. بلکه، سیاست و دیپلماسی است که باعث کارایی آنها می‌شود – و همانطور که تاریخ اخیر خاورمیانه نشان می‌دهد، رد کردن مرزها به عنوان مصنوعی، یک راه مطمئن برای برهم زدن این [کارایی] است.

رفتن به دنبال مرزهای «واقعی» صرفاً مرزهایی را که دارید، کمتر پایدار و خشن‌تر می‌کند.

و مانند خاورمیانه، مرزهای مستقیم ذاتاً مصنوعی نیستند. بلکه، آنها در دشت‌ها یا بیابان‌هایی ظاهر می‌شوند که ویژگی‌های جغرافیایی مناسبی برای ایجاد مرزهایی با ظاهر طبیعی‌تر وجود ندارد. آنها همچنین در جایی ظاهر می‌شوند که دولت‌ها نسبت به مردمان غیر یکجانشینی که مرتباً از آنها عبور می‌کنند، خصمانه یا بی‌تفاوت هستند.

چه سرخپوستان سو در دشت‌های بزرگ و چه بادیه‌نشینان در صحرای سوریه، جوامعی که بیشترین تأثیر را از مرزهای جدید پذیرفتند، هرگز اولویت مردمی که آنها را ترسیم می‌کردند، نبودند.

این نشانه‌ای از صلح‌آمیز بودن مرز ایالات متحده و کانادا است که اکثر آمریکایی‌ها اطلاعات بسیار کمی در مورد چگونگی شکل‌گیری آن دارند. اما این بدان معنا نیست که مکان فعلی آن اجتناب‌ناپذیر یا بدون جنجال بوده است.

تاریخچه مرز آمریکا و کانادا

در آغاز جنگ انقلابی [آمریکا]، کنگره قاره‌ای نامه‌هایی برای دعوت از تعدادی از استان‌هایی که امروزه کانادایی هستند، برای حضور ارسال کرد. با این حال، آنها دعوت را رد کردند و پس از آن تهاجم ارتش قاره‌ای به کبک به طرز فجیعی شکست خورد. جنگ ۱۸۱۲ شاهد تهاجم دیگری به کانادا بود.

اما تا آن زمان، شور ایالات متحده برای الحاق شروع به سرد شدن کرده بود. همانطور که ریچارد ماس در کتاب «عقاب مشکل‌پسند» توضیح می‌دهد، ترکیبی از بیگانه‌هراسی و ایده‌آлизм دموکراتیک، چشم‌انداز ادغام منطقه‌ای پر از کاتولیک‌های فرانسوی و وفاداران به بریتانیا را کمتر جذاب کرده بود. به طور خلاصه، مرزی که در اوایل قرن نوزدهم پدیدار شد، این واقعیت را منعکس می‌کرد که مردم شمال نمی‌خواستند بخشی از ایالات متحده باشند، و ایالات متحده نیز نمی‌خواست آنها بخشی از آن باشند.

با این حال، از مین تا اورگان، جزئیات زیادی برای حل و فصل باقی مانده بود. به عنوان مثال، جنگ بی‌خونریزی آروستوک را در نظر بگیرید، اختلافی بر سر مرز شمالی مین در نیمه اول قرن نوزدهم. مقداری ابهام جغرافیایی در معاهده پاریس ۱۷۸۳ منجر به ادعاهای رقیب در مورد اینکه کدام ارتفاعات خاص «آن رودخانه‌هایی را که به رودخانه سنت لارنس می‌ریزند و آنهایی که به اقیانوس اطلس می‌ریزند، تقسیم می‌کنند» شد.

پس از شکست هلندی‌ها در میانجیگری، وقایع در محل تشدید شد. چوب‌بران نیوبرانزویک رئیس یک شبه‌نظامی کوچک مین را دستگیر کردند و ایالت شروع به بسیج افراد بیشتری کرد. (به ناچار، حادثه‌ای با یک خرس نیز رخ داد.) سپس، سران خونسردتر در واشنگتن و لندن غالب شدند.

معاهده وبستر-اشبرتون ۱۸۴۲ حاصل، اساساً ادعاهای ایالات متحده و بریتانیا را نصف کرد. این معاهده توزیع عادلانه‌ای از منابع چوب را فراهم کرد، اما از هیچ منطق جغرافیایی یا جمعیتی عمیق‌تری پیروی نکرد.

در هر دو طرف مرز جدید، آکادی‌های فرانسوی‌زبان و اعضای ملت میکماک حضور داشتند که لزوماً از ابتدا برای عضویت در ایالات متحده یا کانادای بریتانیایی ثبت‌نام نکرده بودند. در همین حال، برخی در طرف کانادا ناراضی ماندند و معتقد بودند لندن ادعاهای آنها را در راستای روابط خوب با ایالات متحده فروخته است.

در همین دوره، واشنگتن و لندن همچنین در غرب دورتر، بر سر تقسیم قلمرو اورگان، با یکدیگر اختلاف پیدا کردند. در حالی که این مناقشه بیشتر با شعار «۵۴ درجه و ۴۰ دقیقه یا جنگ» به یاد آورده می‌شود، واقعیت این است که ایالات متحده نه مدار ۵۴ درجه و ۴۰ دقیقه را به عنوان مرز شمالی خود تضمین کرد و نه بر سر آن جنگید. در عوض، یک مصالحه عمل‌گرایانه دیگر، مرز بیش از حد مستقیمی را که ترامپ به آن اعتراض دارد، تضمین کرد.

در ابتدا، بخش عمده‌ای از مرز غربی‌تر ایالات متحده نیز با حوضه‌های آبریز مشخص شده بود. خرید لوئیزیانا قلمرویی را که از طریق می‌سی‌سی‌پی به خلیج مکزیک می‌ریخت، به ایالات متحده داد، در حالی که بریتانیا کنترل سرزمینی را که به خلیج هادسون می‌ریخت، در دست داشت.

با این حال، مشخص شد که یافتن این خط، که تقسیم لورنتیان نامیده می‌شود، در میان صافی دشت‌های بزرگ واقعاً دشوار است. بنابراین، در سال ۱۸۱۸، واشنگتن و لندن توافق کردند که به جای آن، مرز را در مدار ۴۹ درجه شمالی تعیین کنند: بسیار ساده‌تر و نه چندان دور از [خط اصلی].

نقشه قدیمی ایالات متحده. نقشه‌ای که در مدارس حدود سال ۱۹۰۰ استفاده می‌شد، اکتسابات سرزمینی ایالات متحده بین سال‌های ۱۷۸۳ و ۱۸۵۳ را نشان می‌دهد.

پیامدها و انگیزه‌های ترامپ

اگرچه خط جدید مرتب به نظر می‌رسید، اما همچنان سوال دیگری را باقی گذاشت: چگونه قلمرو غرب کوه‌های راکی را که به اقیانوس آرام می‌ریخت، تقسیم کنیم. بریتانیا خواهان دسترسی به تجارت خز در رودخانه کلمبیا بود. جیمز کی. پولک، قهرمان «سرنوشت آشکار»، مرزی را تصور می‌کرد که تا آلاسکا امتداد یابد، به عبارت دیگر، مدار ۵۴ درجه و ۴۰ دقیقه.

با این حال، اتفاقاً پولک قلمرو مکزیک را حتی بیشتر می‌خواست. و بنابراین، برای جلوگیری از مشکل با بریتانیا در آغاز جنگ مکزیک و آمریکا، به توافقی برای امتداد مستقیم مرز به سمت غرب در امتداد مدار ۴۹ درجه رسید.

همانطور که مناقشات در مین و اورگان نشان می‌دهد، خط بین ایالات متحده و کانادا قطعاً می‌توانست متفاوت باشد. اما ترامپ در انتقاد از مرز به عنوان «مصنوعی»، خواستار اصلاح آن به نحوی نیست. او خواستار ایجاد «مین بزرگ» یا جنگیدن نهایی برای ۵۴ درجه و ۴۰ دقیقه نیست. او پیشنهاد نمی‌کند که به تقسیم لورنتیان بازگردیم زیرا از نظر هیدروگرافی اصیل‌تر است.

او همچنین از حقوق قانونی قبایل بومی برای عبور آزادانه‌تر از مرز دفاع نمی‌کند. و قطعاً سوالاتی در مورد واقعیت یا نفوذپذیری مرز به همان اندازه مصنوعی ایالات متحده و مکزیک مطرح نمی‌کند.

در عوض، ترامپ معتقد است که مصنوعی بودن مرز به نحوی دلالت بر مصنوعی بودن کل کانادا دارد. نقل قول بالا با این نتیجه‌گیری او به پایان می‌رسد که کانادا «به عنوان یک کشور بزرگ و گرامی، بسیار عالی است.» [یادداشت مترجم: به نظر می‌رسد نویسنده در اینجا با کنایه یا برداشت اشتباه از صحبت ترامپ، منظور او را وارونه بیان می‌کند. هدف ترامپ از مصنوعی خواندن مرز، زیر سوال بردن موجودیت کاناداست، نه ستایش آن].

درس‌های خاورمیانه

این همیشه انگیزه عمیق‌تر استدلال سایکس-پیکو بوده است. مسئله صرفاً این نیست که مرزهای خاورمیانه در جای اشتباهی قرار دارند. بلکه، این است که آنها پیکربندی واقعی‌تری از دولت‌ها را که بر اساس خطوط زبانی، نژادی، مذهبی یا تاریخی ترسیم شده‌اند، پنهان می‌کنند. اینگونه است که به نقشه‌برداری‌های مجدد فرضی از منطقه می‌رسید، مثلاً با ترکیب جمعیت سنی عراق و سوریه در یک دولت، یا کردها با یک دولت مستقل خودشان.

تا آنجا که قابل تشخیص است، منطق ترامپ به نظر می‌رسد این باشد که از آنجایی که کانادایی‌ها (از نظر او) سفیدپوست، انگلیسی‌زبان و درست در همسایگی هستند، به همان خوبی می‌توانند آمریکایی باشند. با کنار گذاشتن دقت همه اینها، موضوع مهم‌تر این است که کانادایی‌ها با عصبانیت مخالفند.

در واقع، یک چیزی که در خاورمیانه روشن شده این است که هر کس دیگری چه فکری کند، بعید است مردم کشور خود را جعلی بدانند. به عنوان مثال، صدام حسین معتقد بود که کویت به طور مصنوعی از عراق جدا شده است، با این حال تلاش‌های او برای اصلاح وضعیت مورد استقبال قرار نگرفت. به همین ترتیب، تلاش داعش برای از بین بردن مرز بین عراق و سوریه با واکنش خشونت‌آمیز دولت‌های هر دو کشور مواجه شد.

دولت‌هایی که در حافظه زنده ایجاد شده‌اند، مانند پاکستان یا بنگلادش، برای مردمشان به همان اندازه اهمیت دارند که آنهایی که از پادشاهی‌های قرون وسطایی تکامل یافته‌اند. و مرزهای آنها نیز به همان اندازه واقعی هستند.

انصافاً در مورد داعش و صدام حسین، نه داعش و نه عراق در زمان اعتراض حضور نداشتند، زمانی که بریتانیا برای اولین بار مرزهایی را که آنها سعی در از بین بردنشان داشتند، ترسیم کرد. آنچه در مورد سایکس-پیکو کردن خود ایالات متحده بسیار سورئال است این است که واشنگتن حضور داشت و حتی زمانی که فرصت داشت، وارد جنگ نشد. در عوض، پس از تعیین مرز با کانادا در قرن نوزدهم، چند جزئیات نهایی را در معاهده ۱۹۰۸ حل و فصل کرد و هرگز به عقب نگاه نکرد.

نتیجه‌گیری: خطر بی‌ثبات‌سازی

جایی که داستان سایکس-پیکو ادعا می‌کند منشأ روشنی از تاریخ پرآشوب خاورمیانه را ارائه می‌دهد، علت و معلول را اشتباه می‌گیرد. ریشه‌های تاریخی عمیق هرچه باشد، خشونت در منطقه تنها توسط کسانی که سعی در تغییر یا پاک کردن مرزهای آن داشته‌اند، تشدید شده است. برعکس، دو قرن دیپلماسی صلح‌آمیز، مرز ایالات متحده و کانادا را به طور منحصر به فردی پایدار گذاشته است – همچنان طولانی‌ترین مرز بدون دفاع در جهان تا زمان انتشار [این مقاله].

ترامپ با بازگرداندن افسانه مرزهای مصنوعی به ایالات متحده، مرزهای آن را بهتر یا واقعی‌تر نخواهد کرد. در عوض، او خطر ایجاد همان بی‌ثباتی را دارد که در زمینه خاورمیانه، این افسانه برای توضیح آن ایجاد شده بود.



پاورقی‌ها:

⚠️ اخطار:محتوای این مقاله صرفاً دیدگاه‌های نویسنده و منبع اصلی را منعکس می‌کند و مسئولیت آن بر عهده نویسنده است. بازنشر این مقاله با هدف ارائه دیدگاه‌های متنوع صورت گرفته و به معنای تأیید دیدگاه‌های مطرح‌شده نیست.

سورس ما: فارن پالیسی

💡 درباره منبع: فارن پالیسی (Foreign Policy) یک نشریه خبری آمریکایی است که بر سیاست جهانی، امور جاری، و سیاست داخلی و خارجی تمرکز دارد. این نشریه در سال ۱۹۷۰ تأسیس شد و به خاطر پوشش عمیق و تحلیل‌هایش شناخته شده است.

✏️ درباره نویسنده: نیک دانفورث (Nick Danforth) عضو مرکز سنتری اینترنشنال و نویسنده کتابی در دست انتشار در مورد نقشه‌ها، تاریخ و سیاست است.

خروج از نسخه موبایل